صفحه 11 از 26 نخستنخست ... 78910111213141521 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 101 تا 110 , از مجموع 257

موضوع: تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری (ره) جلد دوم

  1. Top | #101

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    (شمر بن ذی الجوشن)

    آخرین نامه اش ( نامه عمر سعد) که برای عبیدالله زیاد آمد، عده ای دور و بر مجلس نشسته بودند. عبیدالله اندکی به فکر فرو رفت، گفت: شاید بشود این قضیه را با مسالمت حل کرد. ولی آن بادنجان دور قاب چین ها، کاسه های داغتر از آش که همیشه هستند، مانع شدند. یکی از آنها شمر بن ذی الجوشن بود. از جا بلند شد و گفت: امیر! بسیار داری اشتباه می کنی. امروز حسین در چنگال تو گرفتار است، اگر از این غائله نجات پیدا کند (دیگر بر او دست نخواهی یافت.) مگر نمی دانی شیعیان پدرش در این کشور اسلامی کم نیستند، زیادند منحصر به مردم کوفه نیستند. از کجا که شیعیان، از اطراف و اکناف جمع نشوند؟ و اگر جمع شدند تو از عهده حسین بر نمی آیی. نوشته اند: مثل آدمی که خواب باشد، یکدفعه بیدار شد، گفت راست گفتی، بعد این شعر را خواند:
    الان قد علقت محالبنا به - یرجو النجاة ولات حین مناص (196)
    و متقابلاً بر عمر سعد خشم گرفت. گفت: او چه نزدیک بود ما را اغفال کند. فوراً نامه ای به عمر سعد نوشت که ما تو را نفرستاده بودیم بروی آنجا نصایح پدرانه برای ما بنویسی. تو مأموری، سربازی، باید انضباط داشته باشی، هر چه من به تو فرمان می دهم، باید بی چون و چرا اجرا کنی. اگر نمی خواهی برو کنار، ما کس دیگری را مأمور این کار خواهیم کرد. نامه را داد به شمر بن ذی الجوشن، گفت: این را به دستش بده ضمناً نامه فرمان محرمانه ای نوشت و داد به دست شمر، گفت: اگر عمر سعد از جنگیدن با حسین امتناع کرد، به موجب این فرمان و ابلاغ، گردنش را می زنی، سرش را برای من می فرستی و امارت لشکر با خودت باشد.





    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #102

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    (شمر بن ذی الجوشن)

    آخرین نامه اش ( نامه عمر سعد) که برای عبیدالله زیاد آمد، عده ای دور و بر مجلس نشسته بودند. عبیدالله اندکی به فکر فرو رفت، گفت: شاید بشود این قضیه را با مسالمت حل کرد. ولی آن بادنجان دور قاب چین ها، کاسه های داغتر از آش که همیشه هستند، مانع شدند. یکی از آنها شمر بن ذی الجوشن بود. از جا بلند شد و گفت: امیر! بسیار داری اشتباه می کنی. امروز حسین در چنگال تو گرفتار است، اگر از این غائله نجات پیدا کند (دیگر بر او دست نخواهی یافت.) مگر نمی دانی شیعیان پدرش در این کشور اسلامی کم نیستند، زیادند منحصر به مردم کوفه نیستند. از کجا که شیعیان، از اطراف و اکناف جمع نشوند؟ و اگر جمع شدند تو از عهده حسین بر نمی آیی. نوشته اند: مثل آدمی که خواب باشد، یکدفعه بیدار شد، گفت راست گفتی، بعد این شعر را خواند:
    الان قد علقت محالبنا به - یرجو النجاة ولات حین مناص (196)
    و متقابلاً بر عمر سعد خشم گرفت. گفت: او چه نزدیک بود ما را اغفال کند. فوراً نامه ای به عمر سعد نوشت که ما تو را نفرستاده بودیم بروی آنجا نصایح پدرانه برای ما بنویسی. تو مأموری، سربازی، باید انضباط داشته باشی، هر چه من به تو فرمان می دهم، باید بی چون و چرا اجرا کنی. اگر نمی خواهی برو کنار، ما کس دیگری را مأمور این کار خواهیم کرد. نامه را داد به شمر بن ذی الجوشن، گفت: این را به دستش بده ضمناً نامه فرمان محرمانه ای نوشت و داد به دست شمر، گفت: اگر عمر سعد از جنگیدن با حسین امتناع کرد، به موجب این فرمان و ابلاغ، گردنش را می زنی، سرش را برای من می فرستی و امارت لشکر با خودت باشد.





    امضاء


  4. Top | #103

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    (عصر تاسوعا)

    نوشته اند: عصر تاسوعا بود که این نامه به وسیله شمر بن ذی الجوشن به کربلا رسید. روز تاسوعا برای اهل بیت پیغمبر، روز خیلی غمناکی بوده است. امام صادق فرمود:
    ان تاسوعا یوم حوصر فیه الحسین .(197)
    تاسوعا روزی است که در آن، حسین در محاصره سختی قرار گرفت.
    روزی است که برای لشکریان عمر سعد کمکهای فراوان رسید ولی برای اهل بیت پیغمبر کمکی نرسید.
    عصر روز تاسوعاست که این لعین ازل و ابد ( شمر) به کربلا می رسد. ابتدا آن نامه علنی را به عمر سعد می دهد، منتظر و آرزو می کند که او بگوید: خیر من با حسین نمی جنگم، تا به موجب آن فرمان، گردن عمر سعد را بزند و خودش فرمانده لشکر بشود. ولی برخلاف انتظار او، عمر سعد نگاهی به او کرد و گفت: حدس من این است که نامه من در پسر زیاد مؤثر می افتاد و تو حضور داشتی و مانع شدی. گفت: حالا هر چه هست نتیجه را بگو! می جنگی یا کنار می روی؟ گفت: نه، به خدا قسم می جنگم، آن چنان که سرها و دستها به آسمان پرتاب بشود. گفت: تکلیف من چیست؟ عمر سعد می دانست که این هم نزد عبیدالله زیاد مقامی دارد (هم سنخ اند، هر چه که شقی تر و قسی القلب تر بودند مقربتر بودند.) گفت: تو هم فرمانده پیاده باش.
    فرمان خیلی شدید بود، این بود که به مجرد رسیدن نامه من، بر حسین سخت بگیر. حسین باید یکی از این دو امر را بپذیرد، یا تسلیم بلا شرط و یا جنگیدن و کشته شدن، سوم ندارد.
    نوشته اند: نزدیک غروب تاسوعاست، حسین بن علی در بیرون یکی از خیمه ها نشسته است در حالی که زانوها را بلند کرده و دستها را روی زانو گذاشته است و سر را روی دستها، و خوابش برده است. در همین حال عمر سعد تا این فرمان را خواند و تصمیم گرفت، فریاد کشید: یا خیل الله! ارکبی و بالجنة ابشری (مغالطه و حقه بازی و ریاکاری را ببینید!) لشکر خدا سوار شوید! من شما را به بهشت بشارت می دهم.
    نوشته اند: این سی هزار لشکر در حالی که دور تا دور خیمه های حسین را گرفته بودند، مثل دریایی که به خروش آید به خروش و جنبش آمد، طوفان کرد. یک مرتبه صدای فریاد اسبها، انسانها و به هم خوردن اسلحه ها در صحرا پیچید.
    زینب سلام الله علیها در داخل یکی از خیمه هاست، ظاهراً دارد زین العابدین را پرستاری می کند. صدا را از بیرون شنید. فوراً بیرون آمد دید لشکر دشمن است. که دارد حلقه محاصره را تنگتر می کند. آمد دست زد به شانه ابا عبدالله. برادر! بلند شو، نمی بینی؟ نمی شنوی؟ ببین چه خبر است. حسین را بلند می کند و بدون این که توجهی به این لشکر بکند، می گوید: من الآن در عالم رؤیا جدم را دیدم، به من بشارت و نوید داد، گفت: حسینم تو عن قریب به من ملحق می شوی. خدا می داند در این حال در دل زینب سلام الله علیها چه گذشت.
    در عصر تاسوعا(198) بعد که اباعبدالله آن جمله (جریان خواب) را به زینب فرمود، فوراً برادر رشیدش ابوالفضل را صدا کرد، برادر جان! فوراً با چند نفر برو در مقابل اینها بگو خبر تازه چیست؟ اگر هم می خواهند با ما بجنگند، وقت غروب که طبق قانون جنگی وقت جنگ نیست. (معمولاً اهل حرب، صبح تا غروب می جنگند، شب که می شود می روند در خرگاهها و مراکز خودشان) حتماً خبر تازه ای است.
    ابوالفضل با چند نفر از کبار اصحاب: زهیر بن القین، حبیب بن مظهر می رود و در مقابلشان می ایستد و می گوید: من از طرف برادرم پیام آورده ام که از شما بپرسم مگر خبر تازه ای است؟ عمر سعد می گوید: بله، خبر تازه است، امر امیر عبیدالله زیاد است که برادر تو فوراً یا باید تسلیم بلاشرط بشود و یا با او بجنگیم. فرمود: من از طرف خودم نمی توانم چیزی بگویم، می روم خدمت برادرم، از او جواب می گیرم. وقتی که آمد خدمت ابا عبدالله، ابا عبدالله فرمود: ما که اهل تسلیم نیستیم، می جنگیم، تا آخرین قطره خون خودم می جنگم؛ فقط به آنها یک جمله بگو، یک خواهش، یک تمنا، یک تقاضا از آنها بکن و آن این است که قضیه را به فردا موکول کنند بعد برای این که توهمی پیش نیاید که حسین یک شب را غنیمت می داند که زنده بماند، و برای این که بفهماند که زندگی برایش غنیمت ندارد، چند ساعت بودن ارزش ندارد بلکه او چیز دیگری می خواهد فرمود:
    خدا خودش می داند که من این مهلت را به این جهت می خواهم که دلم می خواهد امشب را به عنوان شب آخر عمر خودم، با خدای خودم راز و نیاز بکنم، مناجات و عبادت بکنم، قرآن بخوانم.
    ابوالفضل سلام الله علیه رفت. آنها نمی خواستند بپذیرند ولی بعد در میان خودشان اختلاف افتاد، یکی از آنها گفت: شما خیلی مردم بی حیایی هستید، چون ما با کفار که می جنگیدیم، اگر چنین مهلتی می خواستند، به آنها می دادیم، چطور ما خاندان پیغمبر خودمان را چنین مهلتی ندهیم؟ عمر سعد مجبور شد فرمان ابن زیاد را زیر پا بگذارد تا میان لشکر خودش اختلاف نیفتد. گفتند: بسیار خوب، صبح.




    امضاء


  5. Top | #104

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    (شب عاشورا)

    شبی است که ما اگر درست به احوال شهیدان کربلا دقت کنیم، از طرفی وقتی آن حماسه را می بینیم، روحمان به هیجان می آید، قلبمان تکان می خورد؛ و از طرف دیگر متأثر می شویم. دلایلی در کار است که به اندازه ای که در شب عاشورا بر زینب سلام الله علیها سخت گذشت، بر هیچ کس سخت نگذشت، و باز به اندازه ای که در این شب به ایشان سخت گذشت، در هیچ موقع دیگری نگذشت، چون در روز عاشورا مثل این که وضع روحی زینب خیلی قوی بود، و با جریان هایی، قویتر و نیرومندتر شد.
    دو حادثه در این شب پیش آمده که زینب را خیلی منقلب کرده است. یکی در عصر تاسوعاست و دیگر در شب عاشورا. در این شب ابا عبدالله برنامه خیلی مفصلی دارد. یکی از برنامه ها این است که به کمک اصحابش اسلحه را برای فردا آماده می کنند. مردی است به نام جون (یا هون)، آزاد شده ابوذر غفاری است. متخصص در کار اسلحه سازی بود. خیمه ای به سلاح ها اختصاص داشت، و این مرد در آن خیمه مشغول آماده کردن سلاح ها بود. ابا عبدالله آمده بود از او سرکشی بکند. اتفاقاً این خیمه مجاور است با خیمه زین العابدین که بیمار بودند و زینب سلام الله علیها از او پرستاری می کرد. این دو خیمه نزدیک یکدیگر است و ابا عبدالله دستور داده بود چادرها را در آن شب نزدیک به همدیگر برپا کنند، به طوری که طنابها داخل یکدیگر بود؛ به دلیلی که بعد عرض می کنم.
    راوی این حدیث، زین العابدین است، می گوید: عمه ام زینب مشغول پرستاری بود. پدرم آمده بود در چادر اسلحه و نگاه می کرد ببیند این مرد اسلحه ساز چه می کند. من یک وقت دیدم پدرم دارد با خودش شعری را زمزمه می کند، دو سه بار هم تکرار کرد:
    یا دهر اف لک من خلیل - کم لک بالاشراق و الأصیل
    و صاحب و طالب قتیل - والدهر لا یقنع بالبدیل
    و انما الامر الی الجلیل (199)
    ای روزگار! تو چقدر پستی! چگونه دوستان را از انسان می گیری! بله، روزگار چنین است ولی امر به دست روزگار نیست، امر به دست خداست، ما راضی به رضای الهی هستیم، ما آنچه را می خواهیم که خدا برای ما بخواهد.
    زین العابدین می گوید: من می شنوم، عمه ام زینب هم می شنود. سکوت معنی دار و مرموزی میان من و عمه ام برقرار شده است. دل مرا عقده گرفته است، به خاطر عمه ام زینب نمی گریم؛ عمه ام زینب دلش پر از عقده است، به خاطر این که من بیمارم نمی گرید. هر دو در مقابل این هجوم گریه مقاومت می کنیم. ولی آخر زینب یک مرتبه بغضش ترکید. (زن است، رقیق القلب است.) شروع کرد بلند بلند گریستن، فریاد کردن، ناله کردن که ای کاش چنین روزی را نمی دیدم، ای کاش جهان ویران می شد و زینب چنین ساعتی را نمی دید. با این حال خودش را رساند خدمت ابا عبدالله علیه السلام. ابا عبدالله آمد نزد زینب، سر او را به دامن گرفت، او را نصیحت و موعظه کرد:
    یا اخیه! لا یذهبن بحلمک الشیطان، خواهر جان! مراقب باش شیطان ترا بی صبر نکند، حلم را از تو نرباید. اینها چیست که می گویی؟! ای کاش روزگار خراب بشود یعنی چه؟! چرا روزگار خراب بشود؟! مردن حق است؟! شهادت حق است، شهادت افتخار ماست.
    جدم پیغمبر از من بهتر بود. پدرم علی، مادرم زهرا، برادرم حسن، همه اینها از من بهتر بودند. همه اینها رفتند، من هم می روم. تو باید مواظب باشی بعد از من سرپرستی این قافله را بکنی، سرپرستی اطفال مرا بکنی.
    زینب در حالی که می گریست، با صدای نازکی گفت: برادر جان! همه اینها درست، ولی هر کدام از آنها که رفتند، من چند نفر و حداقل یک نفر را داشتم که دلم به او خوش بود. آخرین کسی که از ما رفت، برادر ما حسن بود. دل من تنها به تو خوش بود. برادر! اگر تو از دست زینب بروی، دل زینب در این دنیا به چه کسی خوش باشد؟
    آن شب (200) را اباعبدالله با وضع فوق العاده ای، با وضع روشنی، با وضع پر از هیجانی، با وضع پر از نورانیتی به سر برد. راست گفته اند آنان که آن شب را شب معراج حسین خوانده اند. در آن شب است که آن خطابه غرا را برای اصحاب و اهل بیتش می خواند و در آن شب است که همه آنها را مرخص می کند، (می فرماید)
    اصحاب من! اهل بیت من! من اصحاب خودم بهتر، و اهل بیتی از اهل بیت خودم بهتر سراغ ندارم. از همه شما تشکر می کنم، از همه شما ممنونم. ولی بدانید اینها فقط مرا می خواهند، جز من با کسی کاری ندارند، بیعتی اگر با من کردید، برداشتم. همه آزادید. هر کسی می خواهد برود، برود.
    به اصحابش گفت:
    هر کدام از شما می توانید دست یکی از اهل بیت مرا بگیرید و با خودتان ببرید.
    ولی اصحاب حسین غربال شده بودند. نوشته اند: همه یک صدا گفتند: این چه سخنی است که شما به ما می گوئید؟ ما برویم و شما را تنها بگذارید؟! ما یک جان بیشتر نداریم که فدا کنیم، ای کاش خدا هزار جان پی در پی به ما می داد، کشته می شدیم و دوباره زنده می شدیم، هزار جان در راه تو فدا می کردیم، یک جان که قابل نیست، جان ناقابل قابل قربان تو نیست.
    نوشته اند: بدأهم بذلک اخوه ابوالفضل العباس اول کسی که این سخن را به زبان آورد، برادر رشیدش ابوالفضل العباس بود... بعد از آنکه همه، وفاداریشان را اعلام کردند، اباعبدالله سخن خودش را عوض کرد. پرده دیگری از حقایق را به آنها نشان داد. فرمود:
    پس حالا من حقیقت را به شما بگویم: بدانید فردا تمام ما شهید خواهیم شد یک نفر از ما که در اینجا هستیم، زنده نخواهد ماند.
    همه آنها گفتند: خدا را شکر می کنیم که چنین شهادتی و چنین موهبتی را نصیب ما کرد... طفل سیزده ساله ای در کنار مجلس نشسته است. وقتی که ابا عبدالله این مژده را می دهد که فردا همه شهید می شوند، او با خود فکر می کند که شاید مقصود، مردان بزرگ و ما بچه ها مشمول نباشیم. یک بچه سیزده ساله حق دارد چنین فکر کند. نگران است، مضطرب است. یک مرتبه سر را جلو آورد و عرض کرد: یا عما! و انا فیمن یقتل؟ آیا من هم فردا کشته خواهم شد یا کشته نمی شوم؟
    حسین بن علی نگاه رقت آلودی کرد. فرمود: پسر برادر! من اول از تو سؤالی می کنم، سؤال مرا جواب بده بعد به سؤال تو پاسخ می دهم، عرض کرد: عمو جان بفرمائید! فرمود: مرگ در ذائقه تو چه طعمی دارد؟ فوراً گفت: عمو جان! احلی من العسل چنین مرگی در کام من از عسل شیرین تر است. (یعنی من که می پرسم برای این است که می ترسم فردا این موهبت شامل حال من نشود) فرمود: بله فرزند برادر! تو هم فردا شهید خواهی شد.






    امضاء


  6. Top | #105

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    امام حسین علیه السلام و استخدام وسیله(201)

    برای امام حسین مسئله این نیست که کشته بشود یا کشته نشود، مسئله این است که دین کشته نشود، یک اصل ولو اصل کوچک دین کشته نشود، صبح عاشورا می شود. شمر بن ذی الجوشن که در بدسرشتی، شاید در دنیا نظیر ندارد، شتاب داد که قبل از شروع جنگ بیاید اوضاع را ببیند. فکر کرد از پشت خیمه ها بیاید بلکه دست به یک جنایتی بزند، ولی نمی دانست که قبلاً امام حسین تعبیه ای دیده است، خیمه ها را دستور داده نزدیک یکدیگر به شکل خط منحنی در بیاورند، پشتش هم یک خندق بکنند و مقداری نی خشک در آنجا بریزند. آتش بزنند که دشمن نتواند از پشت سر بیاید. وقتی آمد، مواجه شد با این وضع؛ ناراحت شد و شروع کرد به فحاشی کردن. بعضی اصحاب جواب دادند البته نه فحاشی. یکی از بزرگان اصحاب گفت: یا اباعبدالله! اجازه بدهید الان با یک تیر همین جا حرامش کنم. فرمود: نه. خیال کرد حضرت توجه ندارد به این جهت که او چه آدمی است. گفت: یا ابن رسول الله من این را می شناسم و می دانم چه شقیقی است. فرمود: می دانم. پس چرا اجازه نمی دهید؟ فرمود: من نمی خواهم شروع کرده باشم. تا در میان جنگ برقرار نشده است هنوز به صورت دو گروه مسلمان روبروی یکدیگر هستیم. تا آنها دست به جنگ و خونریزی نزنند من دست به جنگ نمی زنم(202) این اصل قرآنی را که در قرآن است:
    الشهر الحرام بالشهر الحرام والحرمات قصاص فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم .(203)
    که حضرت امیر هم در صفین به همین آیه استناد می کرد و می گفت: من شروع نمی کنم به حکم این آیه، ولی اگر شروع کردند دفاع می کنیم، امام حسین در مورد شمر هم رعایت می کند و می گوید: قبل از آن که جنگ عملاً از طرف دشمن شروع بشود از طرف ما نباید شروع بشود. این نکات است که مقام معنویت امام را نشان می دهد که آنها چگونه فکر می کردند: یک اصل کوچک ولو یک مستحب هم نباید پایمال شود.




    امضاء


  7. Top | #106

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    (روز عاشورا(204))

    یکی از نویسندگان بسیار معروف، عباس محمود عقاد جمله ای درباره ابا عبدالله علیه السلام دارد. می گوید:
    در روز عاشورا مثل این بود که یک نوع مسابقه میان خصلتهای حسینی برقرار شده بود. یعنی فضایل حسینی هر کدام با دیگری مسابقه می داد. صبر حسین می خواست از سایر صفاتش جلو بیفتد، رضای حسین به آنچه که رضای خداست، می خواست از صبرش جلو بیفتد. اخلاص حسین می خواست از همه اینها پیشی بگیرد. شجاعت حسین می خواست گوی سبقت را از صفات دیگر او برباید.(205)
    من عرض می کنم (البته من نمی توانم درباره اخلاص حسینی کوچکترین سخنی بگویم، کوچکتر از این هستم، ولی می توانم بگویم) چیزی که در روز عاشورا بیش از هر چیز دیگر جلوه گر و نمایان است، طمأنینه حسین، اطمینان حسین، آرامش و استقامت حسین است. این سخنی نیست که من می گویم، سخنی است که از همان روزها درک کردند. یک کسی که آنجا حاضر بوده است، جمله ای دارد. تعبیر او مطابق عصر و زمان، و فهم خودش خیلی عالی است. می گوید:
    و الله ما رایت مکثوراً قط قد قتل ولده و اهل بیته و اصحابه اربط جاشاً منه (206)
    این مرد در واقع یک خبرنگار بوده و قضایا را نقل کرده است. می گوید:
    به خدا قسم من سراغ ندارم مرد دلشکسته ای، مرد تحت فشار قرار گرفته ای را که فرزندانش (اهل بیتش) جلوی چشمش قلم قلم باشند، اصحابش را ببیند در حالی که سرهاشان از بدنهای شان جدا شده است، و این مقدار، قوت قلب داشته باشد.
    این جریان خیلی عجیب است، شوخی نیست؛ جریانی که همیشه اعجاب مرا بر می انگیزد این است: ابا عبدالله در روز عاشورا چنان قدم بر می دارد که کأنه آینده روشن یعنی آثار نورانی نهضت خودش را به چشم می بیند.




    امضاء


  8. Top | #107

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    (نماز ظهر عاشورا(207))

    مکرر عرض کرده ایم که برخی از اصحاب و همه اهل بیت و خود ابا عبدالله، بعد از ظهر عاشورا شهید شدند. مردی به نام ابو الصائدی می آید خدمت امام حسین علیه السلام عرض می کند: یابن رسول الله! وقت نماز است، ما آرزو داریم آخرین نمازمان را با شما به جماعت بخوانیم. ببینید چه نمازی بود! نماز، آن نماز بود که تیر مثل باران می آمد ولی حسین و اصحابش، غرق در حالت خودشان بودند، الله اکبر، بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. یک فرنگی می گوید:
    چه نماز شکوفائی خواند حسین بن علی، نمازی که دنیا نظیر آن را سراغ ندارد. صورت مقدسش را روی خاک داغ می گذارد و می گوید: بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله.(208)
    از این به بعد که نگاه می کنیم می بینیم نهضت حسینی، نهضتی است عرفانی، خلوص الی الله، فقط و فقط حسین است و خدای خودش، گوئی چیز دیگری در کار نیست. اما از یک زاویه دیگر که نگاه می کنیم (از دیدی که دعبل و کمیت اسدی و امثال اینها نگریسته اند)، مرد پرخاشگری را می بینیم که در مقابل دستگاه جبار قیام کرده است و به هیچ نحو نمی شود او را تسلیم کرد. گویی از دهانش آتش می بارد، همه اش دم از عزت و شرافت و آزادی می زند.
    در روز عاشورا(209) ابا عبدالله نقطه ای را به عنوان مرکز انتخاب کرده بود. یعنی وجود مقدس ابا عبدالله ابتدا آنجا می ایستاد و بعد حمله می کرد. به طور قطع و مسلم و بر طبق همه تواریخ، کسی جرأت نکرد تن به تن با ابا عبدالله بجنگد. البته ابتدا چند نفر آمدند، جنگیدند، ولی آمدن همان از بین رفتن همان.
    پسر سعد فریاد کرد: چه می کنید؟ ان نفس ابیه بین جنبیه یا: ان نفساً ابیه بین جنبیه این، پسر علی است، روح علی در پیکر اوست، شما با کی دارید می جنگید؟! با او تن به تن نجنگید. دیگر جنگ تن به تن تمام شد. آن وقت جنگی که از طرف آنها نامردی بود شروع شد؛ سنگ پرانی، تیر اندازی. جمعیتی در حدود سی هزار نفر، می خواهند یک نفر را بکشند. از دور ایستاده اند، تیراندازی می کنند یا سنگ پرانی می پرانند. همین ها وقتی که ابا عبدالله حمله می کرد، درست مثل یک گله روباه که از جلوی شیر فرار می کند، فرار می کردند. ولی حضرت حمله را خیلی ادامه نمی داد یعنی نمی خواست فاصله اش با خیام حرمش زیاد شود. غیرت حسین اجازه نمی داد که تا زنده است، کسی به اهل بیتش اهانت کند.
    مقداری که حمله می کرد و آنها را دور می ساخت، بر می گشت، می آمد در آن نقطه ای که آن را مرکز قرار داده بود. آن نقطه، نقطه ای بود که صدارس به حرم بود، یعنی اهل بیت اگر چه حسین را نمی دیدند ولی صدایش را می شنیدند. برای این که مطمئن باشد زینبش، برای این که مطمئن باشد سکینه اش، برای این که بچه هایش مطمئن باشند که هنوز جان در بدن حسین هست، وقتی که می آمد در آن نقطه می ایستاد، آن زبان خشک در آن دهان خشک به حرکت می آمد و می گفت: لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم، یعنی این نیرو از حسین نیست، این خداست که به حسین نیرو داده است. هم شعار توحید می داد و هم به زینبش خبر می داد که زینب جان! هنوز حسین تو زنده است. به خاندانش دستور داده بود که تا من زنده هستم، کسی حق ندارد بیرون بیاید. لذا همه در داخل خیمه ها بودند.





    امضاء


  9. Top | #108

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    (وداع با ابا عبدالله علیه السلام)

    ابا عبدالله دو بار برای وداع آمدند یک بار آمدند، وداع کردند و رفتند. و بار دوم به این ترتیب بود که ایشان رفتند به طرف شریعه فرات و خودشان را هم به آن رساندند، در این هنگام شخصی صدا زد حسین! تو می خواهی آب بنوشی؟! ریختند به خیام حرمت. دیگر آب نخورد و برگشت. آمد برای بار دوم با اهل بیتش وداع کرد: ثم ودع اهل بیته ثانیاً. چه جمله های نورانی ای دارد! رو می کند به آنها که: اهل بیت من! مطمئن باشید که بعد از من شما اسیر می شوید، ولی کوشش کنید که در مدت اسارتتان، یک وقت کوچکترین تخلفی از وظیفه شرعیتان نکنید. مبادا کلمه ای به زبان بیاورید که از اجر شما بکاهد. ولی مطمئن باشید که این، پایان کار دشمن است؛ این کار، دشمن را از پا در آورد؛ واعلموا ان الله (حافظکم و) منجیکم (من شر الأعداء و معذب أعادیکم بانواع البلاء.(210)) بدانید که خدا شما را نجات می دهد و از ذلت حفظ می کند. این خیلی حرف است: اهل بیت من! شما اسیر خواهید شد ولی حقیر و ذلیل نخواهید شد؛ اسارت شما هم اسارت عزت است. به همین جهت بود که وقتی در کوفه، مردم به رسم صدقه به اطفال گرسنه اسرا نان می دادند، زینب نمی گذاشت قبول کنند. اسیر بودند ولی هرگز حاضر نشدند خواری را تحمل کنند. شیر را هم در زنجیر می کنند، ولی شیر در زنجیر هم که باشد، شیر است؛ روباه، آزاد هم که باشد، روباه است. بار دوم که امام آمد، اهل بیت خوشحال شدند، دوباره با ابا عبدالله خداحافظی کردند. باز به امر ابا عبدالله از خیمه ها بیرون نیامدند.
    بعد از (211) حادثه عاشورا و شهادت امام حسین علیه السلام که همه شهادتها را تحت الشعاع قرار داد، لقب سیدالشهداء به ایشان انتقال یافت. البته به جناب حمزه هم سیدالشهداء گفته و می گوییم ولی سیدالشهدای مطلق، امام حسین است. یعنی جناب حمزه سیدالشهدای زمان خودش است و امام حسین علیه السلام سیدالشهدای همه زمانهاست، آنچنان که مریم عذرا سیدةالنساء زمان خودش است و صدیقه کبری سیدة النساء همه زمانها.
    قبل از شهادت امام حسین، آن شهیدی که سمبل گریه بر شهید بود و گریه بر او مظهر شرکت در حماسه شهید و هماهنگی با روح شهید و موافقت بانشاط شهید به شمار می رفت جناب حمزه بود، و بعد از شهادت امام حسین این مقام به ایشان انتقال یافت.




    امضاء


  10. Top | #109

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    (شعارهای تاریخی عاشورا(212))

    کلمه شعار در اصل، عبارت بوده است از شعرها یا نثرهائی که در جنگ ها می خواندند. افراد که در میدان جنگ وارد می شدند، هر دسته ای شعار بالخصوصی داشت. جنگها معمولاً تن به تن بود. دو دسته که با یکدیگر می جنگیدند، افراد مسلح، همه خود پوشیده، همه زره پوشیده، همه چکمه پوشیده، همه شمشیر به دست و همه سپر به دست بودند و صورتشان از پایین، تقریباً تا بینی و از بالا تا روی ابرو پوشیده بود به طوری که هر مرد مبارزی فقط چشمهایش پیدا بود. این بود که در میدان جنگ، افراد، کمتر شناخته می شدند...هر قومی و هر لشکری یک شعار مخصوص به خود داشت... این کار لااقل این مقدار فایده داشت که افراد لشکرها اشتباه نمی شدند و کسی همرزم خودش را نمی کشت.
    گاهی شعارهائی که می دادند اندکی از این هم روشنتر بود؛ به این صورت که آن مرد مبارزی که به میدان می رفت، گذشته از این که شعار عمومی دسته خودش را تکرار می کرد، احیاناً خودش را هم شخصاً معرفی می نمود...
    از چیزهائی که ما در عاشورا زیاد می بینیم، مسئله شعار است، شعار ابا عبدالله علیه السلام، اصحاب ابا عبدالله و خاندان ابا عبدالله. در این شعارها، مخصوصاً شعارهای خود ابا عبدالله، گذشته از این که افراد خودشان را با یک رجز، با یک رباعی معرفی می کردند، گاهی جمله هایی می گفتند که طی آنها، نهضت خودشان را معرفی می نمودند و مسئله مهم این است...
    ابا عبدالله علیه السلام در روز عاشورا شعارهای زیادی داده است که در آنها روح نهضت خودش را مشخص کرده که من برای چه می جنگم، چرا تسلیم نمی شوم، چرا آمده ام که تا آخرین قطره خون خودم را بریزم؟ و متأسفانه این شعارها در میان ما شیعیان فراموش شده و ما شعارهای دیگری به جای آنها گذاشته ایم که این شعارها نمی تواند روح نهضت ابا عبدالله علیه السلام را منعکس کند...
    ما در عاشورا دو نوع شعار می بینیم. یک نوع شعارهائی است که فقط معرف شخص است و بیش از این، چیز دیگری نیست. ولی شعارهای دیگری است که علاوه بر معرفی شخص، معرف فکر هم هست، معرف احساس است، معرف نظر و ایده است؛ و اینها را ما در روز عاشورا زیاد می بینیم؛ هر دو نوع شعار را می بینیم...
    اشعاری که ابا عبدالله در روز عاشورا خوانده اند، خیلی مختلف است، با آهنگ های مختلف سروده شده است که بعضی از آنها از خود ابا عبدالله و بقیه از دیگران است و ایشان استشهاد کرده اند، مثل اشعار معروف فروة بن مسیک که سراپا حماسه است. یکی از اشعاری که ابا عبدالله در روز عاشورا می خواند و آن را شعار خودش قرار داده بود، این شعر بود (مخصوصاً یک مصراع آن):
    الموت اولی من رکوب العار - والعار اولی من دخول النار(213)
    نزد من، مرگ از ننگ ذلت و پستی بهتر و عزیزتر و محبوبتر است. اسم این اشعار را باید گذاشت شعار آزادی، شعار عزت، شعار شرافت. یعنی برای یک مسلمان واقعی، مرگ، همیشه سزاوارتر است از زیر بار ننگ ذلت رفتن. مردم دنیا! بدانید اگر حسین حاضر است که تا آخرین قطره خون خود و جوانانش ریخته شود، برای چیست؟ حسین در دامن پیغمبر و علی بزرگ شده است (تعبیر از خودش است)، از پستان زهرا شیر خورده است...
    شعارهای ابا عبدالله، شعار احیای اسلام است؛ این است که چرا بیت المال مسلمین را یک عده به خودشان اختصاص داده اند؟ چرا حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال می کنند؟ چرا مردم را دو دسته کرده اند، مردمی که فقیر فقیر و دردمندند و مردمی که از پرخوری نمی توانند از جایشان بلند شوند؟
    چون(214) این جمله ها با خون نوشته و ثبت شده است ارزش دیگری دارد. به علاوه، از این شعارها به روح حسینی و ماهیت نهضت حسینی می توان پی برد.
    1. جمله های خود ابا عبدالله:
    (الف.(215)) الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة، و هیهات منا الذلة یأبی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت .(216)
    (ب.(217)) الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقاً.(218)
    (ج.(219)) الناس عبید الدنیا والدین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون .(220)
    (د.(221)) لا والله لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید.(222)
    (ه) هیهات منا الذلة، الموت اولی من رکوب العار، لا اری الموت الا اری الموت الا سعادة والحیاة مع الظالمین الا برماً.(223)
    شعارهائی (224) که اصحاب ابا عبدالله می دادند، شعارهای عجیبی است. حادثه کربلا طوری وقوع پیدا کرده که انسان فکر می کند اصلاً این صحنه را عمداً آن چنان ساخته اند که همیشه فراموش نشدنی باشد. عجیب هم هست! ابا عبدالله گاهی شعار معرفی خودش را می داد:
    انا الحسین بن علی - الیت ان لا انثی
    احمی عیالات ابی - امضی علی دین النبی (225)
    شعارهای ایشان با آهنگهای مختلف است. وقتی که در میدان جنگ تنها می ایستاد، شعارهای بلند می داد، شعاری را می خواند که با وزن طولانی بود:
    انا بن علی الطهر من آل هاشم - کفانی بهذا مفخراً حین افخر(226)
    اما وقتی که حمله می کرد، شعارهای حمله ای می داد مثل:
    الموت اولی من رکوب العار - (والعار اولی من دخول النار)
    2. جمله علی اکبر علیه السلام:(227)
    اذاً والله لا نبالی. الحرب قد بانت لها الحقائق...
    یا ابتاه هذا جدی رسول الله...
    3. جمله قاسم بن الحسن علیه السلام:
    الموت احلی عندی من العسل .
    4. جمله ابی الفضل (العباس علیه السلام):
    یا نفس من بعد الحسین هونی - هذا حسین شارب المنون
    5. جمله مسلم بن عوسجه و جمله سعید بن عبدالله حنفی و جمله بشر بن عمرو حضرمی، (که برای اطلاعات بیشتر) رجوع شود به بررسی تاریخ عاشورا (از مرحوم آیتی) ص 133 (که) بحث نسبتاً جالبی است.



    امضاء


  11. Top | #110

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    (پی آمدهای قیام امام حسین علیه السلام)

    (1. اولین طغیان علیه دستگاه اموی (228))

    (امام حسین علیه السلام) شک نداشت که با همین شهید شدن پیروز شد. شک نکرد که روز عاشورا پایان این است که باید هر چه دارد در راه خدا بدهد، یعنی پایان کشت است، و از روز عاشورا آغاز بهره برداری از این نهضت است. همان گونه که همین طور هم شد. ما می بینیم که کشته شدن حسین علیه السلام همان، و پیدا شدن جنبشها و حرکتها و همدردی ها و همدلی ها و طغیانها علیه دستگاه اموی همان. اولین کسی که این کار را کرد، یک زن بود، زن یکی از لشکر کفار. در عصر عاشورا وقتی که دید لشکر می خواهند به طرف خیمه های حرم حسین بن علی حمله کنند، دوید و چوب خیمه ای را برداشت و در جلوی خیمه ها ایستاد، قبیله بکر بن وائل را صدا زد: یا آل بکر بن وائل! قبیله من! خویشاوندان من! کجائید؟ بیائید! کار به اینجا کشیده است که می خواهند لباس از تن حرم پیغمبر بکنند!(229)




    امضاء


صفحه 11 از 26 نخستنخست ... 78910111213141521 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi