باجناقنامه
*آمدی باز از در ناسازگاری باجناق*
*آمدی پا روی اعصابم گذاری باجناق*
*واقعیّت را بگویم برخلاف انتظار*
*نزد مادرزن هوایم را نداری باجناق*
*میفروشی زیرقیمت بنده را، آدمفروش*
*بار خود را بستهای با پاچهخواری باجناق*
*روز اوّل از سر خوشباوری و سادگی*
*فکر کردم مرد نیک روزگاری باجناق*
*تازه فهمیدم چه موجود عجیبی در تو هست*
*بس که خوردم از زبانت زخم کاری باجناق*
*تا که نابودم کنی ای نورفیقِ نارفیق*
*دادهای با دشمنانم دست یاری با جناق*
*دست خود را حلقه کرده اهرمن بر گردنت*
*تا بگیرد با تو عکس یادگاری باجناق*
*از زمان آشنایی با تو هی آوردهاند*
*پاقدمهایت برایم بدبیاری باجناق*
*از عقب استیل تو مانند آقازادههاست*
*از جلو مانند برج زهرماری باجناق*
چشم نازِ نیمهبازت* *مشکلش از خواب نیست
من فدای چشم و ابرویت، خماری باجناق
ماندهای مابین حرف مادر و مادر زنت
از جلو و از عقب تحت فشاری باجناق
ترشرویی، تندخویی، شورچشمی **بگذریم
تلخِ تلخی، تلختر از تهخیاری باجناق
نزد مادرزن اَدا اَطوارِ تو حرصآورست
مثل یک فرزند لوس تهتغاری باجناق
در مسیر زندگی تقدیر من اینگونه بود
مدّتی را با تو باشم همقطاری باجناق
مطمئن هستم اگر ما نیز دختر میشدیم
میشدم از بخت بد هم با تو جاری باجناق!
خنده را میگیرد آن تصویر تو از چهرهام
اوج یک اندوه و درد ناگواری باجناق
هرکجا هستی وجودت هم مُبدّل میکند
جشن ما را به عزا و سوگواری باجناق
تا غذا را میپزند از آسمان سرمیرسی
تیزچشمی مثل یک بازِ شکاری باجناق
فال حافظ را گرفتم گفت عمری داشتیم
اشتباهی ما ز یاران چشم یاری باجناق
میتراشم چوب گز را محض یک تیر دوشاخ
رستم دستانم و اسفندیاری باجناق*
میزنم بر دیدِگانت آنچنان کز درد و رنج
شب بخوابی و سحر سر برنداری باجناق
حالا اگر جرأت داری بفرست واسه باجناقت
باجناق عزیز گفتم فقط یه کم بخندی
حسنعلی ابراهیمی سعید
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/07709017228885823278.jpg