صلح حدیبیه (188)
پیغمبر اکرم در زمان خودشان صلحی کردند که اسباب تعجب و بلکه اسباب ناراحتی اصحابشان شد، ولی بعد از یکی دو سال تصدیق کردند که کار پیغمبر درست بود. سال ششم هجری است، بعد از آن است که جنگ بدر، آن جنگ خونین به آن شکل واقع شده و قریش بزرگترین کینه ها را با پیغمبر پیدا کرده اند، و بعد از آن است که جنگ احد پیش آمد و قریش تا اندازه ای از پیغمبر انتقام گرفته اند و باز مسلمین نسبت به آنها کینه بسیار شدیدی دارند، و به هر حال، از نظر قریش دشمن ترین دشمنانشان پیغمبر، و از نظر مسلمین هم دشمن ترین دشمنانشان قریش است.
ماه ذی القعده پیش آمد که به اصطلاح ماه حرام بود. در ماه حرام سنت جاهلیت نیز این بود که اسلحه به زمین گذاشته می شد و نمی جنگیدند. دشمن های خونی، در غیر ماه حرام اگر به یکدیگر می رسیدند، البته همدیگر را قتل عام می کردند ولی در ماه حرام به احترام این ماه اقدامی نمی کردند. پیغمبر خواست از همین سنت جاهلیت در ماه حرام استفاده کند و برود وارد مکه شود و در مکه عمره ای بجا آورد و بر گردد. هیچ قصدی غیر از این نداشت. اعلام کرد و با هفت صد نفر - و به قول دیگر با هزار و چهار صد نفر - از اصحابش و عده دیگری حرکت کرد، ولی از همان مدینه که خارج شدند محرم شدند، چون حجشان حج قران بود که سوق هدی می کردند...
از آنجا که کار، مخفیانه نبود و علنی بود، قبلاً خبر به قریش رسیده بود. پیغمبر در نزدیکی های مکه اطلاع یافت که قریش، زن و مرد و کوچک و بزرگ، از مکه بیرون آمده و گفته اند: به خدا قسم که ما اجازه نخواهیم داد که محمد وارد مکه شود. با این که ماه، ماه حرام بود، اینها گفتند: ما در این ماه حرام می جنگیم.
از نظر قانون جاهلیت هم کار قریش برخلاف سنت جاهلیت بود. پیغمبر تا نزدیک اردوگاه قریش رفت و در آنجا دستور داد که پایین آمدند. مرتب رسولها و پیام رسانها از دو طرف مبادله می شدند. ابتدا از طرف قریش چندین نفر به ترتیب آمدند که تو چه می خواهی و برای چه آمده ای؟ پیغمبر فرمود: من حاجی هستم و برای حج آمده ام، کاری ندارم، حجم را انجام می دهم، برمی گردم و می روم. هر کس هم که می آمد، وضع اینها را که می دید می رفت به قریش می گفت: مطمئن باشید که پیغمبر قصد جنگ ندارد. ولی آنها قبول نکردند و مسلمین (خود پیغمبر اکرم هم) چنین تصمیم گرفتند که ما وارد مکه می شویم ولو این که منجر به جنگیدن شود، ما که نمی خواهیم بجنگیم، اگر آنها با ما جنگیدند با آنها می جنگیم.
بیعت الرضوان در آنجا صورت گرفت. مجدداً با پیغمبر بیعت کردند برای همین امر؛ تا این که نماینده ای از طرف قریش آمد و گفت که ما حاضریم با شما قرار داد ببندیم. پیغمبر فرمود: من هم حاضرم. پیغامهای مسالمت آمیزی بود. به چند نفر از این پیام رسانها فرمود:
ویح قریش (189) اکلتهم الحرب.(190)
وای به حال قریش، جنگ اینها را تمام کرد. اینها از من چه می خواهند؟ مرا وابگذارند با دیگر مردم، یا من از بین می روم، در این صورت آنچه آنها می خواهند به دست دیگران انجام شده، و یا من بر دیگران پیروز می شوم که باز به نفع اینهاست، زیرا من یکی از قریش هستم، باز افتخاری برای اینهاست.
فایده نکرد، گفتند: قرارداد صلح می بندیم. مردی به نام سهیل بن عمرو را فرستادند و قرارداد صلح بستند که پیغمبر امسال برگردد و سال آینده حق دارد بیاید اینجا و سه روز در مکه بماند، عمل عمره اش را انجام دهد و باز گردد.
در آن (191) قرارداد صلح به حسب ظاهر پیغمبر اکرم خیلی به آنها امتیاز داد، یعنی قرار داد طور تنظیم شد که مسلمین اغلب ناراضی بودند و می گفتند: این بیشتر به نفع کفار است تا به نفع ما. ولی البته بعد معلوم شد که این قرار داد به نفع مسلمین بوده و خیلی هم به نفع مسلمین بوده است.
نشانی (192) به همان نشانی که همین که این قرارداد صلح را بستند و بعد مسلمین آزادی پیدا کردند و آزادانه می توانستند اسلام را تبلیغ کنند، در مدت یک سال یا کمتر، از قریش آن اندازه مسلمان شد که در تمام آن مدت بیست سال مسلمان نشده بود. بعد هم اوضاع آن چنان به نفع مسلمین چرخید که مواد قرارداد خود به خود از طرف خود قریش از بین رفت و یک شور عملی و معنوی در مکه پدید آمد.
جزء اصول (193) قرارداد یکی این بود - که مسلمین از همین هم خیلی ناراحت بودند - که بعد از این اگر کسی از مردم مکه مسلمان شد و فرار کرد و به مدینه آمد. قریش حق داشته باشند که او را برگردانند ولی اگر یک نفر مسلمان، مرتد شد و فرار کرد و به مکه رفت، مسلمین حق نداشته باشند بروند او را پس بگیرند. این (ماده قرارداد) مسلمین را خیلی ناراحت کرد که یا رسول الله! قرارداد عادلانه نیست، این که به ضرر ماست! فرمود:
و اما اگر کسی از ما مرتد شود و برود ما اصلاً دنبالش نمی رویم، مسلمانی که به زور بخواهیم او را به آنجا بیاوریم که به درد ما نمی خورد! هر کس همین قدر که مرتد شد و رفت، دیگر رفت، ما دنبالش نمی رویم که به زور او را بیاوریم.
و اما راجع به مسلمینی که در آنجا هستند، ما از آنها می خواهیم که فعلاً تحمل کنند (چون به حسب قرارداد، دیگر کفار قریش حق زجر کردن آنها را نداشتند و بلکه آنها آزادی هم پیدا می کردند که اعمال خودشان را آزادانه انجام بدهند) و بعد از آن دوره شکنجه و سختی، آزادی پیدا می کنند ما از آنها می خواهیم آنجا باشند و وجودشان در آنجا نافع است، باید باشند.
سهیل بن عمرو (194) یک پسر داشت که مسلمان و در جیش مسلمین بود. این قرار داد را که امضاء کردند، پسر دیگرش دوان دوان از قریش فرار کرد و آمد نزد مسلمین. تا آمد، سهیل گفت: قرارداد امضاء شده، من باید او را برگردانم. پیغمبر هم به او - که اسمش ابوجندل بود - فرمود: برو، خداوند برای شما مستضعفین هم راهی باز می کند. این بیچاره مضطرب شده بود، داد می کشید و می گفت: مسلمین! اجازه ندهید مرا ببرند میان کفار، که مرا از دینم برگردانند. مسلمین هم عجیب ناراحت بودند و می گفتند: یا رسول الله! اجازه بده این یکی را دیگر ما نگذاریم ببرند. فرمود: نه، همین یکی هم برود.
اگر رسول اکرم (195) آن اجازه را می داد که اگر مسلمین هم فرار کردند ما برنمی گردانیم، بعد از این قرارداد، مسلمین مکه پشت سر یکدیگر فرار می کردند و به مدینه می آمدند در صورتی که رسول اکرم می خواست از این آزادی که برای مسلمین در مکه پیدا می شود استفاده کند که بعد یک زمینه تبلیغی در آنجا فراهم شود و برای یک سال و دو سال دیگر مکه خود به خود تسلیم شود و همین طور هم شد؛ به واسطه همین قرارداد صلح حدیبیه، در ظرف این یکی دو سال آن قدر مردم مسلمان شدند که در تمام آن ده بیست سال گذشته مسلمان نشده بودند.
پس این چنین قراردادی بود که اگر کسی از مسلمین مکه فرار کرد آنها حق برگرداندن داشته باشند. در این بین مسأله زنها مطرح شد. گاهی هم زنهایی اسلام اختیار می کردند و بعد هجرت می کردند و به مدینه می آمدند. یکی دو زن چنین کاری را کردند. از مکه آمدند دنبال اینها که طبق قرارداد اینها را برگردانید. پیغمبر اکرم فرمود: این قرارداد شامل زنها نمی شود. دستور رسید که اگر زنهایی هجرت کنند، از خانه هایشان فرار کنند و به مدینه، حوزه اسلامی، بیایند اول اینها را امتحان کنید، این خودش یک نکته ای است و آن این است: اسلام در باب مسلمان شدن امتحان را لازم نمی داند؛ یعنی اگر مردی بخواهد اظهار اسلام کند نمی گوید امتحانش کنید ببینید راست می گوید یا دروغ؛ یا اگر زنی شوهرش کافر نباشد و بیاید اظهار اسلام کند، مثلاً زن و شوهری با یکدیگر آمده اند اظهار اسلام می کنند، ما اینجا وظیفه نداریم که بیاییم به گونه ای آزمایش کنیم، به اصطلاح بازپرسی و بازجویی کنیم و اینها را تفتیش کنیم ببینیم از روی حقیقت است یا از روی حقیقت نیست.
داستان شیرینی (196) نقل کرده اند که مردی از مسلمین به نام ابوبصیر، که در مکه بود و مرد بسیار شجاع و قویی هم بود فرار کرد آمد به مدینه. قریش طبق قرارداد خودشان دو نفر فرستادند که بیایند او را بگردانند. آمدند. گفتند: ما طبق قرارداد باید این را ببریم. حضرت فرمود: بله همین طور است. هر چه این مرد گفت: یا رسول الله! اجازه ندهید مرا ببرند، اینها در آنجا مرا از دینم برمی گردانند، فرمود: نه، ما قرارداد داریم و در دین ما نیست که بر خلاف قرارداد خودمان عمل بکنیم، طبق قرارداد، تو برو، خداوند هم یک گشایشی به تو خواهد داد. (او نیز طبق فرمایش پیامبر با آنها) رفت.
او را تقریباً در یک حالت تحت الحفظ می بردند. او غیر مسلح بود و آنها مسلح بودند. رسیدند به ذوالحلیفه، تقریباً همین محل مسجدالشجره که احرام می بندند و تا مدینه هفت کیلومتر است. در سایه ای استراحت کرده بودند. یکی از آن دو شمشیرش در دستش بود. این مرد به او گفت: این شمشیر تو خیلی شمشیر خوبی است، بده من ببینم. گفت بگیر. تا گرفت زد او را کشت. تا او را کشت، نفر دیگر فرار کرد و مثل برق خودش را رساند به مدینه. تا آمد، پیغمبر فرمود: مثل این که خبر تازه ای است؟ بله، رفیق شما رفیق مرا کشت. طولی نکشید که ابوبصیر آمد. گفت: یا رسول الله! تو به قراردادت عمل کردی. قرارداد شما این بود که اگر کسی از آنها فرار کرد تو او را تسلیم بکنی، پس کاری به کار من نداشته باشید. بلند شد رفت در کنار دریای احمر، نقطه ای را پیدا کرد و آنجا را مرکز قرار داد.
مسلمینی که در مکه تحت زجر و شکنجه بودند همین که اطلاع پیدا کردند که پیغمبر کسی را جوار نمی دهد ولی او رفته در ساحل دریا و آنجا نقطه ای را مرکز قرار داده، یکی یکی رفتند آنجا. کم کم هفتاد نفر شدند و خودشان قدرتی تشکیل دادند. قریش دیگر نمی توانستند رفت و آمد بکنند. خودشان به پیغمبر نوشتند یا رسول الله! ما از خیر اینها گذشتیم، خواهش می کنیم به آنها بنویسید که بیایند مدینه و مزاحم ما نباشند، ما از این ماده قرارداد خودمان صرف نظر کردیم؛ و به همین شکل صرف نظر کردند.
به هر حال این قرارداد صلح برای همین خصوصیت بود که زمینه روحی مردم برای عملیات بعدی فراهم تر بشود، و همین طور هم شد؛ عرض کردم مسلمین بعد از آن در مکه آزادی پیدا کردند، و بعد از این آزادی بود که مردم دسته دسته مسلمان می شدند، و آن ممنوعیت ها به کلی از میان برداشته شده بود.
امضاء