زنجیر بر پای خود بستهام
وقتی میخواستم برای اوّلین بار به مدینه سفر کنم پدرم به من رو کرد و گفت: «به مدینه که رسیدی، سراغ ستون توبه را بگیر و کنار آن نماز بخوان».
وقتی به مدینه رسیدم، در جستجوی این ستون در مسجد بودم. آن را پیدا کردم. کنار آن نماز خواندم. بعد از نماز به فکر فرو رفتم که ماجرای این ستون چیست؟
از یکی سؤل کردم، جواب داد که در زمان پیامبر یکی از یاران ایشان، به نام «ابو لُبابه»، فریب شیطان را خورد و گناهی انجام داد. وقتی که به خود آمد خیلی پشیمان شد و ترس او را فرا گرفت. با خود گفت: خدا با من چه خواهد کرد؟ حتماً جهنّم در انتظار من است.
با خود فکری کرد، به خانه رفت و زنجیری برداشت و به مسجد آمد و خود را به این ستون بست.
او قسم یاد کرد که از آنجا تکان نخورد تا خدا گناه او را ببخشاید!
خبر به پیامبر رسید که ابولُبابه چنین کاری کرده است. پیامبر فرمود اگر او نزد من میآمد برای او طلب بخشش میکردم و خدا او را میبخشید؛ امّا اکنون باید منتظر بماند تا رحمت خدا بر او نازل شود.