صفحه 1 از 7 12345 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 63

موضوع: کرامات الفاطمیة {معجزات فاطمه زهراء (س) بعد از شهادت }

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,791
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,206 در 63,582
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض کرامات الفاطمیة {معجزات فاطمه زهراء (س) بعد از شهادت }

    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,791
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,206 در 63,582
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    کرامات الفاطمیة معجزات فاطمه زهراء (س) بعد از شهادت بضمیمه سوگنامه فاطمه زهراء (س)





    مقدمه:


    شکر و سپاس، سزای پروردگاری است که ما را با مصابیح هدایت ارشاد فرمود، و از اشعه انوار اولیای الهی، قلوب ما را منوّر گردانید، و پیوسته بیان و حالات و حرکات و وجنات ما را از خدمت به قرآن و عترت و اهل بیت رسول اللَّه (ص) قرار داد.
    و درود و سلام بی حد بر پیامبر گرامیش محمد مصطفی (ص) و اهل بیت اطهارش، علی الخصوص بر دختر پهلو شکسته اش که در مصیبت و غم و اندوهش جگر عالمی را داغدار و جگر سوز و عزادار کرده و تا به حال کسی نتوانسته اندکی از غم و مصیبتهای وارده بر آن جگر گوشه رسول اللَّه (ص) را درک و از اعماق جگر بسوزد و فریاد زند...؟!
    تا به حال هیچ هنرمند عارفی نتوانسته اندکی از اندوه و غم جگر سوز علی (ع) را در مواجهه با بی بی فاطمه (سلام اللَّه علیها) میان در و دیوار، و گاهِ شستن صورت نیلی، و بازوی کبود شده، مرثیه بسُراید.
    تا به حال هیچ نویسنده چیره دستی توان آن را نداشته که مصائب و یک آه علی (ع) را در مصیبت و عزاداری زهرا (سلام اللَّه علیها) روی صفحات ترسیم نماید. و هر نویسنده تلاشگر و محقق فرزانه ای که قلم به دست گرفته، در محدوده معلومات و قدرت علمی خود به نگارش حوادث وارده بعد از رسول اللَّه (ص) پرداخته و برجسته ترین تابلو و زیباترین سر لوحه اثر خود را ترسیم نموده، و کتاب خود را با یک دنیا عذر و تقصیر به پیشگاه این بانوی نمونه اسلام تقدیم نموده است.
    تعداد آثار ارزشمندی که محققان بزرگ و مؤلفان سترگ در پیرامون زندگی و اخلاق آن مظلومه پهلو شکسته سیلی خورده به رشته تحریر در آورده اند، بیرون از شمار است. و نام آنها در این صفحات نمی گنجد، و برخی از این محققان به همه ابعاد زندگی این بازوی کبود شده تاریخ اشاره کرده اند. این حقیر سر تا پا تقصیر هم یکسری داستانهای واقعی افرادی که به آن بی بی در سختیها و بیماری های صعب العلاج و مشکلات، متوسل و متمسّک شده اند و نتیجه مثبت عایدشان گردیده، جمع و به نام «کرامات الفاطمیة» (سلام اللَّه علیها) گذاشته ام تا دلهای مردم به معرفت دختر رسول اللَّه (ص) روشن و محکم تر گردد و در گرفتاریها متمسک به این بانوی دو سرا گردند.
    در پایان از خداوند متعال خواستار سلامتی و سعادت و توفیق و پایداری و رستگاری و آخر و عاقبت بخیری دوستان و خوانندگانِ ولایی و خودمان را دارم و این کتاب را به پیشگاه تنها فرزند بانوی نمونه اسلام (یعنی حجّة بن الحسن العسکری روحی و ارواح العالمین له الفداء) تقدیم می نمایم ان شاء اللَّه مورد قبول حق و آن بی بی و فرزند دلبندش واقع گردد. و ثواب آن را به روح برادر شهیدم شیخ احمد میر خلف زاده نثار می کنم.
    شهریور هزار سیصد و هفتاد و چهار

    علی میر خلف زاده











    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 21-01-2019 در ساعت 01:16
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,791
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,206 در 63,582
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض








    ( نماز استغاثه به حضرت زهرا (س) )


    قلبم سیاه شده بود هرچه از آیات قرآن را می خواندم آرامتر می شدم. ولی خوب نمی شدم، محبوبیتی بین مردم داشتم؛ زیرا به مردم تواضع می کردم که مرا دوست بدارند و بیشتر احترامم کنند، به همه سلام می کردم، به خاطر اینکه آنها را خجالت بدهم، که بعداً آنها سبقت به سلام بگیرند، اگر یکی از مریدان دو زانو در مقابلم نمی نشست، در دل ناراحت می شدم. وقتی وارد مجلس می شدم و مردم به خاطر ورودم صلوات می فرستادند، خوشحال می شدم.
    یک روز وارد مجلسی شدم، جمعیت چند هزار نفری که برای دیدن من جمع شده بودند همه از جا برخواستند و صلوات فرستادند و من در ضمن چند کلمه ای برای مردم حرف زدم. گفتم: برادران! شما که این گونه به من اظهار محبّت می کنید، شاید نفس من خوشش بیاید و حال آنکه من لیاقت این همه محبت را ندارم. اینجا معلوم بود که مردم به زبان حال و قال می گفتند: ببین چه آقای خوبی است، چقدر شکسته نفسی می کند. خیلی خوشم آمده بود. ولی وقتی به منزل رفتم و خوب به عمق مطلب فکر کردم، متوجه شدم که خود این شکسته نفسی من به خاطر هوای نفس بوده است.
    ضمناً مطلب قابل توجّه این بود که: وقتی از پشت میز سخنرانی در آن مجلس به میان مردم آمدم، پیر مرد دهاتی نورانی پیش من آمد و به من گفت: شما نباید آن قدر ضعیف باشید که از ابراز احساسات مردم تغییر حال پیدا کنید و نفستان خوشش بیاید و یا اگر به شما بی اعتنایی کردند، ناراحت شوید. شرح صدر داشته باشید و به این مسایل اهمیّت ندهید.
    من در آن مجلس از بس از اظهار محبّت مردم و احترامات آنان مست خوشحالی شده بودم، نفهمیدم این پیر مرد چه می گوید. ولی وقتی در منزل فکر می کردم، متوجّه شدم که او مرا متنبّه کرده، و به من فهمانده است که اگر بر فرض هم من راست بگویم و از این احترامات خوشم نیاید، تازه شرح صدر نداشته ام و ضعیف بوده ام. اینجا بود که من می خواستم منفجر شوم، دیوانه شده بودم، با خود می گفتم پس من کی از آن سیاهی ها، به خصوص از جاه طلبی و ریاست طلبی نجات پیدا می کنم؟! گریه زیادی کردم و سپس چون بیشتر از این نمی توانستم از وسایل عادی استفاده کنم، دست به وسایل معنوی زدم.
    ناگهان به فکرم رسید که نماز استغاثه به حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا (سلام اللَّه علیها) را بخوانم و از آن مخدّره و ملکه جهان هستی، درخواست رفع این بلا و مرض روحی را بنمایم. این نماز را با همان آدابی که در باب دوّم کتاب باقیات الصالحات (در نمازهای مستحبی) مفاتیح الجنان است خواندم.
    یعنی دو رکعت نماز به نیّت استغاثه به حضرت فاطمه زهرا (سلام اللَّه علیها) خواندم. و بعد از نماز سه مرتبه اللَّه اکبر گفتم، و سپس سر به سجده گذاشتم و صد مرتبه گفتم: «یا مولاتی یا فاطمة اغیثینی» (یعنی: ای مولای من! ای فاطمه زهرا! مرا از شرّ این دشمن پناه ده) بعد طرف راست صورتم را به زمین گذاشتم و همان جلمه را صد مرتبه و باز طرف چپ صورتم را به زمین گذاشتم و همان جمله را صد مرتبه گفتم و باز سر به سجده گذاشتم و همان جمله را صد مرتبه گفتم، هنوز سر از مهر بر نداشته بودم که آثار لطف حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا امّ الائمه (سلام اللَّه علیها) ظاهر شد و مرا از آن سیاهی یعنی صفت ریاست طلبی نجات داد و بعداً که به قلبم مراجعه نمودم و دهها مرتبه خود را امتحان نمودم بحمداللَّه اثری از آن صفت در خود ندیدم.
    لازم به تذکّر است که: بعضی از مردم گمان کرده اند شفای امراض روحی اهمیتش کمتر از شفای مرضهای جسمی است، لذا اگر گفته شود که: فلان کور به برکت حضرت فاطمه زهرا (سلام اللَّه علیها) شفا یافت. از نظر آنها شگفت انگیزتر از آن است که گفته شود، فلان شخص ریاست طلب به برکت آن حضرت (سلام اللَّه علیها) شفا یافت. و حال آنکه اهمیت و ارزش هر چیزی مربوط به نتیجه و فایده آن چیز است. مثلاً اگر وقتی یک کور شفا پیدا می کند، حد اکثر فایده اش این است که چند سالی بسیار محدود که می خواهد در دنیا زندگی کند، دارای چشم می باشد ولی وقتی از دنیا رفت دیگر بین کور و بینا فرقی نمی باشد. و فایده آن بینایی همین جا تمام شده است. امّا یک شخص حسود اگر شفا پیدا کند، از بدبختی همیشگی نجات پیدا کرده؛ زیرا صفات روحی همانند خود روح، همیشه با او هست برعکس صفات بدنی که مثل خود بدن برای مدّت موقّتی باقی می ماند.
    بنابراین، امراض روحی با امراض جسمی به هیچ وجه قابل مقایسه نیست؛ زیرا زندگی دنیا در مقابل زندگی آخرت صِفر است.(1)

    مقبول حق نباشد
    بی مهر او عبادت
    حُبّش بود سعادت
    بغضش بود شقاوت
    روز جزا به دست
    زهرا بود شفاعت
    وارد شود به محشر
    با عزّت و جلالت(2)











    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,791
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,206 در 63,582
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض








    ( کمالات واقعی )

    وقتی من مراحل سیر و سلوک را طی نمودم، و صفات رذیله را از خود دور کردم، و مراحل توبه و استقامت و صراط مستقیم و محبت و جهاد با نفس و عبودیت را پیمودم، و بالأخره محبّت دنیا را از دل بیرون کردم، و بلکه از دنیا کنده شدم و می توانستم در راه خدا از همه چیز بگذرم، و از آن به بعد به وظیفه ام عمل می کردم و دیگر هیچگونه تقلّب و خیانت، ریا و دروغ در وجودم نبود، بخل و حسد به کلّی از دلم رفته بود، نوع دوست بودم و هیچگاه به فکر ریا و تفاخر مردم نبودم، بلکه خود را خادم مردم می دانستم، حقّ می گفتم، و حق می شنیدم، و بالأخره خیلی از اخلاقیات و صفات بدم برطرف شده بود.
    در این موقع و در این حال، یک شب با آنکه در اتاق تاریکی نشسته بودم و با خدای خودم انسی داشتم، اشک می ریختم، و با او گرم راز و نیاز بودم، ناگهان نمی دانم چه شد، آیا در این بین به خواب رفته بودم، یا از خود بی خود شده و یا به عالم معنویّت وارد شده بودم، و بالأخره در آن حال دیدم اتاقم پر از نور شد، نه آنکه فکر کنید از این نورهای مادّی مثلاً مانند: چراغهای هزار شمعی و یا مثل آنکه خورشید وارد اتاق شده باشد، نه، نوری بود که از اینها روشنتر، ولی لطیف. یعنی با آنکه من از تاریکی مطلق ناگهان وارد این روشنایی شدید شده بودم، ابداً چشمم ناراحت نشد و بلکه چشمم منوّرتر شد.
    و بالأخره بهتر این است که خصوصیّات بعضی از چیزها شرح داده نشود؛ چون به قلم شرحش ممکن نیست و (تا نبینی ندانی).
    بالأخره در وسط این نور شبحی که درست تشخیص نمی دادم که او کیست و او چیست، ولی با کمال آرامش و تسلّط به نفس او را دیدم و با زبان دل (که تا اهل دل نشوی آن زبان را نمی فهمی) این گفتگوها انجام شد.
    از او پرسیدم: شما که هستید؟
    فرمود: من فاطمه زهرا، دختر رسول گرامی اسلامم.
    گفتم: شما مادر من هستید، من از فرزندان شمایم، آیا می پسندید که من برای رسیدن به کمالات این همه رنج بکشم و از دیدگانم این همه اشک جاری گردد؟
    با همان زبان فرمود: هرکس از فرزندان ما و یا از شیعیان ما دلش را از محبت دنیا فارغ کند و ما را بشناسد و بداند، از کجا آمده و در کجا هست و به کجا می رود؟ به کمالات واقعی خواهد رسید و تو درست است که محبّت دنیا را ترک کرده ای و صفات رذیله را از خود دور نموده ای ولی شرط دوّم که شناختن نور مقدس امام است هنوز انجام نداده ای «قال رسول اللَّه (ص): من مات و لایعرف امامه مات میتة جاهلیّة».
    گفتم: آن هم به دست شماست، باید آنها خودشان را به من معرّفی کنند تا آنها را بشناسم.
    فرمود: به فرزندم بقیة اللَّه حضرت مهدی (ع) دستور می دهم تو را راهنمایی کند.
    این را فرمود و دیگر آن جمال الهی و ملکوتی را در آن شب ندیدم، ولی خوشحال بودم که به من وعده خوبی داده اند و بالأخره با هر فشاری که بوده با هر عجز و ناله ای که بود خود را مورد لطف ملکه جهان هستی قرار داده بودم.
    امّا چندین ماه در این انتظار جانم به لبم آمد، آه که چقدر انتظار معشوق ناراحت کننده است، نه آنکه فکر کنید می خواهم بگویم: «هزار وعده خوبان یکی وفا نکرد» نه، من با این شعر مخالفم، وعده خوبان همه اش وفا می کند، دیر یا زودش هم به مصلحت است، جریان من هم به مصلحتم بود، خودم بهتر می دانم. آنچه را که از مصلحت این تأخیر می توانم بگویم این است که من قدردان معشوق و محبوبم شدم، وقتی به او رسیدم او را از جانم بهتر دوست داشتم و لحظه ای از او غفلت نمی کردم، امّا اگر همان روزهای اول به من آن معارف را لطف می کردند شاید زیاد قدردان تر بودم.
    به هر حال در این مدّت خیلی رنجور شدم ولی نمی خواستم چیزی بگویم که مرا مطرود کننده و یا خلاف ادب باشد. صبر می کردم، امّا چه صبر کشنده ای، شبها در همان ساعتی که آن نور مقدس را دیده بودم، در همان اتاق تاریک می نشستم و همان اذکار و اوراد و تضرّع و زاری را می کردم خبری نمی شد. تا آنکه یک شب از بس گریه کرده بودم و بی حال شده بودم بی ادبانه با حضرت فاطمه اطهر (سلام اللَّه علیها) گفتم: آخر چرا شما کم لطف شده اید، به جان خوتان قسم اگر بدانم فرزندتان حضرت بقیة اللَّه (ارواحنا فداه) سر قلّه دماوند است، و من با هر زحمت که شده زنده به آنجا می رسم همین الآن حرکت می کنم و به محضرش مشرّف می شوم ودرسی که مرا به آن وعده فرموده اید از او می گیرم و بر می گردم. امّا چه کنم که جای او را نمی دانم، من دیگر طاقت ندارم و دیگر هم عرضی ندارم. امّا او که محبوبه ام بود عزیزتر از جانم بود، این بی ادبی مرا به حساب نیاورد و در آن شب دست مرا به دست عزیز عزیزان و سرور سروران و تنها نماینده الهی حضرت بقیة اللَّه (روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) داد و مرا به او سپرد و رفت و من از محضر حضرت بقیة اللَّه (ارواحنا فداء) معرفت ائمه اطهار (علیهم السلام) را تعلیم گرفتم.(3)
    زهرا که از فروغش
    عالم ضیاء گرفته
    دین نبی زفیضش
    نشو و نما گرفته
    مریم ز مکتب او
    درس حیا گرفته
    جشنی به عرش اعلا
    بهرش خدا گرفته(4)












    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,791
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,206 در 63,582
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    ( آش حضرت فاطمه (س) )


    مرحوم سید جلیل و علامه بزرگوار «حضرت آیة اللَّه العظمی حاج سید مهدی بحر العلوم» - رضوان اللَّه تعالی علیه - فرمودند: در عالم رؤیا دیدم که در مدینه مشرفه بودم و مرا جناب پیغمبر (ص) احضار نمود. داخل حجره مقدسه شدم، دیدم، جناب پیامبر(ص) در صدر مجلس قرار گرفته و حسنین وحضرت فاطمه (علیهم السلام) در حاشیه مجلس قرار دارند و آقا حضرت علی (ع) سرپا ایستاده است.
    به دست بوسی رسول خدا (ص) مشرف شدم، مرا مخاطب به خطاب «مرحبا بولدی» نموده و کمال محبت و مهربانی را در باره من مبذول داشت، مسأله ای چند سؤال نمودم. فرمودند: از امام زمان خود سؤال کن. پس صاحب الامر را حاضر نمودند و مسایل خود را سؤال نمودم.
    پس رو به بی بی دوعالم فاطمه زهرا (سلام اللَّه علیها) نموده، فرمودند: «خذی ولدک»: پسرت را دریاب. آنگاه حضرت فاطمه (سلام اللَّه علیها) دست مرا گرفت، به حجره خود برد و از من رویش را نمی گرفت گویا صورت مبارکش الحال در نظرم هست، پس حضرت فاطمه زهرا (سلام اللَّه علیها) برای من آش آورد که همه حبوبات در آن بود تناول کردم و در نهایت شوق از خواب بیدار شدم. چنان شرح صدری برایم پیدا شد که هرچه بعد از آن در کُتب مشاهده می کردم به یک مرتبه حفظ می نمودم و به این مقام رسیدم.
    بعد از آن همیشه طالب آن آش بودم تا روزی از مادرم سؤال کردم که آش به این صفت دیده ای؟ گفت: بلی در عجم (ایران) متعارف است که اینطور آشی را می پزند و از همه حبوبات داخلش می کنند و آن آش به نام فاطمه زهرا (سلام اللَّه علیها) نام گذاری شده.(5)
    با سینه ای وسیعتر از عالم وجود
    با واژه ای عمیقتر از معنی سجود
    خوانم ثنای فاطمه محبوبه خدای
    آرم سرنیاز بر آن آستان فرود
    گویم بر او سلام که وقت نزول وحی
    چندان سلام داده بر او خالق وَدُود
    گویم بر او درود که فرمود مصطفی
    بخشند خداش هر که فرستد براو درود(6)








    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,791
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,206 در 63,582
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    ( رهایی از مرگ )

    جناب «آیة اللَّه حاج میرزا محمد رضا فقیه کرمانی» پس از مراجعت به کرمان بنای مخالفت و مبارزه را با فرقه ضالّه شیخیّه را گذارد و یک کتاب بی نقطه علمی در ردّ آنان نوشت.
    یک وقتی از مرحوم «حاج سیّد یحیی واعظ یزدی» برای تبلیغ و مبارزه بر علیه شیخی های کرمان دعوت کرد و آن مرحوم، آن فرقه ضالّه را رسوا نمود. و مردم را به انحراف آنان متوجه ساخت، شیخیها تصمیم قتل سیّد یحیی را گرفتندو با نقشه عجیبی از ایشان دعوت کردند که برای منبر به فلان منزل تشریف ببرند.
    ایشان را برداشتند و به باغی در خارج از شهر بردند. سید در باغ احساس خطر کرد و دید در دام مرگ افتاده است، و کسی هم از وضع او با خبر نیست. توسّلی به حضرت زهرا (سلام اللَّه علیها) پیدا می کند و نماز استغاثه به آن حضرت را می خواند ومشغول خواندن «یا مولاتی یا فاطمة اغیثینی» بوده، که دشمنان آماده می شوند او را قطعه قطعه کنند، که یک مرتبه صدای تکبیر و فریاد مسلمانها بلند شده آن باغ را محاصره می نمایند و از دیوار به درون باغ ریخته و حساب شیخی ها را رسیده و سید را رها می نمایند، و با احترام به همراه مرحوم حاج میرزا محمد رضا کرمانی به شهر و منزل آوردند! از آیة اللَّه کرمانی سؤال کردند که شما از کجا دانستید که سید یحیی در معرض مرگ و گرفتاری است؟
    فرمود: خوابیده بودم، در عالم خواب حضرت طاهره، فاطمه زهرارادیدم فرمودند: شیخ محمد رضا فوراً خودت را به پسرم سید یحیی برسان او را نجات بده که اگر دیر کنی او کشته خواهد شد.(7)
    فاطمه خواندیمش از روز الست
    رنگ اخلاصش به دلها صیقل است
    فاطر ارض و سماوات است او
    مصدر قاضی حاجات است او
    ساکنان درگه عز و جلال
    همصدا باذات حق در این مقال
    ای محمّد(ص) مصطفی بر تو نوید
    کوکب رخشنده عصمت دمید(8)








    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    ( قفل باز شد )


    سید جلیل القدر آقا «سیّد علی تقی کشمیری» فرزند صاحب کرامات باهره «حاج سید مرتضی کشمیری» فرمود: از فاضل محترم جناب آقا «سید عباس لاری» شنیدم که فرمود: در اوقات تحصیل علوم دینیّه در نجف اشرف روزی در ماه مبارک رمضان طرف عصر افطاری تهیه کرده و در حجره گذاشتم و در حجره را قفل کرده و به خیال اینکه کلید در جیبم هست، رفتم، که پس از نماز مغرب و عشا بیایم، تا اینکه نماز را خواندم و به مدرسه آمدم، خواستم در حجره را باز کنم، دیدم کلید در جیبم نیست هرچه تفحص کردم کلید را پیدا نکردم. به واسطه شدّت گرسنی و نیافتن کلید سخت ناراحت بودم. از مدرسه بیرون آمده متحیّرانه در مسیر خود تا حرم قدم می زدم و به زمین نگاه می کردم، ناگاه مرحوم سید مرتضی کشمیری را دیدم. علت ناراحتیم را پرسید، مطلب را عرض کردم. با من به مدرسه آمد و فرمود: می گویند نام مادر موسی (ع) را اگر کسی بداند و به فقل بسته بخواند آن قفل باز می گردد آیا جده ما فاطمه زهرا (سلام اللَّه علیها) کمتر از او است؟ پس دست در قفل نهاد و فرمود: یا فاطمة الزهرا یک وقت دیدم قفل باز شد.(9)
    ای بضعه پیغمبر ای قائمه داور
    ای شافعه محشر ای فاطمة الزهرا(ع)
    تو حجت یزدانی تو مام امامانی
    تو موجد امکانی عالم زتو شد بر پا
    در برج شرف ماهی در ملک حیا شاهی
    تو عصمت اللهی اصل شجر طه
    در قدر منیعی تو در امر مطیعی تو
    مدفون به بقیعی تو ای قائله ات لعیا
    تو خطبه غرایی تو ام ابیهایی
    صدیقه کبرایی محبوب دل مولا(10)





    امضاء


  9. تشكرها 2

    مدير محتوايي (16-02-2019), نرگس منتظر (24-01-2019)

  10. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    ( شفای درد )


    جناب «حاجی علی اکبر سروری تهرانی» فرمود: خاله علویه ای داشتم که عابده و برکتی برای فامیل ما بود و در شداید به او پناهنده می شدیم و از دعای او گرفتاری هایمان بر طرف می شد! یک وقتی آن مخدره به درد دل مبتلا می گردد و به چند دکتر و بیمارستان مراجعه می کند فایده نمی کند.
    این زن، مجلس روضه زنانه می گرفت. این دفعه به حضرت زهرا (سلام اللَّه علیها) متوسّل می شود و اهل مجلس را هم طعام می دهد.
    همان شب حضرت صدیقه زهرا(علیهاالسلام) را در خواب می بیند که به خانه اش تشریف آورده اند. به حضرتش عرضه می دارد که: ای بانوی دو عالم کلبه ما محقر است. و اینکه روز گذشته از شما دعوت نکردم، چون خود را قابل ندانستم.
    حضرت زهرا (علیهاالسلام) فرموده بود: ما خود آمدیم و حاضر بودیم و الحال می خواهیم درد و دوایت را نشانت دهیم.
    پس کف دست مبارک خود را محاذی صورتش می گیرند و می فرمایند: به کف دستم نگاه کن. نگاه می کند و تمام اندرون خود را در آن کف دست مبارک می بیند از آن جمله رحم خود را می بیند، که چرک زیادی در آن است.
    حضرت فرموده بود: درد تو از رحم است، و به فلان دکتر مراجعه کن خوب می شوی! فردا به همان دکتری که فرموده بود مراجعه می کند و دردش را می گوید و به فاصله کمی درد بر طرف می گردد.(13)
    فاطمه ناموس کبرای خداست
    عترت اللَّه است کی ازاو جداست
    ماهمه امشب گدایان توایم
    خوانده و ناخوانده مهمان توایم
    دیر گاهی شد که بردر مانده ایم
    خسته پا و خسته جان درمانده ایم
    یک نظر بر ما فکن ای نور جان
    پیش نه پای شفاعت در میان
    دردمندانیم و در مان پیش توست
    مستمندانیم و احسان کیش توست
    دست حاجات است از هر سودراز
    کارساز کار محتاجان بساز(14)
    ( 8 )












    امضاء


  11. تشكرها 2

    مدير محتوايي (16-02-2019), نرگس منتظر (24-01-2019)

  12. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    ( شفای مریضها )


    مرحوم سید جلیل و فاضل نبیل جناب آقای «سید حسین برقی واعظ»، ساکن قم چنین مرقوم داشته اند: آقای قاسم عبد الحسینی پلیس موزه آستانه مقدس حضرت معصومه(علیهاالسلام) که در سنه 1348 به خدمت مشغول بود برای اینجانب حکایت کرد: در زمانی که متفقین محمولات خود را از راه جنوب به شوروی می بردند و در ایران بودند من در راه آهن خدمت می کردم، در اثر تصادف با کامیون سنگ کشی یک پای من زیر چرخ کامیون رفت و مرا به بیمارستان فاطمی شهرستان قم بردند و زیر نظر دکتر مدرسی و دکتر سیفی معالجه می نمودم، پایم ورم کرده و به اندازه یک متکا بزرگ شده بود و مدّت پنجاه شبانه روز از شدّت درد حتی یک لحظه خواب به چشمم نرفت و دائماً از شدّت درد ناله و فریاد می کردم. امکان نداشت کسی دست به پایم بگذارد؛ زیرا آنچنان درد می گرفت که بی اختیار می شدم و تمام اتاق و سالن را صدای فریاد فرا می گرفت.
    در خلال این مدت به حضرت زهرا و حضرت زینب و حضرت معصومه(علیهاالسلام) متوسّل بودم، و مادرم بسیاری از اوقات به حرم حضرت معصومه(علیهاالسلام) می رفت و توسل پیدا می کرد.
    یک بچه در حدود سیزده الی چهارده سال هم که در اثر اصابت گلوله زخمی شده بود و مثل من روی تختخواب پهلوی من در طرف راست بستری بود و فاصله او با من در حدود یک متر بود و در اثر جراحات و فرو رفتن گلوله زخم تبدیل به خوره و جذام شده بود و دکترها از او مأیوس بودند و چند روز در حال احتضار بود و گاهی صدای خیلی ضعیفی از او شنیده می شد و هر وقت پرستارها می آمدند می پرسیدند تمام نکرده است؟ و هر لحظه انتظار مرگ او را داشتند.
    شب پنجاهم مقداری مواد سمی برای خود کشی تهیه کردم و زیر متکای خود گذاشتم و تصمیم گرفتم که اگر امشب بهبود نیافتم خود کشی کنم چون طاقتم تمام شده بود. مادرم برای دیدنم آمد به او گفتم: اگر امشب شفای مرا از حضرت گرفتی فبها، و الاّ صبح جنازه مرا روی تختخواب خواهی دید و این جمله را جدی گفتم و تصمیم قطعی بود، مادرم غروب به طرف حرم مطهر رفت.
    همان شب مختصری چشمانم را خواب گرفت. در عالم رؤیا دیدم سه زن مجلله از در باغ (در سالن) وارد اتاق من که همان بچه هم پهلوی من روی تخت خوابیده بود شدند. یکی از زنها پیدا بود شخصیت او بیشتر است و چنین فهمیدم اولی حضرت زهرا (علیهاالسلام) و دوّمی حضرت زنیب (علیهاالسلام) و سوّمی حضرت معصومه (علیهاالسلام) هستند.
    حضرت زهرا(علیهاالسلام) جلو، حضرت زینب پشت سر و حضرت معصومه ردیف سوم مستقیم به طرف تخت همان بچه آمدند. و هر سه پهلوی هم جلو تخت ایستادند حضرت زهرا(علیهاالسلام) به آن بچه فرمودند: بلند شو. گفت: نمی توانم. حضرت فرمود: بلند شو. گفت: نمی توانم. فرمودند: تو خوب شدی. در عالم خواب دیدم بچه بلند شد و نشست.
    من انتظار داشتم به من هم توجهی بفرمایند ولی بر خلاف انتظار حتی به سوی تخت من توجهی نفرمودند، در این اثنا از خواب پریدم و با خود فکر کردم معلوم می شود آن بانوان مجلله به من عنایتی نداشتند. دست کردم زیر متکا و سمی که تهیه کرده بودم بردارم و بخورم با خود فکر کردم ممکن است چون در اتاق ما قدم نهاده اند از برکت قدوم آنها من هم شفا یافته ام دستم را روی پایم نهادم دیدم درد نمی کند، آهسته پایم را حرکت دادم، دیدم حرکت می کند. فهمیدم من هم مورد توجه قرار گرفته ام.
    صبح شد، پرستارها آمدند و گفتند: بچه در چه حال است؟ به این خیال که مرده است.
    گفتم: بچه خوب شده. گفتند: چه می گویی؟ گفتم: حتماً خوب شده. بچه خواب بود، گفتم: بیدارش نکنید. تا اینکه خودش بیدار شد، دکترها آمدند، هیچ اثری از زخم در پایش نبود، گویا ابداً زخمی در بدن نداشته، اما هنوز از جریان کار من خبر ندارند. پرستار آمد، باند و پنبه را طبق معمول از روی پای من بردارد و تجدید پانسمان کند چون ورم پایم تمام شده بود فاصله ای بین پنبه ها و پایم بود گویا اصلا زخم و جراحتی نداشته.
    مادرم از حرم آمد، چشمانش از زیادی گریه ورم کرده بود. پرسید: حالت چطور است؟ نخواستم بگویم شفایافتم، زیرا ممکن بود از فرح زیادی سکته کند، گفتم: بهتر هستم برو عصایی بیاور، و با عصا برویم به منزل (البتّه این کارم مصنوعی بود) به منزل رفتیم، بعداً جریان را نقل کردم. و امّا در بیمارستان پس از شفایافتن من و آن بچه غوغایی از جمعیت و پرستارها و دکترها بود زبان از شرح آن عاجز است صدای گریه و صلوات تمام فضای اتاق و سالن را پر کرده بود.(18)
    عفت آموز بشر فاطمه زهرای بتول
    گوهر گنج نبوت گل بستان رسول(ص)
    با طلوع رخ بهتر زمهش گفت رسول
    اختر بخت مرا نیست دگر بیم افول
    هرکه مشمول عنایات اللهی گردد
    همه کارش رسد از دولت تقوا به حصول
    یک زن و شامل او این همه لطف ازلی
    بیش از او کیست دگر رحمت حق را مشمول(19)




    امضاء


  13. Top | #10

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    ( رؤیای صادقه )









    در سال 1325 شمسی، شب سوم جماد الثانی، در عالم رؤیا می دیدم وارد خانه ای تاریک شدم، اما در آن خانه تاریک شمعی روشن است. نزدیک رفتم دیدم تنها صورت علی بن ابی طالب (ع) است آهسته آهسته گریه می کند و اشکها روی صورتش غلتان است و به یک چیزی مشغول است، خوب که نگاه کردم دیدم نیمی از بدن فاطمه زهرا (سلام اللَّه علیها) که روی تخته ای خوابانده اند مشاهده می شود و علی (ع) مشغول غسل دادن بود. وقتی غسل و کفن را تمام کرد، صدا زد: فرزندان زهرا بیایید با مادرتان وداع کنید.
    جمعی از فرزندان آن حضرت در آن تاریکی دور بدن فاطمه (سلام اللَّه علیها) جمع شده بودند ولی آنها دیده نمی شدند. فراموش نمی کنم که خود من فریاد می زدم: «ای مادر پهلو شکسته». علی (ع) آن حضرت را در کنار همان خانه دفن کرد، از خواب بیدار شدم.
    من در آن وقت هنوز مدینه مشرف نشده بودم، ولی در سال 1346 که برای اولین بار مشرف شدم و وارد حرم مطهر پیامبر اکرم (ص) گردیدم، قبری در همان محلی که در خواب دیده بودم وجود داشت. با خودم گفتم، خوب است سؤال کنم ببینم که آیا این قبر به نام آن حضرت معروف است یا خیر؟ وقتی از افراد مطلع سؤال کردم، معلوم شد که آن قبر مقدس جز به نام فاطمه (علیهاالسلام) شناخته نشده است.(11)
    کسی دیده میان خانه خویش
    زنی از شوهر خود رو بگیرد
    کسی دیده به گاه را رفتن
    جوانی دست بر پهلو بگیرد
    کسی دیده زنی در نوجوانی
    به آه و ناله و غم خوبگیرد
    و اگر خواهد که بر خیزد زبستر
    بنالد دست بر زانو بگیرد
    کسی دیده مریضی مرگ خود را
    برای درد خود دارو بگیرد
    کسی دیده ز بهر حفظ رهبر
    سپر یک زن رخ و باز و بگیرد
    چرا باید که یک رخسار نیلی
    ز حیدر آن همه نیرو بگیرد
    چوآتش سوخت درب خانه اش را
    ز زهرا باید آبرو بگیرد(12)










    امضاء


  14. تشكرها 2

    مدير محتوايي (16-02-2019), نرگس منتظر (24-01-2019)

صفحه 1 از 7 12345 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi