پیش از تو هیچ ماهی قدم بر خاک نگذاشته بود.
پیش از تو مرد شبهای نخلستان کوفه،
مضطرب خورشیدِ معصوم خویش بود
که چگونه تنها بماند در توفان خونین آینده،
ولی اینک تو آمدهاى. اینک ماه، پشت و پناه خورشید است...
اینک دستهای شهر آشوبت، دلگرمیِ بیپایان کربلا خواهند شد.
آه ای نو رسیده! از همین آغاز، تو مرد به دنیا آمدهاى.
کودک نیستی انگار.
مهیّا برای سرکوب کردن فتنهها، پا به عالم نهادهای
و علی در رخسار نوظهور تو، خویش را خواهد دید
و دستهایت را شایسته عرصههای ستیز و نبرد خواهد یافت.
پدر را تماشا کن
تو فرزند تمام رشادتو غیرت او هستى.
از پدر بیاموز، صبر و استقامت و مهر را از او فرا بگیر.
این شیر شرزه پیکار و این قلب کبوتریِ غمگسار عالم، پدر توست.
او قرار است در تو تجلّی کند، شبیه پدر باش.
شبیه ذوالفقاری که باطل را همواره نوید مرگ است
و حق را مژده تداوم و تجدید. شبیه سینه شکیبایی
که اندوه هیچ غریبی را تاب نمیآورد
و هیچ مظلومی را تنها رها نمیکند.
آه ای مرد فردای عطش!
گویا تو علی هستی که امروز متولد شده...
امروز پدرت، چاههای عالم را از اشک خونینش سیراب میکند.
فردا تو دریاهای هستی را شرمنده لبهای تشنه خودخواهی کرد.