❤ |
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
زنجیرها آب میشوند.
زنجیرها میسوزند.
زنجیرها از خجالت میسوزند.
چه قدر پروانه زیر این عبا جمع شده!
مگر این گل محمد صلی الله علیه وآله ،
کجا میخواست برود
که سنگینی این همه بند، رهایش نمیکنند؟
نگاه کن مچ پاهایش را!
نگاه کن، دُرست مثل پاهای اسیران شام است
چه قدر ایستاده نماز عشق خوانده!
جگرم را آتش زدی بغداد؛ جگرت آتش بگیرد!
این همه هستی من است
که بر شانه های شکسته شهر،
از زندان بیرون میآورند.
این باب الحوایج است،
خدای کرم است،
سراسر خشوع است؛
بگذار خودم را سبک کنم!
اینکه میبینی میآید،
مردی است که همه زخمهای مرا میدانست،
این عشق است؛ خود عشق.
این بهار است؛ خون آلود میآورندش
این بهار است؛ در زنجیر میآید
این بهار است؛ با زنجیر میآید
این زنجیرهای سوخته،
عزای کسی را گرفته که روزها،
برایشان قرآن خوانده بود...
دلم هوای کاظمین کرده
دلم بوی تو را میدهد
کاش این همه زنجیر را
میتوانستم پاره کنم و به سویت بشتابم!
کاش من هم رها و آسمانی بودم!
کاش من هم یکی از این همه کبوتر باشم
که به دیوارهای این زندان میکوبند!
دارند میآورندت؛
پیچیده در جامه ای از خون و زنجیر
میخواهم دلم را تکه تکه کنم
این آخرین سطر دلتنگیها
و آخرین ترانه اندوه من است.
دلم را آرام کن،
خشمم را فرو نشان و دهانم را ببند!
باید از تو صبر بیاموزم،
کظم غیظ کنم و از تو یاد بگیرم
که چگونه با زنجیر میتوان به عرش رسید.
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
«قصه تنهایی»
ما در ظلمت هارون الرشید جهانیم.
ای از زندان پر کشیده رازهایی را بر ما ببخشا!
شیعیانت را دریاب، ای غریب زندان بیکسی که
درد بی کسی، ما را زمین گیر کرده است.
قصه تنهاییات در زندگی ما جاری است؛ غربت را با نام
تو میشناسیم و از ظلمت، به اسم اعظم تو پناه میبریم.
هر وقت در ظلمت تنهایی دلمان میگیرد، بی اختیار میگوییم:
«یا موسی ابن جعفر علیه السلام »
ما زنجیری زندان نفس گناهکار خویشیم؛
گذشتن از غضب را به ما بیاموز تا عقل الهی
رهنمون تصمیم هامان گردد، ای کاظم!
ای مهار کننده اژدهای نفس و ای ید بیضای علم!
ای موسی خاندان علی علیه السلام !
جهان به سخنان گهربار تو و پدران و فرزندانت
محتاج تر است تا علوم خاکی.
شیرینی کلامت را بر ما بچشان!
اشکهایمان را رنگ معرفت بخش.
عزای فراقت را به صبر عالمانه مبدل کن!
دعا کن تا شیعیان رنج چندین ساله ات باشیم و علمِ ابدی ات.
حسین امیری
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
امشب شب تازیانه است
امشب شب دیوارهاست
امشب شب سلول است و میله ها
امشب کدام شب است
که صدای شیون از آهن ها میآید،
صدای سوگ از تازیانه ها بلند است،
دیوارها نُدبه میخوانند
و سلولها، «وَ إِنْ یَکادْ میگیرند.
آه! از برکه کُدام چشم بارانی،
این همه اشک میجوشد؟
کبوترها برای کیست
که سرهایشان را به زمین میزنند؟
خدایا! این چه پیروزی است، نگاه کن!
این همه کبوتر چرا از آسمان،
خود را به دیوار این سیاهچال میکوبند؟
چرا این همه ماهی در دجله،
از آب بیرون میافتند؟
چرا امشب ستارهها بیرون نمیآیند؟
چرا ماه شیون میکند... ؟
میترسم از پس این دیوار،
به عشق نگاه کنم ،
به پاهای خون آلود
میترسم به خورشید نگاه کنم
که در زنجیر است
میترسم به ملکوتی نگاه کنم
که جای تازیانه بر تن دارد...
آه از جفای هارون...
با عشق چه کرده ای که دارد خون... ؟
زمین خشکش زده؛
یکی قطرهای آب برای این تشنه بغداد بیاورد؛
کربلا دارد اینجا تکرار میشود...
دلم بوی مدینه میدهد...
خون... خون... خون...
اینجا دارند برای ماه، ختم فراق میگیرند.
رهایم کنید!
اینکه بر تکه چوبی میآورند،
پارهای از خداست...
چه قدر زخمی می آید
از این دریای شکسته!
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
ای به زندان کرده خلوت با خدا موسی ابن جعفر
ای همه آزادگان را مقتدا موسی ابن جعفر
ای که در حبس بلا بودی به فرمان الهی
هم قدر را هم قضا را رهنما موسی ابن جعفر
با نگاه نافذت ای موسی آل محمد
شد عصا در دست موسی اژدها موسی ابن جعفر
در دل مطمورهها داری به فرمان الهی
حکمرانی بر سماوات العلی موسی ابن جعفر
کاظمینت از برای شیعیان و دوستانت
هم مدینه، هم نجف، هم کربلا موسی ابن جعفر
شب که تاریک است و تنهایی چراغ تو است با تو
حلقۀ زنجیر میخواند دعا موسی ابن جعفر
این عجب نبود که کوه و دشت و صحرا و بیابان
با تو گردد همنوا و همصدا موسی ابن جعفر
تا بود جانم به تن دست از ولایت بر ندارم
کز ولادت با تو بودم آشنا موسی ابن جعفر
ناز بر فیض مسیحا میکنم جایی که باشد
خاک درگاه تو بر دردم شفا موسی ابن جعفر
عضو عضوم گر ز هم گردد جدا صد بار بهتر
کز تو یک لحظه دلم گردد جدا موسی ابن جعفر
تربت و صحن و سرای تو است در شهر دل من
هر دلی بر تو است یک صحن و سرا موسی ابن جعفر
شُهرت بابالحوائج در امامان را تو داری
انس و جان آرند در کویت رجا موسی ابن جعفر
کل خلقت را دهی حاجت اگر آرند خلقت
بر درت پیوسته روی التجا موسی ابن جعفر
تو همان چشم خدای ذوالجلالی کز نگاهی
خلق عالم را کنی حاجت روا موسی ابن جعفر
دوست دارم کز دو چشم خویش در پای ضریحت
اشک ریزم بر تو هر صبح و مسا موسی ابن جعفر
شاعر:غلامرضا سازگار
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
مصطفی*شیعه ال طاها* (19-03-2020)
❤ |
سر شب تا به سحر گوشه زندان چه کنم
دل آشفته چو گیسوی پریشان چه کنم
گاه پروانه صفت سوختم از هجر رضا
گاه چون شمع مرا سینه سوزان چه کنم
آرزویم به جهان دیدن روی پسر است
سوختم،سوختم از آتش هجران چه کنم؟
کنج زندان،بلا گشته ز هجران رضا
تیره روز من از شام غریبان چه کنم
نه رفیقی به جز از دانه زنجیر مرا
نه انیسی به جز از ناله و افغان چه کنم
به خدا دوری معصومه و هجران رضا
می کشد عاقبتم گوشه زندان چه کنم
از وطن کرده مرا دور،جفای هارون
من دل خسته سر گشته و حیران چه کنم
گلی از خار ندید،این همه آزار که من
دیدم از طعنه این مردم نادان چه کنم
سرنگو کاش شود خانه هارون پلید
که چنین کرد مرا بی سرو سامان چه کنم؟
شاعر: خوشدل تهرانی
❤ |
آزاده کاظمین
ای صنوبر صبور!
اینک ما رهروان مکتب صبوری تو، غمنامه کوچ تو را سرود
کرده ایم و مرثیه خوان، بر سفره سوگواری تو مویه می کنیم.
ای اسوه شکیب!
گر چه حسودان قرن هارونی، از آواز جان جوان تو
هراسیدند و تو را میهمان تاریکای زندان کردند
امّا جان تو را به بند نکشیدند که تو دنیا را به بند آوردی و
از قفسْ خانه خاک گذشتی و در افلاک آشیان کردی.
نامت نگین روزهای تاریخ است و داستان صبوری ات
زبان به زبان در زمین و آسمان می چرخد و آشوب می کند.
صبوری و کاظمی را از تو آموخته ایم!
از تو که در اسارت، درس آزادگی دادی و اندیشه ات
معجزه خردمندان است و راهت میراث جاودانه ای
است که هماره عاشقانت را به رستگاری رهنمون است.
ای آزاده کاظمین!
اگر چه هارون ـ این انبان زشتی و غرور ـ شعاع خورشیدی
امامت تو را تاب نیاورد، امّا خورشید هرگز نمی میرد.
آفتاب تو از کاظمین تا همیشه تاریخ بر تشنگان زمان می بارد
و جان جهان، از عطر روشن سبز تو لبریز شکوفه می شود.
ای آن که شانه هایت کوله بار غربت زمان را به دوش می کشد
و ای حقیقت روشن! ما را که بی شمار، نام تو را گریسته ایم
دریاب و به مائده شهود مهمان کن!
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
کاظم آل محمد(ع)
بار غمی که 25 رجب بر دل امّت ما می نشاند
بسی سنگین و جانکاه است:
غم شهادت امام فضیلت و حلم و وقار، پیشوای
عبادت و اسوه یقین امام موسی بن جعفر(ع).
آن که نامش با «مقاومت» گره خورده است
و شهادتش آموزگار صبوری مؤمنانه است.
سلام بر او، که هفتمین فروغ امامت است
و قبله نیازها و «باب الحوائج» است.
سلام بر آن محبوس رنجور که زندانبانان، اسیر
کرامت و بزرگواری اش بودند؛
صبرش، طاقت از دشمن می ربود و حلمش
جبّاران را در خشم می کرد و زندان ها به سجود
و عبادت و زهد او شهادت می دادند.
کاظم آل محمد(ص)، وارث نیکان و آبروبخش نیاکان بود.
سلام خدا بر او و بر سجّاده ای که از اشک هایش خیس می شد
و بر زمینی که پیشانی و صورت بر آن می نهاد
وبر آن دست ها که به ادب عبودیت و بندگی به
درگاه پروردگار گشوده می شد.
سلام بر کند و زنجیری که از بوسه بر دست
و پای حضرتش، قداست می یافت.
سلام بر مرقد نورافشانش که آسمان تیره عراق و
شهر غم گرفته کاظمین را روشنا داده است.
و سلام بر یادگاران او که میهن ما را عزّت و آبرو بخشیدند:
رضا(ع) در خراسان، بانوی کرامت حضرت معصومه(ع) در قم
و سید جلیل، احمد بن موسی حضرت شاهچراغ در شیراز.
سلام بر موسی بن جعفر، عبد صالح خدا، که مدفنش قبله دل های
عاشقان اهل ولاست و راهش، اسوه حریت و سرمشق پاکی است.
جواد محدّثی
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
امشب شب زنجیر است امشب شب تازیانه است
امشب شب دیوارهاست امشب شب سلول است و میله ها
امشب کدام شب است که صدای شیون از آهن ها می آید
صدای سوگ از تازیانه ها بلند است، دیوارها نُدبه
می خوانند و سلول ها، «وَ إِنْ یَکادْ می گیرند.
آه! از برکه کُدام چشم بارانی، این همه اشک می جوشد؟
کبوترها برای کیست که سرهایشان را به زمین می زنند؟
خدایا! این چه پیروزی است، نگاه کن!
این همه کبوتر چرا از آسمان، خود را به دیوار
این سیاه چال می کوبند؟
چرا این همه ماهی در دجله، از آب بیرون می افتند؟
چرا امشب ستاره ها بیرون نمی آیند؟چرا ماه شیون می کند... ؟
می ترسم از پس این دیوار، به عشق نگاه کنم به پاهای خون آلود
می ترسم به خورشید نگاه کنم که در زنجیر استمی ترسم
به ملکوتی نگاه کنم که جای تازیانه بر تن دارد...
آه از جفای هارون...
با عشق چه کرده ای که دارد خون... ؟
زمین خشکش زده؛
یکی قطره ای آب برای این تشنه بغداد بیاورد؛
کربلا دارد این جا تکرار می شود...
دلم بوی مدینه می دهد...
خون... خون... خون...این جا دارند
برای ماه، ختم فراق می گیرند.
رهایم کنید! این که بر تکه چوبی می آورند، پاره ای از خداست...
چه قدر زخمی می آید از این دریای شکسته!
زنجیرها آب می شوند.زنجیرها می سوزند.
زنجیرها از خجالت می سوزند.چه قدر پروانه زیر این عبا جمع شده!
مگر این گل محمد صلی الله علیه و آله ، کجا می خواست برود
که سنگینی این همه بند، رهایش نمی کنند؟
نگاه کن مچ پاهایش را!
نگاه کن، دُرست مثل پاهای اسیران شام است
چه قدر ایستاده نماز عشق خوانده!
جگرم را آتش زدی بغداد؛ جگرت آتش بگیرد!
این همه هستی من است که بر شانه های شکسته
شهر، از زندان بیرون می آورند.
این باب الحوایج است، خدای کرم است، سراسر
خشوع است؛ بگذار خودم را سبک کنم!
این که می بینی می آید، مردی است که همه زخم های
مرا می دانست، این عشق است؛خود عشق.
این بهار است؛ خون آلود می آورندش
این بهار است؛ در زنجیر می آید این بهار است؛ با زنجیر می آید
این زنجیرهای سوخته، عزای کسی را گرفته که
روزها، برای شان قرآن خوانده بود...
دلم هوای کاظمین کرده
دلم بوی تو را می دهد
کاش این همه زنجیر را می توانستم پاره کنم
و به سویت بشتابم!کاش من هم رها و آسمانی بودم!
کاش من هم یکی از این همه کبوتر باشم که به دیوارهای
این زندان می کوبند!دارند می آورندت؛
پیچیده در جامه ای از خون و زنجیر
می خواهم دلم را تکه تکه کنم این آخرین سطر دلتنگی ها
و آخرین ترانه اندوه من است.دلم را آرام کن،
خشمم را فرو نشان و دهانم را ببند!
باید از تو صبر بیاموزم، کظم غیظ کنم و از تو یاد بگیرم
که چگونه با زنجیر می توان به عرش رسید.
امیر مرزبان
ویرایش
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
هنوز از پس لحظه های دور، نجواهای عاشقانه ات را میشود شنید.
حک کردهاند بر تن تمام خشت ها و ستون های زندان، مرام صبوری ات را.
اینک نوبت توست؛ گلی از بوستان فاطمه علیه السلام .
باز هم دستان پاییز کدورت یاس غربت دیده ای را چیده هر دم!
بیکرانگی ات را چهار گوشه زندان، تاب حضور ندارند.
عطر سخن هایت، مینواخت جان های مشتاق را.
عطر سخن هایت، فرو می پاشید شیرازه قدرت
پوشالی خفاشان شب پرست را.
عطر سخن هایت، در هجوم هوایی مسموم
به رویش فرامیخواند جوانه ها را.
نور حضورت چشم ها را به بیداری دعوت میکرد.
توطئه چیده شد؛ خورشید را، از آسمان ها گرفتند
و در کنج زندان به زنجیر کشیدند
تا غل و زنجیرها، همدم اوقات آسمانی ات شوند
و میله های زندان، پای ناله های شبانه ات قد بکشند.
چه کند این حلقه های آهنی، با این همه روسیاهی و شرمندگی؟
اما تاریکنای زندان هم نتوانست روشنان
حضور تو را خاموش کند.
عطر نیایش های عاشقانه ات، حصارها را درهم شکست.
چه جان های به خواب رفته ای که از حقیقت منتشر
شده گلوی تو، جرئت جوانه زدن یافتند!
مگر میشود باب معرفت و حکمت را بست؛
وقتی که آن باب، باب الحوائج باشد؟!
دری گشوده ای از چشم اندازه ای جاودانگی، رو به معصیت
کارترین جان های گرفتار شده.
در ازدحام گرگ ها و خفاش ها جان پناه آهوان رمیده ای
بودی که تشنه معرفت بودند.
در محبس هارون بودی، در حصار گرفتار بودی؛
اما باران حضورت بر هوای کاظمین می بارید.
اعجازهای همیشه ات را میله های زندان هم جرئ
ت حاشا نداشت. عطر نیایش های شبانه ات، پیراه
ن تقوا پوشاند بر قامت دقایق گناهکار.
اینک، به سر سلامتی آمده است دنیا، اندوه «رضا» را.
بهشت، در فراسو آغوش گشوده است رهایی ات را.
تابوت توست بر شانه های غریبی تاریخ.
خداحافظ، چهارده سال صبوری مطلق!
خداحافظ، معصومیت محض در هجوم دقایق ظلم!
باب الحوائج! چهارده سال رنج مداوم، تمام شد.
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)