صفحه 4 از 14 نخستنخست 12345678 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 135

موضوع: رنجها و فریادهای فاطمه سلام‌الله‌علیها (ترجمه بیت‌الاحزان)

  1. Top | #31

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    ماجراهائی از ازدواج حضرت زهرا

    مهریه‌ی زهرا

    در کتاقب بحار، از امالی شیخ نقل شده که امام صادق (ع) فرمود: که رسول خدا (ص) فاطمه (س) را به حضرت علی (ع) ازدواج نمود، روزی نزد فاطمه (س) رفت دید گریه می‌کند، فرمود: «چرا گریه می‌کنی؟ سوگند به خدا اگر در خاندان من شخصی بهتر از علی (ع) بود، تو را به ازدواج او درمی‌آوردم، وانگهی من ترا به ازدواج علی (ع) درنیاورده‌ام بلکه ترا همسر علی (ع) گردانیدم، و مهریّه‌ی ترا خُمس (یک پنجم) دنیا تا ابد قرار داد.
    جهیزیه‌ی عروسی از پول زره
    حضرت علی (ع) می‌فرماید: رسول خدا (ص) به من فرمود: برخیز و برو زره (یعنی پیراهن جنگ) خود را بفروش، برخاستم و رفتم آن را فروختم و پول آن را گرفتم و به حضور رسول خدا (ص) آورده و به دامنش ریختم، رسول خدا (ص) از من نپرسید که این پول چقدر است، و من هم چیزی نگفتم.
    پیامبر (ص) مقداری از آن را برداشت و به بلال حبشی داد و فرمود: با این پول، عطر خوشبو برای فاطمه (س) خریداری کن، سپس دو کف از آن پول برداشت و به ابوبکر داد و فرمود: با این پول آنچه برای فاطمه (س) شایسته است، از لباس و لوازم خانه، خریداری کن، عمار یاسر و سپس چند نفر از اصحاب را به دنبال ابوبکر فرستاد، آنها به بازار رفتند، هر کدام از آنها چیزی را می‌پسندید و به ابوبکر نشان می‌داد، اگر ابوبکر صلاح می‌دید، خریداری می‌کردند، اجناسی که خریدند عبارتند از:
    1- یکدست پیراهن، هفت درهم.
    2- یک عدد روسری، چهار درهم.
    3- قطیفه‌ی سیاه خیبری (یا عبای سیاه)
    4- تختی که میان آن را از لیف خرما بافته بودند (یا بالشی که لایه‌ی آن از لیف خرما بود)
    5- دو عدد لحاف مصری که لایه‌ی یکی از آنها پشم، و دیگری لیف خرما بود.
    6- چهار عدد متّکا که از پوستهای دبّاغی شده‌ی طائف درست شده بود، و از گیاه خشک پر شده بود.
    7- پرده‌ی نازک پشمی.
    8- یک عدد حصیر از بافته‌های قریه‌ی «هَجَر» (از دهات بحرین).
    9- آسیای دستی.
    10- یک عدد طشت مسی.
    11- مشک برای آب آوردن.
    12- کاسه‌ای سفالین.
    13- مشکی مخصوص خنک کردن آب.
    14- ابریق سفالین که طرف بیرونش رنگ شده بود.
    15- آفتابه‌ی سبز (سفالین).
    16- چند عدد کوزه‌ی سفالین.
    وقتی که تکمیل شد، مقداری از آنها را ابوبکر برداشت و بقیّه را همراهان برداشتند و نزد رسول خدا (ص) آوردند، رسول خدا (ص) آن اجناس را با دست خود زیر و رو می‌کرد و می‌فرمود:
    بارَکَ اللَّهُ لِاَهلِ الْبَیْتِ: «خداوند اینها را برای اهل خانه، مبارک کند».



    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند







  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #32

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    زمان نامزدی و ولیمه‌ی عروسی

    حضرت علی (ع) می‌فرماید: یک ماه از این جریان گذشت که با رسول خدا (ص) در مسجد نماز می‌خواندم و به منزل خود مراجعت می‌نمودم، و در این مدّت درباره‌ی ازدواج چیزی با رسول خدا (ص) صحبت نکردم، پس از یک ماه، همسران رسول خدا (ص) به من گفتند: آیا نمی‌خواهی درباره‌ی آوردن فاطمه (س) به خانه‌ی خود، با پیامبر (ص) صحبت کنیم؟ گفتم: صحبت کنید؟ آنها به محضر رسول خدا (ص) رفتند، اُمّ اَیْمَنْ [22] عرض کرد: ای رسول خدا! برای کاری آمده‌ایم که اگر خدیجه (س) بود چشمش می‌شد، علی (ع) دوست دارد که همسرش را به خانه‌اش ببرد، چشم فاطمه (س) را به دیدار شوهرش روشن کن، و دیده‌ی ما را نیز روشن فرما.
    رسول خدا (ص) فرمود: چرا خود علی (ع)، همسرش را از من طلب نمی‌کند؟
    ما توقع آن داشتیم که خودش اقدام کند.
    حضرت علی (ع) می‌فرماید: عرض کردم ای رسول خدا! حیاء و شرم مرا از سخن گفتن در این باره بازمی‌دارد.
    رسول خدا (ص) فرمود: در اینجا چه کسانی هستند؟
    امّ‌سلمه عرض کرد: من حاضرم، زینب حاضر است و فلانکس و... حاضرند.
    رسول خدا (ص) فرمود: برای دخترم و پسر عمویم اطاقی از اطاق‌های مجاور تهیّه کنید.
    اُمّ‌سلمه عرض کرد: کدام اطاق را؟
    پیامبر (ص) فرمود: اطاق خودت را، سپس پیامبر (ص) به زنان و همسرانش دستور فرمود تا زهرا (س) را مناسب شأنش آرایش کنند.
    اُمّ‌سلمه می‌گوید: به فاطمه (س) گفتم آیا نزد تو بوی خوشی یافت می‌شود که برای خود ذخیره کرده باشی؟
    فاطمه (س) فرمود: آری، شیشه‌ی عطری آورد و مقداری از آن را به کف دستم ریخت، آنچنان بوی خوش داشت که هرگز نظیرش را نیافته بودم، گفتم: این بوی خوش از کجا بدست آمده است؟
    فرمود دِحْیَه‌ی کَلْبی (یکی از اصحاب) به حضور پدرم می‌آمد [23] پدرم به من می‌فرمود: ای فاطمه! فرشی برای عمویت بیاور، من فرشی می‌آوردم و به زمین می‌گستراندم و بر آن می‌نشست، وقتی که برمی‌خاست، از درون لباسش، چیزی به زمین می‌ریخت، پدرم به من می‌فرمود: آنها را جمع کنم (با توجّه به اینکه او جبرئیل بود که به صورت دحیه‌ی کلبی می‌آمد).
    حضرت علی (ع) از رسول خدا (ص) پرسید: اینها چیست؟ رسول خدا (ص) در پاسخ فرمود: این‌ها عنبر است که از میان بالهای جبرئیل می‌ریزد.
    حضرت علی (ع) فرمود: سپس رسول خدا به من فرمود: طعام نیکوئی برای اهل خود فراهم کن،: سپس فرمود: گوشت و نان را ما می‌دهیم، روغن و خرما با شما باشد!.
    رفتم و روغن و خرما خریدم و به حضور رسول خدا (ص) آوردم، پیامبر (ص) آستین خود را بالا زد و خرما را در میان روغن می‌آمیخت، و گوسفند فربه و نان بسیار برای ما فرستاد، سپس به من فرمود: هر که را که می‌خواهی دعوت کن، به مسجد رفتم، اصحاب در مسجد زیاد بودند، حیا کردم که عدّه‌ای را دعوت کنم و عدّه‌ای را دعوت نکنم، بالای بلندی رفتم و صدا زدم:
    اَجِیبُوا اِلی وَلِیمَةِ فاطِمَة: «دعوت مرا به ولیمه‌ی عروسی فاطمه (س) بپذیرید» تمام جمعیّت حرکت کردند، من از بسیاری مردم و کمی غذا، شرمنده شدم، وقتی که رسول خدا (ص) شرمندگی مرا دریافت، فرمود: دعا می‌کنم که خداوند برکت به غذا بدهد.
    همه‌ی آن جمعیّت از غذا خوردند و نوشیدند و برای ما دعا کردند که خدا به ما برکت بدهد، همه‌ی آن جمعیّت که بیش از چهار هزار نفر بودند از آن غذا خوردند و سیر شدند و از غذا چیزی کم نیامد.
    سپس پیامبر (ص) کاسه طلبید، کاسه‌ها را حاضر کردند، کاسه‌ها را پر کرد و به خانه‌های همسرانش فرستاد، سپس کاسه‌ای را گرفت و غذائی در آن ریخت و فرمود: این هم برای فاطمه (س) و شوهرش






    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  4. Top | #33

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    ماجرای شب زفاف

    پس از غروب خورشید، پیامبر (ص) به اُمّ‌سلمه فرمود: فاطمه (س) را به اینجا بیاور، او فاطمه (س) را نزد پیامبر (ص) آورد، در حالی که دامن خود را در زمین می‌کشید، و بر اثر نهایت شرم از پیامبر (ص) عرق حیاء از چهره‌اش می‌ریخت به طوری که پایش لغزید.
    پیامبر (ص) فرمود: «خداوند ترا از لغزش دنیا و آخرت حفظ کند»
    وقتی که فاطمه (س) در جلو رسول خدا (ص) ایستاد، حضرت نقاب از روی او برداشت، علی (ع) جمال او را دید، سپس پیامبر (ص) دست فاطمه (س) را گرفت و به دست علی (ع) نهاد و فرمود:
    بارکَ اللَّهُ لَکَ فِی اِبْنَةِ رَسُولِ‌اللَّهِ...: «خداوند در مورد دختر رسول خدا (ص) به تو برکت دهد، ای علی، فاطمه همسر نیکی است، و ای فاطمه، علی (ع) همسر نیکی است، به خانه‌ی خود بروید و کاری نکنید تا من نزد شما بیایم».
    علی (ع) می‌گوید: فاطمه (س) را در یک جانب خانه نشاندم، و خودم در جانب دیگر نشستم، هر دو از شدّت شرم، سر به زیر انداخته بودیم.
    مبارک باد رسول خدا به عروس و داماد
    ناگاه فهمیدم که رسول خدا (ص) به در خانه آمد و فرمود: اینجا کیست؟
    گفتیم: ای رسول خدا، وارد خانه شوید، مرحبا به شما دیدارکننده و وارد شده!
    رسول اکرم (ص) وارد خانه شد، و فاطمه (س) را در کنار خود نشاند سپس فرمود: ای فاطمه برخیز و مقداری آب بیاور.
    فاطمه (س) برخاست و کاسه‌ای پر از آب کرده و نزد آن حضرت حاضر کرد، پیامبر (ص) اندکی از آن آب به دهان خود ریخت و مضمضه کرد، و آن را در آن ظرف ریخت، سپس مقداری از آن آب را بر سر فاطمه (س) ریخت، و فرمود: به جانب من رو کن، وقتی که فاطمه (س) به جانب آن حضرت روکرد، پیامبر (ص) قدری از آن آب را به سینه‌ی فاطمه (س) پاشید، سپس مقداری از آن آب را بین شانه‌های او پاشید و آنگاه این دعا را کرد:
    «خدایا این دختر من است که محبوبترین خلق در نزد من می‌باشد: خدایا و این (علی علیه‌السلام) برادر من و محبوبترین خلق نزد من است، خدایا او را ولّی و یاور خود گردان، و اهل او را بر او مبارک کن».

    سپس به علی (ع) رو کرد و فرمود: به اهل خود نزدیک شو، خدا بر تو مبارک کند، و رحمت و برکات خدا بر تو باد که او خدای شایسته‌ی حمد و سپاس و تقدیر است.
    در روایت دیگر آمده: امیر مؤمنان (ع) فرمود: پس از آمدن فاطمه (س) به خانه‌ی من، سه روز گذشت که پیامبر (ص) نزد ما نیامد، صبح روز چهارشنبه به خانه‌ی ما آمد. در آن هنگام اسماء بنت عُمَیس در منزل ما بود.
    رسول اکرم (ص) به اسماء فرمود: با اینکه مرد در اینجا هست، چرا در اینجا توقف کردی؟
    اسماء عرض کرد: پدر و مادرم بفدایت، وقتی دختر به خانه شوهر می‌رود و مرحله زفاف را می‌گذراند نیاز به زنی دارد تا نیازهای او را برآورد، من به این خاطر در اینجا هستم.
    رسول خدا (ص): «ای اسماء! خدا، حاجت دنیا و آخرت تو را برآورد» [24] .
    امیر مؤمنان علی (ع) فرمود: آن روز روز سردی بود، من و فاطمه (س) خود را با عبا پوشانده بودیم، وقتی که صدای رسول خدا (ص) را شنیدیم خواستیم برخیزیم، رسول خدا (ص) فرمود: به حقّی که من بر شما دارم متفرق نشوید تا من بر شما وارد گردم.
    رسول خدا (ص) وارد شد و در سمت سر ما نشست، پاهای خود را با عبا پوشانید من و فاطمه (س) پاهای آن حضرت را گرم کردیم، به من فرمود: کوزه آبی بیاور، کوزه آب به حضورش آوردم، رسول اکرم (ص) سه بار بر آن آب فوت کرد و چند آیه از قرآن را قرائت فرمود، سپس به من فرمود: این آب را بیاشام و در ته آن اندکی بگذار، به دستور آن حضرت عمل کردم پیامبر (ص) باقیمانده آب را به سر و سینه من پاشید و فرمود:
    اَذْهَبَ اللَّهُ عَنْکَ الرِّجْسَ یا اَبَاالْحَسَنِ وَ طَهَّرَکَ تَطْهِیراً.
    : «خداوند، ناپاکی را از تو ای ابوالحسن، دور ساخت و تو را پاک و پاکیزه نمود».
    آنگاه فرمود: آب تازه‌ای بیاور، ظرف آبی به حضورش آوردم، چند آیه قرآن را قرائت کرد و سه بار بر آن فوت کرد و آنگاه آن آب را به دخترش فاطمه (س) داد و به او فرمود: بیاشام و اندکی بگذار، او چنین کرد، پیامبر (ص) باقیمانده‌ی آب را بر سر و سینه‌ی حضرت زهرا (س) پاشید و به او فرمود:
    اَذْهَبَ اللَّهُ عَنْکِ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَکِ تَطْهِیراً.
    : «خداوند، ناپاکی را از تو دور سازد، و تو را پاک و پاکیزه نماید».






    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  5. Top | #34

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    تلاش عمر و ابوبکر و سخنرانی ابوبکر

    عمر بن خطاب از جریان مطلع شد، برای ابوبکر پیام فرستاد که از خانه بیرون شو و نزدم بیا.
    ابوبکر در جواب گفت: فعلاً مشغول کاری هستم.
    عمر برای بار دوّم برای او پیام فرستاد که: حادثه‌ای رخ داده که لازم است تو حاضر باشی، حتماً بیا.
    ابوبکر برخاست و نزد عمر رفت.
    عمر به او گفت: مگر نمی‌دانی که انصار در سقیفه‌ی بنی‌ساعده اجتماع کرده‌اند و می‌خواهند زمام امور خلافت را به سعد بن عباده بسپارند، و در میان آنها نیکوترین افرادی که سخن گفتند، این پیشنهاد است که: «یک رئیس را ما انتخاب کنیم و یک رئیس را شما انتخاب کنید».
    ابوبکر، سخت هراسان گردید و همراه عمر با شتاب به سقیفه آمدند، ابوعبیده‌ی جرّاح نیز همراهشان بود، وقتی به سقیفه وارد شدند، جمعیّت بسیاری را در آنجا دیدند.
    عمر می‌گوید، ما به سقیفه رفتیم، خواستم در میان جمعیت برخیزم و سخنرانی کنم، ابوبکر به من گفت: آهسته باش تا من سخنرانی کنم و بعد از من هر چه خواستی بگو.
    ابوبکر سخنرانی کرد.
    عمر گفت: هر چه در ذهن من بود که در سخنرانی بگویم، ابوبکر همه‌ی آنها را گفت سخنرانی ابوبکر چنین بود:
    حمد و سپاس الهی را بجا آورد و آنگاه گفت:
    «خدای بزرگ محمد (ص) را برای پیامبری و رسالت و هدایت مردم برگزید، و او را شاهد بر امّت خود قرار داد، تا امّتش خدای یکتا را پرستش کنند و از هرگونه شرک دوری نمایند، در حالی که مردم خدایان گوناگونی برای خود برگزیده بودند و آنها رامی‌پرستیدند و می‌پنداشتند که آن معبودها، پرستش کنندگان خود را شفاعت می‌کنند و به آنها نفع می‌رسانند، در صورتی که آن معبودها از سنگ تراشیده شده و چوب خرّاطی شده بودند، سپس این آیه را خواند:
    وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مالا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ...
    : «و غیر از خدا، چیزهائی را پرستش می‌کنند که نه به آنها زیانی می‌رساند و نه سودی» (یونس- 18).
    پس بر عرب گران آمد که دین پدران خود را ترک نمایند، خداوند مهاجران نخستین از قوم پیامبر (ص) را به این امتیاز، اختصاص داد که آن حضرت را تصدیق کرده و به او ایمان آوردند، و ایثارگرانه به حمایت از او برخاستند و در این راستا در سخت‌ترین شرائط و آزار و تکذیب مشرکان، صبر و استقامت نمودند، مهاجران نخستین کسانی هستند که در زمین خدا را پرستش کردند و به خدا و رسولش ایمان آوردند، مهاجران از دوستان و خاندان پیامبر (ص) هستند و سزاوارترین مردم برای رهبری بعد از پیامبر (ص) می‌باشند، هر کس با آنها در این موضوع مخالفت کند، او ستمگر است، شما ای گروه انصار، منکر امتیاز و برتری آنها در دین، و سبقت بزرگ آنها در اسلام نیستید، خداوند شما را به عنوان انصار و یاران دین و رسول پذیرفت، و هجرت رسول اکرم (ص) را به سوی شما فرستاد، بیشتر همسران و اصحابش در میان شما است، و بعد از مهاجران نخستین، هیچکس در نزد ما به مقام شما نمی‌رسند، فَنَحْنُ الْاُمَراءُ وَ اَنْتُمُ الْوُزَراءُ: «پس زمامداران از ما باشند، و وزیران از میان شما انتخاب گردند!!» ما در مشورت با شما مضایقه نمی‌کنیم، و بدون شما در امور، حکم نخواهیم کرد






    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  6. Top | #35

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    گفتار یاران و اصحاب دیگر


    پس از سخنرانی ابوبکر، «حباب بن منذر بن جموح» (از انصار) برخاست و گفت
    «ای گروه انصار، امر خود را محکم نگهدارید، زیرا مردم در سایه‌ی شما بسر می‌برند، و کسی جرأت آن را ندارد که با شما مخالفت کند، و هیچکس بدون فرمان و اجازه‌ی شما نمی‌تواند صدارت امور را تصاحب کند، این شمائید که اهل عزّت و شکوه و جمعیّت بسیار و نیرومند و با شخصیّت می‌باشید، مردم به کار و تصمیم‌گیری شما نگاه می‌کنند، بنابراین با هم اختلاف نکنید که در نتیجه امور شما تباه گردد، پس اگر
    آنها (مهاجران) آنچه را که گفتم و شنیدید، نپذیرفتند، سخن ما این است که: از ما یک نفر به عنوان رهبر، انتخاب شود، و از آنها نیز یک نفر انتخاب گردد.
    در این هنگام عمر بن خطّاب گفت: هیهات! هرگز دو شمشیر در یک غلاف نگنجد، و هرگز عرب راضی نمی‌شود که شما انصار رهبر آنها باشید، در حالی که پیامبر (ص) از قبیله‌ی غیر از قبیله‌ی شما است، ولی عرب مانع این نیست که رهبر از قبیله‌ای باشد که پیامبر (ص) از آن قبیله است، چه کسی است که در مورد بدست گرفتن مقام رهبری که از آن پیامبر (ص) است با ما ستیز کند، با اینکه ما از دوستان پیامبر (ص) و از دودمان او هستیم.
    در این وقت باز «حُباب بن منذر» برخاست و گفت:
    ای گروه انصار! تصمیم خود را محکم حفظ کنید و گفتار این شخص (عمر) و اصحاب او را نپذیرید که نصیب شما را از مقام رهبری، ببرند پس اگر مخالفت کردند، آنها را از بلاد خود (مدینه) کوچ دهید، چرا که شما به مقام خلافت، سزاوارترید، و این بیرون کردن آنها از مدینه، به شمشیر شما بستگی دارد، و مردم در این امر با شما هماهنگ و استوار هستند، من در این راستا مانند ستون محکم و خلل‌ناپذیر ایستاده‌ام و همچون چوبی که در خوابگاه شتران نصب کرده‌اند که شتر بدن چرکین خود را به آن بمالد (برای اصلاح امور) ایستادگی می‌کنم، و همچون درخت خرما هستم که تکیه بر دیوار یا ستون دیگر نموده است، من همچون شیر، از کسی نمی‌هراسم و جگر شیر دارم، سوگند به خدا اگر شما بخواهید شاخ او (عمر) را برمی‌گردانم».
    عمر بن خطاب گفت: در این صورت خدا تو را خواهد کشت.
    حباب گفت: خدا ترا می‌کشد. [26] .
    در این هنگام، ابوعبیده‌ی جرّاح گفت: «ای گروه انصار! شما نخستین کسانی هستید که پیامبر (ص) را (در مدینه) یاری کردید، اکنون نخستین نفر نباشید که (نظام اسلام را) تغییر و تبدیل نمائید.
    بُشر بن سعد، پدر نعمان بن بشیر برخاست و گفت: ای گروه انصار! آگاه باشید که محمد (ص) از دودمان قریش است، و خویشان او، به او نزدیکترند، سوگند به خدا مرا نبینید که در مسأله‌ی رهبری، با آنها مخالفت کنم




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  7. Top | #36

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    دستور ابوبکر و بیعت با او


    در این هنگام، ابوبکر برخاست و گفت: این عمر و ابوعبیده است، با یکی از این دو نفر، هر کدام را که می‌خواهید، بیعت کنید.
    عمر و ابوعبیده گفتند: سوگند به خدا در بدست گرفتن امر خلافت، بر تو پیش نمی‌گیریم، تو بهترین مهاجران هستی، تو جانشین رسول خدا (ص) در اقامه‌ی نماز هستی که بهترین دستور دین است!! اکنون دست دراز کن تا با تو بیعت کنیم.
    وقتی که ابوبکر، دستش را دراز کرد تا عمر و ابوعبیده با او بیعت کنند، بشیر بن سعد بر آنها پیش گرفت و با ابوبکر بیعت کرد، حُباب بن منذر انصاری فریاد زد: «ای بشیر! خاک بر سر تو باشد، بخل کردی که پسر عمویت (سعد بن عُباده) امیر شود؟!».
    اسید بن حضیر رئیس دودمان اَوْس، به اصحاب خود رو کرد و گفت: «سوگند به خدا اگر شما با ابوبکر بیعت نکنید، طایفه‌ی خزرج همیشه بر شما برتری خواهند یافت.
    اصحاب اسید برخاستند و با ابوبکر بیعت کردند، در نتیجه «سعد بن عُباده» در این راستا شکست خورد، و طایفه‌ی خزرج با او همدست نشدند.
    در این وقت، مردم از هر سو آمدند و با ابوبکر بیعت نمودند، و در این بین سعد بن عُباده که در بستر خود بیمار و نشسته بود، نزدیک بود زیر دست و پای جمعیت قرار گیرد و صدا زد: مرا کشتید!
    عمر گفت: سعد را بکشید، خدا او را بکشد. [27] .
    گفتگوی شدید سعد با عمر و بیعت نکردن سعد
    در این هنگام پسر سعد (قیس بن سعد) برجهید و ریش عمر را گرفت و گفت: سوگند به خدا ای پسر صحّاک که از جنگها می‌گریزی و هراسان هستی ولی در میان مردم و امن و امان چون شیر هستی، اگر موئی از سر سعد را حرکت دهی، برنمی‌گردی مگر اینکه صورتت را پر از زخم می‌کنیم که استخوانش پیدا شود.
    ابوبکر به عمر گفت: آرام باشد، و مدارا کن که مدارا بهتر و کارسازتر است.
    سعد بن عُباده به عمر گفت: ای پسر صحّاک (کنیز حبشی که جدّه‌ی عمر بود) سوگند به خدا که اگر قدرت برخاستن داشتم و بیمار نبودم همانا تو و ابوبکر در کوچه‌های مدینه از من فریادی همچون فریاد شیر می‌شنیدید و از هیبت آن از مدینه بیرون می‌رفتید، و شما هر دو را به قومی ملحق می‌نمودم که شما در برابر آنها ذلیل و تابع بودید نه اینکه دیگران تابع شما باشند، ای دودمان خزرج، مرا از مکان آشوب بردارید.
    آنها سعد را از بستر خود برداشتند و به خانه‌اش بردند.
    بعداً ابوبکر برای سعد، پیام فرستاد که مردم با من بیعت کردند، تو هم بیعت کن.
    سعد گفت: سوگند به خدا با تو بیعت نمی‌کنم تا هر چه تیر در تیردان خود دارم به سوی شما رها کنم، و سر نیزه‌ی خودم را از خون شما رنگین نمایم، و تا شمشیر در دست من است با شما می‌جنگم، و این را بدان که دستم برای جنگ با شما کوتاه نیست، و با خاندان و پیروانم با شما نبرد می‌کنم، و سوگند به خدا اگر همه‌ی جن و انس جمع شوند و مرا برای بیعت با تو وادارند، با شما دو نفر گنهکار، بیعت نمی‌کنم تا با خدای خود ملاقات کنم، و حساب خود را با خدا در میان گذارم.
    سخن سعد را به ابوبکر گزارش دادند، عمر گفت: هیچ چاره‌ای نیست مگر اینکه او بیعت کند.
    بشیر بن سعد به عمر گفت: ای عمر! سعد به هیچ وجه بیعت نمی‌کند، تا در این راه کشته شود، و اگر کشته شود دو طایفه‌ی اوس و خزرج با او کشته می‌شوند، او را به حال خود بگذارید، که انزوای او به کار شما آسیبی نمی‌رساند.
    عمر و همفکران او، سخن بشیر را پذیرفتند و سعد را به حال خود واگذاردند.
    سعد بن عُباده در نماز آنها شرکت نمی‌کرد، و در نزاعها، قضاوت را نزد آنها نمی‌برد، و اگر یارانی می‌یافت با آنها می‌جنگید، او در زمان خلافت ابوبکر، در همین حال بود و پس از ابوبکر، وقتی که عمر بن خطاب زمام امور خلافت را بدست گرفت، سعد باز همان روش (اعتزال و عدم بیعت) را ادامه داد، و چون از رویاروئی با عمر هراس داشت، از این رو به سوی شام رفت، و پس از مدّتی در سرزمین حوران درزمان خلافت عمر، از دنیا رفت، و با هیچیک از آنها بیعت نکرد، و علّت مرگش این بود که شبانه تیری به او زدند، و او را کشتند، و این پندار را شایع کردند و پنداشتند که طایفه‌ی جن او را کشته است!!! [28] .



    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  8. Top | #37

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    داستان ساختگی ترور سعد از ناحیه جن‌ها


    از بلاذری (مورّخ معروف) نقل شده: عمر بن خطاب به خالد بن ولید و محمد بن مسلمه‌ی انصاری اشاره کرد که سعد بن عُباده را بکشند، هر یک از آنها تیری به سوی سعد رها کردند، و او بر اثر آن کشته شد، سپس در پندار مردم القاء کردند که جنیان، سعد را کشتند، و این شعر را به زبان مردم انداختند (که جن‌ها گفتند:)

    نَحْنُ قَتَلْنا سَیِّدَ الْخَزْرَجِ سَعْدَ بْنِ عُبادَهْ
    فَرَمَیْناهُ بِسَهْمَیْنِ فَلَمْ یَخْطَا فُؤادَهُ

    یعنی: «ما سعد بن عَباده، رئیس طایفه‌ی خزرج را کشتیم، و او را با دو تیر، ترور کردیم، و آن تیرها در رسیدن به قلبش، خطا نرفتند و به قلب او اصابت کرد».
    روایت دیگری از ابن ابی‌الحدید درباره‌ی جریان سقیفه
    ابن ابی‌الحدید (عالم معروف اهل تسنّن) به سند خود نقل می‌کند: هنگامی که پیامبر (ص) رحلت کرد، انصار در نزد «سعد بن عُباده» اجتماع نمودند، ابوبکر و عمر و ابوعبیده نزد آنها رفتند، حُباب بن منذر (از انصار) گفت: «مِنّا اَمِیرٌ وَ مِنْکُمْ اَمِیرٌ: «یک نفر از طرف ما امیر باشد و یک نفر از طرف شما»، سوگند به خدا ما درباره‌ی مقام رهبری، بخل و حسد نسبت به شما نداریم، ولی بیم آن داریم که بعد از شما افراد دیگری که پدران و پسران و برادران آنها را کشته‌ایم، بر ما سلطه یابند و زمامداران ما شوند (مانند بنی‌امیّه).
    ابن ابی‌الحدید می‌گوید: این روایت را برای ابوجعفر، یحیی بن محمّد علوی خواندم، گفت: «من فراست و هوش حُباب بن منذر را تصدیق می‌کنم، همانگونه که او پیش‌بینی کرده بود، و از آن بیم داشت انجام گرفت، آن هنگام (که یزید بن معاویه

    [ صفحه 74]

    در واقعه‌ی خونین «حَرَّه»، که در سال 63 هجری در ماه ذیحجّه در مدینه واقع شد) انتقام خون مشرکین را که در جنگ بدر کشته شدند، از مسلمین انصار گرفت (این کار توسط یزید بن معاویه انجام شد، که حباب بن منذر، بیم داشت چنین افرادی سرکار آیند، و بیش از ده هزار نفر از مردم مسلمان مدینه قتل عام شدند).
    سپس ابوجعفر یحیی بن علوی به من گفت: رسول خدا (ص) نیز از این بیم داشت که چنین ستمگرانی روی کار آیند و به اهل‌بیت و بستگان آن حضرت ستم کنند، زیرا رسول خدا (ص) خون مشرکان را ریخت و می‌دانست که اگر دختر و فرزندان دخترش را، زیر دست حاکمان جور قرار دهد، در خطر شدید قرار می‌گیرند، از این رو همواره دستور رهبری بعد از خود را برای پسر عمویش (علی علیه‌السّلام) ترسیم می‌کرد، تا جان او و اهلبیتش حفظ گردند [29] زیرا اگر عترت پیامبر (ص) زمام امور را بدست می‌گرفتند، برای حفظ جان علی (ع) و اهلبیتش نافع‌تر بودند تا اینکه زیر دست حاکمان بیگانه قرار بگیرند، ولی قضا و قدر (و هوسهای نفسانی حاکمان جور) با او مساعدت ننمودند، و جریان آنگونه برخلاف انجام شد، و کار فرزندان پیامبر (ص) به آنجا کشید که آگاه هستی





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  9. Top | #38

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    تقرب به پیامبر صلی الله علیه و آله با قدم طاعت

    این روایت را راوندی در کتاب با عظمت «دعوات» نقل می کند: «ربیعه بن کعب» از یاران پیغمبر صلی الله علیه و آله می گوید:
    روزی به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدم، حضرت صلی الله علیه و آله شروع به سخن کردند، فرمودند: ربیعه! هفت سال است که به من خدمت می کنی، به خاطر این هفت سال زحمت و خدمتی که به من کردی، از من حاجتی نمی خواهی؟ گفتم: یا رسول الله! به من مهلت می دهید؟ فرمودند: بله. عرض کردم: بعداً حاجتم را به شما می گویم.
    چه روش زیبایی است که انسان زود تصمیم نگیرد. چند روز فکر و مشورت کند، بعد تصمیم بگیرد.
    ربیعه می گوید: فردا تنها نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدم. گفتم: آقا! حاجتم را بگویم؟ فرمودند: بگو. عرض کردم: از پروردگار بخواهید تا مرا با شما شانه به شانه وارد بهشت کند. چه همّت بلندی.
    ص:107
    ________________________________________
    1- 1) - لقمان (31) : 15؛ «سپس بازگشت شما فقط به سوی من است. پس شما را از آنچه انجام می دادید، آگاه می کنم.»
    حضرت به من فرمودند: این مطلب را از چه کسی یاد گرفته ای؟ گفتم: دیروز که از نزد شما رفتم، فکر کردم که اگر از شما ثروت فراوان بخواهم، ثروت در معرض نابودی است و وقتی می میرم، فایده ای ندارد.
    اکنون کسانی که چند میلیارد ثروت دارند، اما استفاده نمی کنند، اسکناس آنها با کاغذهای باطله چه فرقی می کند؟ هیچ. این پول ها برای آنها فایده ای ندارد. گویی این چند میلیارد را دور می اندازند، حال جای دورانداختن آنها یا بانک های خارجی است، یا داخلی.
    گفتم: به شما بگویم برای من طول عمر بخواهید، دیدم تا چند سال در دنیا زنده بمانم؟ آخر باید بمیرم، پس چه فایده ای دارد؟ پس به شما بگویم که از خدا بخواهید تا در قیامت شانه به شانه شما وارد بهشت شوم.
    در روایت دارد که رسول خدا صلی الله علیه و آله سر مبارک خود را پایین انداختند، بعد از مکث کوتاهی سر را بلند کرده، فرمودند: من حاجت تو را از خدا می خواهم، اما تو نیز قول بده که با قدم طاعت و عبادت مرا کمک کنی. (1)باید این قدم را داشته باشی که بتوانی کنار من بیایی و من تو را به بهشت ببرم، اگر
    ص:108
    ________________________________________
    1- 1) - بحار الأنوار: 22/86، باب 37، حدیث 39؛ الدعوات: 39، الفصل الثانی؛ «عَنْ رَبِیعَهَ بْنِ کَعْبٍ قَالَ قَالَ لِی ذَاتَ یَوْمٍ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا رَبِیعَهَ خَدَمْتَنِی سَبْعَ سِنِینَ أَ فَلَا تَسْأَلُنِی حَاجَهً فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَمْهِلْنِی حَتَّی أُفَکِّرَ فَلَمَّا أَصْبَحْتُ وَ دَخَلْتُ عَلَیْهِ قَالَ لِی یَا رَبِیعَهُ هَاتِ حَاجَتَکَ فَقُلْتُ تَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یُدْخِلَنِی مَعَکَ الْجَنَّهَ فَقَالَ لِی مَنْ عَلَّمَکَ هَذَا فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا عَلَّمَنِی أَحَدٌ لَکِنِّی فَکَّرْتُ فِی نَفْسِی وَ قُلْتُ إِنْ سَأَلْتُهُ مَالًا کَانَ إِلَی نَفَادٍ وَ إِنْ سَأَلْتُهُ عُمُراً طَوِیلًا وَ أَوْلَاداً کَانَ عَاقِبَتُهُمْ الْمَوْتَ قَالَ رَبِیعَهُ فَنَکَسَ رَأْسَهُ سَاعَهً ثُمَّ قَالَ أَفْعَلُ ذَلِکَ فَأَعِنِّی بِکَثْرَهِ السُّجُودِ.» معارف و معاریف: 5/626؛ «ربیعه بن کعب بن مالک بن یعمر اسلمی حجازی از یاران و خدمتکاران پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و در برید مسلمان شد از اصحاب صفه بود وی تا ایام حره زنده بود و به سال 63 ایام حره درگذشت.»
    قدم طاعت و عبادت را نداشته باشی، بین من و تو در قیامت میلیون ها فرسخ فاصله خواهد بود. تو با این قدم بیا، تا ما بگوییم که راه را باز کنند و تو کنار ما بیایی. گر قدمت هست چو مردان برو ور قدمت نیست چو سعدی بنال (1)
    * * * عمر خود را در چه پایان برده ای
    سرمایه های خداداده را کجا بردی و به پای چه کسی خرج کردی؟ در چه مسیری هزینه کردی و چه چیز به دست آوردی؟ حال که به تو مهلت داده اند که ماه مبارک رمضان را درک کنی و در این فضای مبارک وارد شوی، بیا با قدم طاعت و عبادت حرکت کن.
    والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
    ص:109
    ________________________________________
    1- 1) - سعدی شیرازی.



    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  10. Top | #39

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    گوشه‌های دیگر از حوادث و پی‌آمدهای سقیفه

    غایب بودن علی و بنی‌هاشم از اجتماع سقیفه


    عالم بزرگ، شیخ مفید (متوفی 413 ه.ق) در کتاب ارشاد می‌گوید: پس از رحلت پیامبر (ص)، امام علی (ع) مشغول غسل دادن و کفن و دفن جسد مطهّر پیامبر (ص) بود، و بنی‌هاشم بخاطر مصیبت بزرگ رحلت پیامبر (ص) از مردم جدا بودند، قوم از فرصت استفاده کرده و به مسأله خلافت و تعیین خلیفه پرداختند و سرانجام در غیاب علی (ع) و بنی‌هاشم، خلافت ابوبکر برقرار شد، آن گونه که بین انصار، اختلاف افتاد، و جماعت آزادشدگان (در فتح مکّه) و آنانکه پیامبر (ص) برای تألیف قلوب، به آنها اجازه‌ی ورود به اسلام را داده بود از اینکه مسأله‌ی خلافت، چند روز تأخیر بیفتد کراهت داشتند تا قبل از فراغت بنی‌هاشم، مسأله را تمام شده اعلام کنند، با ابوبکر بیعت کردند، زیرا او در مکان اجتماع (سقیفه) حاضر بود، و اسباب و لوازم کار او آنچنان آماده شده بود که موضوع را مطابق مراد و مقصود او آسان نمود، که شرح آن در این کتاب نمی‌گنجد و در جای دیگر شرح آن را می‌نگاریم.




    ویرایش توسط سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)* : 13-02-2019 در ساعت 16:27
    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  11. Top | #40

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    گفتار علی

    روایت شده: وقتی که بیعت با ابوبکر به پایان رسید، مردی به حضور امام علی (ع) آمد، دید آن حضرت بیلی در دست دارد و به هموار کردن قبر رسول خدا (ص) مشغول است، به آن حضرت عرض کرد: مردم با ابوبکر بیعت کردند، و جماعت انصار در قضیّه‌ی رهبری، شکست خوردند، زیرا بین خود آنها اختلاف شد، و طُلَقا (آزادشدگان) سبقت گرفته و با این مرد (ابوبکر) عقد بیعت نمودند، از بیم آنکه شما به آن، دست نیابید.

    حضرت علی (ع) بیل را به زمین گذارد و دسته‌ی آن در دستش بود، چنین فرمود:
    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ- الم. اَحَسِبَ النّاسُ اَنْ یُتْرَکُوا اَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ- وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ- اَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِئاتِ اَنْ یَسْبِقُونا ساءَ ما یَحْکُمُونَ.
    : «بنام خداوند بخشنده‌ی مهربان- الم- آیا مردم گماتن کردند که به حال خود رها می‌شوند، و آزمایش نخواهد شد؟- ما کسانی را که پیش از آنها بودند آزمودیم، باید علم خدا در مورد کسانی که راست می‌گویند و کسانی که دروغ می‌گویند، تحقّق یابد- آیا کسانی که اعمال بد بجا می‌آورند، گمان کردند از حوزه‌ی قدرت ما بیرون خواهند رفت؟ چه داوری بدی می‌کنند؟».



    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





صفحه 4 از 14 نخستنخست 12345678 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi