صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 63

موضوع: کرامات الفاطمیة {معجزات فاطمه زهراء (س) بعد از شهادت }

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    ( گریه حضرت زهرا (س) )


    سید جلیل و بزگوار «حاج سیّد حسین رضوی» (حفظه اللَّه) نقل نمود:
    یکی از موثقین بحرین حضرت زهرا (سلام اللَّه علیها) را در عالم رؤیا دید که حضرت در میان جمعی از زنان گریه و زاری و نوحه برای فرزند شهیدش حضرت ابا عبداللَّه الحسین (ع) می کند و این بیت شعر را می فرمود:
    واحسیناً وا اذبیحاً من قفا
    واحسیناً واغسیلاً بالدّما
    وای بر حسینم وای بر کشته ای که سرش را از پشت سر از بدنش جدا کردند، وای بر حسینم که غسلش با خون بود.
    گوید: از خواب بیدار شدم در حالی که گریه می کردم و آن بیت شعر را بر زبان می خواندم.(29)
    بانوی عصمت و جلال خداست
    مظهر لطف بی مثال خداست
    گنج پنهان و لیلة القدر است
    محرم راز لایزال خداست
    نور خورشید و مه زنور رخش
    مشرق شمس لا محال خداست
    بانوی بانوان هر دو جهان
    مظهر مهر بی زوال خداست
    دخت احمد(ص) پیمبر خاتم
    محرم عهد لاینال خداست






    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    ( ذکر وداع )

    یکی از وعاظ مشهور بزرگوار فرمود: مرحوم «حاج ملاّ علی قزوینی» واعظ معروف (که خدایش رحمت کند) فرمود: در قزوین عدّه ای از بچه ها هیئتی تشکیل داده بودند و تکیه ای بسته بودند و آمدند پیش من که امشب شب عاشوراست، شما بیایید در حسینیه ما و روضه بخوانید.
    برنامه کارم در شب عاشورا خیلی زیاد بود و من وعده ای را که به بچه ها داده بودم بکلی فراموش کردم و تقریباً ساعت یازده به منزل رفتم، شام خوردم و خوابیدم، تازه چشمم گرم خواب شده بود که حضرت بی بی عالم زهرا(علیهاالسلام) را به خواب دیدم.
    حضرت فرمود: آملاّ علی به بچه ها قول دادی بروی به حسینیه و نرفتی آنها منتظرند.
    سراسیمه از خواب برخاستم، لباسهایم را پوشیدم و پیش آنها رفتم، دیدم بچه ها منتظر نشسته اند، عدّه ای چرت می زدند، و عدّه ای هم کشیک می کشیدند و چراغها همه روشن بود از آنها عذر خواستم و پس از روضه به آنها قول دادم که دوشنبه دیگر هم به حسینیه آنها خواهم آمد.(30)
    این اشک که بر عزایت پیداست
    در روز جزا مشتری او زهراست
    دری است گران بهاحقیرش مشمار
    یک قطره او به محشر دریادریاست








    امضاء


  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    ( سه دینار )

    مرحوم «حاج شیخ علی اکبر تبریزی» از آن واعظها و روضه خوانهای با اخلاص و با تقوا و راستگو و معروف تهران بود. می گوید: یک روز آمدم حرم آقا امام حسین (ع)، حرم خلوت بود، هیچ کس بالای سر حضرت نبود، نشستم مشغول زیارت خواندن شدم، همینطور که داشتم زیارت می خواندم، یک وقت دیدم یک آذربایجانی یا تبریزی (من فراموش کردم) آمد و پهلوی ضریح حضرت روی زمین نشست با زبان ترکی خودش با آقا امام حسین (ع) داشت صحبت و درد دل می کرد. من هم ترکی بلد بودم و می فهمیدم چی دارد می گوید: دیدم دارد می گوید: یا امام حسین آقاجان من پولهایم تمام شده مصرفم خلاص گردیده و پولهایی را که آورده بودم تمام شده، نمی خواهم از رُفقایم قرض کنم و زیر بار منّت آنها بروم، آقا من به سه دینار احتیاج دارم سه دینار برایم بس است (در آن وقت 3 دینار خیلی بوده) شما این سه دینار را به من بدهید که ما به وطنمان برگردیم، یا اللَّه زود سه دینار رد کن بیاد.
    با خودم گفتم: این چطوری با آقا صحبت می کند، مثل اینکه آقا را دارد می بیند. من داشتم همینطور او را مشاهده می کردم که چکار می کند، یک وقت خانمی آمد پهلویش یک چیزی به او گفت: به ترکی گفت نه نمی خواهم.
    بعد دیدم یک مرتبه دارد توی سر و صورت خود می زند. از جای خود بلند شد و از حرم بیرون رفت. گفتم: چه شد، این خانم که بود، این پول را گرفت یا نه؟ من هم زیارت را رها کردم و دنبالش دویدم از ایوان طلا و در صحن دستش را گرفتم، گفتم: قارداش (برادر) بیا قصه چه بود، چکار کردی؟
    دیدم چشمهایش پر از اشک و منقلب است، به ترکی گفت: من سه دینار از امام حسین (ع) می خواستم، گرفتم دستش را باز کرد، به من نشان داد. گفتم: چطور گرفتی؟ گفت: تو دیدی و گوش می کردی؟ گفتم: بله نگاه می کردم و گوش می دادم. گفت: شنیدی به آقا گفتم: سه دینار بده؟ آن خانم را دیدی آمد نزد من؟ گفتم: بله کی بود؟
    گفت: این خانم آمد فرمود: چکار داری؟ چه می خواهی از حسین؟ گفتم: سه دینار می خواهم. فرمود: بیا این سه دینار را از من بگیر. گفتم: نه نمی خواهم، اگر من می خواستم از تو بگیرم از رُفقایم می گرفتم. من از خود حسین می خواهم.
    فرمود: به تو می گویم بگیر من مادرش فاطمه زهرا هستم، من اول ردش کردم وقتی گفت: من مادرش فاطمه هستم، گفتم: بی بی جان اگر شما مادرش فاطمه هستی، پس چرا قدت خمیده است، من از منبری ها و روضه خوانها شنیده ام که مادر امام حسین (ع) فاطمه زهرا (سلام اللَّه علیها) جوان هیجده ساله بود، چرا پس اینطوری هستی؟ یک وقت فرمود: پول را بگیر برو آخه مگر نمی دانی زدند پهلویم را شکستند.(31)
    کای حبیب ما دل آزرده مدار
    برتو دختی شد عطا گوهر تبار
    هدیه او سوره کوثر کنم
    جاودان نسل تو زین دختر کنم
    فاطمه سرچشمه انوار ماست
    بحر عزت زای گوهر بار ماست
    او زلال چشمه سار سرمداست
    نقطه پرگار آل احمد(ص) است(32)







    امضاء


  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    ( مادر و فرزند سالم )

    یکی از بزرگان و خطبای بزرگوار از یک خطیب توانای تهران نقل می کرد: هر روز صبحگاهان یکی از متدیّنین مرا از خانه ام با ماشین سوار می کرد و برای اقامه عزاداری به خانه اش می برد. یک روز در وقت اذان صبح پلیسی به ما گفت: من چند روز است که شما را زیر نظر دارم این آقا را در این موقع به کجا می برید و چه نقشه ای پیاده می کنید؟
    صاحب مجلس گفت: ما این آقا را به منزل خود برای اقامه نماز جماعت می بریم و سپس به نام حضرت فاطمه زهرا(علیهاالسلام) ده روز روضه می خواند و اگر مایلید شما هم بیایید برویم تا از نزدیک صدق کلام ما را مشاهده کنید.
    پاسبان چون نام مقدسه حضرت زهرا (علیهاالسلام) را شنید، دیدم اشک از دیدگانش جاری شد و با دست اشاره کرد بروید وروی زمین نشست.
    صبح روز بعد آمد درب خانه و به ما گفت: ای آقایان! حضرت زهرا(علیهاالسلام) دیروز به من عنایت فرمود. گفتیم چطور؟ گفت: دیروز نزدیک زاییدن همسرم بود، حالش خیلی بد بود، دیشب پزشکان مربوطه پس از شورای پزشکی گفتند: یا بچه باید با دستگاه قطعه قطعه شود و مادرش سالم بماند و یا خطر مرگ متوجه مادر گردد و بچه سالم به دست آید و چون شما شوهر این خانم هستی هر کدام را که مایل هستی، انجام دهیم.
    من گفتم: هیچ نظریه ای ندارم و با حال اشک آلود از مریضخانه بیرون و سراسیمه سر پست خدمتم آمدم و چون دیروز شما را دیدم و نام حضرت زهرا (سلام اللَّه علیها) را بردید، خیلی منقلب شدم و از خود بی خود گردیدم و با حال گریه و تضرع گفتم: زهرا جان کمکم کن. من یک پلیس بیش نیستم درست است گنه کارم، ولی به شما علاقه دارم، یاریم کنید آخه من با این برنامه چکنم، اگر فرزندم بمیرد، مادرش داغ دار می شود و ناراحت و گریان می گردد و اگر بچه زنده بماند، فرزند بی شیر را چه کنم و بچه مادر می خواهد، چه کنم؟ اشک و گریه زیادی کردم و متوسل به بی بی فاطمه (سلام اللَّه علیها) شدم و حالی در وجودم پدید آمد که گفتنی نیست. ساعت هشت، وقتی به مریضخانه برگشتم، دیدم همسایگان مرا نوید می دهند و قنداقه پسری را به من دادند. و از مادرش پرسیدم، گفت: در اول اذان صبح خوابم برد و حضرت زهرا (سلام اللَّه علیها) را مشاهده کردم که فرمود: ناراحت نباش خوب می شوی و فرزندت هم پسر است تقاضا داریم که نام او را محسن نگذارید.(33)
    پناه عالمی درگاه زهراست
    بشر حیران ز قدر و جاه زهراست
    صراط او، صرا المستقیم است
    که راه رستگاری، راه زهراست
    تمام نور خورشید نبوت
    نمایان از جمال ماه زهراست
    علی، در شاهراه عشق و توحید
    هماره همدم و همراه زهراست
    شرف، این بس امیرالمومنین را
    که مهرش در دل آگاه زهراست
    به هرجا، شمع دانش، می دهد نور
    زنور علم دانشگاه زهراست






    امضاء


  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    ( آمده ام مسلمان شوم )

    یکی از ذاکرین مشهد حکایت کرد: نزد «حضرت آیة اللَّه العظمی حاج سید محمد هادی میلانی» (رضوان اللَّه تعالی علیه) مرجع عالیقدر شیعیان بودم. ناگهان مرد و زنی وارد شدند و گفتند: ما قصد تشرف به اسلام را داریم.
    حضرت آیة اللَّه سبب گرایش آنان را به اسلام پرسید، مرد عرض کرد: ما از کشور آلمان آمده ایم و اینها زن و فرزندان من هستند. این دختر من بطوری استخوانهای پهلویش شکست که پزشکان عاجز از مداوای او شدند و پس از هزینه های فراوانی گفتند: باید پهلوی او را عمل کرد، ولی خطرناک است، دخترم حاضر نشد و گفت: در بستر مرض بمیرم بهتر از زیر عمل است. او را به خانه آوردیم، یک خدمتکار ایرانی داریم به نام بی بی، یک روز دخترم او را صدازد، همینطوری که داشت برای او درد دل و صحبت می کرد، گفت: بی بی این درد واقعاً بد دردی است حاضرم مبلغ دوازده میلیون را که اندوخته ام با هشت میلیون دیگر از برادر و پدرم بگیرم و این بیست میلیون را به دکتری بدهم که مرا صحیح و سالم کند. ولی فکر نکنم دکتری پیدا شود که بتواند مرا خوب کند. و من ناکام و جوان مرگ و با دلی پر غصه از دنیا می روم و شروع کرد به گریه و ناله کردن.
    آن بی بی گفت: ای خانم! من یک دکتر و پزشک سراغ دارم.
    گفت: این مبلغ را به او می دهم.
    گفتم: پول مال خودت باشد و بدان من سیّده هستم و جده من فاطمه زهرا (علیهاالسلام) است که او هم پهلویش شکسته بود و اگر می خواهی خوب شوی با حال، و اشک ریزان بگو: ای فاطمه پهلو شکسته.
    دخترم گریه اش گرفت و شروع کرد به گفتن ای فاطمه پهلو شکسته، آن بی بی هم رفت گوشه خانه و با گریه می گفت: ای فاطمه زهرا! من یک بیمار آلمانی آوردم در خانه ات من هم آمدم توی حیاط و با حال اشک آلود می گفتم: یا فاطمه پهلو شکسته.
    همه در شور و حال عجیبی بودیم که ناگهان دخترم صدا زد پدر بیا! ما هراسان آمدیم نزد دخترم، دیدیم که کاملاً شفا یافته. گفت: الآن یک بانوی مجلله ای آمد و بر پهلوی من دستی کشید و فرمود: خوب می شوی! گفتم شما که هستید؟
    فرمود: من همان کسی هستم که الآن مرا می خواندید؛ من فاطمه پهلو شکسته هستم.
    و ای آیة اللَّه ما آمده ایم مسلمان شویم.(34)
    هرگز کسی نظیر تو پیدا نمی شود
    همتاکسی به عصمت کبری نمی شود
    ای کوثری که خیر کثیر از وجود توست
    اسلام، جز به فیض تو، احیا نمی شود
    هرچند دختران دگرداشت مصطفی
    هر دختری که اُمّ ابیها نمی شود
    منّت زخلقت تو خدا بر نبی نهاد
    ای گوهری که مثل تو پیدا نمی شود
    بعد از تو ای شکوفه زیبای احمدی
    لبهای من، به خنده دگر وا نمی شود(35)



    امضاء


  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    ( به برکت زهرا (س) شیعه شدند )

    یکی از واعظان عالیقدر تهران بر فراز منبر می فرمود: تاجری از تجار تهران نقل کرد: هر سال به مکه معظمه می رفتم و در مدینه طیبه در منزل یک خیاط سکونت می گزیدم و روزها درب دکان او می نشستم. یک روز گفتم: ای میزبان من سالیان زیادی است که در مدینه بر شما وارد می شوم و شما هم در تهران بر من مهمان می شوی، سؤالی دارم که دوست دارم جواب آن را به من بدهی.
    گفت: بگو. گفتم: در این مدینه تمام قبور بزرگان دین هرکدام مشخص و معیّن است ولی بفرمایید که قبر حضرت فاطمه زهرا(علیهاالسلام) کجاست؟ آن خیاط تا این حرف را شنید دست بر روی پیشانی خود گذاشت و به فکر فرو رفت.
    حاجی گفت: ترس تمام وجودم را گرفت فوراً به منزل مراجعت و وسایل را برداشته به سوی تهران حرکت کردم و خود را به عجله به تهران رساندم.
    پس از چند روزی که در حجره تجارتخانه بودم ناگهان دیدم آن حاجی خیاط وارد شد و سلام کرد و به من گفت: ترسیدی و از مدینه فرار کردی؟ گفتم: حقیقت مطلب همین است که می گویی. گفت: ای حاج احمد! بدان به واسطه مخفی بودن قبر حضرت فاطمه زهرا (سلام اللَّه علیها) من و جمع زیادی شیعه شدیم، زیرا شما که آن روز رفتید، من نزد قضات رفتم و چنین سؤالی کردم. آنان به اختلاف سخن راندند. آخر الامر نزد قاضی القضات حجاز رفته و از او پرسیدم که: یک شیعه چنین چیزی را از من پرسید. گفت: قبر فاطمه زهرامخفی است. گفتم: چرا؟ گفت: چون خودش وصیت نموده بود. سؤال کردم به چه واسطه؟ گفت: چون عده ای از بس او را اذیت و آزار دادند به همسرش وصیت کرد مرا شبانه دفن نما که دشمنان در تشییع جنازه و نماز بر من حاضر نشوند.
    خلاصه، تحقیقات زیادی کردم و مظلومیت آن بی بی بر من ثابت شد. لذا به واسطه مخفی بودن قبرش شیعه شدیم.(36)
    جهان روشن از نور ایمان زهرا
    که جان جهان باد قربان زهرا
    بود امتداد شُعاع پیمبر
    که تابد هنوز از گریبان زهرا
    حسین و حسن سروران بهشتند
    که ملک بهشت است از آن زهرا
    هم اومیزبان است به رضوان رحمت
    ولی دیگرانند مهمان زهرا










    امضاء


  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    ( حافظه )

    یکی از شیعیان حافظه اش کم بود تا اینکه شنید اگر کسی به بی بی دوعالم فاطمه زهرا (سلام اللَّه علیها) متوسّل شود حاجتش روا می گردد. خیلی کوشش کرد و توسلات فراوانی را به عمل آورد و ختم ها ودعاها کرد، تا اینکه یک شب در عالم رؤیا به محضر مقدّس بی بی دو عالم فاطمه زهرا (سلام اللَّه علیها) در عالم رؤیا که پشت در یک پرده می باشد و به آن مرد خطاب فرمود: ای مرد! چه حاجتی داری؟ عرض کرد: بی بی جان! راجع به کمی حافظه ام به شما شکایت می کنم و رفع آن را از حضرتت خواهانم.
    حضرت صدیقه طاهره (سلام اللَّه علیها) فرمود: بعد از این با آب سرد وضو نگیر، زیرا پیشانی تو متألم است و باعث می شود که حافظه تو کم گردد. از خواب بیدار شد و به دستور حضرت عمل نمود و خوب گردید.
    عالم شده نورانی از نور تو یا زهرا
    شد ارض و سما پرشور از شور تو یا زهرا
    ای دختر پیغمبر انسیّه حورایی
    باید که زجان خوانیم منشور تو یا زهرا
    ای سیده نسوان ای جان همه جانان
    ماییم ز جان و دل مشکور تو یا زهرا
    ای عالمه دوران ای نادره ایمان
    گردیده جهان روشن از نور تو یا زهرا
    محبوبه حقی تو مظلومه دهری تو
    ما جیره خور خوانت مأجور تو یا زهرا(37)







    امضاء


  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    ( ختم )


    یکی از مدحان خوب و امام زمانی که بنده سالهاست او را می شناسم و هیئتی به نام «یابن الحسن» ( (ع) ) و کاروانهایی به سوی جمکران با رفقایش درست کرده برای من نقل کرد: سه حاجت داشتم که یکی از آنها زیات روی خود امام زمان ( (ع) ) بود از این رو تصمیم گرفتم چهل شب چهار شنبه به مسجد جمکران بروم و به ساحت مقدسش توسل کنم تا حضرت بذل عنایت فرماید و توجه نماید.
    به هر وضعی که بود چهل شب چهار شنبه به مسجد جمکران مشرف شدم ولی متأسفانه خبری نشد. شب چهار شنبه چهلم تا صبح آنجا ماندم ولی کسی را ندیدم دل شکسته برگشتم. هفته چهل و یکم خبری نشد. هفته چهل و دوم نیز خبری نشد. هفته چهل و سوم نیز خبری نشد. هفته چهل و چهارم بود که خیلی ناراحت و پریشان بودم داخل مسجد شدم خطاب به امام زمان (عجل اللَّه فرجه) عرض کردم: آقا! شما پسر حضرت زهرا (سلام اللَّه علیها) هستید من پسر کیستم؟! شما درِ خانه خدا آبرو دارید من ندارم اصلاً من چه هستم که چنین انتظاری از تو حجّت خدا دارم ای آقا! ببخشید، مرا این آخوندها به طمع انداختند که هرکس چهل شب چهار شنبه مسجد جمکران برود امام زمان (ع) را می بیند این بود که اِسائه ادب کردم و خواستم شما را ببینم حال که لیاقت چنین فیضی را ندارم دیگر نمی آیم.
    سوار اتوبوس شدم و به طرف اصفهان برگشتم، هنوز اذان صبح نشده بود که رانند به پلیس راه اصفهان رسید و خواست دفترچه اش را ساعت بزند که من بیدار شدم و متوجّه شدم که خداوند متعال حاجتم را روا کرده حالتی برایم پیش آمد که تاکنون چنین نشده بودم دیدم از همان اتوبوس، با شخصی به نام رحمان در سبزه میدان اصفهان پیاده شدیم و به طراف امام زاده اسماعیل (ع) به راه افتادیم، وارد حیاط امام زاده شدیم دیدم یک روحانی سید جلیل القدری بالای منبر نشسته و عده ای مردم دور او نشسته اند، آنها را موعظه می کند.
    با خود گفتم: من دیگر گوش به حرف این آخوندها نمی دهم و پای منبرشان نمی روم. خواستم از در دوم امام زاده خارج شوم و دنبال کار خویش بروم که ناگهان احساس کردم روی پشت بام امام زاده هستم یکی از پیامبران آنجا به خاک سپرده شده که پنج بقعه او به پشت بام راه داشت از پنجره وارد شدم و آنجا ایوانی داشت تا خواستم بپرم به طرف پایین که یک وقت دیدم بین زمین و آسمان ایستاده ام و اصلاً وزنی ندارم و مثل پرکاه سبک هستم. متحیر ماندم چه کنم، دیدم کنار ایوان بالای بقعه سید بسیار نورانی و جلیل القدری با کمال وقار و متانت نشسته و دست مبارکش را روی زانو گذاشته و تسبیح در دست دارد و مشغول ذکر است. من نگاه تندی به او کردم ولی دیدم او با مهربانی به من نگاه می کند بعد دست مبارکش را به طرف من اشاره نمود و با تندی فرمود: این حرفها یعنی چه؟ هرکس ختم مادر ما حضرت فاطمه زهرا (سلام اللَّه علیها) را یک مرتبه بردارد 20 کیلومتر وارد بهشت می شود. در ضمن آن آقا رحمان هم به آقا گفت: آقا جواز، جواز. آقا سر مبارک را به علامت اینکه درست می شود پایین انداخت.
    از آن حالت که نه خواب بود و نه بیداری به هوش آمدم و شروع به گریه کردم. تا به حال به آن امام زاده نرفته بودم که وقتی این خواب را دیدم بعد که رفتم مشاهده کردم دیدم هرچه در آن عالم دیدم درست است. و مدّتها می گشتم که خدایا! این ختم بی بی زهرا (سلام اللَّه علیها) چیست که آن را انجام دهم؟ پیدا نکردم تا اینکه یکی از روحانیون اصفهان به نام «حاج آقا منصور زاده» را دیدم و جریان را نقل کردم، فرمود: این ختم دو رکعت نماز است و 530 مرتبه بگو «اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ َبَعْلِها وَ بَنیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُک».
    گفتم: آقای منصور زاده! از کجا مطئمن شوم که این همان ختم است؟ ایشان فرمود: چون شخصی از تهران 40 سال شبهای چهار شنبه به مسجد جمکران مشرف می شد و خود امام زمان به او این ختم را تعلیم فرمود است.(38)
    در صبر و شکیبایی تو اول دنیایی
    یا فاطمة الزّهرا تو مظهر تقوایی
    ام الحسنینی تو هم زوجه شیر حق
    هم شافعه محشر هم عصمت کبرایی
    ای دخت رسول حق محبوبه یزدانی
    مشمول عنایات و دُر دانه یکتایی
    مکنونه حقّی تو هم ممتحن حقی
    مشهوره در عالم در زهدی وتقوایی
    جانها به فدای تو کردی تو فدا جان را
    از بهر امام خود در یکه و تنهایی
    از میخ در و مثمار شد سینه تو سوراخ
    کردی تو فداکاری تا حدّ توانائی(39)









    امضاء


  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    ( ترا بجان مادرت )




    در یزد مرد صالح و با تقوایی زندگی می کرد، بر خلاف خود برادری داشت که اهل فسق و فجور و بدنهاد بود و آن مرد صالح همواره از عمل برادر خود در رنج و شکنجه و آزار بود. و گاهی از اوقات مردم نزد او می آمدند و از اذیّت و آزار برادرش به او شکایت می کردند به وی می گفتند: برادر تو فلان کس راآزار داده و یا با فلان کس نزاع و جدال نموده. و چون هر روز رفتار بدی از او بروز می کرداز این جهت مردم آن مرد صالح بیچاره را مؤاخذه و ملامت می کردند. تا اینکه آن مرد صالح اراده زیات مشهد مقدس حضرت رضا (ع) را نمود. تدارک راه وتوشه شد. و با کاروانی به راه افتاد، جماعتی جهت مشایعت و بدرقه زوار حضرت رضا (ع) آمدند.
    مرد فاسق هم یابوی خود سوار شد و با مشایعت کننده ها آمد تا آنکه اهل مشایعت بر گشتند، لیکن آن برادر از مراجعت امتناع نمود و گفت: من فرد بسیار معصیت کاری هستم، من هم می خواهم به زیارت حضرت رضا(ع) بروم بلکه به شفاعت آن حضرت خداوند از من عفو و بخشش فرماید.
    مرد صالح به جهت خوف اذیت و آزار خود، در برگردانیدن او ابرام و اصرار زیادی کرد، لیکن موفق نشد و مرد فاسق گفت: من با تو کاری ندارم یا بوی خود را سوار و با زوّار می روم.
    مرد صالح علاجی ندید و سکوت کرد، و تن به قضا نمود.
    چند وقتی نگذشته بود که باز به اقتضای طبیعت خود، در بین مسافرین بنای شرارت و بد رفتاری را با برادر خود و سایر زوار آغاز نمود و هر روز با یکی مجادله می کرد و دیگران رااذیت و آزار می نمود و مردم پشت سر یکدیگر نزد آن برادر صالح می آمدند و شکایت می کردند و آن بیچاره را آسوده نمی گذاشتند، تا اینکه آن مرد فاسق در یکی از منازل مریض شد و رفته رفته مرضش شدیدتر شد تا در نیشابور یا منازل نزدیک مشهد وفات کرد.
    مرد صالح بدن برادر را غسل داد، کفن کرد و نماز بر جسدش گزارد، آنگاه آن را به نمد پیچید و بریابوی خودش بار کرد و با خود به مشهد حمل نمود و پس از طواف دادن او به دور قبر مطهر رضوی(ع) دفن کرد. لیکن در امر او متفکّر بود که بر او چه خواهد گذشت و با آن اعمال چگونه با او رفتار خواهد شد؟! و بسیار خواهان بود او را در خواب ببیند و از او در این باب تحقیق و بررسی نماید.
    تا آنکه دو سه روزی از دفن او گذشت، برادر خود را در خواب دید که حالش بسیار جالب و خوب است. گفت: برادر! تو که در دنیا فلان بودی چطور به این مقام رسیدی؟ گفت: ای برادر! بدان که امر مرگ وعقاب آن بسیار سخت است و اگر شفاعت این پسر زهرا (سلام اللَّه علیها) نبود، من تا حال هلاک بودم بدان ای برادر که چون مرا قبض روح نمودند، من خودم را یک پارچه آتش دیدم، بسترم آتش، فراشم آتش، فضای منزل هم پر از آتش شد و من هرچه فریاد می زدم سوختم سوختم شما حاضرین مرا می دیدید ولی اعتنایی نمی کردید. تا آنکه تابوت آورده و مرا داخل آن گذاشتید دیدم آن تابوت منقلب به آتش شد و من فریاد می زدم سوختم سوختم کسی ملتفت من نمی گردید. تا آنکه مرا بردید و برهنه کردید و بالای تخته ای از برای غسل دادن گذاشتید. ناگهان دیدم که تخته هم منقلب به آتش شد هر قدر فریاد می زدم کسی به من توجه نمی کرد، پس من با خود گفتم: چون بر من آب بریزند شاید از آتش آسوده شوم؛ لیکن چون لباس از بدنم در آوردند ظرف آب را پر کردند بر بدنم ریختند دیدم که آب هم آتش شد، من وقتی این چنین مشاهده کردم صدا زدم که بر من رحم کنید و این آتش سوزان را بر من نریزید، کسی نشنید تا آنکه مرا شسته و برداشتند و روی کفن گذاشتند، کرباس کفن هم آتش شد. سپس مرا در نمد پیچیدند آن هم آتش، تابوت هم آتش تا اینکه مرا بر یابو بار کردند. همینطور در آتش بودم و می سوختم و در اثنای راه هر یک از زائرین به من بر می خورد من به او استغاثه می نمودم ولی اعتنایی از هیچ یک نمی دیدم، تا اینکه داخل مشهد رضوی شدیم و تابوت مرا برداشتند و از برای طواف به جانب حرم حضرت بردند چون به در حرم مطهر رسیدند ناگهان آتش نا پدید شد و من خودم را آسوده و به حال اول دیدم و تابوت و کفن و سایر منضمات را بر حال اول دیدم. مرا داخل حرم مطهر کردند دیدم که صاحب حرم، حضرت رضا (ع) بر بالای قبر مطهر خود ایستاده و سر مبارک خود را به زیر انداخته و ابداً اعتنایی به من ندارد. مرا یک دور طواف دادند. چون به بالای سر ضریح مقدس رسیدم پیر مردی را ایستاده دیدم متوجّه به سوی من گردید و فرمود: به امام، پسر زهرا (سلام اللَّه علیها) استغاثه کن تا تو را شفاعت نماید و از این عقوبت برهاند.
    چون این سخن را شنیدم متوجه به آن حضرت گردیدم و عرض کردم فدایت شوم مرا دریاب. باز آن حضرت به من اعتنایی نفرمود. بار دیگر مرا به طرف بالای سر مطهر عبور دادند آن مرد اول، فرمود: استغاثه کن به پسر فاطمه (سلام اللَّه علیها). گفتم: چه کنم که جواب مرا نمی فرماید؟ فرمود: اگر از حرم خارج شوی باز همان عذاب و آتش است و دیگر علاجی نداری. گفتم: چه باید کرد که آن حضرت توجه نماید و شفاعت کند؟ فرمود: به مادرش فاطمه زهرا (سلام اللَّه علیها) آن حضرت را قسم بده و آن معصومه را شفیعه خود کن؛ زیرا به مادرش زهرا خیلی علاقه دارد. چون این سخن را شنیدم شروع به گریه کردم و عرض کردم فدایت شوم، تو را به حق مادرت فاطمه زهرا صدیقه مظلومه(علیهاالسلام) قسم می دهم که به من رحم کن و منّت بگذار و مرا مأیوس نفرما و بر من احسان کن و از در خانه خود مرا مران.
    تا حضرت اسم بی بی زهرا (سلام اللَّه علیها) را شنید یک نگاهی به من کرد و مانند کسی که گریه راه گلویش را بسته باشد فرمود: اگرچه جای شفاعت از برای ما نگذاشته ای ولی چه کنم که ما را به حق مادرم زهرا قسم دادی. سپس دستهای مبارک خود را به سوی آسمان برداشت و لبهای خود را حرکت داد. گویا زبان به شفاعت گشود. چون مرا بیرون آوردند دیگر آن آتش را ندیدم و از عذاب آسوده شدم. در دنیا و آخرت اگر می خواهید امورتان اصلاح گردد اهل بیت را به مادرشان زهرا قسم بدهید تا کارهایتان آسان شود.(40)
    بر افلاک حقایق زهره حلم و حیا زهرا
    به بحر عصمت حق گوهر صدق و صفا زهرا
    یگانه بانوی دین فخر نسوان بنی آدم
    فروزان شمع بزم محفل آل عبا زهرا
    بتول طاهره خیر النساء انسیه حوراء
    مهین ام الائمه بنت خیر الانبیا زهرا
    غمام فضل و کوه حلم و بحر علم و دانایی
    سپهر عقل را بدرالدجی شمس الضحی زهرا
    زکیّه بضعه ختم رسل صدیقه مطلق
    خبیر سرّ «ما اوحی» به امر مصطفی زهرا
    غرض در خلقت زن بود حق را در وجود او
    وگرنه بود دررتبت نبوت را سزازهرا
    توسل جوی بر خاتون محشر از صفای دل
    که خوش چیده است اسباب شفاعت در جزازهرا









    امضاء


  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



















    ( شفاعت حضرت )


    یکی از علمای بزرگوار می فرمود: یک روز در شهر دمشق سوار ماشینی شدم که به حرم حضرت زینب (سلام اللَّه علیها) بروم، جوانی کنار من نشسته بود که از قیافه اش پیدا بود خیلی دوست دارد با من حرف بزند ولی تردید داشت که آیا من می توانم با او عربی صحبت کنم یا نه.
    من به خاطر آنکه او را برای حرف زدن راحت کنم به عربی از او احوال پرسیدم، او خیلی خوشحال شد و گفت: سیّدنا مسألة.
    گفتم: بپرس؟ گفت: پدرم اسمش عمر و جدّم اسمش خطّاب بود طبعاً پدرم را وقتی می خواستند اسم ببرند می گفتند: عمر خطاب.
    او سال گذشته از دنیا رفت، شبی من او را در عالم خواب دیدم که به خاطر انحراف عقیده و اعمال زشتش سخت در عذاب است.
    او به من گفت: فرزندم! من اسم تو را محمد گذاشتم تو فردا به فلان محل می روی پیرمردی که نامش محمّد است با تو ملاقات می کند و تو را به حقایقی آگاه می سازد؛ از مذهب و دین او پیروی کن که شاید به این وسیله خدای تعالی مرا هم از این عذاب نجات بدهد.
    من خیلی به حال پدرم گریه کردم و با همان حال از خواب بیدار شدم.
    صبح آن روز به همان محلّی که پدرم گفته بود رفتم و خدمت آن مرد بزرگ که روحانی عالیقدری بود، رسیدم.
    او به من مذهب شیعه را تعلیم داد و سپس مرا وادار به یادگرفتن مسایل اخلاقی نمود. و خیلی برای من زحمت کشید، متأسفانه حالا چند روز است که آن استاد هم به رحمت خدا رفته من از شما می خواهم که مرا راهنمایی کنید که چه کنم تا استاد و پدرم را در خواب ببینم و از حال آنها آگاه شوم؟
    من به او دعایی را که مرحوم نوری - رحمةاللّه علیه - در کتاب جنّةالمأوی نقل می کند و همچنین در بحارالانوار(41) آمده است تعلیم دادم و از او خواستم که فردا شب باز او را در صحن مطّهر حضرت زینب (علیهاالسلام) ببینم تا برای من نقل کند که خوابی دیده یا آنکه موفّق به آن نشده است.
    ضمناً می دانم که شما دوست دارید قبل از آنکه تتمّه قضیّه را نقل کنم دعایی را که به او تعلیم دادم برای شما بنویسم تا شما هم از آن استفاده نمایید. بسیار خوب ولی شرطش این است که ان شاءاللّه اگر موفق به زیارت هر یک از ائمه اطهار (علیهم السلام) در خواب شدید و پس از بیدار شدن با نشاط مخصوص به خودش حال دعا پیدا کردید مرا هم دعا بفرمایید.
    سیّد بن طاووس در کتاب فلاح السائل از ائمّه اطهار(علیهم السلام) نقل می کند که:
    اگر بخواهی کسی را که از دنیا رفته در خواب ببینی با طهارت یعنی با وضو و یا با غسل به خواب و به طرف دست راست بخواب و تسبیح حضرت زهرا (سلام اللَّه علیها) را بگو سپس این دعا را بخوان:
    «اَللَّهُمَّ اَنْتَ الْحَیُّ الَّذی لایُوصَفُ وَ الایمانُ یُعْرَفُ مِنْهُ، مِنْکَ بَداَتِ الْاَشْیاءُ وَ اِلَیْکَ تَعُودُ فَما اقبلَ منها کُنْتَ مَلْجاهُ و مَنْجاهُ وَ ما اَدْبَرَ مِنها لَمْ یَکُنْ لَهُ مَلْجَأ وَ لامَنْجا مِنْکَ اِلاَّ اِلَیْکَ فَاَسْئَلُکَ بِلا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ وَ اَسْأَلُکَ بِبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ وَ بِحَقِّ مُحَمَّد (ص) سَیّد النَّبِیّینَ وَ بِحَقِّ عَلِیٍّ خَیْرِالْوَصِیّینَ وَ بِحَقِّ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ الْعالَمینَ وَ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ الَّذینَ جَعَلْتَهُما سَیِّدَی شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ اَجْمَعینَ اَنْ تُصَلِّیَ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اَهْلِ بَیْتِهِ وَ اَنْ تُرِیَنی مَیّتی فِی الْحالِ الَّتی هُوَ فیها».
    بالأخره این دعا را به او تعلیم دادم او رفت و فردا شب برگشت و گفت: دیشب من تا صبح خوابی ندیدم ولی صبح که نماز را خواندم و خوابیدم پدرم را در حال بدی دیدم. او از من تقاضا می کرد که برای نجاتش حضرت فاطمه زهرا (سلام اللَّه علیها) را واسطه قرار دهم، او به من گفت:
    من در اینجا فهمیده ام که شفاعت حضرت زهرا (علیهاالسلام) از همه مؤثرتر است، از آن حضرت از طرف من عذر بخواه، زیرا من در دنیا محبّت دشمنان او را در دل داشته ام.
    من به او گفتم: استادی که معرّفی کرده بودی از دنیا رفته او را در آنجا دیده ای؟
    گفت: نه او را در جایی که ما هستیم نمی آورند.(42)
    ای در درج حیا و آیت عظمی
    بضعه خیر الوری و مریم کبری
    فاطمه ام الائمه دخت محمد(ص)
    بهرتو ایجاد گشته سبعه اباء
    ام کتاب ام فضل ام علومی
    ام ابیهات خوانده خواجه اسری
    راضیه مرضیه و تقیّه نقیه
    همسر حیدر علی عالی اعلا
    نام تو صدیقه و بتول و زکیه
    طاهره منصوره و محدثه عذرا
    عالم امکان ز نور روی تو روشن
    خوانده شدی زین سبب به زهره زهرا(43)






    امضاء


صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi