2-3-3. وصل یار
جمعی از زیبارویان و کنیزکان در باغی گردهم آمدهاند و به تفریح و خوشگذرانی چون شنا و آببازی، رقص و موسیقی سرگرم هستند. کنیزکی از این گروه با آزادی و انتخاب خود به نزد شخصیت اصلی داستان آورده میشود تا با خواجه ساعتی به سر برد و خواجه در این گمان که زن خلاف خواست قلبی خود در آن جا حضور دارد، مدتی دودل و دلسرد است؛ اما چون به واقعیت پی میبرد، کشش دوچندان میگردد. نیروهایی اهریمنی از همآغوشی آن دو، چهار بار ممانعت میکنند. در پایان خواجه بهصورت رسمی با کنیز ازدواج میکند.
ششم فروردین زادروز زرتشت پیامبر است. به نظر میرسد، داستان خواجه و زیبارو بازآفرینی روایت هم آغوشی پدر و مادر اشو زرتشت است که بیتردید تداعیکنندۀ ششم فروردین روز خرداد است. براساس متون زرتشتی با وجود چندین بار ممانعت دیوان از همآغوشی پدر و مادر زرتشت نطفۀ او در وجود مادر بسته شد (رضی، ۱۳۸۴: ۸۰). خواجه و زیبارو چهار بار خلوت میگزینند، نخستین بار دیوار سست بود و خشتها فروریختند و دو دلداده به هم نرسیدند (ر.ک: نظامی،1388 : 162/ 4362- 4354). دومین بار تعقیب گریز گربه و موش و افتادن خشتی بر پیشانی خواجه مانع کامجویی آنان شد (ر.ک: نظامی، 1388: 163/ 4398- 4394). سومین بار فروافتادن کدوها از درخت باعث به هم خوردن خلوت دو یار گردید (ر.ک: نظامی،1388: 164/ 4433- 4424) و چهارمین بار جدال چند روباه و یک گرگ در ابتدای غاری سبب برهم خوردن بساط خواجه و زیباروست (ر.ک: نظامی،1388: 165/ 4471- 4464).
نخستین بار:
خشت بر خشت رخنهها بشکافت
(نظامی، ۱۳۸۸: 162)
جایگاه سست بود سختی یافت
دومین بار:
دید موشی به کنج سوراخی
گربۀ وحشی از سر شاخی
خواجه را خشت بر جبین افتاد
(نظامی، ۱۳۸۸: 163)
جست بر مرغ و بر زمین افتاد
سومین بار:
طبلی و آنگه چه طبل، طبل رحیل
بانگ آن طبل رفت میل به میل
شحنه با کوس و محتسب با سنگ
(نظامی، ۱۳۸۸: 164)
خواجه پنداشت کامدست به جنگ
چهارمین بار:
به هم افتاده از برای شکار
روبهی چند بود بر در غار
تا کند دور یک ز دیگرشان
گرگی آورده راه بر سرشان
راهشان بر بساط خواجه و بس
(نظامی، ۱۳۸۸: 165)
به هزیمت شدند و گرگ از پس
براساس متون زرتشتی، تولد زرتشت بسان یک معجزه بوده است و دیوان برای اینکه این اتفاق نیفتد، پیش از تولد و پس از تولد در پی نابودی او بودهاند. اورمزد، فْرَوَهر زرتشت را در هومی قرارداد، پوروشسب و دُغدو آن را با شیر ترکیب کرده و نوشیدند. پس برای فرزند خواستن آن دو با هم اندر بستر شدند. آن گاه دیوان از روی بدخواهی بر پوروشسب بانگ برآوردند که: ای پوروشسب چگونه این چنین کاری را میکنی؟ آن دو که این بانگ را شنیدند، چون مردم شرمگین از بستر بیرون شدند. پس برای دیگربار به بستر رفتند که باز بانگ دیوان شنیدند و همچون مردم شرمگین از هم جدا شدند. برای بار سوم، با یک دیگر به بستر رفتند که بانگ دیوان شنیدند، پس چونان مردم شرمگین از بستر بیرون شدند، پس با هم سخن گفتند و مشورت کردند. سرانجام همبستر شدند و باهم در آغوش یکدیگر رفتند و گفتند از این همآغوشی جدا نشویم تا به فرزند رسیم. چنین بود که اَشوزرتشت به وجود آمد و اندر گیتی فَرّه و فرَوَهر و گوهر تن وی در زاهدان مادرش به هم آمیخت (رضی، ۱۳۸۴: ۸۰). روایت همآغوشی زیبارو و خواجه اشارهای غیرمستقیم به زادروز زرتشت ششم فروردین است.