سپس در فرازی دیگر از این خطبه، به خلافت خلیفه دوم اینطور اشاره می کند:
... حتی مضی الاول لسبیله... فادلی بها الی فلان بعده
تا این که خلیفه اول، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطاب سپرد. سپس امام، مثلی را با شعری از اعشی(32) عنوان کرد.
شتان ما یومی علی کورها - و یوم حیان اخی جابر
مرا با برادر جابر حیان چه شباهتی است؟ من همه روز را در گرمای سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود!
آن گاه اعتراض خود نسبت به خلیفه اول و مشروعیت خلیفه دوم را چنین بیان می دارد: فینا عجباً بینا هو یستقیلها فی حیاته؛ شگفتا ابابکر که در حیات خود از مردم می خواست عذرش را بپذیرند. (ابابکر بارها می گفت: اقیلونی فلست بخیرکم؛ مرا رها کنید و از خلافت معذور دارید؛ زیرا من بهتر از شما نیستم.) اذ عقدها لاخر بعد وفاته لشد ماتشطرا ضرعیها؛ چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگری در آورد هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند.
حضرت آن گاه شکوه از عمر و ماجرای خلافت او را مطرح می کند:
فصیرها فی حوزه خشناء یغلظ کلمها - و یخشن مسها و یکثر العثار فیها و الاعتذار منها - فصاحبها کراکب الصعبه - ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحم - فمنی الناس لعمر الله بخبط و شماس و تلون و اعتراض - فصبرت علی طول المده و شده المحنه حتی اذا مضی لسبیله
سر انجام اولی حکومت را به راهی آورد و به دست کسی سپرد که مجموعه ای از خشونت و سخت گیری و اشتباه و پوزش طلبی بود. زمامدار مانند کسی [است ] که بر شتری سرکش سوار است. اگر عنان محکم کشد، پرده های بینی پاره شود و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط قرار می گیرند. سوگند به خدا! مردم در حکومت دومی در ندامت و رنج مهمی گرفتار آمده بودند و دچار دورویی ها و اعتراض ها شدند و من در این مدت طولانی محنت زا و عذاب آور، چاره ای جز شکیبایی نداشتم تا آن که روزگار عمر هم سپری شد.