صفحه 6 از 14 نخستنخست ... 2345678910 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 135

موضوع: رنجها و فریادهای فاطمه سلام‌الله‌علیها (ترجمه بیت‌الاحزان)

  1. Top | #51

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    گفتار علمای اهل تسنن پیرامون بیعت گرفتن از علی

    بیعت از نگاه ابن قتیبه دینوری


    ابومحمّد عبداللَّه بن مسلم بن قتیبه‌ی دینوری معروف به «ابن‌قُتیبه دینوری» از علمای بزرگ اهل تسنّن است، وی در زمان غیبت صغری می‌زیست و به سال 322 ه.ق از دنیا رفت، او در کتاب خود «الامامة والسیاسة» درباره‌ی امتناع علی (ع) از بیعت با ابوبکر چنین می‌گوید:
    سپس علی (کَرَمَ اللَّهُ وَجْهَهُ) را نزد ابوبکر آوردند، در حالی که می‌فرمود: اَنَا عَبْدُاللَّهِ وَ اَخُو رَسُولِ‌اللَّهِ: «من بنده‌ی خدا و برادر رسول خدا (ص) هستم».
    شخصی به آن حضرت گفت: با ابوبکر بیعت کن، حضرت علی (ع) فرمود: «من به مقام رهبری، از شما سزاوارترم، من با شما بیعت نمی‌کنم، شما سزاوارترید، که از من بیعت کنید، شما به این مقام دست یافتید. و آن را از انصار گرفتید و دلیلتان این بود که: «از بستگان رسو خدا (ص) هستید!» و آن را از ما اهل‌بیت پیامبر (ص) از روی غصب گرفتید، آیا شما به انصار، احتجاج نکردید که به خاطر قرابت به محمد (ص)، ما به مقام رهبری شایسته‌تر هستیم، و به این عنوان انصار، مقام رهبری را به شما سپردند و تسلیم کردند، و اکنون من همان احتجاج انصار را بر شما احتجاج می‌کنم، من هم در زمان حیات رسول خدا و هم بعد از رحلت آن حضرت به او نزدیکتر بودم و هستم، با ما از طریق انصاف رتفار کنید اگر ایمان دارید، وگرنه با علم و آگاهی در جایگاه ظلم قرار گیرید.
    عمر به آن حضرت گفت: «تو را رها نمی‌کنم تا با ابوبکر بیعت کنی».
    حضرت علی (ع) به او فرمود:
    اِحْلَبْ حَلْباً لَکَ شَطْرهُ وَشَدِّ لَهُ الْیَوْمَ یُردِّدُهُ عَلَیْکَ غَداً.
    : «بدوش شیری را که یک قسم آن از آن تو است، و امروز کار را برای ابوبکر محکم کن که فردا امارت را به تو برگرداند!»
    سپس فرمود: «ای عمر! سوگند به خدا سخن تو را نمی‌پذیرم و با او بیعت نمی‌کنم».
    ابوبکر گفت: اگر بیعت نکنی، ترا مجبور نمی‌کنم.
    ابوعبیده‌ی جراح گفت: «ای پسرعمو تو جوان هستی، و اینها (ابوبکر و عمر) پیران قوم تو هستند، برای تو تجربه و شناخت در امور، مانند آنها نیست، بنظر من ابوبکر برای مقام رهبری، نیرومندتر از تو است، و تحمل و خبرگیری او از تو بیشتر است، پس امر خلافت را به ابوبکر تسلیم کن، آری تو اگر زنده بمانی، و عمر طولانی یابی، آنگاه برای بدست گرفتن زمام رهبری، بخاطر فضل، دین، علم، شناخت، سابقه و نسبت و قرابتی که داری، شایسته‌تر و سزاوارتر می‌باشی!
    حضرت علی (ع) فرمود:
    اَللَّهَ اَللَّهَ یا مَعْشَرَ الْمُهاجِرِینَ لا تَخْرُجُوا سُلْطانَ مُحَمَّدٍ (ص) فِی الْعَرَبِ مِنْ دارِهِ وَ قَعْرِ بَیْتِهِ اِلی دُورِکُمْ وَ قُعُورِ بُیُوتِکُمْ وَ تَدْفَعُونَ اَهْلَهُ عَنْ مَقامِهِ فِی النّاسِ وَ حَقَّهُ. [36] .
    : «خدا را، خدا را به نظر آورید ای گروه مهاجران! حاکمیّت محمد (ص) را در میان عرب از خانه‌ی او و از درون بیت او به خانه‌های خود و درون بیوت خود نبرید، و خاندان پیامبر (ص) را از مقام خود بازندارید و حق آنها را پامال نکنید».
    ای مهاجران! سوگند به خدا ما در میان مردم، سزاوارتر از همه به مقام رهبری هستیم، زیرا ما از اهل‌بیت پیامبر (ص) می‌باشیم، و برای امر خلافت از شما سزاوارتر هستیم...



    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #52

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    استمداد از انصار

    اشاره


    ابن‌قُتیبه، سخن را تا آنجا کشانده که می‌گوید: حضرت علی (کَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَهُ) شبها فاطمه (س) را سوار بر چارپائی می‌کرد و در مجالس انصار می‌گردانید، و فاطمه (س) از آنها می‌خواست که از او پشتیبانی کنند، آنها در پاسخ می‌گفتند: «ای دختر رسول خدا (ص) بیعت ما با این مرد (ابوبکر) انجام شد و کار از کار گذشت، اگر شوهر و پسرعموی تو قبل از ابوبکر به سوی ما سبقت می‌گرفت، ما به او مراجعه می‌کردیم و رهبری او را می‌پذیرفتیم.
    حضرت علی (ع) در پاسخ آنها می‌فرمود: «آیا من جنازه‌ی رسول خدا (ص) را در خانه‌اش رها کنم و آن را دفن نکرده بگذارم و به سوی شما بیایم و با مردم درباره‌ی حاکمیّت به جای پیامبر (ص) منازعه کنم؟!»
    حضرت فاطمه (س) فرمود: «ابوالحسن (ع) لازم و سزاوار بود که تجهیزات رسول خدا (ص) را انجام دهد، ولی مهاجر و انصار کاری کردند که خداوند آنها را بازخواست و مجازات خواهد کرد. [37] .
    دانشمند مذکور، «ابن‌قُتَیْبَه» درباره‌ی چگونگی بیعت علی (ع) می‌گوید: تا اینکه ابوبکر در مورد آنانکه بیعت نکردند به جستجو پرداخت و آنها را در نزد علی (ع) یافت، عمر را نزد آنها فرستاد، عمر به خانه‌ی علی (ع) رفت و فریاد زد که برای بیعت بیرون بیائید.
    آنها از بیرون آمدن از خانه‌ی علی (ع) امتناع ورزیدند.
    عمر گفت: «سوگند به آن کسی که جان عمر در دست او است قطعاً باید بیرون بیائید وگرنه خانه را با اهلش به آتش می‌کشم!»
    بعضی از حاضران به عمر گفتند: حضرت فاطمه (س) در خانه است! عمر گفت وَاِنْ: «گرچه فاطمه نیز در خانه باشد».
    ناگزیر آنانکه در خانه بودند بیرون آمدند و با ابوبکر بیعت کردند، جز حضرت علی (ع) که بیرون نیامد چه آنکه گمان می‌کرد سوگند یاد کرده که بیرون نمی‌آیم و عبا بر دوش نمی‌افکنم تا قرآن را در خانه جمع کنم.
    فاطمه (س) کنار در خانه ایستاد و خطاب به مهاجرین فرمود: «من قومی را بد محضرتر از شما نمی‌شناسم که جنازه‌ی رسول خدا (ص) را نزد ما رها کردید و به دنبال کار خود رفتید و بدون ما کار را پایان یافته اعلام نمودید، ما را از امر خلافت کنارزدید، و حقّ ما را پامال کرده و غصب نمودید».
    وقتی که عمر، این گفتار را از فاطمه (س) شنید، نزد ابوبکر رفت و گفت: «آیا این مرد (علی علیه‌السّلام) را که با بیعت مخالفت می‌کند، جلب و بازخواست نمی‌کنی؟»
    ابوبکر به شخصی بنام «قُنْفُذْ» که غلام آزاد شده‌اش بود، گفت به نزد علی (ع) برو، و به او بگو نزد ما بیاید.
    قنفذ نزد علی (ع) آمد، علی (ع) به او فرمود: چه می‌خواهی؟
    قنفذ گفت: خلیفه‌ی رسول خدا (ص) شما را می‌طلبد.
    علی (ع) فرمود: چقدر زود بر رسول خدا (ص) دروغ بستید (و خود را جانشین او خواندید).
    قنفذ بازگشت و سخن علی (ع) را به ابوبکر گفت، ابوبکر گریه‌ی شدیدی کرد.
    عمر برای بار دوّم به ابوبکر گفت: «به این مرد متخلّف (علی علیه‌السّلام) مهلت نده!»
    ابوبکر به قنفذ گفت: نزد علی (ع) برو و بگو: امیر مؤمنان (ابوبکر) تو را دعوت می‌کند که بیائی و بیعت کنی.
    قنفذ نزد علی (ع) آمد و پیام ابوبکر را ابلاغ کرد.
    علی (ع) صدای خود را بلند کرد و گفت: سُبْحانَ اللَّهِ لَقَدْ اِدَّعی ما لَیْسَ لَهُ: «عجبا! او مقامی را که از آنِ او نیست، ادّعا می‌کند».
    قنفذ برگشت و سخن علی (ع) را به ابوبکر گفت، باز ابوبکر گریه‌ی شدیدی کرد، در این هنگام عمر خود برخاست و همراه جماعتی به در خانه‌ی فاطمه (س) آمد، حلقه در را کوبیدند، هنگامی که فاطمه (س) صدای آنها را شنید، با صدای بلند خطاب به پدر فرمود:
    «ای پدر! رسول خدا! چه ظلم‌ها بعد از تو از پسر خطاب و پسر ابوقُحافه به ما رسید!» هنگامی که همراهان عمر صدا و گریه‌ی فاطمه (س) را شنیدند، بسیار اندوهگین شدند، و گریه کردند آن گونه که نزدیک بود دلهایشان پاره گردد و جگرهایشان سوراخ شود، ولی عمر با چند نفر کنار در خانه‌ی فاطمه (س) باقی ماندند و علی (ع) را از خانه بیرون آوردند و او را نزد ابوبکر بردند، و گفتند: با ابوبکر بیعت کن.

    علی (ع) فرمود: بیعت نمی‌کنم.
    گفتند: سوگند به خدا اگر بیعت نکنی، گردنت را می‌زنیم.
    علی (ع) فرمود: «در این صورت بنده‌ی خدا و برادر رسول خدا (ص) را کشته‌اید».
    عمر گفت: بنده‌ی خدا آری، ولی برادر رسول خدا، نه (عَبْدُ اللَّره فَنَعَمْ!! وَ اَمّا اَخُو رَسُولِهِ فَلا).
    ابوبکر در این هنگام ساکت بود و سخنی نمی‌گفت، عمر به او گفت: آیا علی (ع) را به بیعت امر نمی‌کنی؟!
    ابوبکر گفت: تا فاطمه (س) در نزد علی (ع) است من او را بر چیزی اجبار نمی‌کنم.
    در این وقت حضرت علی (ع) کنار قبر پیامبر آمد با چشمی گریان و صدائی حزن‌آور، فریاد زد:
    یَابْنَ اُمَّ (عَمَّ- خ) اِنَّ القَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی.
    : «ای فرزند مادرم، این گروه مرا در فشار گذاردند و نزدیک بود مرا به قتل برسانند» [38] .





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  4. Top | #53

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    گفتگوی ابوبکر با فاطمه

    عمر به ابوبکر گفت: ما را نزد فاطمه (س) ببر، ما او را خشمگین کرده‌ایم.
    عمر و ابوبکر با هم به در خانه‌ی زهرا (س) رفتند و اجازه‌ی ورود خواستند، فاطمه (س) به آنها اجازه نداد، آنها به حضور علی (ع) رفتند و با آن حضرت در این مورد گفتگو نموده و او را واسطه قرار دادند، امام علی (ع) از فاطمه (س) اجازه گرفت، آنها به حضور فاطمه (س) آمدند، ولی فاطمه (س) روی خود را از آنها برگردانید، سلام کردند ولی فاطمه (س) جواب سلام آنها را نداد.
    ابوبکر گفت: «ای حبیبه‌ی رسول خدا! سوگند به خدا، خویشاوندان پیامبر (ص) در نزد من محبوبتر از خویشان خودم هستند، و من ترا از عایشه دخترم بیشتر دوست دارم، و دوست داشتم که در روز رحلت پیامبر (ص) به جای آن حضرت خودم مرده بودم، و بعد از او نمانده بودم، آیا مرا چنین می‌نگری که فضائل تو را می‌شناسم و در عین حال حق
    و میراث تو را از تو بازمی‌دارم؟! من از رسول خدا (ص) پدرت شنیدم که می‌فرمود:
    لا نُورِثُ ما تَرَکْناهُ فَهُوَ صَدَقَةٌ.
    : «ما گروه پیامبران ارث نمی‌گذاریم، آنچه از ما بماند، صدقه است».
    فاطمه (س) فرمود: اگر من سخنی از پدرم را برای شما بیان کنم، آیا به آن عمل می‌کنید؟
    عمر و ابوبکر هر دو گفتند: آری عمل می‌کنیم.
    فاطمه (س) فرمود: شما را سوگند به خدا می‌دهم آیا نشنیدید که رسول خدا (ص) فرمود:
    رِضا فاطِمَة مِنْ رِضایَ وَ سَخَطِ فاطِمَة مِنْ سَخطِی فَمَنْ اَحَبَّ فاطِمَةَ اِبْنَتِی اَحَبَّنِی، وَ مَنْ اَرْضی فاطِمَةَ فَقَدْ اَرْضانِی وَ مَنْ اَسْخَطَ فاطِمَةَ فَقَدْ اَسْخَطَنِی.
    : «خشنودی فاطمه، خشنودی من است، و خشم او خشم من است، پس کسی که فاطمه دخترم را دوست دارد، مرا دوست داشته، و کسی که فاطمه را خشنود کند مرا خشنود سازد، و کسی که فاطمه را خشمگین کند مرا خشمگین نموده است».
    گفتند: آری، این سخن را از رسول خدا (ص) شنیده‌ایم.
    فاطمه (س) فرمود: «من خدا و فرشتگانش را گواه می‌گیرم که شما مرا خشمگین کردید، و خشنود نساختید، و اگر با پیامبر (ص) ملاقات کردم از شما به آن حضرت شکایت می‌کنم».
    ابوبکر گفت: من از خشم خدا و خشم تو ای فاطمه، به خدا پناه می‌برم، سپس ابوبکر آنچنان گریه کرد که نزدیک بود روح از بدنش مفارقت کند، و فاطمه (س) به او فرمود:
    «سوگند به خدا بعد از هر نمازی که می‌خوانم تو را نفرین می‌کنم».
    ابوبکر در حالی که گریه می‌کرد، از خانه‌ی فاطمه (س) بیرون آمد، مردم به دور او اجتماع کردند، او به مردم گفت: «شما هر یک از مردان، شب در کنار همسر خود می‌آرمید و دست بر گردن یکدیگر می‌کنید و با اهل خود شادمان هستید، ولی مرا در میان این گیرودارها رها ساختید، من نیازی به بیعت شما ندارم، بیعت مرا بشکنید!!».
    آن مردم گفتند: «ای جانشین پیامبر! امر خلافت بدون تو سامان نمی‌یابد، زیرا تو در امور خلافت، آگاهتر از ما هستی، و اگر چنین باشد که تو دست از مقام خلافت برادری، دین خدا تباه می‌گردد».
    ابوبکر گفت: سوگند به خدا اگر من ترس آن نداشتم که ریسمان دین، سست گردد، یک شب به بستر خواب نمی‌رفتم در حالی که بر عهده‌ی یک فرد مسلمان بیعتی داشته باشم، پس از آنکه آن گفتار را از فاطمه (س) شنیدم!!
    دانشمند مذکور «اِبْنِ قُتَیْبَه» می‌گوید: علی (ع) با ابوبکر بیعت نکرد تا هنگامی که فاطمه (س) از دنیا رفت، و فاطمه (س) بعد از پیامبر (ص) هفتاد و پنج روز بیشتر عمر نکرد. (پایان سخن ابن‌قتیبه).



    ویرایش توسط سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)* : 16-02-2019 در ساعت 21:04
    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  5. Top | #54

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    گفتار ابن عبدربه اندلسی

    احمد بن محمّد قرطبی مروانی مالکی، مشهور به ابن‌عبدربّه اندلسی (متوفّی 328 ه.ق) که از علمای بزرگ اهل تسنّن است، در جلد دوّم کتاب «اَلْعقدُ الْفَرِید» که از کتب پربهره است درباره‌ی جریان بیعت، سخنی دارد که خلاصه‌اش چنین است:
    آنانکه از بیعت با ابوبکر مخالفت کردند، این افراد بودند:
    علی (ع)، عبّاس، زبیر، که در خانه‌ی فاطمه (س) نشستند تا اینکه ابوبکر، عمر بن خطّاب را به سوی آنها فرستاد تا آنها را از خانه‌ی فاطمه (س) بیرون آورد، و به عمر گفت: اگر آنها از بیرون آمدن امتناع ورزیدند، با آنها مقاتله و نزاع کن.
    عمر، مقداری آتش برداشت تا خانه را بر اهل خانه آتش بزند، فاطمه (س) با او روبرو شد و فرمود: «ای فرزند خطّاب! آمده‌ای که خانه‌ی ما را آتش بزنی؟»
    عمر گفت: «آری، یا همانند مردم بیائید و بیعت کنید».
    علی (ع) از خانه‌ی بیرون آمد و نزد ابوبکر رفت و بیعت کرد».




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  6. Top | #55

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    گفتاری مسعودی، مورخ معروف

    اشاره


    مورّخ معروف (علی بن الحسین مشهور به) مسعودی در کتاب مروج‌الذَّهب در تاریخ قیام عبداللَّه بن زبیر می‌گوید:
    عبداللَّه بن زبیر تصمیم گرفت همه‌ی بنی‌هاشم را که در مکّه بودند در شعب ابیطالب جمع کند، و هیزم زیاد به آنجا آورد که اگر یک جرقّه‌ی آتش به آن هیزم‌ها می‌افتاد،همه‌ی بنی‌هاشم می‌سوختند و یک نفر از آنها جان سالمی به در نمی‌بردند، در میان آنها محمّد حنفیّه (فرزند علی علیه‌السلام) نیز بود.
    سپس نقل می‌کند: که ابوعبداللَّه جدلی همراه چهار هزار نفر از کوفه از جانب مختار به مکّه آمدند و بنی‌هاشم را از آن مهلکه نجات دادند.
    مسعودی می‌گوید: نوفلی در کتاب خود در ذکر تاریخ یکی از منسوبین عایشه نقل می‌کند که حماد بن سلمه گفت: عروة بن زبیر برادر عبداللَّه بن زبیر، هنگامی که این انتقاد را نسبت به برادرش می‌شنید، از جانب برادرش، عذر می‌آورد و می‌گفت: «منظور عبداللَّه از جمع کردن هیزم، ترساندن بنی‌هاشم بود (نه سوزاندن آنها) تا آنان را وادار به بیعت با خویش سازد، چنانکه در گذشته (عمر بن خطاب) بنی‌هاشم را با این شیوه ترسانید، و هیزم را برای سوزاندن آنها جمع کرد، زیرا آنها از بیعت سرپیچی می‌نمودند!!
    سپس نوفلی می‌گوید: این مطلبی است که شرح آن در اینجا نمی‌گنجد و ما در کتاب خود که درباره‌ی مناقب اهل‌بیت (ع) و تاریخ زندگی آنها بنام «حدائق الاذهان» است، این مطلب را شرح داده‌ایم.




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  7. Top | #56

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    گفتار چند عالم بزرگ شیعه

    1- عالم بزرگ شیعه مرحوم علم‌الهدی سیّد مرتضی (متوفّی 436 ه.ق) در کتاب «الشّافی» در رد کلام قاضی القضاة در مورد سوزانیدن خانه‌ی فاطمه (س) چنین می‌گوید: ماجرای سوزانیدن را غیر از علمای شیعه، که در نزد اهل تسنّن، متهم نیستند نقل کرده‌اند، و ردّ کردن روایات این موضوع، بدون دلیل، هیچ سودی ندارد.
    مورخ معروف، بلاذری که فردی مورد وثوق در نزد اهل تسنّن است و در صحّت و ضبط روایات او و عدم اتّهام به بستگی او به شیعه، معروف می‌باشد، از مدائنی نقل می‌کند:
    ابوبکر شخصی را نزد علی (ع) فرستاد که آن حضرت را اجبار به بیعت کند، آن حضرت بیعت نکرد.
    عمر در حالی که مقداری آتش همراه داشت به سوی خانه‌ی علی (ع) آمد و حضرت فاطمه (س) را در کنار دید، فاطمه (س) خطاب به او فرمود: «ای پسر خطّاب! چنین می‌نگرم که آمده‌ای خانه‌ی ما را آتش بزنی، آیا چنین است؟».
    عمر گفت: آری، این کار قویتر از آن چیزی است که پدرت از نزد خدا آورده است [39] در این هنگام علی (ع) از خانه خارج شد و بیعت کرد.
    این روایت را، راویان شیعه از طریق بسیار نقل کرده‌اند، و لطیف اینکه بزرگان محدّثین اهل تسنّن نیز این روایت را نقل نموده‌اند.
    و ابراهیم سعید ثقفی به اسناد خود از امام صادق (ع) نقل کرده‌اند که فرمود:
    وَاللَّهِ ما بایَعَ عَلِیٌّ حَتّی رَأی الدُّخانَ قَدْ دَخَلَ بَیْتَهُ.
    : «سوگند به خدا، علی (ع) بیعت نکرد مگر آن هنگام که دود آتش را دید که وارد خانه‌اش شد».



    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  8. Top | #57

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    2- دانشمند بزرگ سیّد بن طاووس (متوفّی 664 ه.ق) در کتاب کشف‌المحجّه در شرح زندگی ابوبکر، و تخلّف او از سپاه اُسامه و غصب خلافت او در سقیفه خطاب به فرزندش می‌گوید: «به این امور کفایت نکرد، بلکه عمر را به در خانه‌ی پدرت علی (ع) و مادرت فاطمه (س) فرستاد، در حالی که عبّاس و جماعتی از بنی‌هاشم در نزد علی و فاطمه (علیهاالسلام) بودند، و آنها در سوک رحلت جدّت محمّد (ص) نشسته بودند، و در ماتم فاجعه‌ی جانسوز مصیبت پیامبر (ص) بسر می‌بردند.
    عمر دستور داد تا آنها را اگر برای بیعت از خانه بیرون نیایند، به آتش بکشند، چنانکه صاحب کتاب «العقد الفرید» در جلد چهارم و جماعتی از علمای اهل تسنّن که در نقل روایت، مهم نیستند نقل نموده‌اند، و چنین کاری (سوزاندن را) تا آنجا که من می‌دانم هیچکس قبل از عمر و بعد از او از پیامبران و اوصیاء و زمامدارانی که به بی‌رحمی و ظلم معروفند انجام نداده‌اند، و حتی شاهان کافر نیز چنین کاری نکرده است، که جمعی را به سوی کسانی که بیعت با آنها را به تأخیر انداخته‌اند بفرستند تا آنها را به آتش بکشند، علاوه بر تهدید و قتل و زدن.
    بلکه می‌گویم: و نیز به ما چنین خبری نرسیده که پیامبری یا زمامداری، مردم را از فقر و ذلّت و زیان نجات دهد و آنها را به سعادت دنیا و آخرت راهنمائی کند، وخداوند در پرتو نبوّت او شهرهای تحت سلطه‌ی جبّاران را فتح نماید، سپس آن پیامبر یا زمامدار از دنیا برود و تنها یک دختر در میان امّت خود بگذارد، و به مردم بگوید: این دختر، سرور بانوان دو جهان است، و آن دختر دو کودک در حدود کمتر از هفت سال داشته باشد، آیا بجا است که جزای آن پیامبر یا زمامدار را چنان بدهند که آتشی بفرستند یا ببرند تا آن دو کودک و مادرشان را بسوزاند، در صورتی که آن دختر و فرزندانش، همچون روح و جان آن پیامبر یا زمامدار هستند؟




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  9. Top | #58

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    یک داستان عجیب


    3- علّامه طبرسی، در کتاب احتجاج از احمد بن هشام روایت نموده که در زمان خلافت ابوبکر نزد عُبادة بن صامت [40] رفتم، به او گفتم: آیا مردم، قبل از آنکه ابوبکر خلیفه گردد، او را بر دیگران، برتر می‌دانستند؟ عُباده در پاسخ گفت: «وقتی ما در موضوعی خاموش بودیم، شما نیز خاموش باشید و تجسّس نکنید، سوگند به خدا، علی (ع) سزاوارتر به خلافت بود چنانکه رسول خدا (ص) سزاوارتر به نبوّت نسبت به ابوجهل بود، به علاوه (این حدیث را از من بشنو:) ما روزی در محضر رسول خدا (ص) بودیم، علی و ابوبکر و عمر به در خانه آن حضرت آمدند، نخست ابوبکر وارد خانه شد، سپس عمر و بعد از او علی (ع) وارد شد، گوئی خاکستر به صورت پیامبر (ص) پاشیده شد، این گونه متغیّر گردید و سپس به علی (ع) فرمود: آیا این دو نفر بر تو پیشی می‌گیرند، با اینکه خداوند تو را امیر آنها قرار داده است؟!
    ابوبکر گفت: ای رسول خدا (ص) فراموش کردم، عمر گفت: اشتباه و غفلت نمودم. رسول خدا (ص) به آنها فرمود: لا نَسَیتما وَ لا سَهَوْتُما...: «نه فراموش کردید و نه غفلت و اشتباه، گویا شما را می‌بینم که مقام رهبری را از دست او بیرون کشیده‌اید و برای بدست گرفتن قدرت، با او به جنگ و نزاع پرداخته‌اید، و دشمنان خدا و رسولش، شما را در این موضوع یاری می‌کنند، و گوئی می‌نگرم که شما دو نفر، مهاجران و انصار را به جان هم انداخته‌اید که به خاطر دنیا، با شمشیر همدیگر را می‌کوبند، و گوئی اهل‌بیتم را می‌نگرم که مقهور و ستم‌دیده شده و در اطراف و اکناف پراکنده شده‌اند، و این موضوع در علم خدا گذشت است.
    سپس رسول اکرم (ص) آنچنان گریست که اشکش سرازیر شد آنگاه به علی (ع) فرمود:
    یا عَلِیُّ اَلصّبْرَ اَلصَّبْرَ حَتّی یَنْزِلَ الْاَمْرَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظیم...
    : «ای علی! صبر کن و شکیبا باش تا امر خداوند فرود آید، و هیچ نیروئی جز نیروی خداوند نیست، زیرا در این صورت، برای تو آنقدر اجر و پاداش در پیشگاه خدا هست که دو فرشته‌ی نویسنده‌ی نمی‌توانند آن را برشمردند، و پس از آنکه زمام امور رهبری به دست تو افتاد، بر تو باد به شمشیر و شمشیر، و کشتن و کشتن، تا مخالفان به سوی فرمان خدا و فرمان رسول خدا (ص) بازگردند، چرا که تو بر حق هستی، و کسانی که همراه تو بر ضد باطل برخیزند، بر حق هستند، و همچنین فرزندان تو پس از تو تا روز قیامت بر حق می‌باشند.



    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  10. Top | #59

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    خطبه‌ی شقشقیه، آینه‌ی نشان دهنده


    مرحوم شیخ صدوق به سند خود از ابن‌عباس نقل می‌کند که در حضور امیر مؤمنان علی (ع) (در زمان خلافتش) سخن از جریان خلافت (بعد از رسول خدا تا آن زمان) به میان آمد، سخن مشروح زیر را فرمود، (که ما آن را از نهج‌البلاغه [41] در اینجا می‌آوریم) که ترجمه‌اش چنین است:سوگند به خدا فلانی (ابوبکر) ردای خلافت را بر تن کرد، در حالی که به نیکی می‌دانست من در گردش درآوردن حکومت اسلامی همانند محور سنگهای آسیا هستم (که آسیا بدون آن نمی‌چرخد) او می‌دانست که سیلها و چشمه‌های علم و کمال از دامن کوهسار وجودم، جریان دارد و پرندگان بلند پرواز را یارای وصول به افکار بلند من نیست.
    پس من ردای خلافت را رها ساختم، و دامنم را از آن پیچیدم و کنار رفتم، در حالی که در این فکر فرورفته بودم که با دست تنها (بدون یاور) برای گرفتن حقّی قیام کنم، و یا اینکه در محیط سانسور و ظلمی که ایجاد کرده بودند، صبر کنم، محیطی که پیران را فرسوده، و جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا آخر عمر، رنجیده و اندوهگین می‌سازد.
    سرانجام دیدم صبر و بردباری به عقل و خرد نزدیکتر است، از این رو راه صبر و استقامت را برگزیدم، ولی مانند کسی بودم که وَ فِی الْعَیْنِ قَذیً، وَ فِی الْحَلْقِ شَجاً: خاشاک، چشم او را پر کرده، و استخوان، گلوگیرش شده است، با چشم خود می‌دیدم که میراثم را به غارت می‌برند، تا اینکه اوّلی از دنیا رفت، و بعد از خودش خلافت را به دوّمی (پسر خطّاب) سپرد.




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  11. Top | #60

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    در اینجا امام علی (ع) به قول اعشی شاعر، متمثّل شد که می‌گوید:

    شَتّانَ ما یَوْمِی عَلی کُورِها
    وَ یَوْمُ حَیّانَ اَخِی جابِرِ

    : «که چه بسیار بین دیروز و امروز، فرق است! امروز بر کوهان شتر سوارم و گرفتار سختی هستم، ولی در گذشته که با حیّان برادر جابر بودم در کمال آسایش بسر می‌بردم» [42] .
    شگفتا! او (ابوبکر) که در حیات خود از مردم می‌خواست عذرش را بخواهند، (و با وجود من بیعتش را فسخ کنند) خودش هنگام مرگ، عروس خلافت را برای دیگری عقد کرد، و این دو نفر... خلافت را مانند دو پستان شیر میان خود قسمت نمودند، و آن را در اختیار کسی قرار داد که آدمی سخت خشن و تندخو و پراشتباه و پوزش‌طلب بود، کسی رئیس خلافت شد که همانند شتر سرکش بود که اگر یار او مهارش را سخت نگه می‌دارد، و رها نمی‌کند، بینی شتر پاره می‌شد و اگر او را آزاد بگذارد در پرتگاه هلاکت بیفتد، سوگند به خدا مردم در زمان او (عمر) به اشتباه افتادند، و در راه راست گام ننهادند و از حق دوری جستند، پس من در این مدّت (ده سال و شش ماه) راه بردباری و شکیبائی را به پیش گرفتم، تا او نیز از دنیا رفت، در روزهای آخر زندگیش، خلافت را در میان جماعتی (شوری) قرار داد، و مرا به پندارش یکی از آنها نمود، براستی پناه به خدا از این شورا، چه وقت بود که مرا با آنها مقایسه می‌کردند که اکنون مرا در ردیف آنها قرار دهند، ولی باز هم کوتاه آمدم و صبر کردم و در شورای آنها حاضر شدم [43] بعضی از آنها (سعد وقاص) به خاطر کینه‌اش با من از من روی برتافت ودیگری (عبدالرّحمن شوهر خواهر مادری عثمان، به خاطر خویشی با عثمان) خویشاوندی را مقدّم داشت، و آن دو نفر دیگر (طلحه و زبیر) نیز به خاطر جهاتی که ذکرش خوش‌آیند نیست، به راه دیگر رفتند و در نتیجه سوّمی (عثمان) برنده شد و زمام امور خلافت را بدست گرفت، او همانند شتر پرخور و شکم برآمده، تصمیمی جز انباشتن بیت‌المال و خوردن آن نداشت، بستگان پدرش به همکاریش برخاستند، آنها همچون شتران گرسنه‌ای که بهاران به سوی علفزار هجوم می‌برند و با حرص عجیبی گیاهان را می‌خورند، برای بلعیدن اموال خدا دست از آستین برآوردند، سرانجام بافته‌هایش برای (استحکام خلافت) پنبه شد، و کردار ناشایستش، کارش را تباه ساخت.




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





صفحه 6 از 14 نخستنخست ... 2345678910 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi