صفحه 2 از 26 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 257

موضوع: تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری (ره) جلد دوم

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    (2. احیای ادبیات جاهلی)

    یکی دیگر (از چیزهایی که امویان از آن حمایت می کردند) ترویج اشعار و بالأخص اشعار جاهلی بود. گذشته از اشعار بزمی کوشش می کردند که به مردم القا کنند که حکمت هم در اشعار است. در جلد چهارم ابن خلکان صفحه 328 ضمن شرح حال ابوعبیده نحوی می نویسد:
    و ذکر المبرد فی کتاب الکامل ان معاویة بن ابی سفیان الاموی قال: اجعلوا الشعر اکبر همکم و اکثر آدابکم فان فیه مآثر اسلافکم و مواضع ارشادکم فلقد رایتنی یوم الهزیمة و قد عزمت علی الفرار فما ردنی الا قول ابن الاطنابة الانصاری:
    ابت لی عفتی و ابی بلائی - و اخذی الحمد بالثمن الربیح
    و اجشامی علی المکروه نفسی - و ضربی هامة البطل المشیح
    و قولی کلما جشأت و جاشت - مکانک تحمدی او تستریحی
    لادفع عن مآثر صالحات - و احمی بعد عن عرض صریح (44)
    آن جمله های معاویه در واقع مبارزه ای است با والشعراء یتبعهم الغاون (45) و سنت نبوی صلی الله علیه و آله. معاویه چرا در آن وقت به فکر آیات جهاد قرآن نیفتاد و به فکر این اشعار تعصب آمیز افتاد؟!
    البته استشهاد به شعر حکمت، عیب ندارد همان طوری که ابا عبدالله هم در ایام حرکت به کربلا به اشعار یکی از انصار تمثل جست - سأمضی و ما فی الموت... ولی این بیان کلی معاویه که می گوید: اجعلوا الشعر اکبر همکم خیلی خطرناک است و به علاوه خیلی فرق است بین آن اشعار و این اشعار. جرجی زیدان در جلد چهارم تمدن اسلام ص 131 می گوید:
    در نظر بنی امیه مردم سه دسته می شدند: اول فرمانروایان که خود عربها بودند، دوم موالی یعنی بندگان آنان (مسلمانان آزاد شده)، سوم ذمیها؛ چنان که معاویه راجع به مردم مصر می گوید: اهل آن کشور سه دسته ناس، شبیه ناس، نسناس و یا لاناس (جانور) (می باشند.) طبقه اول عربها و دوم موالی و سوم ذمیان یعنی قبطیان هستند.
    در جلد چهارم، جرجی زیدان فصلی دارد در سیاست دولت در عصر اموی. وی راجع به این که امویها به اهل ذمه سخت می گرفتند برای پول و اگر پول می داد او را خیلی گرامی می داشتند ارجاع می کند به خطط مقریزی.





    امضاء


  2. تشكر

    مدير محتوايي (09-05-2019)


  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #12

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    (3. جعل و تحریف احادیث (46))

    بعد از شهادت علی علیه السلام، معاویه خلیفه مطلق مسلمین شد و دیگر همه قدرتها (یعنی عامل سیاست و پستهای حساس، عامل ثروت و عامل دیانت که این عامل دیانت را از راه قتل عثمان، به دست آورده بود) در اختیار او قرار گرفت. در اینجا یک قدرت چهارم را نیز توانست استخدام بکند و آن این بود که شخصیت های دینی و به اصطلاح امروز روحانیت را اجیر خودش کرد. از آن روز بود که یک مرتبه شروع کردند به جعل و وضع حدیث (47) در مدح عثمان و حتی مقداری در مدح شیخین، چون معاویه، این را به نفع خودش می دانست و به ضرر علی علیه السلام و چه پولها که در این راه مصرف و خرج شد.
    روزی (48) که مسجد مدینه را بنا می کردند، عمار یاسر فوق العاده تلاش صادقانه می کرد، نقل کرده اند (از نقلهای مسلم است) که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
    یا عمار! تقتلک الفئة الباغیة.(49)
    ای عمار! تو را آن دسته ای می کشند که سرکشند.
    اشاره به آیه قرآن است که می فرماید: اگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند و یک دسته سرکشی کرد، شما به نفع آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد شوید و اصلاح کنید.
    این جمله را که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره عمار فرمود، شخصیت بزرگی به او داد. لهذا عمار (50) که در صفین در خدمت امیرالمؤمنین بود، وزنه بزرگی در لشکر علی علیه السلام شمرده می شد، حتی افراد ضعیف الایمانی بودند که تا وقتی که عمار کشته نشده بود هنوز مطمئن نبودند عملی که در رکاب علی می کنند، به حق است، یعنی کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است. روزی که عمار به دست اصحاب معاویه در لشکر امیرالمؤمنین کشته شد. ناگهان فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر صادق آمد. بهترین دلیل برای این که معاویه و یارانش بر باطل اند این است که اینها قاتل عمار هستند و پیغمبر اکرم در گذشته خبر داد: یا عمار! تقتلک الفئة الباغیة(51) که اشاره است به آیه:
    و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفی ء الی امر الله(52)
    امروز مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه، لشکر باغی یعنی سرکش و ظالم و ستمگر است و حق با لشکریان علی است. پس به نص قرآن باید به نفع لشکریان علی، علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد. این قضیه تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد. معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خود را به پیش می برد، اینجا دست به یک تحریف معنوی زد، چون نمی شد انکار کرد و گفت: پیغمبر درباره عمار چنین چیزی نگفته است، زیرا اقلاً شاید پانصد نفر در آنجا بودند که شهادت می دادند که ما این جمله را از پیغمبر شنیدیم و یا از کسی شنیدیم که او از پیغمبر شنیده بود. بنابراین، این جمله پیغمبر درباره عمار قابل انکار نبود.
    شامی ها به معاویه اعتراض می کردند که عمار را ما کشتیم و پیغمبر فرمود: تقتلک الفئة الباغیة، گفت: اشتباه کردید! درست است که پیغمبر فرمود: عمار را آن فئه سرکش، طائفه سرکش، لشکر سرکش می کشند، ولی عمار را ما نکشتیم! گفتند: لشکریان ما کشتند. گفت: نه! عمار را علی کشت که او را به اینجا آورد و موجبات کشته شدنش را فراهم کرد
    عمرو عاص دو پسر داشت، یکی مانند خودش دنیادار و دنیاپرست و دیگری نسبتاً جوان مؤمن و باایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمی کرد اسم او عبدالله بود. در یک جلسه ای که عبدالله حاضر بود، همین مغلطه معنوی را به کار بردند. عبدالله گفت: این چه حرفی است که می زنید، این چه مغلطه کاری است که می کنید؟! چون عمار در لشکر علی بود پس علی او را کشت؟! گفتند: بله! گفت: پس بنابراین حمزه سیدالشهداء را هم پیغمبر کشت، چون حمزه سیدالشهداء در لشکر پیغمبر بود و کشته شد. معاویه ناراحت و عصبانی شد به عمرو عاص گفت: چرا جلوی این پسر بی ادبت را نمی گیری؟!





    امضاء


  5. تشكر

    مدير محتوايي (09-05-2019)

  6. Top | #13

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    (4. مبارزه با شخصیت علی علیه السلام (53))

    معاویه در دوره خودش مبارزات زیادی با فکر علی علیه السلام کرد، سب و لعنها بالای منبر برای علی می شد. بخش نامه کرده بودند که در سراسر کشور اسلامی در نماز جمعه ها علی علیه السلام را لعن بکنند. و این علامت این است که علی علیه السلام به صورت یک نیرو و یک سمبل و یک فکر و عقیده و ایمان در روح مردم زنده بود و وجود داشت.
    علی علیه السلام (54) از دنیا رفت و معاویه خلیفه شد. برخلاف انتظار معاویه، علی علیه السلام به صورت نیروئی باقی ماند و معاویه آن طوری که اعمال بیرون از تعادل و متانتش نشان می دهد از این موضوع خیلی ناراحت بود لهذا تجهیز ستون تبلیغاتی علیه علی علیه السلام کرد.
    در منابر و خطبه ها دستور داد علی علیه السلام را سب و لعن کنند. طرفداران خیلی جدی علی را بی پروا می کشت (55) و دستور داده بود به تهمت هم شده بگیرند و مانع نشر فضیلت علی علیه السلام بشوند. با پول، احادیث علیه علی علیه السلام، له امویها جعل کردند. این سه کار را برای مبارزه با فکر علی علیه السلام که در دلها و سینه ها جا داشت می کردند.
    حجر بن عدی و عمرو بن حمق را برای همین جهت کشت. میثم و رشید را که عبیدالله در کوفه کشت روی همان برنامه معاویه بود. بالأخره یک نیروی غیر متشکل به نام تشیع علیه حکومت اموی همیشه در فعالیت بود.
    برای ما تحقیق در امر حادثه حکومت اموی تنها جنبه تعجب آمیز ندارد. این یک امر سطحی نبوده که فقط مربوط به سیزده قرن پیش باشد که بگوئیم آمد و رفت. این، خطری بود برای اسلام از آن روز تا روزی که خدا می داند. حتماً اگر ما بخواهیم به تاریخ روحیه خودمان رسیدگی کنیم باید به تاریخ اموی رسیدگی (کنیم). فکر اموی در زیر پرده و لفافه، با فکر اسلامی مبارزه می کرد. عنصر فکر اموی داخل عناصر فکر اسلامی شد. ای بسا که در فکر، همانهائی که هر صبح و شام بنی امیه را لعنت می کنند، عنصری از فکر اموی موجود باشد و خودشان خیال کنند فکر اسلامی است و قطعاً این طور است. (56) مثل موضوع رعایت شؤونات در مصرف زکات و خمس و در استطاعت حج و در نفقه زوجه و امثال اینها.





    امضاء


  7. تشكر

    مدير محتوايي (09-05-2019)

  8. Top | #14

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    (5. محو شخصیت اسلامی (57))


    امویین کاری کردند که شخصیت اسلامی را در میان مسلمین می راندند. کوفه مرکز ارتش اسلام بود، و اگر امام حسین به کوفه نمی رفت، امروز تمام مورخین دنیا او را ملامت می کردند، می گفتند: عراق که مرکز ارتش اسلامی بود از تو دعوت کرده بود و هجده هزار نفر با نماینده تو بیعت کردند و دوازده هزار نامه برای تو فرستادند، چرا به آنجا نرفتی؟ مگر از عراق جایی بهتر و بالاتر هم بود؟! اساساً کوفه شهری است که بعد از جنگهایی که در صدر اسلام واقع شد، به دستور عمر بن خطاب توسط ارتش اسلام ساخته شد، و از کوفی ها و مردم عراق شجاع تر و سلحشورتر وجود نداشت.
    در عین حال همین مردمی که هجده هزار بیعت کننده داشتند، و دوازده هزار نامه نوشته بودند، به مجرد این که سر و کله پسر زیاد پیدا شد همه فرار کردند، چرا؟ چون زیاد بن ابیه سالها در کوفه حکومت کرده بود، آن قدر چشم در آورده بود، آن قدر دست و پاها بریده بود، آن قدر شکمها سفره کرده بود، آن قدر افراد را در زندانها کشته بود که اینها به کلی احساس شخصیت خودشان را از دست داده بودند. لذا تا شنیدند پسر زیاد آمد، زن، دست شوهرش را می گرفت، و او را از پیش مسلم کنار می کشید، مادر دست بچه خودش را می گرفت، خواهر دست برادر خودش را می گرفت، پدر دست فرزند خودش را می گرفت و از مسلم جدا می کرد، و بی شک مردم کوفه از شیعیان علی بن ابیطالب بودند و امام حسین را شیعیانش کشتند، لذا در همان زمان هم می گفتند: قلوبهم معه و سیوفهم علیه(58) چرا که اموی ها شخصیت ملت مسلمان را له کرده بودند، کوبیده بودند، و دیگر کسی از آن احساس های اسلامی در خودش نمی دید.





    امضاء


  9. تشكر

    مدير محتوايي (09-05-2019)

  10. Top | #15

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    (6. مبارزه با اسلام (59))

    مبارزه شدید امویان، که در رأس آنها ابوسفیان بود، با اسلام و قرآن...دو علت داشت. یکی رقابت نژادی که در سه نسل متوالی، متراکم شده بود.
    دوم تباین قوانین اسلامی با نظام زندگی اجتماعی رؤسای قریش، مخصوصاً امویها که اسلام بر هم زننده آن زندگانی بود و قرآن این را اصلی کلی می داند. در سوره سبأ (آیه 34) می فرماید: و ما ارسلنا فی قریة من نذیر الا قال مترفوها...(60) در سوره های زخرف، واقعه، مؤمنون و هود نیز همین مطلب هست.
    گذشته از همه اینها، مزاج و طینت آنها طینتی منفعت پرست و مادی بود، و در این گونه مزاجهای روحی، تعلیمات الهی و ربانی اثر ندارد و این ربطی به باهوشی و بی هوشی آنها ندارد. کسی به تعلیمات الهی اذعان پیدا می کند که در وجود خودش پرتوی از شرافت و علو نفس و بزرگواری موجود باشد، نوری و حیاتی و هدایتی در خمیره خودش موجود باشد.
    لینذر من کان حیاً (61) (تا هر که را دلی زنده است بیم دهد.) انما تنذر من اتبع الذکر(62) (بیم دادن تو، تنها کسی را سودمند است که...) و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین (63) (و ما آنچه را برای مؤمنان مایه درمان و رحمت است از قرآن نازل می کنیم) لیمیز الله الخبیث من الطیب .(64) (تا خدا، ناپاک را از پاک جدا کند).
    این مطلب خود یک اصل بزرگی است. داستان ابوسفیان و عباس و گفتن لقد صار ملک ابن اخیک عظیماً... (و) قصه: بالله غلبتک یا اباسفیان!، (و) ایضاً قصه: تلقفوها تلقف الکرة؛ همگی دلیل کور باطنی ابوسفیان است.





    امضاء


  11. تشكر

    مدير محتوايي (09-05-2019)

  12. Top | #16

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    (7. موروثی نمودن خلافت (65))

    اگر در زمان عثمان اموال و مناصب (دولتی) غصب شد و اگر در زمان معاویه لعن و سب علی علیه السلام و جعل حدیث و دروغ بستن به پیغمبر و کشتن بی گناهان و مسموم کردن و خلافت را موروثی کردن (66) و امتیاز نژادی به وجود آوردن معمول شد، عهد یزید عهد رسوائی اسلام و مسلمین بود.
    نمایندگان کشورهای دیگر می آمدند و از همه جا بی خبر به جای پیغمبر، مردی را می دیدند که در دستش شراب و در کنارش بوزینه ای با جامه های دیبا نشسته (است). دیگر چه آبروئی برای اسلام باقی می ماند؟! یزید، مست غرور، مست جوانی، مست حکومت، مست شراب بود.
    آن طوری (67) که مورخین نوشته اند کسی که او ( معاویه) را به این کار ( بیعت با یزید) تشجیع کرد و مطمئن ساخت که این کار عملی است، مغیرة بن شعبه بود، آن هم به خاطر طمعی که به حکومت کوفه بسته بود. قبلاً حاکم و والی کوفه بود، از این که معاویه او را معزول کرده بود، ناراحت بود.
    او از نقشه کش ها و زیرکها و به اصطلاح از دهات عرب است. برای این که دو مرتبه به حکومت کوفه برگردد نقشه ای کشید، به این صورت که رفت به شام و به یزید بن معاویه گفت: نمی دانم چرا معاویه درباره تو کوتاهی می کند، دیگر معطل چیست؟ چرا تو را به عنوان جانشین خودش به مردم معرفی نمی کند؟ یزید گفت: پدرم فکر می کند که این قضیه عملی نیست. گفت: نه، عملی است. شما از کجا بیم دارید؟ فکر می کنید مردم کجا عمل نخواهند کرد؟ هر چه معاویه بگوید مردم شام اطاعت می کنند، و از آنها نگرانی نیست. اما مردم مدینه، اگر فلان کس را به آنجا بفرستید او این وظیفه را انجام می دهد. از همه جا مهمتر و خطرناکتر، عراق (کوفه) است، این هم به عهده من.









    امضاء


  13. تشكر

    مدير محتوايي (09-05-2019)

  14. Top | #17

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    یزید نزد معاویه می رود و می گوید: مغیرة چنین سخنی گفته است. معاویه مغیرة را می خواهد. او با چرب زبانی و با منطق قویی که داشت توانست معاویه را قانع کند که زمینه آماده است و کار کوفه را که از همه سختتر و مشکلتر است خودم انجام می دهم. معاویه هم دو مرتبه برای او ابلاغ صادر کرد که به کوفه برگردد. (البته این جریان بعد از وفات امام مجتبی علیه السلام و در سالهای آخر عمر معاویه است). جریانهایی دارد. مردم کوفه و مدینه قبول نکردند. معاویه مجبور شد به مدینه برود. رؤسای اهل مدینه، یعنی کسانی که مورد احترام مردم بودند؛ حضرت امام حسین علیه السلام عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر را خواست. با چرب زبانی کوشید تا به عنوان اینکه مصلحت اسلام فعلاً این طور ایجاب می کند که حکومت ظاهری در دست یزید باشد ولی کار در دست شما تا اختلافی میان مردم رخ ندهد؛ شما بیائید فعلاً بیعت کنید، عملاً زمام امور در دست شما باشد؛ آنها را قانع کند. ولی آنها قبول نکردند و این کار آن طور که معاویه می خواست عملی نشد. بعد با نیرنگی در مسجد مدینه می خواست به مردم چنین وانمود کند که آنها حاضر شدند و قبول کردند، که آن نیرنگ هم نگرفت.
    عقاد (68) می گوید (صص 31 - 29): معاویه قصدش این بود که خلافت را تبدیل به ملک اموی کند و در فکر زمینه (خلافت) برای یزید بود تا دید پیر شده و ممکن است بمیرد و این کار انجام نشود به مروان حکم نوشت که از مردم بیعت بگیرد و چون خود مروان طمع در خلافت داشت اباء کرد از این کار، و دیگران را هم علیه یزید تحریک کرد. معاویه مروان را معزول کرد و به جای او سعید بن العاص را حکم داد و به او موضوع را نوشت. البته کسی به سخنش پاسخ موافق نداد. معاویه نامه هایی به امام حسین علیه السلام و عبدالله بن عباس و عبدالله (بن) زبیر و عبدالله (بن) جعفر نوشت و سعید را مأمور ایصال کرد که جواب بگیرد (و ظاهراً هیچ کس جواب ننوشتند). به سعید نوشت:
    و لتشد عزیمتک و تحسن نیتک، و علیک بالرفق، و أنظر حسیناً خاصة فلایناله منک مکروه، فان له قرابة و حقاً عظیماً لا ینکره مسلم و لا مسلمة...و هو لیث عرین، و لست آمنک ان ساورته الا تقوی علیه.(69)
    سعید رنجها در این راه برد که مردم را و بالأخص این چند نفر را راضی کند و (موفق نشد). معاویه خودش به قصد مکه (ظاهراً و باطناً برای بیعت گرفتن برای یزید) به مدینه آمد و همچنین چند نفر را خواند و با نرمی و تعارف گفت: من میل دارم که شما با یزید که برادر شما و ابن عم شماست بیعت کنید به خلافت، و البته اختیار عزل و نصب با شما خواهد بود و هم چنین جبایت و تقسیم مال و اسم خلافت از یزید باشد!
    ابن زبیر گفت: بهتر این است که تو یا مثل پیغمبر بکنی که هیچ کس را معین نکرد و یا مثل ابوبکر بکنی که کسی از غیر فرزندان پدر خود انتخاب کرد، یا مثل عمر کار را به شورا واگذاری. معاویه ناراحت شد و روی خشونت نشان داد؛ به او گفت: غیر از این هم سخنی داری؟ گفت: نه. به دیگران گفت: شما چطور؟ آنها هم گفتند: نه. گفت: عجب! شما از حلم من سوء استفاده می کنید. گاهی من در منبر خطابه می خوانم، یکی از شما بلند می شود و مرا تکذیب می کند و من حلم می ورزم. قسم به خدا اگر یکی از شما در این موضوع سخن مرا رد کند از من سخنی نخواهد شنید تا آن که شمشیر به فرقش فرود آید:
    لئن رد أحدکم فی مقامی هذا لا ترجع الیه کلمة غیرها حتی یسبقها السیف الی رأسه، فلا یبقین رجل الا علی نفسه.
    بعد به رئیس شرطه امر کرد که بالای سر هر کدام از اینها دو نفر مسلح بگذارد و دستور داد که هر کدام از اینها که در پای منبر من بخواهد سخنی به تصدیق یا تکذیب بگوید گردنش را بزن.(70)
    بعد از این مقدمه، معاویه به منبر رفت و بعد از حمد و ثنای پروردگار! (گفت:) این جماعت بزرگان مسلمین و نیکان مسلمین می باشند. هیچ کاری بدون رأی و نظر و عقیده اینها انجام نمی شود و بدون مشورت اینها کاری نباید انجام شود. اینها عقیده دارند که با یزید بیعت شود خودشان هم بیعت کردند:
    هؤلاء الرهط سادة المسلمین و خیارهم لا یبرم أمردونهم، و لا یقضی الا علی مشورتهم و انهم قد رضوا و بایعوا لیزید، فبایعوه علی اسم الله. فبایع الناس!(71)





    امضاء


  15. تشكر

    مدير محتوايي (09-05-2019)

  16. Top | #18

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    معاویه (72) هنگام مردن سخت نگران وضع پسرش یزید بود و نصایحی به او کرد. گفت: تو برای بیعت گرفتن، با عبدالله بن زبیر این طور رفتار کن، با عبدالله بن عمر آن طور رفتار کن، با حسین بن علی علیه السلام این گونه رفتار کن. مخصوصاً دستور داد با امام حسین علیه السلام با رفق و نرمی زیادی رفتار کند. گفت: او فرزند پیغمبر است، مکانت عظیمی در میان مسلمین دارد، و بترس از این که با حسین بن علی با خشونت رفتار کنی.
    معاویه کاملاً پیش بینی می کرد که اگر یزید با امام حسین با خشونت رفتار کند و دست خود را خون او آلوده سازد، دیگر نخواهد توانست خلافت کند و خلافت از خاندان ابوسفیان بیرون خواهد رفت. معاویه مرد بسیار زیرکی بود، پیش بینی های او مانند پیش بینی های هر سیاستمدار دیگری غالباً خوب از آب در می آمد. یعنی خوب می فهمید و خوب می توانست پیش بینی کند.
    بر عکس، یزید اولاً جوان بود و ثانیاً مردی بود که از اول در زی بزرگزادگی و اشرافزادگی و شاهزادگی بزرگ شده بود، با لهو و لعب انس فراوانی داشت، سیاست را واقعاً درک نمی کرد، غرور جوانی و ریاست داشت، غرور ثروت و شهوت داشت.
    یزید (73) که جوان و بی تجربه بود و مستشارهائی مثل مستشارهای پدرش از قبیل عمرو عاص و زیاد و مغیره نداشت، در عمل خشونت کرد و در نامه ای که به ولید بن عتبة بن ابی سفیان، عامل آن وقت مدینه نوشت این طور نوشت:
    خذ حسیناً و عبدالله بن عمر و عبدالله بن الزبیر بالبیعة اخذاً شدیداً.





    امضاء


  17. تشكر

    مدير محتوايي (09-05-2019)

  18. Top | #19

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    فرق معاویه و یزید(74)

    امام حسین علیه السلام به مروان حکم در مدینه فرمود:
    و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید.(75)
    راجع به کلمه مثل یزید باید تأمل کرد که خصوصیتی در یزید بود که حتی در معاویه نبود؟ این جهت را تا اندازه ای قبلاً گفتیم. دیگر این که دو مقدمه باید اینجا اضافه کنیم:
    یکی این که نباید گمان کرد که معاویه و یزید آن طور که بودند و در این زمانها کاملاً شناخته شده اند در آن زمان هم کاملاً شناخته شده بودند (هم چنان که در عصر ما بعضی از جنایتکاران گذشته، از قدیسین می باشند چون کسی آنها را نشناسانده است مثل شاه عباس صفوی). با نبودن وسائل و ارتباطات در آن روز، امام حسین کاملاً یزید را می شناخت اما عموم مردم کما هو حقه آگاه نبودند. لهذا عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه بعد از آنکه یک سفر با وفدی به شام رفت عقیده اش علیه یزید آن قدر تحریک شد که گفت: ترسیدم در شام از آسمان سنگباران شویم، و بعد هم با هشت پسر خود، در راه مبارزه با یزید خود را به کشتن داد. پس امام حسین در خشت خام می دید آنچه را که دیگران در آینه نمی دیدند.
    مقدمه دوم این که فرق است بین خلیفه ای که شخصاً ناصالح است ولی امور را درست می چرخاند و بین خلیفه ای که وجودش در حال حاضر علیه مصالح مسلمین است. لهذا علی علیه السلام در وقتی که بنا شد با عثمان بیعت کند فرمود:
    لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری، و والله لا سلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الا علی خاصة، التماساً لاجر ذلک و فضله، و زهداً فیما تنافستموه من زخرفه و زبرجه.(76)
    در زمان امام حسین، عمده این بود که مدار خلافت اسلامی تبدیل به سلطنت جائرانه و ظالمانه و مترفانه و فاسقانه عربی شده بود و نفاقها از پرده در افتاده بود و هم چنان که...(بعداً خواهیم گفت) اگر امام حسین قیام نمی کرد خطر این بود که بساط اسلام از طرف مردم با انقلاب ممالک فتح شده، برچیده شود.



    امضاء


  19. تشكر

    مدير محتوايي (09-05-2019)

  20. Top | #20

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    (انصار و مشاورین معاویه و یزید(77))(78)

    عقاد اعوان معاویه را که عقلا بودند انصار الدول و بناة العروش می خواند ولی انصار یزید را جلادین می خواند. می گوید:
    فکان أعوان معاویة ساسة و ذوی مشورة، و کان أعوان یزید جلادین و کلاب طراد فی صید کبیر.(79)
    یزید عادت داشت که سگهائی را به دنبال شکار بی گناهی بفرستد.
    عقاد، اعوان یزید را بالاتر از دنیاپرست و هوادار دنیا می خواند. مثلاً عمرو عاص و کلیه زیرکان دور و بر معاویه هواخواه دنیا بودند، ولی سران اعوان یزید یک عده ای بودند که فطرت بشری آنها، به کلی مسخ شده بود.
    (درباره) اخلاق و صفات شمر و عبیدالله و مسلم بن عقبه (که یاران و طرفداران یزید بن معاویه بودند، همین بس که) هر یک از این سه نفر یک نقصی در بدن یا در نسب داشتند و روی قاعده روان شناسی، هر کسی که نقصی دارد می خواهد هر طور شده آن نقص را جبران کند و فعالیت زیادی می کند(80) و احیاناً جبران نقص خود را در پائین آوردن و منکوب نمودن دیگران می خواهد بنماید تا تعادل برقرار شود.
    درباره شمر گفته اند:
    کان أبرص کریه المنظر، قبیح الصورة و کان یصطنع المذهب الخارجی.
    (چون در سایه این مذهب بهتر می شود از اجتماع انتقام گرفت).
    یحارب بها علیاً و أبناءه، و لکن لا یتخذه حجة لیحارب بها معاویة و أبناءه .(81)
    درباره مسلم بن عقبه گفته اند:
    کان أعور أمغر، ثائر الرأس، کأنما یقلع رجلیه من وحل اذا مشی .(82)
    درباره عبیدالله گفته اند:
    کان متهم النسب فی قریش .
    (عرب به افتخار نسبی قطع نظر از حلال زاده بودن اهمیت زیادی می داد).
    لأن أباه زیاداً کان مجهول النسب فکانوا یسمونه زیاد بن أبیه. ثم ألحقه معاویة بأبی سفیان - القصة... و کانت ام عبیدالله جاریة مجوسیة تدعی مرجانة.
    (ظاهراً ایرانی بوده و شاید در مدت ولایت فارس، او را پیدا کرد).
    فکانوا یعیرونه بها و ینسبونه الیها، کان ألکن اللسان لا یقیم نطق الحروف العربیة، فکان اذا عاب الحروری من الخوارج قال هروری فیضحک سامعوه، و أراد مرة أن یقول: اشهروا سیوفکم فقال: افتحوا سیوفکم فهجاه یزید بن مفرغ: (83)
    و یوم فتحت سیفک من بعید - أضعت و کل أمرک للضیاع (84)
    مسلم بن عقیل درباره اش گفت:
    و یقتل النفس التی حرم الله قتلها علی الغضب و العداوة و سوء الظن و هو یلهو و یلعب کأنه لم یصنع شیئاً. (85)(موت وجدان)
    عبیدالله در واقعه کربلا فقط 28 سال داشت.
    یزید به واسطه امتناعی که زیاد از بیعت گرفتن اهل بصره برای یزید کرد، از زیاد و پسرش بدش می آمد(86) و این هم یک علتی بود برای این که عبیدالله کوشش بیشتری در خدمت بکند و بیشتر اظهار اخلاص بکند اما عمر بن سعد صرفاً کور و کر طمع منصب، پول و لذت بود.
    (عقاد چهار فرق بین اصحاب معاویه و اصحاب ابن زیاد: قائل است(87))(88)
    الف. بین اصحاب معاویه در صفین و اصحاب یزید در کربلا فرق بود زیرا معاویه با یک نوع ظاهرسازی آنها را فریب داده بود و آنها خیال می کردند فقط برای انتقام خلیفه مظلوم می جنگند و هنوز پرده از روی مقاصد معاویه برداشته نشده بود، برخلاف عصر یزید و دوره یزید. و به همین دلیل در مبارزه علی علیه السلام و امام حسن با معاویه، نفاق طرف، آن قدر آشکار نبود که در مبارزه امام حسین آشکار بود. ولی مردم در طول این بیست سال تا این قدر عقب رفته بودند و به نظر نمی رسد که در دوره معاویه مردم در حادثه ای مثل حادثه کربلا از بنی امیه دفاع می کردند. پس بنی امیه مردم را به مقدار زیادی در این مدت عقب بردند.
    ب. در قضیه معاویه و طلب ثار و انتقام که مردم به حرکت آمدند بی شک روح عصبیت و جاهلیت و میل به خونخواهی و خونخواری که در طبیعت عرب بود و در جاهلیت به صورتهای دیگری تظاهر می کرد، در این حادثه موجود بود ولی تظاهرش رنگ اسلامی داشت.
    ج. معاویه در زمان خلافت خود کار مهمی کرد که همان چیز موجب زوال حکومت از بنی امیه شد و آن، موضوع ولی عهد قرار دادن یزید بود که اولاً یزید ناصالح ترین افراد بود و ثانیاً ولایت عهد درست بازی کردن و دست به دست کردن خلافت به صورت سلطنت بود و مخصوصاً معاویه در زندگی خودش برای یزید بیعت گرفت. اساساً معاویه در سایر کارها نیز روش خلافت را تبدیل کرد به روش سلطنت هر چند از زمان عثمان، بنی امیه خلافت را ملک خود می نامیدند.
    د. عمل اعوان بنی امیه در کربلا منتهای قوس نزول اخلاق در امت اسلامیه بود و از حادثه کربلا، انتباه و شعور به آزادی و زیر بار نرفتن شروع شد. قیام مدینه و قیامهای کوفه و مخصوصاً قیام عبدالله بن عفیف ازدی نمونه ای از آغاز تجلیات روحی اسلامی به شمار می رود. اعوان بنی امیه بعد از کربلا هم خست و دنائت خود را به خرج دادند ولی شروع بیداری، از حسین بن علی علیه السلام شد...
    موضوع عجیب این است که اعوان یزید در حادثه کربلا و حادثه مدینه یک نوع خست و دنائتی نشان دادند که نظیر نداشت. اینها این کارها را می کردند در حالی که کافر و منکر مطلق نبودند، واقعاً نماز می خواندند و شهادتین می گفتند.
    عقاد می گوید:
    بل حسبک من خسة ناصریه (یزید) انهم کانوا یرعدون من مواجهة الحسین بالضرب فی کربلاء لاعتقادهم بکرامته و حقه، ثم ینتزعون لباسه و لباس نسائه فیما انتزعوه من أسلاب، و لو أنهم کانوا یکفرون بدینه و برسالة جده لکانوا فی شریعة المروءة أقل خسة من ذاک .(89)
    از اینجا معلوم می شود که جنگ اصحاب ابن زیاد جنگ عقیده نبوده بلکه جنگ با عقیده بوده یعنی به خاطر شکم و ریاست و دنیا با عقیده خودشان می جنگیدند و از یک نظر اینها از کفار بدر و احد پست تر بودند زیرا جنگ آنها تا حدی جنگ در راه عقیده بود.




    امضاء


  21. تشكر

    مدير محتوايي (09-05-2019)

صفحه 2 از 26 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi