میرزا حسن خان انصاری در جای دیگر می گوید: شصت سال است در دارالفنون ما فرانسه تعلیم می دهند؛ سی سال است که علوم را منحصر به فرانسه و معلوماتش نموده اند. کدام عالم و صانع را به بازار صنایع نمایش دادند؟ به مسطوره ای هم راضی می شویم.کو بلورساز و چینی پز و شیشه گرما؟ و از معادن، طلا و نقره و سرب و نیکل - بیرون آور ما؟ ماهوت و فاستونی و چلوار و فاشور و چیت و مخمل دوزی و اطلس و... بلکه ریسمان بافان کجاست؟ کارخانه شمع سازی و قندریزی و گوگردسازی و کاغذگری، کدامشان احزاب کردند و توپ ریختند و تفنگ ساختند و فشنگ پرداختند؟ کو در سواحل دریا محل کشتی سازی و ماشین کشی؟ یک گودی ندارند از این صنایع محیرالعقول و چرخ تنها را نساختند و از چراغ فتیله نبافته اند، و از لباس یک دکمه. هنوز شاگردان مدارس پوتین و گالش دوخته فرنگی را به پا می کنند و خجلت نمی کشند که لااقل ارسی دوزی را بیاموزند. کو اشخاصی که اسباب فتوگراف و لوازم تلفن و تلگراف را بسازند؟ کدام قوه (الکتریکی و کهربایی) را از صنعت خود نمایاندند؟ صد سال است ساعتها در بغل دارند؛ یک پیچ یا فنرش را خود نساختند. بجای اینکه اتومبیل بسازند، کالسکه و درشکه ساخته را از اروپا می خرند، چه رسد به ادوات و آلات آنها.
و در جای دیگر می نویسد: کاش مردم را به حال بربریت قدیم رها کرده و آداب و رفتار ایرانی را تغییر نداده و اقل امر صنایع و علوم ناقصه کهنه پرستان که هزاران سال زندگی را به قناعت و سهولت می گذارندند؛ از دستشان نمی رفت و معدوم صرف نمی شد! در تمام لوازمات زندگی امروز، ما را محتاج به خارجه و دادن پولهای گزاف کردند و مشکلات معاش صد برابر شد. روفروشی و پارچه های فرنگی با مخده عثمانی و صندلی اروپایی در حجره پاره دوز و لبوفروش حتماً باید جمع باشد؛ عشقی دارند خاصه جان و مالشان را نثار بیگانه کنند.این نکته را بدانند که جوهریات اروپایی و آب و هوای قطبی و دریایی، با مزاج ایرانی ضدیت تامه دارد و جز مسموم شدن مملکت هیچ اثر ندارد. ایران را باید دوای ایرانی داد. گویند عقیده اول حکیم فرنگ این بود. مطلب دیگر: ایرانی باید ایرانی را بخواهد؛ ایران را باید ایرانی نگاه دارد؛ ایرانی هم ایران را بخواهد و نگه دارد.
با کمی دقت معلوم می شود که ملی گرایی این کتاب، قوی تر از آن افکار ملی گرایی است که بعداً غربگرایان وضع کردند: از ملت می گفتند اما منظورشان، غرب بود.