صفحه 6 از 6 نخستنخست ... 23456
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 55 , از مجموع 55

موضوع: تحفه رجبیون

  1. Top | #51

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,624
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,519
    مورد تشکر
    14,342 در 5,338
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    سیزدهم رجب؛ ولادت حضرت علی علیه السلام

    اشاره

    ای علی که جمله عقل و دیده ای
    شمه ای واگو از آنچه دیده ای
    تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
    آب علمت خاک ما را پاک کرد
    بازگو ای باز، عرش خوش شکار
    تا چه دیدی این زمان از کردگار
    مولانا
    سیزدهم رجب، یعنی تجلی کامل خداوند بر روی زمین و لبخند او بر روی آدمیان و جهان هستی.
    چراغی که در این روز، فروزان گشت، جاودانه شد و نوای آسمانی ای که در آن روز برخاست، مانا و ابدی گشت.
    در چنین روزی عشق زاده شد، عشق به معبود و در کنارش عشق به آدمیان. آن گاه که عاشق زاده می شود، جاودانگی نیز به دنیا می آید. چون تنها، «صدای سخن عشق» که «خوش ترین نواهاست» یادگار همه دوران ها خواهد بود.
    از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر
    یادگاری که در این گنبد دوار بماند
    حافظ
    و تنها، سخن عشق است که در همه دوران ها تکرار می شود:
    گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
    می گویم و بعد از من، گویند به دوران ها
    ص: 113
    * * *
    گرچه خداوند دیده نمی شود، ولی خود را در علی متجلی ساخت و می توان او را در علی دید. باری کسی را یارای دیدن حضرت حق نیست، ولی او به سبب لطفش در حق آدمیان، برای خود آینه ای به نام علی ساخت و با تمام اسما و صفاتش در آن متجلی گشت و به مردم گفت: در آینه نظر کنید تا مرا ببینید:
    با جمالش چون که نتوان عشق باخت
    از کمال لطف خود آیینه ساخت
    عطار
    دل اگر خداشناسی، همه در رُخ علی بین
    به علی شناختم من، به خدا قسم خدا را
    شهریار
    و این گونه بود که علی به دنیا آمد؛ عدالت به دنیا آمد و امید. خاطر پیامبر نیز آسوده گشت که زحمات او محفوظ خواهد ماند.
    اما علی را تنها پیامبر و اهل بیت او ستایش نکردند که در مقابل علی، همه طوایف، سر تعظیم فرود آورده اند. دوست و دشمن و بیگانه و آشنا به زیبایی او اعتراف کردند. و مگر زیبایی، قابل انکار است؟!
    سپاس، خدای را که دلبران ما را از کسانی قرار داد که به تعبیر مولانا: «ذکر اوصافشان نقل دیگران» است:
    خوش تر آن باشد که سرّ دلبران
    گفته آید در حدیث دیگران
    ص: 114
    جبران خلیل جبران از شخصیت های بزرگ لبنان می گوید:
    «من مسیحی ام، ولی به پیامبر عربی عشق می ورزم و نامش را ارج می نهم. عظمت اسلام را دوست دارم و از نابودی و زوال آن بیمناکم. من معتقدم که فرزند ابی طالب، علی، اولین عربی بود که با روح کلی رابطه برقرار کرد. او نیز مانند پیامبرانی بود که در جوامع خود و در زمان خود نمی گنجید و در میان مردمی بود که شایستگی او را نداشتند و در زمانی ظهور کرد که زمانش نبود. خدا را در این کار حکمتی است که خود داناتر است».(1)
    توماس کارلایل _ مورخ و متفکر انگلیسی _ نیز چنین گفته است:
    «علی جوان مردی بلند قدر و بزرگ نفس بود. از چشمه وجدانش مهر و نیکی سیل آسا سرازیر می گشت. در دلش شعله های دلاوری و پهلوانی زبانه می کشید. شجاع تر از شیر ژیان بود، اما شجاعتی آمیخته با مهربانی».(2)
    * * *
    علی قاصد آسمانی و پیک قدسی بود که از اوج فرود آمد تا شکسته پایگان را به مقصد رساند:
    قاصدا زیر آیم از اوج بلند
    تا شکسته پایگان بر من تنند
    مولانا
    علی را «خلوتیان ملکوت» بهتر می شناسند و هرگاه که سرمست از باده رحمانی از کنارشان می گذرد، آشوب قیامت در میانشان به پا می کند:
    مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
    ص: 115
    ________________________________________
    1- عرفان در اندیشه جبران خلیل جبران، ص 46.
    2- محمّدرضا حکیمی، بعثت، غدیر، عاشورا، مهدی، ص 33.
    به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
    حافظ
    و اکنون اگر هر نافه مُشکین و خوش بوی آسمانی مشام بشریت را می نوازد، بدان سبب است که در آن آستان مقام دارد و از آنجا برمی خیزد.
    از رهگذر خاک سر کوی شما بود
    هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
    حافظ
    چه بگویم درباره امامی که جوان مردی و انصافش حتی در حق دشمنانش نیز انکارناپذیر است.
    اگر قرآن به حداقل بسنده کرده و می فرماید: «وَ لا یَجْرِ مَنَّکُمْ شَنآنُ قَوْمٍ عَلی أَلاّ تَعْدلُوا؛ دشمنی شما با قومی، شما را از عدالت در حقّ آنها خارج نسازد» (مائده: 8)، اما او پا را فراتر گذاشته و با دشمنانش نه تنها از روی عدالت که با فضل و انصاف رفتار می کرد.
    در نخستین رویارویی و نبرد معاویه با حضرتش که در کنار فرات روی داد، معاویه شریعه فرات را بر حضرت و سپاهیانش می بندد و طولی نمی کشد که حضرت و یارانش در مضیقه بی آبی قرار می گیرند.
    حضرت، نخست به وسیله «صَعْصَعه» که از بزرگان یارانش بود، نامه ای به سوی معاویه می فرستد و در آن می نویسد: «ما میل به جنگ و برادرکشی نداریم و امیدواریم با مذاکرات، مشکل را حل کنیم. شریعه را برای ما باز گذار تا راه برای مذاکرات هموار گردد. اما اگر تو به چیزی جز جنگ راضی نمی شوی، من هیچ گونه ترسی ندارم».
    معاویه با خواندن نامه، ترتیب اثر نمی دهد. علی که راه هرگونه مذاکره و مصالحه را مسدود می بیند، خطبه ای کوتاه اما شورانگیز می خواند و می فرماید:
    «اینها جلوی آب آشامیدنی را بر شما گرفته اند. اکنون تنها دو راه در پیش دارید: یا تن به ذلت و محرومیت بدهید و هم چنان تشنه بمانید یا شمشیرها را از خون پلیدشان سیراب کنید تا خودتان از آب گوارا سیراب شوید»!
    ص: 116
    این خطابه چنان جنبشی در میان یاران علی ایجاد کرد که با یک حمله، دشمن را از کنار شریعه تا فاصله زیادی عقب راندند و علی و یارانش، شریعه را باز پس گرفتند.
    اما آیا علی علیه السلام مقابله به مثل کرد و آب را بر معاویه و لشکریانش بست؟ هرگز.
    خود معاویه وقتی از عمروعاص پرسید: «به عقیده تو علی اکنون با ما چه خواهد کرد؟» در جواب گفت: به عقیده من علی معامله به مثل نخواهد کرد و ما را در تنگنای بی آبی نخواهد گذاشت؛ او برای چنین کارها نیامده است».
    و نیز وقتی یاران حضرت برای به زانو درآوردن معاویه و سپاهیانش، از او خواستند تا مانع آب برداشتن یاران معاویه بشوند، حضرت این جملات طلایی را فرمود: «مانع آنها نشوید! من به این گونه کارها که روش جاهلان است، دست نمی زنم. اگر آنها جز جنگ به چیز دیگر قانع نمی شوند، من می جنگم، اما جوان مردانه، نه از راه بستن آب به روی دشمن. من هرگز دست به چنین کارها نخواهم زد و کسی را در تنگنای بی آبی نخواهم گذاشت».(1)
    باری علی علیه السلام با قاتل خویش نیز با احسان و مدارا رفتار می کند و در حق او نیز میل دارد فراتر از عدالت با او معامله شود و به فرزندش حسن علیه السلام می فرماید:
    «اختیار با توست اگر خواستی، رهایش کن و اگر خواستی به عدالت رفتار نمایی، فقط یک ضربه بر او وارد کن که او یک ضربه بر من وارد ساخت و اگر کشته نشد، دست از او بردار».
    به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
    چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا
    شهریار
    ص: 117






    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #52

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,624
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,519
    مورد تشکر
    14,342 در 5,338
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    پانزدهم رجب؛ وفات حضرت زینب علیهاالسلام

    اشاره

    سرِّ نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود
    کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود
    شیر، از کدامین انسان شریفی گرفته بودی که این گونه بی محابا و مردانه در مقابل ظالمانه ترین ستم و کفر قد علم کرده ای؟
    دختر امیرالمؤمنین! سر در آبشخور چه دریایی داشتی که چنین دریا دل بودی؟ و کدام آیه جاودانگی را از بر کرده بودی که این گونه، مانا و ابدی گشتی؟
    چگونه عمق عرفانت را اندازه بگریم، در حالی که آن همه مصیبت دیدی و آن همه داغ را به جان خریدی، ولی آن گونه ظریف و عالمانه در مجلس ظلم و جور، با نوایی دلنشین فریاد سردادی که:
    «ما رَأَیْتُ اِلاّ جَمیلاً؛ جز زیبایی چیز دیگری ندیدم».(1)
    آفتابی کرد در زینب ظهور
    ذرّه یی زان آتش وادی طور
    شد عیان در طور جانش رایتی
    خَرَّ موسی صَعِقا(2)، زان آیتی
    غیب بین گردید با چشم شهود
    خواند بر لوح وفا، نقش عُهود
    ص: 164
    ________________________________________
    1- سید بن طاووس، لهوف، ص 178.
    2- اشاره به بخشی از آیه شریفه در داستان حضرت موسی علیه السلام آن گاه که پروردگار بر کوه تجلی کرد، کوه را متلاشی و هموار ساخت و «موسی بیهوش بیفتاد». اعراف: 143
    عمان سامانی
    خوشا روح مهرورزی که با تقوای خاکسارانه اش آزمون بزرگ اسارت ها و شکنجه ها و ناسزاها را برتابید و سرافراز از میان آنها به در آمد!
    خوشا آن قلب گشاده و خدایی که اصطکاک خنجری شوم را بر حنجری خدایی نظاره می کند و ناگهان، درخشش خورشیدی سرخ و خونین را بر بالای نی، در برابر دیدگان می بیند، ولی در فضای اشک آلود قلبش، پرنده «رضا» را نیز به پرواز در می آورد.
    سلام بر تو ای بانوی نجیب که پرورش دهنده عاشورایی بودی که با خون آبیاری شد و آن را از شرّ هرزه گویی ها و فراموشی زمانه حفظ کردی.
    * * *
    بانوی ایثار وفداکاری!
    می دانم همه غصه هایت یک سو بود و داغ دیدن خنجر بر گلوی عطشان برادر یک سو!
    چه حالی داشتی در آن لحظه که بی اختیار، به دنبال مسلمانی می گشتی و فریاد بر می آوردی:
    «کو مسلمانی، تا این خبیث را از روی سینه برادرم بردارد».
    جای دیگری نیز می شناسم که بی تاب شدی، چندان که نای نوایت قطع شد؛ آنجا که نواختن چوب خیزران را بر لب خونین برادر نگاه می کردی.
    نقل است که:
    روز یازدهم محرّم اهل بیت و اسیران را بر شترهای بی حجاز می نشانند و یکسره حرکت می دهند. گویا شب دوازدهم را یکسره با کمال ناراحتی روحی و جسمی، منزل به منزل می روند و با این حال، آنها را وارد کوفه می کنند.
    دیگر، معلوم نیست که گرسنگی، کوفتگی، زجر و شکنجه چه برسرشان آورده است. با همان حالت دردناک آنها را وارد مجلس ابن زیاد می کنند. زینب علیهاالسلام پیشاپیش اسرا وارد می شود. او زنی است بلند بالا که زن های دیگر گرداگردش را
    ص: 165
    گرفته اند.
    امّا کاملاً بی اعتنا و بی توجه به ابن زیاد. ابن زیاد که توقع چنین مقاومتی را نداشت، سخت از این بی اعتنایی برآشفته می شود و فریاد بر می آورد: «مَنْ هذِهِ المُتَکَبِّرَهُ؛ این زن پر نخوت کیست؟) کسی جواب نمی دهد. بار دیگر می پرسد و بالاخره زنی جواب می دهد:
    «هذِهِ زِیْنَبُ بِنْتُ عَلِی بْنِ اَبی طالِبٍ»
    تا ابن زیاد این سخن را می شنود، از آنجا که رسم دشمنان اهل بیت علیهم السلام بوده است زخم زبان را آغاز می کند که:
    «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی فَضَحَکُمْ وَ اَکْذَب اُحْدُ و ثَتَکُم؛ خدا را شکر که شما را رسوا و دروغتان را آشکار ساخت».
    امّا دختر امیرالمؤمنین علیه السلام در کمال آرامش و جرئت و شهامت _ که این خود نوعی مبارزه است _ به او می گوید: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی اَکْرَمَنا بِالشَّهادَهِ؛ خدا را شکر که افتخار شهادت را نصیبمان ساخت». و در آخر می گوید:
    «اِنَّما یَفْتَضِحُ الْفاسِقُ وَ یَکْذِبُ الْفاجِرُ وَ هُوَ غَیْرُنا»؛ آری، فاسق رسوا می شود و فاجر، اهل دروغ گویی است، ولی ما از هیچ کدامشان نیستیم».(1)
    * * *
    زن مگو، مرد آفرین روزگار
    زن مگو بِنْتُ الْجَلال اُخْتُ الْوَقار
    زن مگو خاک درش نقش جبین
    زن مگو، دست خدا در آستین
    ای عنان گیرِ من آیا زینبی
    یا که آه دردمندان در شبی
    ص: 166
    ________________________________________
    1- شهید مطهری، حماسه حسینی، ج 2، صص 185، 187 و 188 با اندکی گزینش.
    پیش پای شوق، زنجیری مکن
    راهِ عشق است این عنان گیری مکن
    با تو هستم جان خواهر هم سفر
    تو به پا این راه کوبی من به سر
    خانه سوزان را تو صاحب خانه باش
    با زنان در همرهی مردانه باش
    جان خواهر در غمم زاری مکن
    با صدا بهرم عزاداری مکن
    هست بر من ناگوار و ناپسند
    از تو زینب گر صدا گردد بلند
    هر چه باشد تو علی را دختری
    ماده شیرا کی کم از شیر نری
    گفت زینب در جواب آن شاه را
    کای فروزان کرده، مهر و ماه را
    هر دو در انجام طاعت کاملیم
    هر یکی امر دگر را حاملیم
    تا کنیم این راه را مستانه طی
    هر دو از یک جام خوردستیم می
    تو شهادت جُستی ای سِبط رسول
    من اسیری را به جان کردم قبول
    عمان سامانی
    ص: 167
    آه ای دختر امیرالمؤمنین!
    شما مظلومانِ همیشه تاریخ، چه سرنوشتی داشتید که زمین، حضور طولانی شما را برنمی تابید؟!
    زمین به دوش خود الوند و بیستون دارد
    غُبار ماست که بر دوش او گران آمد
    اقبال لاهوری







    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  4. Top | #53

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,624
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,519
    مورد تشکر
    14,342 در 5,338
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    پانزده رجب؛ تغییر قبله از بیت المقدس به سوی کعبه



    قَدْ نَری تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَهً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ. (بقره: 144) نگریستنت را به اطراف آسمان می بینیم. تو را به سوی قبله ای که می پسندی می گردانیم. پس روی به سوی مسجدالحرام کن و هر جا که باشید، روی بدان جانب کنید.

    هر در که زنم، صاحبِ آن خانه تویی تو

    هر جا که روم پر تو کاشانه تویی تو

    در میکده و دیر که جانانه تویی تو

    مقصود من از کعبه و بت خانه تویی تو

    مقصود تویی، کعبه و بت خانه بهانه

    شیخ بهایی

    به هر سو که رو کنیم، به سوی خدا قرار داریم و این تغییر جهت قبله نیز اثباتی بر این حقیقت است:

    خیال روی تو در هر طریق همره ماست

    نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست

    حافظ

    گر چه:

    ص: 210

    کعبه یک سنگ نشانی است که ره گم نشود

    حاجی! احرام دگر بند ببین یار کجاست(1)

    کعبه ظاهری، تنها، بهانه و وسیله ای است که ما را به «کعبه کوی او» رهنمون می سازد:

    در کعبه کوی تو هر آن کس که درآید

    از قبله ابروی تو در عین نماز است

    حافظ

    آنچه یار، از ما می خواهد، خواستن «صاحب خانه» است؛ نه «خانه»:

    روزی که برفتند حریفان پی هر کار

    زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمّار

    من یار طلب کردم و او جلوه گه یار

    حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

    او خانه همی جوید و من صاحب خانه

    شیخ بهایی

    امّا همه اینها به عالم جان و روح ما مربوط است جسم را چه باید کرد. آیا جسم را آشفته و سرگردان به هر طرف باید رها کرد که به نماز ایستد، یا اینکه باید بدان نظم بخشید و جهت داد و قبله ای برایش ساخت.

    از اینکه بگذریم، همین جسم، اکنون باید تغییر جهت بدهد و نظمش در آن است که برای همیشه به طرف کعبه نماز بگذارد.

    * * *

    اینک باید به فراسوی اندیشه های زمینی نظر دوخت؛ به حکمت ربّانی و مصلحت

    ص: 211


    1- منسوب به ناصرالدین شاه.
    پنهانی و بدن را نیز در حال نماز، به سمت اراده او متمایل ساخت.

    امّا این امر الهی چنان «نافذ» است که تا پایان نماز نیز نباید به طول انجامد. درحالی که پیامبر، دو رکعت از چهار رکعت نماز ظهرش را خوانده بود، جبرئیل نازل می شود و دست خدایی اش را بر دو بازوان پیامبر می نهد و او را به طرف کعبه می چرخاند تا حضرتش ادامه نمازش را به آن سمت محقّق سازد و این گونه، مسجد «بنی سَلَمه» به مسجد «ذوالقبلتین» مشهور می شود.

    * * *

    اکنون سیزده سال و چند ماه است که پیامبر به همراه مسلمانان به سوی بیت المقدس نماز می گذارند.

    امّا، یهود، این قوم لجوج و کینه توز که بیت المقدّس در اصل قبله آنان بود، سخت به سرزنش مسلمانان پرداختند و به آنها گفتند: اینان، از خود استقلالی ندارند و به سوی قبله ما نماز می خوانند و این دلیل آن است که ما برحقّیم.

    این سرزنش ها برای پیامبر اسلام و مسلمانان ناگوار بود؛ زیرا از یک سو مطیع فرمان حقّ تعالی بودند واز سوی دیگر، طعنه های یهود آنان را آزار می داد. به همین سبب، همان گونه که در آیه، بدان اشاره رفت، پیامبر صلی الله علیه و آله شب ها به اطراف آسمان می نگریست، گویا در انتظار وحی الهی بود تا گشایشی حاصل شود.

    تا اینکه نور وحی تابیدن آغاز کرد ودستور تغییر قبله را به پیامبر رساند.

    * * *

    از آنجا که همواره دستورات الهی، سرشار از حکمت و مصلحتند، مناسب است در ماجرای تغییر قبله به برخی از این مصالح اشاره شود:

    1. در این عملِ مهمّ، صفوف مسلمانان مخلص از صفوف شرک ونفاق، جدا شد و بدین ترتیب، تغییر قبله آزمایشی بزرگ بود برای تربیت نیروهای اسلامی و زدودن ناخالصی ها.

    قرآن کریم در ادامه آیه ای که پیش تر یادآوری شد، به این مصلحت این گونه اشاره

    ص: 212

    می کند:

    وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَهَ الَّتی کُنْتُ عَلَیْها اِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلی عَقِبَیْهِ وَ اِنْ کانَتْ لَکبیرَهً اِلاّ عَلَی الَّذینَ هَدَی اللّه ُ. (بقره: 143)

    و آن قبله ای را که رو به روی آن می ایستادی، تغییر ندادیم جز بدان سبب که آنان را که از پیامبر پیروی می کنند، از آنان که مخالفت می ورزند بازشناسیم. اگر چه این امر، جز بر هدایت یافتگان، دشوار است.

    2. اینکه با این فرمان خدا، خانه کعبه به محور و مرکزی نیرومند و پرجاذبه برای هم سویی و هم دلی و گردهمایی مسلمانان عالم تبدیل شد و زمینه ساز اتّحاد آنان گشت.

    3. این دستور خداوند نشان داد که تنها معیار دینی بودن احکام و اعمال، آن است که مبتنی بر فرمانِ قطعی الهی باشد. حتّی اگر فرمان الهی با سنّت ها و عادت های مألوف مذهبی گذشته کاملاً رو در رو قرار گیرد.

    تعبّد و خلوص واقعی زمانی نمودار می شودکه افراد، از احساسات بی جا که گاه رنگ مذهبی نیز به خود می گیرد، ولی با دستورهای الهی، مخالف است، دست بردارند و مطیع محض پروردگار شوند.

    4. و سرانجام اینکه: این مشیّت خداوندی، پاسخی بود برای نیاز روحی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و دیگر مسلمانان و دفع کننده اعتراض های مغرضانه یهود که به قبله خود تفاخر می کردند و می گفتند مسلمانان قبله مستقّلی ندارند و دنباله رو یهودند(1).










    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  5. Top | #54

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,624
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,519
    مورد تشکر
    14,342 در 5,338
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    25 رجب و شهادت موسی بن جعفر علیه السلام
    اشاره
    امام شیعیان، موسی بن جعفر
    بود او وارث علم پیمبر
    رخش ماه سپهر معرفت بود
    دلش آیینه دار حی داور
    صابر کرمانی
    او وارث علوم پدر بود و در پرتو گذشت و بردباری فوق العاده ای که در برابر نامردمی ها و نامرادی ها از خود نشان داد، لقب «کاظم» گرفت.
    از تمام مردم زمانش عابدتر و عارف تر بود. جوان مردی اش باعث اعجاب همگان شده بود.
    شب ها برای نوافل شب برمی خاست و پیوسته نماز می گذاشت تا نماز صبح، و چون نماز صبح را ادا می کرد، تعقیبات آن را می خواند تا طلوع آفتاب.(1)
    این دعا را بسیار می گفت:
    اَللَّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ الرّاحَهَ عِنْدَ الْمَوْتِ وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِساب؛ پروردگارا، از تو می خواهم راحتی و آسایش را زمان مرگ و عفو تو را در وقت حساب روز قیامت.(2)
    ص: 218

    1- شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ص 924.
    2- همان.
    و نیز مکرّر می خواند:
    عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِکَ فَلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِکَ؛ پروردگارا، گناه بنده تو بزرگ است، پس عفو تو نیز باید نیکو باشد.(1)
    موسی بن جعفر علیه السلام شب ها برای بیچارگان و بیوه زنان و یتیمان، زر و نقره و آرد و خرما می برد و مستمندان را یاری می رساند.
    حتی مخالفانش نیز در کتاب هایشان به سجایای اخلاقی آن حضرت اعتراف کرده اند.
    یافعی در مرآه الجنان می نویسد:
    ابوالحسن موسی الکاظم علیه السلام عابد و جواد و صالح و بزرگ قدر بوده واز کثرت عبادت و اجتهاد در دیانت، او را عبد صالح می گفتند. کریم و حلیم و سخی و بزرگوار بود. هر کس از او غیبت می کرد، برایش کیسه زر می فرستاد و او را شرمنده احسان خویش می فرمود.
    محمّد شافعی نیز گوید:
    او شب ها را به سجده و نماز می گذراند و روزها را به روزه گرفتن و صدقه دادن در راه خدا سپری می کرد. در حلم و بردباری افراط می کرد و هر کس در حقّ او بدی می کرد، او را می بخشید، خشم خود را فرو می نشاند و در حقّ او نکویی می کرد. مردم عراق او را باب الحوائج می دانستند که او وسیله شفاعت در پیشگاه خدا بود و متوسّلین به خدا از این باب، طلب حاجت می کردند. هر کس حاجتی داشت، او حاجتش را برآورده می کرد.(2)
    عمر به خشنودی دل ها گذار
    تا ز تو خشنود شود کردگار
    ص: 219

    1- همان.
    2- همان.
    سایه خورشید سواران طلب
    رنج خود و راحت یاران طلب
    گرم شو از مِهر و ز کین سرد باش
    چون مَه و خورشید جوان مرد باش
    نظامی
    موسی بن جعفر علیه السلام همانند اجداد طاهرینش اهل کار و تلاش نیز بود. هرگز از کار و تلاش که عزت شخص و جامعه در گرو آن است، غفلت نمی کرد.
    علی بن ابی حمزه گوید:
    موسی بن جعفر علیه السلام را در باغستان و نخلستانی دیدم که کار می کرد و عرق می ریخت. عرض کردم: خادمان و غلامان شما کجایند که شما چنین عرق می ریزید؟
    فرمود: آنکه از من و پدرم بهتر بود کار می کرد و عرق می ریخت؛ (یعنی علی ابن ابی طالب علیه السلام ) پیامبران و اولیا و اوصیای آنها همه اهل کار بودند. سپس فرمود: کار کنید، ولی میوه درختان را پیش از رسیدن مفروشید، هرگاه که ثمر رسید بفروشید. سببش این است که مبادا آفت رسد و خریدار خسارت بیند(1)».
    درود بی کران خدا بر تو باد، ای زندانی کینه توزی ها و دشمنی های نامردان.
    سال ها در حبس بودن تو را چه زیانی داشت؟ مروارید نیز در میان صدف زندانی است، ولی تنگنای قفس از او مروارید می سازد.
    چه فریادهای رهایی بخش که تنها از بالای دار به گوش جهانیان می رسد و چه ناله های مظلومانه که تنها با کشیدن خنجر بر گلویی، آدمیان را به خود می آورد و چه قطرات اشکی که تنها در صدف زندان، به گوهری تابان، بدل می شود.
    یوسف نیز در میان چاه رفت و در حبس قرار گرفت، ولی نه تنها با سختی ها از
    ص: 220

    1- همان، ص 316.
    پای نیفتاد که آن مشکلات را به پل پیروزی تبدیل کرد. این است ویژگی بزرگ انسان های والا که گویا از شکست ها و مصیبت ها، نفع بیشتری می برند تا از پیروزی ها و آسایش ها.
    آن عودی در تو گر آتش زنند
    این جهان از عطر و ریحان آکنند
    مولانا
    آنگاه که یوسف علیه السلام به عزیزی مصر رسید و در اوج قرار گرفت، دوستی قدیمی از او پرسید که در چاه و در زندان چه حالی داشتی؟
    و او به زیبایی پاسخ می دهد که: «مَثَل من در چاه، مَثَل ماه بود در محاق که پنهان می شود و از او کاسته می شود تا تبدیل به بدر کامل شود و من نیز در چاه و زندان پنهان شدم تا چون بدر کامل، درخشان شوم»:
    گفت چون بودی ز زندان و ز چاه
    گفت: همچون در مَحاق و کاست ماه
    در مَحاق از ماه نوگشتی دو تا
    نی در آخر بَدر گشتی بر سما
    نیست ما را از قضای حق گله
    عار نَبْوَد شیر را از سلسله
    شیر را بر گردن ار زنجیر بود
    بر همه زنجیرسازان میر بود
    مولانا
    ص: 221
    سلام بر تو ای موسی بن جعفر علیه السلام که خود را به زیور زندان آراستی و از آن، سند افتخار و برگ زرّینی برای خود ساختی و چه زیبا آن شاعر عرب در زبان حال تو سروده است:
    «مرا ملامت کردند که تو زندانی شدی. گفتم اینکه عیب نیست، کدام شمشیرِ کاری هست که آن را در غلاف قرار ندهند؟ اگر خورشید جهان تاب غروب نکند و مدّتی چهره پنهان ننماید، فلان ستاره ضعیف آشکار نمی شود و نمودی نمی کند. بگذار به خاطر نمود این ضعیف ها هم که شده، خورشید جهان تاب چهره پنهان کند. زندان اگر به سبب جنایتی نباشد، جایگاه ومکان خوبی برای مردان است. آدم کریم در آن، خالص تر و مصمّم تر می شود...
    در حالی که اشک جاری بود و آتش عشق در دلم زبانه می کشید، به او گفتم که اگر پاهای او را در کُنده و زنجیر، بسته می بینی بی تابی نکن و ناراحت مباش، خلخال و زینت مردان، همین چیزهاست(1)».
    اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُوسَی بْنِ جعفرٍ وَصِی الْاَبرابرِ وَ اِمامِ الْاَخْیار وَ عَیبَهِ الْاَنْوارِ، وَ وارِثِ السَّکینَهِ وَالْوَقارِ وَ الْحِکَمِ وَ الآثارِ الَّذی یُحْیی الَّلْیلَ بِاالسِّهْرِ بِمُواصَلَهِ الْاِسْتِغْفار.
    گوشه ای یا خلوتی کو تا بنالم، همچو نی
    بر تمام ناله هایم، من ببالم، همچو نی
    سینه ام را بی مهابا، تا ز داغت پر کنم
    از غروب روزهای بی چراغت، پر کنم
    من بنالم، دل بنالد مثل عاشوراییان
    ص: 222

    1- مرتضی مطهری، بیست گفتار، صص 190 _ 192.
    پر شود تا سینه ام از گریه های بی امان
    ای نوای بی نوایان، با صدایت آشنا
    مست آهنگ دعایت، خِطه سبز خدا
    بر تمام غربتی که سال ها، اندوختی
    عاشقانه در جوار عشق جانان سوختی
    کاش می شد، اشک ریزان، بی قرارت همچو شمع
    شعله گیرم من بسوزم، در جوارت همچو شمع
    ای بلند ای حضورت در میان خاکیان
    آرزو و حسرت همواره افلاکیان
    فارغ از هر ناشکیبایی، اگر ایوب بود
    صبر روحانی تو پیش خدا، محبوب بود
    چلچراغ آسمان در حیطه تدبیرها
    بسته کی ماند به پایت حلقه زنجیرها
    همچنان راه تو باز است و چراغت شعله ور
    شعله ور در سینه ها، اندوه داغت، شعله ور
    ص: 223
    زندانی بصره و بغداد
    (1)تقی متقی
    از تو گفتن دلی به نرمای آب می خواهد و طاقتی به سختی سنگ، و از تو شنیدن، حکایتی است نامکرر؛ چون عشق، چون حیات.
    مهربانی ات باران بی دریغ بهاری بر دشت تشنه جان های بی شمار، و شکوهت، تندیسی به سترگی تمام بزرگی های تاریخ است.
    ای به سخن «راستی» را آراسته و به عمل «درستی» را پیراسته!
    خورشیدی بودی شگفت و شکوه هر شعاعت، زوبینی جانگزا بر چشم های خفاشان کاخ نشین.
    ای باب گشوده خدا بر حوایج مردمان، و ای رشته پیوند زمین و آسمان!
    نامت کلید گشایش گره های فروبسته و یادت مایه آرامش دل های شکسته است.
    نامت نردبان صعود دعاهای مرفوع و یادت پلکان نزول اجابت منصوب است.
    ... و نامت ای بزرگ! پژواکی مانا در جان هفت گنبد گیتی به یادگار.
    تو را با زبان نیاز می خوانیم؛ با دلی پرسوز و گداز؛ به امداد این دست های خسته و بر گشایش درهای فرو بسته.
    ای گرداب های خشم و غضب را «کاظم»!
    ای طوفان های اندوه را «صابر»!
    ای بر مهار اُشتر گریزپای خلافت، «صالح»!
    و ای بر هدایت خلق خدا «امین»!
    سلام بر تو ای صاحب «احسان عام» و «گذشت خاص»!
    سلام بر تو ای زندانی بزرگ بصره و بغداد!
    ص: 224

    1- نشریه «فرهنگ و جهاد» سال پنجم، شماره چهارم، صص 2 _ 4.
    سلام بر تو ای «عالم»، ای «فقیه» و ای «عبد صالح» خدا!
    سلام بر تو که شب های سیاه را با چراغ ذکر و دعا به سپیده سحری پیوند می زدی!
    سلام بر تو که هم پیمان سجده های طویل، گریه های طولانی و مناجات کثیر بودی!
    سلام بر تو و بر ناله های شبگیرت!
    سلام بر تو و بر گام های مجروح بسته به زنجیرت!
    تو را با زبان اشک و آه می خوانیم در گذر از جنگل گرگ آلود جهان؛ به دستگیری این ماندگان راه و درماندگان نامه سیاه.
    ای شکیب مجسم بر جسارت تازیانه ها!
    تو را به وسعت تاریخ رنج، بر سرشت سرنوشت مصیبت، سروری داده اند؛ زان پیش که طومار طویل سُرور به خط شکسته شادمانی رقم خورد.
    اندوه، فوج فوج، بر موج موج نگاهت دوید، آرامشی زخمی، تمام وجودت را به تسخیر کشید و سرنوشت تو با «بند» پیوند خورد.
    ای مسموم زهر جفا!
    از سرخ تا به زرد، از زرد تا سفید
    آه! این چه رنگ چهره آینه است؟!
    زین غم سزاست از جگر سنگ ریزد آب
    زندان «سندی» و مرگی غریب و سپس نقشه فریب:
    «مردم! امام رافضه این است بنگرید
    تابوت اوست، از «پل بغداد» بگذرید
    ای ظلم!
    خانه ات ز ازل تا ابد خراب!
    ص: 225
    قنوت دست های بسته
    قنوت دست های بسته
    تیمور آقا محمدی
    کیستی که فرشتگان، در عزای تو، نوحه می خوانند؟
    کیستی که آسمان، سوگوار توست؟
    کیستی که ستارگان، در فراقت از چشم های آسمان فرو می چکند؟
    آه، ای دلیل این همه گریه!
    ای هم نشین هرچه ستاره!
    شب زنده دار!
    ای زمانه، تو را شرمسار!
    آه، ای موسای روزگار!
    ای هفتمین ستاره شب های تار تار!
    ای قلب زخم خورده تاریخ!
    آه ای تمام هرچه عبادت!
    ای قنوت دست های بسته به زنجیر!
    ص: 226
    زنجیرهای سوختهامیر مرزبان
    امشب شب زنجیر است.
    امشب شب تازیانه است.
    امشب شب دیوارهاست.
    امشب شب سلول است و میله ها.
    امشب کدام شب است که صدای شیون از آهن ها می آید، صدای سوگ از تازیانه ها بلند است، دیوارها ندبه می خوانند و سلول ها، وَ إِنْ یَکادْ می گیرند. آه! از برکه کدام چشم بارانی، این همه اشک می جوشد؟
    کبوترها برای کیست که سرهایشان را به زمین می زنند؟
    خدایا! این چه پیروزی است، نگاه کن! این همه کبوتر چرا از آسمان، خود را به دیوار این سیاه چال می کوبند؟ چرا این همه ماهی در دجله، از آب بیرون می افتند؟
    چرا امشب ستاره ها بیرون نمی آیند؟
    چرا ماه شیون می کند... ؟
    می ترسم از پس این دیوار، به عشق نگاه کنم به پاهای خون آلود.
    می ترسم به خورشید نگاه کنم که در زنجیر است.
    می ترسم به ملکوتی نگاه کنم که جای تازیانه بر تن دارد...
    آه از جفای هارون! ...
    با عشق چه کرده ای که دارد خون... ؟
    زمین خشکش زده؛ یکی قطره ای آب برای این تشنه بغداد بیاورد؛ کربلا دارد اینجا تکرار می شود...
    دلم بوی مدینه می دهد... خون... خون... خون...
    اینجا دارند برای ماه، ختم فراق می گیرند.
    ص: 227
    رهایم کنید! اینکه بر تکه چوبی می آورند، پاره ای از خداست...
    چه قدر زخمی می آید از این دریای شکسته!
    زنجیرها آب می شوند.
    زنجیرها می سوزند.
    زنجیرها از خجالت می سوزند.
    چه قدر پروانه زیر این عبا جمع شده!
    مگر این گل محمد صلی الله علیه و آله، کجا می خواست برود که سنگینی این همه بند، رهایش نمی کنند؟
    نگاه کن مچ پاهایش را!
    نگاه کن، درست مثل پاهای اسیران شام است.
    چه قدر ایستاده نماز عشق خوانده! جگرم را آتش زدی بغداد؛ جگرت آتش بگیرد!
    این همه هستی من است که بر شانه های شکسته شهر، از زندان بیرون می آورند.
    این باب الحوایج است، خدای کرم است، سراسر خشوع است؛ بگذار خودم را سبک کنم!
    اینکه می بینی می آید، مردی است که همه زخم های مرا می دانست، این عشق است؛ خود عشق. این بهار است؛ خون آلود می آورندش.
    این بهار است؛ در زنجیر می آید.
    این بهار است؛ با زنجیر می آید.
    این زنجیرهای سوخته، عزای کسی را گرفته که روزها، برایشان قرآن خوانده بود... .
    دلم هوای کاظمین کرده.
    دلم بوی تو را می دهد.
    کاش این همه زنجیر را می توانستم پاره کنم و به سویت بشتابم!
    ص: 228
    کاش من هم رها و آسمانی بودم!
    کاش من هم یکی از این همه کبوتر باشم که به دیوارهای این زندان می کوبند!
    دارند می آورندت؛ پیچیده در جامه ای از خون و زنجیر
    می خواهم دلم را تکه تکه کنم.
    این آخرین سطر دلتنگی ها و آخرین ترانه اندوه من است.
    دلم را آرام کن، خشمم را فرو نشان و دهانم را ببند!
    باید از تو صبر بیاموزم، کظم غیظ کنم و از تو یاد بگیرم که چگونه با زنجیر می توان به عرش رسید.
    ص: 229
    هفتمین دلیل خداوند
    معصومه داوود آبادی
    «ای برآورنده درخت از میان ریگ و گل و آب، و برآرنده شیر از میان سرگین و خون، و ای برآرنده فرزند از میان پرده، ای برآرنده آتش از میان آهن و سنگ و ای... ! خلاصم کن از دست هارون»! (1)
    این صدای زمزمه هفتمین برگزیده خداوند است که فضای وهم آلود زندان هارون را در برگرفته است.
    خشت خشت این دیوارها، شب های زیادی شاهد مناجات امام با خداوند بوده اند؛ کسی که رأفت و مهربانی اش حتی زندانبان را به نرم خویی واداشته بود.
    روایت شده است که چون امام موسی کاظم علیه السلام در حبس هارون، این دعا را خواند، بعد از آنکه شب درآمد و وضو تازه کرد و چهار رکعت نماز گذاشت، هارون، خواب هولناکی دید، ترسید و دستور داد که آن حضرت را از زندان رها کردند؛ هرچند آزار و اذیت های هارون به امام علیه السلام تا آخرین روزهای عمر پر برکت حضرت ادامه داشت.
    او از تأثیر شگرف رهنمودهای روشن گرانه امام بر شیعیان خبر داشت؛ از این رو، حضرت را سال های زیادی در زندان گرفتار کرده بود.
    بیست و پنجمین روز رجب، مرثیه خوان داغ مردی است که هر لحظه زندگی اش، خنجری بود بر قلب آنان که نخل تناور امامت را سوخته می خواستند.
    هفتمین پنجره ای که رو به دریا باز می شد و جزر و مد نگاهش، زمین و آسمان را به خضوع وا می داشت.
    او که بر اسب خشم خویش، لگام زده بود و رود گذشت و مهربانی اش، همواره در دل ها جاری بود.
    ص: 230

    1- دعای امام موسی کاظم علیه السلام در زندان هارون، مفاتیح الجنان.
    اسطوره ای که خواب را از چشمان پیر هارون الرشید ربوده بود و ستون های حکومت سراسر ظلمش را به لرزه درآورده بود.
    و سرانجام، هارون که می ترسید با وجود امام علیه السلام علیه او و حکومتش توطئه ای صورت گیرد، با خرمای زهرآلود، امام را مسموم کرد و به شهادت رساند.
    ای هفتمین دلیل خداوند در زمین!
    ای آنکه از دریای چشمانت، آرامشی شگرف می تراوید و لبخند مقدست، صبح را در ذره های خاک منتشر می کرد! ما هنوز در مسیر نگاهت، آسمان را تجربه می کنیم و خاکسترنشین فراقت، آخرین روزهای رجب را مویه می کنیم.
    سلام بر تو و سلام بر کاظمین، که چنین گوهری را در آغوش دارد!
    ص: 231
    معصومه، تسلیت!
    محدّثه رضایی
    به خیال خود تو را به اسارت گرفته بودند؛ غافل از اینکه آنها خود اسیر بودند؛ اسیر جهل و ناآگاهی و در غل و زنجیر ظلمت فرو رفته.
    زندان، هنوز زمزمه های سبوحٌ قُدّوسٌ تو را در گوش دارد و خود شاهد است در قنوت خود چگونه از دیوارها و سقف سیاه زندان می گذشتی و آسمان را فتح می کردی.
    زندان شاهد است، چگونه سجده ات، تو را همچون پرنده ای به باغ های سرسبز طراوت می برد و بهشت، در تک تک آیه های روشن نگاهت جاری بود.
    تنها زندان می داند.
    جسم تو را به اسارت گرفته بودند، غافل از اینکه روح تو آزادانه و پرنده وار، زمین و آسمان را در هم می نوردید.
    امروز تقویم ها در سکوت خود فقدان تو را به سوگ نشسته اند.
    معصومه علیهاالسلام در پایان انتظار خود، اشک بر گونه ها دوانیده است.
    کبوتران حرم دخترت، شور و شوق پرواز را از دست داده اند و ماتم آن گنبد طلایی، آسمان را سیاه می کند.
    معصومه جان! تسلیت!
    چشمان زایر ما را ببین که به اشک نشسته است. صدای ما این بار، زیارت نامه را داغدارتر از همیشه می خواند.
    دست های ما ضریح تو را این بار، غمبارتر در آغوش می گیرد.
    قم، از همه شهرها غمگین تر است.
    امّا خوشا به حالش که برای تسکین این درد، تو را دارد! به تو تسلیت می گوید تا خود تسلی یابد.
    معصومه جان!
    ص: 232
    اشک های ما را با دستان نوازشگرت پاک کن و سرهای ما را به دامان بگیر.
    خورشید مهرت از پشت میله ها سر خواهد زد!
    نزهت بادی
    زندان بصره بود و تاریکی تنهایی و سیاهی غل و زنجیر و طنین ناله های زندانیانی که شکنجه می شدند.
    در زندان هارون الرشید فرقی نمی کرد که به چه گناهی مجازات انجام می گرفت، فقط اگر زندانی از شیعیان علوی بود، دیوارهای زندان بر او تنگ تر و خشن تر می شد.
    در میان ناله های زندانیان، صدای ذکر مرد خدایی شنیده می شد که جز به نام خدا، کلمه ای دیگر بر زبان نمی راند. بارها خواستیم او را از پشت میله های زندان ببینیم، اما جز سایه عبادت او بر روی دیوارها، چیزی ندیدیم.
    نفسش مانند نسیم سحرگاهی بود که خواب نیمه شب را از چشمانمان می ربود و ما را به نافله شب دعوت می کرد.
    روزهای پیاپی روزه می گرفت و حتی از غذای اندک افطارش، به زندانیان گرسنه می بخشید.
    نگاهش، خورشید مهری را می مانست که همه را از نور عطوفت و بخشش خویش گرما می داد و فضای سرد و بی رحم زندان را چون روزهای آفتابی بهار می کرد.
    عجب صبور بود و بردبار! آن همه زخم زبان و طعنه که از زندانیان غیرعلوی و مأموران بنی عباس می شنید و آن همه آزار و شکنجه که می دید، اندکی از بردباری و صبر جمیل او نمی کاست و زبان او را جز به دعای خیر در حق دیگران باز نمی کرد.
    تا آنجا که روزهای آخر، هر که بر او جفا کرده و در حق او به ناروا حرفی زده بود، سر شرمساری به آستان نگاه مهربانش می سایید و به اندازه همه عمر محبت ندیده اش، از مِهر او سرشار می گشت.
    اما یک شب که همه ظلمت عالم را با خود داشت، جنازه نورانی اش را غریبانه از
    ص: 233
    زندان بردند.
    بعدها از زبان یکی از مأموران هارون شنیدیم که آن سید، از فرزندان فاطمه زهرا علیهاالسلام بوده است.
    آن مرد که به سادگی با زندانیان بر سر سفره خالی دل هایشان می نشست و از مهر و ایمان خود، آنان را لبریز می ساخت، امام هفتم شیعیان است که او را به جهت کظم غیظ و خشمش، کاظم علیه السلام می نامند!
    هنوز می توان صوت محزون مناجات های شبانه اش را از زبان میله های زندان شنید!
    شب مبعث _ فرازهایی از دعای شب مبعث
    سید محمود طاهری
    بی تردید، فیض حق تعالی همواره بر بندگانش جاری است، ولی گاه، بارش کرم و رحمت او، سیل آسا می شود و شب مبعث از جمله آن زمان هاست و چه بینوا بنده ای که حتّی قطره ای از آن را نصیب خود نکند.
    از امام جواد علیه السلام نقل است که: «در ماه رجب، شبی هست که بهتر است از برای مردم از آنچه آفتاب بر آن می تابد و آن، شب بیست و هفتم است و کسی که آن شب را عبادت کند مثل اجر عبادت شصت سال، خدا به او عطا می کند ».(1)
    بنا به نقل شیخ کفعمی در کتاب «بَلَدُالْاَمین»، دعایی در شب مبحث خوانده می شود که به فرازهایی از آن اشاره می کنیم.
    1. این دعا با این عبارت شروع می شود:
    اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِالتَّجَلِّی الْاَعْظَم فی هذِهِ اللَّیْلَه.
    پروردگارا، از تو می خواهم به حقّ بزرگ ترین تجلّی ات در این شب (یعنی حضرت رسول صلی الله علیه و آله)؛ که عارفان جهان هستی او را تجلّی وجلوه خداوندی
    ص: 234

    1- ثمرات الحیاه، ج ١، ص100.
    می دانند؛ همان گونه که حافظ اشاره کرده است:
    در ازل پرتو حُسنت ز تجلّی دم زد
    عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
    و یا:
    هر دو عالَم یک فروغ روی اوست
    گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
    فروغی بسطامی نیز گفته است:
    با صد هزار جلوه برون آمدی که من
    با صد هزار دیده تماشا کنم ترا
    همان گونه که در این فراز از دعا اشاره شد، کامل ترین وبزرگ ترین تجلّی خداوند درجهان هستی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آلهاست. حکیم نظامی می گوید:
    ای شاه مقرّبان درگاه
    بزم تو ورای هفت خرگاه
    سلطان سریر کایناتی
    شاهنشه کشور حیاتی
    و نیز:
    سر آمدترینِ همه سروران
    گزیده ترِ جمله پیغمبران
    ما دست بر دامان کسی می زنیم که به تعبیر حکیم نظامی، در بارگاه الهی، پشت قوی ساخته و برگشته است تا دستمان گیرد و رستگارمان سازد:
    ص: 235
    پشت قوی گشته از آن بارگاه
    روی در آورد بدین کارگاه
    لب به شکر خنده بیاراسته
    امّت خود را به دعا خواسته
    لب بگشا تا همه شِکَّر خورند
    ز آب دهانت رطب تر خورند
    ای شب گیسوی تو روز نجات
    آتش سودای تو آب حیات
    ما همه جسمیم بیا جان تو باش
    ما همه موریم سلیمان تو باش
    گر نظر از راه عنایت کنی
    جمله مهمّات کفایت کنی
    از فرازهای دیگر این دعا، طلب رزق و روزی فراوان از خداوند است که با دوبیان مطرح شده است:
    یکی «وَ اَرْزاقَنا بِالْیُسْرِ مَدْرُورَهً؛ روزی ما را آسان و فراوان فرما».
    و دیگر «وَرِزْقا واسِعا غَیْرَ مَمْنُونٍ؛ مرا رزقی گسترده و بی منّت از دیگران عطا فرما».
    درخواست رزق و روزی انبوه، در دعای شب مبعث منحصر نمی شود، بلکه در دعاهای دیگر نیز بدان اشاره شده است. از جمله آنها:
    1. «وَ وَسِّعْ عَلَیَّ مِنْ حَلالِ رِزْقِکَ؛ وروزی حلال را بر من گسترده گردان ».(1)
    2. «اَللّهُمَّ اَعْطِنی السَّعهَ فِی الرِّزْقِ؛ پروردگارا، روزی فراوان عطایم فرما ا!»(2)
    ص: 236

    1- دعای سمات.
    2- دعای ابو حمزه ثمالی.
    3. وَ اَغْنِنی وَ اَوْسِعْ عَلَیَّ فِی رِزْقِکَ؛ خدایا، بی نیازم کن و مرا رزق و روزی فراوان عنایت فرما ».(1)
    بی تردید آثار مثبت رزق و روزی حلال و فراوان که در دعاها مطلوب اهل بیت علیهم السلام بوده است و به ما نیز آموخته اند که چنین بخواهیم، انکارناپذیر است. در تبیین این آثار، تنها به دعایی از امیرمؤمنان علی علیه السلام ونقل حکایتی بسنده می کنیم.
    علی علیه السلام در خطبه 225 نهج البلاغه از خداوند چنین می خواهد:
    «اَللّهُمَّ صُنْ وَجْهی بِالْیَسارِ، وَ لاتَبْذُلْ جاهی بِالْاِقْتارِ؛ پروردگارا، آبرویم را با بی نیازی، حفظ فرما! و شخصیّت مرا در اثر فقر، پایین نیاور».
    از سلمان فارسی حکایت است که:
    وقتی نصیب سالانه خویش را از بیت المال می گرفت، به اندازه یک سال مخارج خود را ذخیره می کرد.
    به او گفتند: تو با این همه زهد و تقوی در فکر ذخیره سال هستی؟ شاید امروز یا فردا بیمری و به آخر سال نرسی؟
    در جواب گفت: شاید هم نمردم. چرا شما فقط فرض مردن را صحیح می دانید. یک فرض دیگر هم وجود دارد وآن زنده ماندن است. اگر زنده بمانم خرج دارم و حوایجی دارم. شما چرا از این نکته غافلید که نفس انسان اگر به مقدار کافی وسیله زندگی نداشته باشد، در اطاعت حق کندی می کند. ونشاط ونیروی خود را در راه حقّ از دست می دهد و همین قدر که به اندازه کافی، وسیله فراهم شد، آرام می گیرد. (2)
    یا رب زقناعتم توانگر گردان
    وز نور یقین دلم منوّر گردان
    ص: 237

    1- دعای مکارم الاخلاق.
    2- مجله حوزه، شماره ٤٦ ، صص ١٠٤ و ١٠5
    روزی من سوخته سرگردان
    بی منّت مخلوق میّسر گردان
    ابوسعید ابوالخیر
    * * *
    از فرازهای قابل توجّه دیگر در دعای شب مبعث که باز به رزق و روزی مربوط است، ولی به وقت پیری اشاره دارد، چنین است:
    «وَاجْعَلْ اَوْسَعَ اَرْزاقِنا عِنْدَ کِبَرِ سِنِّنا؛ پروردگارا، گسترده ترین ارزاق ما را در سنین پیری مان قرار ده».
    با فرا رسیدن ایّام پیری، از طرفی نیروهای بدنی به ضعف می گراید و در نتیجه، توان کار و فعالیّت و تلاش از آدمی سلب می شود واز سوی دیگر، آدمی تا پایان عمر محتاج به رزق و روزی است و از سوی دیگر، بسیاری از پیران، هرگز حاضر نیستند که حتّی از فرزندانشان نیز تقاضای کمک کنند.
    بر همین اساس، حضرت در این فراز از دعا، گسترده ترین رزق و روزی را از خداوند می خواهد. از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آلهدر نهج الفصاحه نیز شبیه این دعا نقل شده است:
    «اَللّهُمَّ اجْعَلْ اَوْسَعَ رِزْقِکَ عَلَیَّ عِنْدَ کِبَرِ سِنّی؛ پروردگارا، گسترده ترین رزق خود را برای من در ایام کهنسالی قرار ده».
    همچنین در دعای مکارم الاخلاق صحیفه سجادیه، امام سجاد علیه السلام از خداوند می خواهد:
    «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلْ اَوْسَعَ رِزْقِکَ عَلَیَّ اِذا کَبِرْتُ؛ خدایا، بر محمد و آل او درود فرست و در زمان پیری ام فراوان ترین روزی را عطایم فرما!».
    بنابراین، طلب گسترده ترین روزی، خواسته اهل بیت علیهم السلام بوده ومناسب است که خواسته ما نیز باشد.
    در فراز دیگری از دعای شب مبعث چنین می خوانیم:
    ص: 238
    «اَللّهُمَّ نَعُوذُبِکَ اَنْ نَذِلَّ و نَخْزی؛ پروردگارا، پناه می برم به تو از ذلیل شدن و خوار گشتن».
    عزیز بودن، یکی از صفات خداوند است؛ چنان که در دعای جوشن کبیر می خوانیم: «یا مَنْ هُوَ عَزیزٌ بِلا ذُلٍّ؛ ای عزیزی که به دور از هر گونه ذلت هستی».
    هر کس که در جامعه عزتمند باشد، از صفتی، خدایی بهره جسته است و جلوه عزت خداوند در او متجلی گشته است. چنان که سیدالشهدا در دعای عرفه چنین مناجات می کند:
    «یا مَنْ خَصَّ نَفْسَهُ بِالسُّمُوِّ وَ الرِّفْعَهِ، وَ اَوْلِیاؤُهُ بِعِّزهِ یَعْتَزُّون؛ ای آنکه بلندمرتبگی و رفعت را ویژه خود گردانیده و دوستانش به عزت او عزتمندند».
    اما گاه ممکن است، انسان در اثر ارتکاب لغزش هایی، آبرو و عزتش را بر باد دهد که برای یک آبرومند، این حادثه می تواند تلخ ترین حادثه عمرش باشد. برای او در چنین حالی، دنیا ضیق و تنگ شده و زندگی اش صفا و لطف را از دست خواهد داد.
    به همین سبب، پیامبر فرمود:
    بر سه گروه رحم آورید: 1. عزیزی که ذلیل شد؛ 2. ثروتمندی که فقیر شد؛ 3. فقیه و دین شناسی که بازیچه دست جاهلان گشت. (1)
    مولانا این روایت را این گونه به شعر درآورده است:
    گفت پیغمبر که با این سه گروه
    رحم آرید ار ز سنگید و ز کوه
    آنکه او بعد از رئیسی خوار شد
    وان توانگر هم که بی دینار شد
    وان سوُم آن عالِمی کاندر جهان
    مُبتلا گردد میانِ ابلهان
    ص: 239

    1- غزالی، احیاء العلوم، ج ٤، ص21
    زان که از عزت به خواری آمدن
    همچو قطع عضو باشد از بدن
    پروردگارا، پناه می بریم بر تو از سرافکندگی و ذلت و از تو سربلندی و عزت می خواهیم:
    خدایا، به عزت که خوارم مکن
    به ذُلِّ گنه شرمسارم مکن
    عزیزی و خواری تو بخشی و بس
    عزیز تو خواری نبیند ز کس
    چو ما را به دنیا تو کردی عزیز
    به عُقبی همین چشم داریم نیز
    سعدی
    تمنای آمرزش، قبولی حسنات، ورود در بهشت و رهایی از دوزخ و نیز تقاضای نیکو شدن جمیع احوال، برآورده شدن حوایج دنیا و آخرت و توفیق گام برداشتن در صراط مستقیم و همچنین استدعای خیرخواهی در حق دیگران، ازجمله فرازهای دعای شب بیست و هفتم ماه رجب است.
    ص:






    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  6. Top | #55

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,624
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,519
    مورد تشکر
    14,342 در 5,338
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    بیست و هفت رجب؛ بعثتِ نبی اکرم صلی الله علیه و آله

    در این راه انبیا چون ساربانند
    دلیل و رهنمایِ کاروانند
    وز ایشان سید ما گشته سالار
    هم او اول، هم او آخر در این کار
    مقام دلگشایش جمع جمع است
    جمال جان فزایش شمع جمع است
    شده او پیش و دل ها جمله در پی
    گرفته دست جان ها دامن وی
    شبستری
    نام «بعثت» با مفاهیمی چون دگردوستی و مهرورزی قرین است.
    پیامبر، مبعوث می شود و به میان خلق می رود تا یافته هایش را از آموزه های حیات بخش و حیانی، در طبق اخلاص و مردم دوستی بگذارد و تقدیم آدمیان کند.
    باری، عشق ورزیدن به انسان ها از محک های تشخیص نبوت است و آنکه به انسان ها مهر می ورزد، عطر خوش نبوت در جانش آکنده شده است.
    حضرت حق، آنجا که پیامبرش را به خیرخواهی در حق دیگران می ستاید، می فرماید:
    «وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ؛ او به آنچه از راه وحی به دست آورده است، بُخل نمی ورزد». (تکویر: 24) یعنی آنها را در اختیار شما قرار می دهد.
    اساسا از دغدغه های اصلی پیامبران، کشاندن مردم به سوی عوالم قدسیّه است.
    پیامبر، نمی خواهد لذت های بیکرانی را که با ره یابی به بارگاه قدس، وجودش را فرا گرفته است، در انحصار خود درآورد، بلکه با بعثت خویش می خواهد آنچه را که
    ص: 241
    با چشم قلب خویش، شهود کرده است، دیگران را نیز آگاه سازد:
    چون نبی آگه کننده ست از نهان
    کو بدید آنچه ندید اهل جهان
    مولانا
    او به بستان زیبا و خوش معرفت، باریافت و در آن آرزوست که آدمیان را نیز با عطر و گل آن آشنا سازد.
    چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش
    آن زمان، دامان خلقان گیر و کَش
    مولانا
    سخن دیگر آنکه، ادراک کامل برکات وحی که از سوی پیامبران، به ویژه پیامبر اسلام بر انسان ها نازل شده است، از عهده آدمیان خارج است و عقل آدمی نمی تواند انتهای گسترده وحی را دریابد.
    مولانا در این زمینه در دفتر پنجم مثنوی چنین می گوید:
    چگونه وحی به نبی از وحی به زنبور عسل کمتر باشد؟! وقتی وحی به یک زنبور عسل، آن همه خیرات و برکات برای جهانیان به بار می آورد، وحی به پیامبر، برای آدمیان چه نتایجی را به همراه خواهد داشت؟!
    گیرم این وحی نبی گنجور نیست
    هم کم از وحیِ دلِ زنبور نیست
    چون که «اَوْحَی الرَّب اِلَی النّحْل» آمدست(1)
    ص: 242
    ________________________________________
    1- اشاره به آیه شریفه: «وَ اَوْحی رَبُّکَ اِلَی النَّحْلِ... ؛ و خداوند به زنبور وحی کرد».نحل: 68
    خانه وحی اش پر از حلوا شدست
    او به نورِ وَحی حقّ عزوجل کرد
    عالَم را پر از شمع و عسل
    اینکه کَرَّمناست ، بالا می رود
    وحی اش از زنبور، کمتر کی بود؟!
    راهنمایی پیامبران به گنج های درون
    اما از ارزشمندترین کارها که پیامبران به برکت وحی، برای انسان ها به انجام رساندند، توجه دادن انسان ها به ذخایر و معادن درونی خودشان است.
    همان گونه که علی علیه السلام در خطبه اول نهج البلاغه، در تبیین یکی از اهداف بعثت چنین می فرماید:
    «وَ یُثیرُو لَهُمْ دَفائنَ الْعُقُولِ؛ خداوند پیامبران را برانگیخت تا توانمندی های عقلانی درون انسان ها را بر ایشان آشکار سازد».
    بنابراین، برای خوشبخت شدن، سعادتمند گردیدن و رسیدن به غنای مادی و معنوی، کافی است، آدرس گنج های درونی خود را از طریق وحی به دست آوریم و سپس استخراج کنیم.
    خداوند در درون ما، آن اندازه، ذخایر نفیس به ودیعه گذاشته است که ما را به رفاه دنیوی و اخروی برساند.
    اگر آدمیانی در فقر و تنگ دستی فکری و روحی و مادی به سر می برند، بدان سبب است که به درون خود راه پیدا نکرده اند و در بیرون از وجود خود در پی برآوردن آروزهای خود می گردند.
    حافظ در این باره زیبا فرموده است:
    ص: 243
    سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
    و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
    گوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون است
    طلب از گمشدگانِ لب دریا می کرد
    بی دلی در همه احوال خدا با او بود
    او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
    در این باره، مولانا در دفتر پنجم مثنوی داستانی شنیدنی نقل کرده است:
    مردی مفلس و فقیر، همواره از حق تعالی تمنای گنج می کرد. تا آنکه سرانجام در اثر اصرار زیاد، شبی در عالم خواب، هاتفی به او می گوید: در فلان جا، رقعه و کاغذی است. برو بردار که در آن کاغذ، نشانی یک گنج نوشته شده است.
    او بیدار می شود و به دنبال آن کاغذ رفته و آن را پیدا می کند که در آن نوشته شده بود «در بیرونِ شهر و فلان مکان، می ایستی، سپس تیر را در کمان می گذاری، هر جا تیر افتاد، گنج همان جاست. آنجا را بکن و گنج را ببر».
    او رفت و همه نشانی ها را درست یافت. تیری انداخت، ولی هر چه کند، گنجی نیافت.
    تا چند روز، هر روز به یک طرف تیری می انداخت، ولی خبری از گنج نشده بود. از این رو، سخت غمگین گشته و باز متوسل به خداوند می شود. تا اینکه دوباره آن هاتف در خواب به او می گوید: به تو گفتیم: «تیری در کمان بگذار، هر جا افتاد همان جا گنج است. نگفتیم که زه کمان را بکش. برو و تیر را در کمان بگذار و در صدد کشیدن زه مباش. هر جا که تیر افتاد، همان جا را بکن».
    او رفت و فردا تیر را در کمان گذاشت، ولی نکشید و رها کرد. دید، پیش پای خودش افتاد، همان جا را کند، دید گنج همان جاست.
    منظور مولانا از این داستان، یادآوری این نکته مهم است که گنج و ثروت بی کران،
    ص: 244
    پیش پای شما و در نهاد شماست، نه در جای دیگر. غفلت کردن از آن، تهی دستی مادّی و معنوی شما را به همراه دارد.
    گفت با خود گنج در خانه من است
    پس مرا آنجا چه جای شیون است
    بر سر گنج از گدایی مرده ام
    چون که اندر غفلت و در پرده ام
    مولانا
    دکتر ژوزف مورفی از روان شناسان برجسته معاصر می گوید:
    «چنانچه چشم بصیرتتان را باز کنید و به گنج بی پایانی که درون شما نهفته است نظر اندازید، متوجّه می شوید که ثروت بی پایانی شما را احاطه کرده است. بسیاری از افراد در خوابند؛ زیرا از این گنجینه با ارزش و طلایی که در واقع همان هوش بی پایان و مِهر بی انتهایی است که در درونشان نهفته است، اطلاعی ندارند. شما می توانید هر چه را که بخواهید از درونِ این گنجینه بیرون بیاورید».(1)
    بنابراین، انسانی که به برکتِ استخراج گنج های درونی خویش، به پیامبری مبعوث می گردد، به ما می آموزد که شما نیز با دست یابی به ذخایر بی پایانی که در نهاد شماست، می توانید به مقام بعثت برسید و با مشام جانتان، رایحه دل انگیز نبوّت را استشمام کنید.
    گر چه، نبوّت مصطلح، با پیامبر خاتم، ختم شده است، ولی روح و جان پیامبری، همواره باقی است و نسیم آن همواره در حال وزیدن است. هر انسانی _ نه در حدّ غیر قابل تصور خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله _ که به مقدار شایستگی و قابلیت خود، می تواند از جام نبوّت بنوشد.
    ص: 245
    ________________________________________
    1- . ١٢٤ . ژوزف مورفی، قدرت فکر، ص20
    سعی کن در راه نیکو خدمتی
    تا نبوت یابی اندر امتی
    مولانا
    ص: 246
    مبعثِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
    سید محمود طاهری
    ای گروهِ مؤمنان شادی کنید
    همچو سرو و سوسن آزادی کنید
    چون به آزادی، نبوّت هادی است
    مؤمنان را زانبیاء آزادی است
    نام احمد نام جمله انبیاست
    چون که صد آمد نود هم پیش ماست
    در گشادِ ختم ها، تو خاتمی
    در جهان روح بخشان، حاتمی
    مولانا
    _ «خفته بودم. جبرئیل نزد من آمد، گفت: بخوان! گفتم: خواندن نمی دانم. مرا سخت بفشرد، سپس رها کرد و گفت: بخوان. گفتم چه بخوانم؟
    گفت: بخوان «اِقْرَأبِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ؛ بخوان به نام پروردگارت که آفرید».
    پس خواندم. او مرا واگذاشت. گویا در دل من کتابی نوشته شده بود. از غار بیرون آمدم. چون به وسط کوه رسیدم، آوازی از آسمان شنیدم که می گفت:
    ای محمّد! تو رسول خدایی و من جبرئیلم. پس ایستادم و او را می نگریستم. نه پیش می رفتم و نه پس. چون روی خود را از او برمی گرفتم و در آفاق آسمان می نگریستم، در هیچ طرفی نگاه نمی کردم، جز آنکه او را همچنان می دیدم ...».(1)
    بدین ترتیب، گران بهاترین و ارزشمندترین هدیه آسمانی خداوند، بر آدمیان
    ص: 247
    ________________________________________
    1- محمدرضا حکیمی، بعثت، غدیر، عاشورا، مهدی، صص ١٧ و ١8
    خاک نشین عطا شد تا در ظلمات وحشتناک جهان مادّی «کوکب هدایت» برایشان باشد:
    از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
    زنهار از این بیابان وین راهِ بی نهایت
    در این شبِ سیاهم، گم گشت راه مقصود
    از گوشه ای برون آی کوکبِ هدایت
    حافظ
    و برای بیماری مهلک بشریّت طبیبی مُشفق و دل سوز باشد:
    ما طبیبانیم، شاگردان حقّ
    بحر قُلْزُم دید ما را فَانْفَلَق (1)
    آن طبیبان طبیعت دیگرند
    که به دل از راه نبضی بنگرند
    ما به دل، بی واسطه خوش بنگریم
    کز فراست ما به عالی منظریم
    سخن پیرامون بعثت حضرت خاتم المرسلین صلی الله علیه و آله را درباره آیه شریفه ای قرار می دهم که این گونه، از حضرتش ستایش می کند که:
    لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ. (توبه: 129)
    همانا، پیامبری از خودتان برایتان آمد که آنچه موجب رنج شماست برای او گران است و به هدایت و نجات شما اصرار دارد.
    با توجه به این آیه، مهرورزی به آدمیان از صفات ستوده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است. تا آنجا که رنجش آنها بر آن حضرت، سخت و گران بوده است.
    ص: 248
    ________________________________________
    1- یعنی دریای بی کران، ما رادید و شکافته شد.
    نیز آن حضرت _ به رغم آزادی هایی که متحمّل می شده است _ همچنان بر نجات و هدایت انسان ها، تأکید داشت:
    بندگان حق، رحیم و بردبار
    خوی حق دارند در اصلاح کار
    مهربان، بی رشوتان، یاری گران
    در مقام سخت و در روز گران
    مولانا
    اساسا، باید یکی از بزرگ ترین رازهای بعثت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و توفیق کامل او را در امر نبوّت و تبلیغ، در همین دل سوزی و مهربانی و دگر خواهی او جستجو کرد.
    چنانچه در آیه دیگر اشاره شده است، نبی اکرم صلی الله علیه و آله از آبشخور «رحمت» خداوندی، جام ملایمت و نرم خویی نوشیده است:
    فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ. (آل عمران: 159)
    به (برکت) رحمت الهی، در برابر مردم، نرم و مهربان شدی و اگر خشن و سنگدل و تندخو بودی، مردم از اطراف تو پراکنده می شدند.
    باری، مهرورزی و ترحم و دل سوزی و خیرخواهی، حتی در حق حیوانات نیز می تواند نشانه ای بر نبوت بوده و سبب وزیدن رایحه دل نواز پیامبری بر مشام جان آدمی باشد.
    چنان که مولانا در نقل داستانی از حضرت موسی علیه السلام می گوید:
    «در ایام چوپانی آن حضرت، گوسفندی از گله اش فرار کرد و او هم به دنبالش در بیابان دوید. این فرار آن قدر ادامه یافت تا آنکه موسی به شدت خسته شد واز نفس افتاد.
    سرانجام گوسفند ایستاد و موسی به او رسید. جای آن بود که همه گونه خشونتی بر گوسفند روا دارد، ولی موسی با این گوسفند، خشونت نکرد، بلکه او را در بغل گرفت، نوازش کرد و گفت: بر من رحم نکردی هیچ، چرا
    ص: 249
    بر خودت رحم نکردی؟
    وقتی خداوند این شفقت و مهرورزی عظیم را از موسی دید، به ملایک خود گفت: او لایق نبوت است.
    با ملایک گفت یزدان آن زمان
    که نبوت راهمی زیبد فلان
    مولانا
    باری، پیامبری مبعوث می شود که خیرخواهی او در حق دوست و دشمن و مسلمان و کافر، به اثبات رسیده است و سعادت خواهی او همگانی است.
    «زمانی، اسیرانی را بسته در زنجیر نزد پیامبر آوردند. پیامبر نگاهی تبسم آمیز به آنها کرد. یکی از اسیران، آهسته به دیگری گفت: او نباید پیامبر باشد، چون همانند سلاطین و جبابره، با نخوت و غرور در ما می نگرد و از اسیر گرفتن و ذلّت ما، شادمان و خندان است و شفقت پیامبری در رخسارش آشکار نیست.
    پیامبر که دریافت او چه می گوید: گفت: از آن نمی خندم که شما را اسیر کرده ام، بلکه، خنده ام از آن است که می بینم شما را با زور و اجبار، به بهشت رضوان می برم.
    من همی رانم شما را همچو مست
    از در افتادن در آتش با دو دست
    زان نمی خندم من از زنجیرتان
    که بکردم ناگهان شبگیرتان
    زان همی خندم که با زنجیر و غل
    می کشمتان سوی سروستان و گل
    مولانا
    باری، این نیز یکی از اسرار جاودانگی پیامبر گرامی اسلام و همه پیامبران الهی
    ص: 250
    است.
    آنها که از میرایی خود ترسانند و دوام خود را بر جریده عالم خواهانند، سراغ آن بروند که خواجه شیراز توصیه کرده است؛ یعنی «عشق» که بی عشق نسبت به آدمیان، نمی توان عاشق خدای آدمیان گشت:
    هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
    ثبت است بر جریده عالم دوام ما
    حافظ

    پــــایــــان









    ویرایش توسط سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)* : 01-04-2019 در ساعت 17:50
    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





صفحه 6 از 6 نخستنخست ... 23456

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi