در کتاب سلیم بن قیس هلالی(1) به روایت ابان بن ابی عیّاش از او، از سلمان و عبدالله بن عبّاس روایت شده که گفتند:
هنگامی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رحلت کرده، هنوز جنازه ی مقدّس آن حضرت را به خاک نسپرده بودند که مردم عهد و پیمان خود را شکستند و مرتد شدند و عَلم مخالفت را برافراشتند.
امّا حضرت علی (علیه السّلام) مشغول غسل، کفن و حنوط جسد مبارک پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شد تا اینکه آن جسد مقدّس را به خاک سپرد.
سپس علی (علیه السّلام) طبق وصیّت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) مشغول جمع آوری «قرآن مجید» شد.
پس از این جریان عمر به ابوبکر گفت:
مردم عموماً غیر از علی و اهل بیتش با تو بیعت کردند. به دنبال وی بفرست تا بیاید و بیعت کند. ابوبکر پسر عموی عمر را که نامش قنفذ بود، خواست و به او گفت: نزد علی برو. به وی بگو: خلیفه ی پیغمبر تو را خواسته! چندین مرتبه قنفذ این مأموریت را انجام داد؛ ولی حضرت امیر (علیه السّلام) نزد آنان نیامد.
عمر در حالی که خشمناک بود، برجست و خالد بن ولید و قنفذ را خواست. به آنان دستور داد تا هیزم و آتش برداشتند و به سوی خانه ی حضرت، روانه شدند.
در آن هنگام حضرت زهرا (علیهاالسّلام) پشت در نشسته بود و جسم آن بانو پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ناتوان شده بود.
عمر به در خانه ی علی که رسید دقّ الباب کرد و فریاد زد: ای پسر ابی طالب؛ در را باز کن! حضرت زهرا (علیهاالسّلام) فرمود:
«ما را با تو چه کار که نمی گذاری به عزاداری خویشتن مشغول باشیم؟!» عمر به حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) گفت: در را باز کن! والّا آتش به جان شما می زنیم!
فاطمه ی زهرا (علیهاالسّلام) در جوابش فرمود:
«آیا از خدای توانا نمی ترسی که داخل خانه ی من شوی و به خانه ام حمله و هجوم کنی؟» ولی او حاضر نشد که برگردد؛ آتش خواست و در خانه را آتش زد.
وقتی در سوخت، او در را باز کرد؛ در همین لحظه بود که حضرت زهرا (علیهاالسّلام) در مقابل وی قرار گرفت و فریاد زد: