چهره مشهور دیگر که باز هم بنظر می رسد فرهنگی بوده باشد، میرزاصالح شیرازی است و او کسی است که اولین روزنامه را در ایران تأسیس کرد. البته اگر منصف باشیم، زحمت کشیده و حداقل این است که پولهای دولتی را در اروپا هدر نداده؛ بلکه درس خوانده و به هنگام رفتن، یک نفر را هم با خود برده است که در آنجا صنعت چاپ را یاد بگیرد و آن را در ایران مرسوم کند. این جنبه مثبت به فرنگ رفتنش بود؛ اما جنبه منفی آن، پیوستن او به گروه ماسونری است.
بنابراین، پشت لایه و ظاهر فرهنگی همان جریان هم که از آن مدام به ترویج پروغرس و سیویلیزاسیون (ترقی و تمدن) یاد می کنند، می توان سیاست خارجی و یا جریان غرب را دید؛ هر چند چهره فرهنگیشان در ابتدا بارزتر باشد. میرزاالوالحسن خان ایلچی هم وقتی که می خواست از اروپا به ایران بیاید، کشتی حامل او به اشتباه به امریکا رفت و بدین ترتیب، اولین ایرانی بود که پایش به امریکا رسیده است.ابوالحسن خان در آنجا یک حیرت نامه نوشت. خواندن حیرت نامه ها یا سفرنامه های ایرانیانی که به فرنگ می رفتند، جالب است. در این سفرنامه ها، از چیزها و اتفاقاتی که مایه تعجبشان می شد، می نوشتند؛ مثلاً می نوشتند یک گاری وجود دارد که اسب ندارد و از آن دود می آید. حاجی واشنگتن - اولین سفیری ایران در امریکا - تعریف می کند که روز عید قربان با چه مکافاتی گوسفندی خرید به بهای 13 دلار و آن را به سفارت آورد. وقتی سر گوسفند را برید و خون از ناودان ساختمان سفارت پایین آمد، مردم جمع شدند و پلیس را خبر کردند که اینجا قتلی اتفاق افتاده است؛ یا نقل می کند که در نیویورک ساختمانی 18 طبقه دیدم.البته حاجی واشنگتنهای امروزی از دیدن ساختمانهای 180 طبقه ای در غرب تعجب می کنند. با خواندن این سفرنامه ها می توان پی برد که اولین تماسها با غرب چگونه بوده است و این افراد چقدر اطلاع از غرب داشته و یا شیفته فرنگ شده اند؟!