من شیفته رفتار تو شدم
مسیحی بود و به دنبال حقیقت. قرآن را مطالعه کرده بود و زیباییهایی را در آن دیده بود.
دلش متمایل به اسلام شده بود؛ امّا وقتی مسلمانان را دید که به قرآن عمل نمیکنند، متحیّر شده بود و نمیدانست چه کند.
بارها تصمیم گرفته بود مسلمان شود؛ امّا کردار مسلمانان او را از این کار منصرف کرده بود.
خبری در شهر شام پیچید که امام باقر(ع) به این شهر میآید. یکی از دوستانش به او گفت: اگر اسلام واقعی را میخواهی ببینی باید با فرزند پیامبر اسلام آشنا شوی. زود به دیدارش برو.
او که در جستجوی حقیقت بود این حرف را قبول کرد. با خود فکری کرد و نقشهای کشید. او میخواست امام را امتحان کند. آیا واقعاً او مسلمان واقعی است. آیا او به دستورات قرآن عمل میکند؟ او در قرآن خوانده بود که مسلمان باید خشم خود را کنترل کند. اکنون او میخواست امام را عصبانی کند.
او سراغ امام باقر(ع) را گرفت و نزد امام آمد. جمعی از دوستان امام آنجا بودند.
مرد مسیحی با صدای بلند میگوید: أنتَ بَقَرٌ.
انتَ به معنای «تو»، و بَقَر به معنای «گاو» میباشد. این مرد مسیحی با این جمله به امام جسارت کرد، همه یاران امام ناراحت شدند.
امام همه اطرافیان خود را به سکوت دعوت کرد و در جواب گفت: «نه، من باقر هستم».
واژه «باقر» به معنای شکافنده میباشد، امام پنجم را به این اسم میخواندند زیرا هیچ کس دانشمندتر از ایشان نبود.
مرد مسیحی بار دیگر رو به امام کرد و گفت: «تو فرزند زنی هستی...».
بار خدایا! تو از عشقی که این قلم به خاندان پیامبر دارد آگاه هستی. من چگونه این جمله را بیان کنم؟
امّا باید بگویم تا همه بفهمند که امام باقر(ع) چقدر بزرگوار بوده است. مرد مسیحی در واقع به امام میگوید: تو حرام زاده هستی. (من از این سخن به خدا پناه میبرم).
امام به او نگاهی کرد و گفت: «ای مرد مسیحی! اگر تو راست میگویی، خدا مادرم را ببخشد و اگر دروغ میگویی خدا تو را ببخشد».
این جواب، مرد مسیحی را به فکر فرو برد. او قرآن را در وجود امام یافت. زیبایی این رفتار او را مجذوب کرد.40
بعد از لحظاتی او با صدای بلند گفت: أشهدُ انْ لا اله الا اللّه و این چنین بود که آن مرد مسلمان شد.
قرآن در شرح حال مؤنان میگوید:
(وَالْکَـظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ).
کسانی که خشم خود را فرو برده و از خطای مردم چشم پوشی میکنند.41