(دو حیوان دعا کردند)
سالی قحطی و خشکسالی شد مردم برای دعای باران به صحرا رفتند، هرچه دعا کردند باران نیامد در آن اثنا آهوئی را دیدم به سوی غدیر گودال آبی می دوید که آب بیاشامد. همینکه غدیر را خشک دید، حیران شد، چند مرتبه به سوی آسمان نظر کرد، ناگاه ابری ظاهر شد و آنقدر باران آمد که غدیر گودال مملو از آب شد و آن آهو آب خورد و سیراب شد.
در روایت دیگری است:
صیادی گفت: در صحرا برای شکار گاو کوهی رفته بودم. دیدم بچه اش را شیر می دهد. او را تعقیب کردم. آن گاو بچه اش را گذارد و رفت، آمدم او را گرفتم. همینکه آن حیوان بچه اش را به دست من دید مضطرب شد سر به سوی آسمان بلند کرد، گویا به خدا شکایت می کرد. یک وقت گودالی پیدا شد و من در آن گودال افتادم و بچه گاو از دست من رها شد و فرار کرد و آن حیوان آمد بچه اش را برد.
حاصل اینکه هرگاه جمادات و نباتات و حیوانات خدا را بشناسند، انسان چگونه می شود منکر وجود خدا شود؟!