صفحه 4 از 11 نخستنخست 12345678 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 107

موضوع: یک سبد آسمان: نگاهی نو به چهل آیه قرآن

  1. Top | #31

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    وقتی از پست و مقام فراری شدم

    اینجا شهر بصره است و دیروز باران زیادی آمد و دیوار خانه من خراب شد. من می‌خواهم آن را تعمیر کنم.
    می‌روم تا کارگری را پیدا کنم که بتواند این کار را انجام دهد. نگاهم به جوانی می‌افتد که در گوشه‌ای نشسته است. او وسایل کار را کنارش گذاشته است. به پیش او می‌روم و از او می‌خواهم که به خانه‌ام بیاید و دیوار خانه‌ام را تعمیر کند.
    او همراه من می‌آید و شروع به کار کردن می‌کند، او زحمت زیادی می‌کشد و عرق می‌ریزد. او سیمایی نورانی دارد و معلوم است جوان مؤنی است.
    غروب می‌شود و کار دیوار تمام می‌شود، من می‌خواهم به او مزد زیادتری بدهم، او قبول نمی‌کند. با من خداحافظی می‌کند و می‌رود.
    فردا من با خود می‌گویم چقدر خوب بود با این جوان بیشتر آشنا می‌شدم به دنبالش می‌روم؛ امّا او را نمی‌یابم. سراغش را می‌گیرم. می‌گویند: او فقط روزهای شنبه کار می‌کند و بقیّه هفته را مشغول عبادت است.
    من تا هفته بعد صبر می‌کنم، شنبه فرا می‌رسد سراغش می‌روم؛ امّا او را نمی‌یابم. پرس‌وجو می‌کنم، می‌گویند: بیمار شده است.
    سراغ خانه‌اش را می‌گیرم. به دیدارش می‌روم، تنهایِ تنها در گوشه اتاق خوابیده است. سلام می‌کنم، چشم باز می‌کند، جواب می‌دهد و مرا به‌جامی‌آورد. او تعجّب می‌کند در این روزگار غربت من به دیدارش رفته‌ام.
    از او می‌خواهم خود را معرّفی کند، او می‌گوید: اسم من قاسم است، پسر خلیفه جهان اسلام هستم.
    باور نمی‌کنم! یعنی تو همان فرزند گمشده خلیفه عباسی هستی!!
    من شنیده بودم که پسر خلیفه از بغداد فرار کرده است. دوست داشتم از زبان خودش سرگذشتش را بشنوم. از او می‌خواهم تا برایم شرح دهد.
    او نایِ سخن گفتن ندارد، با صدایی ضعیف برایم چنین می‌گوید:
    آری، من پسر هارون، خلیفه عباسی هستم؛ امّا وقتی فهمیدم که این حکومت، حکومتِ طاغوت است تصمیم گرفتم شریک ظلم و ستم نباشم.
    بعد از مدّتی فهمیدم که حق با شیعیان است و من باید پیرو راه علی(ع) باشم، برای همین شیعه شدم.
    پدرم می‌خواست مرا با حکومت بفریبد تا از عقیده خود دست بردارم. او بزرگان حکومت را جمع کرد و حکومت کشور مصر را به من داد و قرار شد تا من فردا به سوی مصر حرکت کنم.
    نیمه شب که فرا رسید من از بغداد فرار کردم. شبانه راه زیادی آمدم تا مبادا گرفتار مأموران حکومتی بشوم. هر طوری بود خودم را به بصره رساندم. در این شهر به کارگری مشغول شدم و امروز هم روز آخر عمر من است.
    اشک در چشمان من حلقه می‌زند، از آزادمردی این جوان تعجّب کردم. کاش من او را زودتر می‌شناختم.
    در این هنگام او دست می‌برد و یک انگشتر قیمتی را از دست خود بیرون آورده و می‌گوید:
    ــ رفیق! من یک وصیّتی دارم آیا قول می‌دهی به آن عمل کنی؟
    ــ آری، حتماً انجامش می‌دهم.
    ــ آن شب که از بغداد فرار کردم، فراموش کردم این انگشتر را به پدرم بدهم، از تو می‌خواهم به بغداد بروی، روزهای دوشنبه، مردم می‌توانند به دیدن او بروند، تو نزدش برو و به او بگو: پسرت قاسم این انگشتر را فرستاده است تا مالِ خودت باشد و روز قیامت خودت جواب آن را بدهی!
    ــ چشم.
    ــ از تو می‌خواهم تا ابزارِ کار مرا بفروشی و برایم کفنی خریداری کنی.
    نگاهم به چهره قاسم بود و دعا می‌کردم که شفا بگیرد. ناگهان دیدم او می‌خواهد از جای خود بلند شود؛ امّا نمی‌تواند. مرا صدا زد و گفت: زیر بغل مرا بگیر و مرا بلند کن!، مگر نمی‌بینی آقا و مولایم، علی(ع) به دیدنم آمده است.
    من او را از جا بلند کردم، سلامی به آقا داد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.48
    قرآن می‌گوید:
    (وَ مَن یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِیًما).
    هر کس که از خدا و رسول او اطاعت کند به فوز بزرگی رسیده است.49




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  2. تشكر

    مدير محتوايي (04-06-2019)


  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #32

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    تدبّری در آیه :


    معمولاً برای مفهوم «سعادتمند و پیروز شدن» در زبان عربی دو واژه استفاده می‌شود: «فلح» و «فوز». میان این دو واژه تفاوت دقیقی وجود دارد:
    فرض کن که من مبلغی را در بانک پس انداز می‌کنم به امید آنکه یک ماشین پژو برنده بشوم. مدّتی می‌گذرد، یک روز از بانک به من زنگ می‌زنند که تو خیلی خوش شانس هستی و ماشین را برنده شدی!
    من خیلی عجله دارم تا ماشین را تحویل بگیرم؛ امّا بانک می‌گوید باید یک ماه صبر کنی تا در یک مراسم ویژه‌ای این ماشین را به تو بدهیم.
    در زبان عربی برای آن لحظه‌ای که این خبر به من رسید واژه «أفلح» به کار می‌برند که از ریشه «فلح» است؛ امّا من هنوز جایزه خود را دریافت نکرده‌ام، قرار است که به من یک ماشین بدهند.
    وقتی که من ماشین را تحویل گرفتم و سوار آن شدم، می‌توانم واژه «فاز» به کار ببرم که از ریشه «فوز» می‌باشد.
    قرآن در این آیه می‌گوید آنهایی که راه خدا را انتخاب نمودند و از همه گناهان چشم پوشیدند به «فوز» رسیدند.
    اگر خدا می‌خواست پاداش تو را فقط در روز قیامت بدهد از واژه «فلح» استفاده می‌کرد.
    امّا خدا می‌گوید: اگر از من اطاعت کنی به «فوز» می‌رسی، یعنی خیال نکن که اگر به سوی من رو کنی و اهل ایمان شوی باید صبر کنی تا روز قیامت شود و من به تو بهشت بدهم. نه، تو در همان لحظه‌ای که اطاعت من را می‌کنی پاداش خود را می‌گیری. نگاه کن، آنهایی که مرا نافرمانی می‌کنند، هرگز روی آرامش را نمی‌بینند.50
    آری، کسی که خدا را پیدا کرده و دنیا را خوب شناخته است، می‌داند که دنیا هیچ وفایی ندارد، برای همین در حقّ هیچ کس ظلم نمی‌کند. او همین الآن در بهشت زندگی می‌کند.
    او هیچ وقت احساس تنهایی نمی‌کند زیرا خدا را دارد، آیا این پاداش خوبی نیست؟
    اهل معرفت، یک لحظه عشق‌ورزی با خدا را با هزاران بهشت عوض نمی‌کنند.51





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  5. تشكر

    مدير محتوايي (04-06-2019)

  6. Top | #33

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض








    مجلسی که بالا وپایین ندارد


    از راه دوری آمده‌ای تا پیامبر را ببینی، تشنه و خسته هستی. دیگر راهی تا مدینه نمانده، آن نخل‌ها را می‌بینی، آنجا مدینه است.
    وارد شهر می‌شوی. یکی می‌فهمد که مهمان هستی. ظرف آب و مقداری خرما به تو می‌دهد. با خوردن خرمای تازه جان تازه می‌گیری. اکنون می‌خواهی به دیدار پیامبر بروی.
    خوب است آبی هم به صورت بزنی، این طوری خیلی بهتر است. سؤل می‌کنی: پیامبر کجاست؟ می‌گویند که باید به مسجد بروی، پیامبر آنجاست.
    به سوی مسجد حرکت می‌کنی، وارد مسجد می‌شوی. انتظار داری که پیامبر مانند کسانی که رئیس می‌شوند جایگاه خاصی داشته باشد و لباس مخصوص پوشیده باشد.
    تمام مسجد را نگاه می‌کنی. جایگاهی مخصوص نمی‌بینی. خدایا! پس پیامبر تو کجاست؟
    در گوشه‌ای از مسجد عدّه‌ای از مسلمانان نشسته‌اند، به طرف آنها می‌روی، شاید گمشده تو آنجا باشد.
    سلام می‌کنی، آنها جواب سلام تو را می‌دهند. کنار آنها می‌نشینی. اینجا همه چیز ساده است. فرش مسجد، حصیری است که از برگ درخت خرما بافته شده است.
    به چهره همه نگاه می‌کنی، نمی‌توانی تشخیص بدهی پیامبر کدام است. همه به صورت دایره نشسته‌اند. مجلس آنها بالا و پایین ندارد.
    از روی لباس هم نمی‌توانی تشخیص بدهی زیرا همه، لباس‌هایی ساده به تن دارند.52
    سرانجام سؤل می‌کنی: کدام یک از شما پیامبر هستید؟
    همه نگاه‌ها به سوی تو می‌آیند. آنها فهمیده‌اند که تو تا به حال پیامبر را ندیده‌ای. چشم‌ها به سوی یک نفر می‌رود. آقایی را می‌بینی که مثل بقیّه بر روی زمین نشسته است. اکنون می‌توانی پیامبر را ببینی.
    باور نمی‌کنی پیامبر این‌قدر خودمانی باشد. سخنان او را می‌شنوی و بهره می‌بری.
    ساعتی می‌گذرد، پیامبر می‌خواهد به خانه برود، تو را به خانه خود دعوت می‌کند، خوشحال می‌شوی. همراه پیامبر می‌روی، می‌خواهی خانه آن حضرت را هم ببینی.
    وارد خانه می‌شوی. خانه‌ای را در کمال سادگی می‌بینی. باورت نمی‌شود. مات و مبهوتِ زندگی پیامبر شده‌ای. این خانه فرش ندارد، فقط یک زیرانداز کوچک هست که به اندازه نشستن یک نفر است!
    پیامبر این زیرانداز را برای تو می‌اندازد و از تو می‌خواهد روی آن بنشینی.
    اوّل نمی‌خواهی قبول کنی؛ امّا چاره‌ای نداری. روی زیرانداز می‌نشینی، پیامبر هم روبروی تو روی زمین می‌نشیند. به فکر فرو می‌روی، این پیامبر چقدر تواضع می‌کند.53
    قرآن به پیامبر دستور می‌دهد:
    (وَ اخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ ).
    در مقابل مؤنان مهربان باش و تواضع کن.54
    تدبّری در آیه :
    مفهوم «فروتنی» در قرآن با دو واژه بیان شده است: «خضوع» و «خَفْض». و میان این دو واژه تفاوت دقیقی وجود دارد:
    آیا به یاد داری وقتی به مدرسه می‌رفتی معلّم که سر کلاس می‌آمد مبصر کلاس می‌گفت: «بر پا!». همه بچه‌ها از جای خود بلند می‌شدند.
    در زبان عربی وقتی شاگردی در مقابل استاد خود فروتنی کند «خضوع» می‌گویند.
    من استادی داشتم که در مقابل شاگردان خود تواضع می‌کرد و جلو پای آنها می‌ایستاد. او این‌گونه شاگردان خود را به تحصیل علم تشویق می‌کرد.
    در زبان عربی، وقتی استادی در مقابل شاگرد تواضع می‌کند از واژه «خفض» استفاده می‌کنند.
    فکر می‌کنم معنای این دو واژه روشن شد، وقتی کوچکتر در مقابل بزرگتر فروتنی می‌کند و احترام می‌گیرد «خضوع» می‌گویند؛ امّا وقتی بزرگتر در مقابل کوچکتر فروتنی می‌کند «خفض» می‌گویند.
    اکنون دقّت کن که خدا در این آیه از پیامبر می‌خواهد تا در مقابل مؤنان «خفض» داشته باشد. درست است مقام پیامبر از همه بالاتر است امّا او باید فروتنی کند.
    نکته دیگر این که در واژه «خفض»، مهربانی و عطوفت هم مورد توجّه قرار می‌گیرد. یعنی هر فروتنی را نمی‌توانی «خفض» بدانی، تنها فروتنی که با مهربانی و عشق همراه باشد «خفض» است.
    قرآن می‌خواهد به همه کسانی که می‌خواهند دیگران را تربیت کنند یاد بدهد که باید هم فروتن باشند و هم مهربان.55
    اگر می‌خواهی فرزندت را خوب تربیت کنی باید در مقابل او فروتنی کنی. نگو که من پدر هستم و بزرگتر از او. اگر بخواهی از روی غرور با فرزند خود سخن بگویی او حرف تو را قبول نخواهد کرد. اگر معلّم هستی باید از قرآن یاد بگیری، فروتن باشی و مهربان.
    نمی‌شود که من خودم را بگیرم و بخواهم آقایی و بزرگی خودم را به جوانِ امروز ثابت کنم و توقّع داشته باشم او به دین خدا جذب شود.





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  7. Top | #34

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض









    مجلسی که بالا وپایین ندارد

    از راه دوری آمده‌ای تا پیامبر را ببینی، تشنه و خسته هستی. دیگر راهی تا مدینه نمانده، آن نخل‌ها را می‌بینی، آنجا مدینه است.
    وارد شهر می‌شوی. یکی می‌فهمد که مهمان هستی. ظرف آب و مقداری خرما به تو می‌دهد. با خوردن خرمای تازه جان تازه می‌گیری. اکنون می‌خواهی به دیدار پیامبر بروی.
    خوب است آبی هم به صورت بزنی، این طوری خیلی بهتر است. سؤل می‌کنی: پیامبر کجاست؟ می‌گویند که باید به مسجد بروی، پیامبر آنجاست.
    به سوی مسجد حرکت می‌کنی، وارد مسجد می‌شوی. انتظار داری که پیامبر مانند کسانی که رئیس می‌شوند جایگاه خاصی داشته باشد و لباس مخصوص پوشیده باشد.
    تمام مسجد را نگاه می‌کنی. جایگاهی مخصوص نمی‌بینی. خدایا! پس پیامبر تو کجاست؟
    در گوشه‌ای از مسجد عدّه‌ای از مسلمانان نشسته‌اند، به طرف آنها می‌روی، شاید گمشده تو آنجا باشد.
    سلام می‌کنی، آنها جواب سلام تو را می‌دهند. کنار آنها می‌نشینی. اینجا همه چیز ساده است. فرش مسجد، حصیری است که از برگ درخت خرما بافته شده است.
    به چهره همه نگاه می‌کنی، نمی‌توانی تشخیص بدهی پیامبر کدام است. همه به صورت دایره نشسته‌اند. مجلس آنها بالا و پایین ندارد.
    از روی لباس هم نمی‌توانی تشخیص بدهی زیرا همه، لباس‌هایی ساده به تن دارند.52
    سرانجام سؤل می‌کنی: کدام یک از شما پیامبر هستید؟
    همه نگاه‌ها به سوی تو می‌آیند. آنها فهمیده‌اند که تو تا به حال پیامبر را ندیده‌ای. چشم‌ها به سوی یک نفر می‌رود. آقایی را می‌بینی که مثل بقیّه بر روی زمین نشسته است. اکنون می‌توانی پیامبر را ببینی.
    باور نمی‌کنی پیامبر این‌قدر خودمانی باشد. سخنان او را می‌شنوی و بهره می‌بری.
    ساعتی می‌گذرد، پیامبر می‌خواهد به خانه برود، تو را به خانه خود دعوت می‌کند، خوشحال می‌شوی. همراه پیامبر می‌روی، می‌خواهی خانه آن حضرت را هم ببینی.
    وارد خانه می‌شوی. خانه‌ای را در کمال سادگی می‌بینی. باورت نمی‌شود. مات و مبهوتِ زندگی پیامبر شده‌ای. این خانه فرش ندارد، فقط یک زیرانداز کوچک هست که به اندازه نشستن یک نفر است!
    پیامبر این زیرانداز را برای تو می‌اندازد و از تو می‌خواهد روی آن بنشینی.
    اوّل نمی‌خواهی قبول کنی؛ امّا چاره‌ای نداری. روی زیرانداز می‌نشینی، پیامبر هم روبروی تو روی زمین می‌نشیند. به فکر فرو می‌روی، این پیامبر چقدر تواضع می‌کند.53
    قرآن به پیامبر دستور می‌دهد:
    (وَ اخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ ).
    در مقابل مؤنان مهربان باش و تواضع کن.54
    تدبّری در آیه :
    مفهوم «فروتنی» در قرآن با دو واژه بیان شده است: «خضوع» و «خَفْض». و میان این دو واژه تفاوت دقیقی وجود دارد:
    آیا به یاد داری وقتی به مدرسه می‌رفتی معلّم که سر کلاس می‌آمد مبصر کلاس می‌گفت: «بر پا!». همه بچه‌ها از جای خود بلند می‌شدند.




    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 11-06-2020 در ساعت 17:28
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  8. Top | #35

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    در زبان عربی، وقتی استادی در مقابل شاگرد تواضع می‌کند از واژه «خفض» استفاده می‌کنند.
    فکر می‌کنم معنای این دو واژه روشن شد، وقتی کوچکتر در مقابل بزرگتر فروتنی می‌کند و احترام می‌گیرد «خضوع» می‌گویند؛ امّا وقتی بزرگتر در مقابل کوچکتر فروتنی می‌کند «خفض» می‌گویند.
    اکنون دقّت کن که خدا در این آیه از پیامبر می‌خواهد تا در مقابل مؤنان «خفض» داشته باشد. درست است مقام پیامبر از همه بالاتر است امّا او باید فروتنی کند.
    نکته دیگر این که در واژه «خفض»، مهربانی و عطوفت هم مورد توجّه قرار می‌گیرد. یعنی هر فروتنی را نمی‌توانی «خفض» بدانی، تنها فروتنی که با مهربانی و عشق همراه باشد «خفض» است.
    قرآن می‌خواهد به همه کسانی که می‌خواهند دیگران را تربیت کنند یاد بدهد که باید هم فروتن باشند و هم مهربان.55
    اگر می‌خواهی فرزندت را خوب تربیت کنی باید در مقابل او فروتنی کنی. نگو که من پدر هستم و بزرگتر از او. اگر بخواهی از روی غرور با فرزند خود سخن بگویی او حرف تو را قبول نخواهد کرد. اگر معلّم هستی باید از قرآن یاد بگیری، فروتن باشی و مهربان.
    نمی‌شود که من خودم را بگیرم و بخواهم آقایی و بزرگی خودم را به جوانِ امروز ثابت کنم و توقّع داشته باشم او به دین خدا جذب شود.56




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  9. Top | #36

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    وقتی آفتاب به خانه‌اش راهم نداد
    از بغداد تا مدینه را به شوق دیدار یار آمده‌ای. بیابان‌ها را پشت سر گذاشته‌ای و سختی سفر را به جان خریده‌ای تا به وصال برسی.
    تو می‌خواهی ابتدا به دیدار امام خود بروی و بعد از آن، به سفر حج بروی.
    درست است که شب شده است؛ امّا تو نمی‌توانی تا صبح صبر کنی. تو می‌خواهی هر چه زودتر کنار خورشید باشی.
    به کوچه بنی هاشم می‌روی و کنار خانه امام کاظم(ع) می‌ایستی. سراسر شوق هستی. با خود فکر می‌کنی وقتی خدمت امام خود برسی چه بگویی که هزار سخن نگفته داری.
    خودت را آماده می‌کنی، نفس عمیقی می‌کشی و درِ خانه را می‌زنی.
    صدایی به گوشت می‌خورد: ای علی بن یقطین! ما تو را نمی‌پذیریم. برو! چرا اینجا آمده‌ای؟
    تو تعجّب می‌کنی، چرا امام با تو این‌گونه سخن می‌گوید، چرا امامِ مهربانی‌ها تو را از درِ خانه خود می‌راند؟
    اشک در چشمان تو حلقه می‌زند. با خود می‌گویی من چه کرده‌ام؟ چه خطایی از من سرزده است که آقایم مرا نمی‌پذیرد؟
    هر چه فکر می‌کنی به نتیجه‌ای نمی‌رسی. به ذهن خود فشار می‌آوری؛ امّا فایده‌ای ندارد.
    هر چه منتظر می‌شوی در خانه باز نمی‌شود و تو برمی‌گردی! آن شب خیلی فکر می‌کنی؛ امّا به نتیجه‌ای نمی‌رسی. یادت نمی‌آید که چه کرده‌ای که از درِ خانه امام خود رانده شدی.
    فردا به مسجد می‌روی، دلت می‌خواهد هر چه زودتر امام را ببینی. ناگهان امام وارد مسجد می‌شود، از جا بلند می‌شوی و خدمت آن حضرت می‌روی و می‌گویی: آقا جان! گناه من چه بود که شما مرا از خود راندید؟
    امام در جواب می‌گوید: «آیا به یاد داری وقتی در بغداد بودی ابراهیم به در خانه تو آمد، همان ابراهیم که ساربان شتر بود. او مشکل بزرگی داشت و نمی‌توانست تا صبح صبر کند. به هزار امید به درِ خانه تو آمده بود؛ امّا تو جوابش را ندادی و دل او را شکستی. مگر نمی‌دانی اگر دل شیعه ما را بشکنی دل ما را شکسته‌ای؟»
    و تو در فکر فرو می‌روی. به یاد می‌آوری که در آن شب بارانی چه کردی. پاسی از شب گذشته بود که صدای درِ خانه به گوشت رسید. خدمتکار به تو گفت که ابراهیم آمده است و با تو کار دارد؛ امّا تو ناراحت شدی که چرا مردم نمی‌گذارند شب هم آرامش داشته باشی! تو او را نپذیرفتی و دل او را شکستی و دیگر او را ندیدی.
    تو شنیده بودی که اعمال و کردار تو به پیامبر و امام زمانت عرضه می‌شود. اکنون خیلی ناراحت هستی. چه باید بکنی؟
    فکری به ذهنت می‌رسد، می‌گویی: آقا جان! من اشتباه کردم. قول می‌دهم که وقتی به بغداد برگردم به دیدار ابراهیم بروم و او را راضی کنم. اگر اکنون به بغداد برگردم به مراسم حج نمی‌رسم.
    بار دیگر صدایی تو را می‌خواند: مگر نمی‌دانی تا زمانی که یکی از شیعیان ما از دست تو ناراحت باشد، خدا حج تو را قبول نمی‌کند.
    دلت می‌شکند. کنار دیوار می‌نشینی. چه باید بکنی؟ رو به آسمان می‌کنی و با خدای خودت سخن می‌گویی و اشک می‌ریزی. خدایا من نفهمیدم. اشتباه کردم، خودت مرا ببخش!
    امام می‌گوید: «امشب وقتی هوا تاریک شد به سوی قبرستان بقیع برو، در آنجا شتری می‌بینی سوار بر آن شتر شو و به بغداد برو و برگرد». تو خیلی خوشحال می‌شوی، منتظر هستی شب فرا برسد.
    هوا تاریک شده است و تو در قبرستان بقیع هستی. نگاه می‌کنی، شتری را می‌بینی. سوار بر آن می‌شوی، لحظه‌ای می‌گذرد. خود را در شهر بغداد می‌بینی.
    تعجّب نمی‌کنی زیرا به اذن خدا معجزه‌ای شده است. درنگ نمی‌کنی، به سوی خانه ابراهیم می‌روی. در می‌زنی. او از خانه بیرون می‌آید، تا نگاهش به تو می‌افتد تعجّب می‌کند، تو سلام می‌کنی و از او می‌خواهی تا تو را حلال کند.
    او نگاهی به تو می‌کند، می‌داند که منظورت چیست. برای همین می‌گوید من تو را بخشیدم؛ امّا به این اکتفا نمی‌کنی. صورت خود را بر روی زمین می‌گذاری و به ابراهیم می‌گویی: پایت را روی صورتم بگذار!
    او تعجّب می‌کند، کنارت می‌نشیند و می‌گوید: این کارها یعنی چه؟
    و آن گاه مجبور می‌شوی ماجرا را برای او بگویی که چگونه امام کاظم(ع) به خاطر دلِ شکسته او، تو را قبول نکرده است. از او می‌خواهی تا این کار را بکند. وقتی زیاد اصرار می‌کنی، او قبول می‌کند.
    اکنون از او تشکّر می‌کنی و بعد از خداحافظی سوار بر شتر می‌شوی و بار دیگر به مدینه باز می‌گردی.
    خود را در قبرستان بقیع می‌بینی، از شتر پیاده می‌شوی و به سوی خانه امام می‌روی. آغوش مهربان امام در انتظار توست.
    امام وقتی تو را می‌بیند لبخندی می‌زند و تو را به خانه خود دعوت می‌کند و تو دوباره کنار امام خود، آرامش را تجربه می‌کنی، خوشا به حالت! من به تو غبطه می‌خورم، کاش یک بار هم من این آرامش را تجربه می‌کردم!57
    قرآن می‌گوید:
    (فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ).
    آگاه باشید که خدا و پیامبر و مؤنان، اعمال شما را می‌بینند.58





    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 13-06-2020 در ساعت 17:59
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  10. Top | #37

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    تدبّری در آیه :

    معمولاً در زبان عربی برای مفهوم «نگاه کرد» از دو واژه استفاده می‌شود: «نَظَر» و «رأی»، میان این دو واژه تفاوت دقیقی وجود دارد:
    من خیلی دوست داشتم فیلم «زیر نور ماه»59 را ببینم. یک شب در خانه یکی از دوستانم این فیلم را دیدم. بعد از تماشای فیلم، من از او خواستم تا اگر ممکن است سی دی فیلم را به من بدهد تا برای خانواده ببرم.
    شب بعد چند نفر از اقوام مهمان ما بودند، گفتم می‌خواهید فیلم «زیر نور ماه» را ببینید؟
    ما مشغول تماشای فیلم شدیم. آنها از حوادث فیلم خبر نداشتند و می‌خواستند از سرانجام قصّه باخبر شوند؛ امّا من از تمام ماجرای فیلم باخبر بودم.
    در زبان عربی برای فیلم دیدن دوستانم، واژه «نظر» استفاده می‌شود زیرا آنها فیلم را می‌دیدند تا بدانند قصّه فیلم چیست؛ امّا من ماجرای فیلم را می‌دانستم. برای همین برای نگاه کردن من در زبان عربی، فقط واژه «رأی» مناسب است.60
    واژه «نظر» برای کسی به کار می‌رود که نگاه می‌کند تا علم پیدا کند؛ امّا برای کسی که علم به مطلبی دارد؛ امّا باز هم نگاه می‌کند واژه «رأی» استفاده می‌شود و در این آیه هم واژه «رأی» آمده است.61
    خلاصه آنکه اهل ایمان (که در اینجا، امام زمان عَجَّلَ اللّه‌ُ فَرَجَهُ منظور است)، همه کارهای ما را می‌بینند. یعنی من نباید خیال کنم اگر آن حضرت به اعمال من نگاه می‌کند برای این است که از آنها باخبر بشود. نه، همان لحظه‌ای که من کار خوب یا بد می‌کنم، او باخبر می‌شود.
    خداوند به او علمی داده است که همواره از کردار شیعیان خود باخبر می‌شود، همانگونه که پیامبر از اعمال امّت خود خبر دارد










    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  11. Top | #38

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض









    به دنبال راهی برای بازگشت


    در حکومت بنی امیّه پست و مقامی داری و همه احترام تو را می‌گیرند، پول و ثروت زیادی برای خود جمع کرده‌ای و خانه‌ای بزرگ در بهترین جای شهر کوفه برای خود خریده‌ای.
    دوست تازه‌ای انتخاب می‌کنی، او تو را با مکتب شیعه آشنا می‌کند و روز به روز علاقه‌ات به این مکتب بیشتر می‌شود و سرانجام تو هم شیعه می‌شوی.
    اکنون می‌فهمی که حکومت بنی امیّه، ظلم زیادی در حقِّ خاندان پیامبر نموده است و آنها امام حسین(ع) را مظلومانه شهید کرده‌اند.
    تو نمی‌دانی چه کنی؟ آیا به کار خود در این حکومت ادامه بدهی؟ یا این که از پست و مقام خود دست بکشی.
    سرانجام تصمیم می‌گیری تا به مدینه سفر کنی و به دیدار امام صادق(ع) بروی، امام زمان خود را ببینی و از او راه چاره بپرسی!
    صبر می‌کنی تا ایام حج فرا برسد و با دوستت به سوی سرزمین حجاز حرکت می‌کنی.
    وقتی به مدینه می‌رسی به زیارت حرم پیامبر رفته و سپس به سوی خانه امام صادق(ع) می‌روی. خدمت امام سلام کرده و زانوی ادب می‌زنی.
    آرامشی را اینجا می‌یابی که هیچگاه تجربه نکرده‌ای. تو به تماشای آسمان آمده‌ای!
    نوبت توست تا سخن خویش را بگویی، اجازه می‌خواهی و می‌گویی: «آقای من! چند سالی است که در حکومت بنی اُمیّه پست و مقامی دارم و آنها حقوق زیادی به من داده‌اند و برای همین من پول و ثروت زیادی به دست آورده‌ام».
    امام می‌فرماید: «اگر کسی حکومت بنی امیّه را یاری نمی‌کرد آنها هرگز قدرت پیدا نمی‌کردند به ما ستم کنند».
    این جواب امام تو را به فکر وا می‌دارد، آری، همه کسانی که کارمند این حکومت هستند در واقع به ظلم و ستم یاری می‌رسانند.
    تو باز هم فکر می‌کنی. گویا می‌خواهی توبه کنی؛ امّا آیا راهی برای توبه وجود دارد؟
    خوب از امام خود سؤل کن!
    سرت را بالا می‌آوری و با صدایی لرزان سؤل می‌کنی: «آیا خدا توبه مرا قبول می‌کند؟»
    امام جواب می‌دهد: «آری، از کار خود کناره‌گیری کن! تمام آنچه را که از این دولت گرفته‌ای به صاحبان آن برگردان. اگر نمی‌دانی این پول‌ها از چه کسی بوده است آن را صدقه بده، اگر این کار را بکنی من بهشت را برای تو ضمانت می‌کنم».
    به فکر فرو می‌روی، گذشتن از پست و مقام وپول خیلی سخت است، آیا شجاعت داری از همه این‌ها بگذری؟
    هیچ نمی‌گویی و فکر می‌کنی که این پست وثروت به زودی از تو جدا می‌شود، مال دنیا وفا ندارد، چه خوب است که خودت از آنها بگذری و بهشت را برای خود خریداری کنی.
    اکنون جواب می‌دهی: «آقا جان! من این کار را انجام می‌دهم». بعد با امام خداحافظی می‌کنی و از خانه امام بیرون می‌روی.
    بعد از حج، به کوفه باز می‌گردی و از کار خود استعفا می‌دهی و همه اموال را به صاحبانش برمی‌گردانی و اگر صاحبانش را پیدا نکردی، از طرف آنها صدقه می‌دهی.
    تو حتّی لباس‌های خودت را صدقه می‌دهی، زیرا همه این‌ها را با پول حرام خریده بودی. دوستانت خبردار می‌شوند و برای تو لباس و غذا می‌فرستند.
    واقعاً توبه کرده‌ای و اکنون وقت مهمانی توست! به همه خبر می‌رسد که تو بیمار شده‌ای، دوستانت بر گرد تو جمع شده‌اند، لحظه به لحظه حال تو بدتر می‌شود. سراغ آن دوستت را می‌گیری که تو را شیعه نموده بود. از او تشکّر می‌کنی که تو را به این راه راهنمایی کرده است. دست او را می‌گیری و می‌گویی:
    ــ یادت هست امام صادق(ع) بهشت را برای من ضمانت کرد؟
    ــ آری، آن حضرت فرمود اگر تو به دستور او عمل کنی بهشت را برایت ضمانت می‌کنم.
    ــ بدان که آن حضرت اکنون به وعده خود وفا کرد. من بهشت وجایگاه خود را دیدم. من به سوی بهشت می‌روم.
    تو این را می‌گویی و ذکر خدا به زبان می‌آوری و جان به جان آفرین تسلیم می‌کنی.
    چند ماه می‌گذرد، دوست تو دوباره به مدینه سفر می‌کند، وقتی به خانه امام می‌رود امام به او می‌گوید: «ما به دوستِ جوان تو وعده بهشت داده بودیم. به خدا قسم ما به وعده خود وفا کردیم».62
    آری، تو واقعاً توبه کرده بودی و خدا هم این توبه‌ات را پذیرفت و تو را در بهشت مهمان پیامبر نمود.
    قرآن می‌گوید:
    (یَـا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ تُوبُواْ إِلَی اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا).
    ای کسانی که ایمان آورده‌اید از گناهان خود توبه راستین وخالص کنید.63










    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 15-06-2020 در ساعت 15:25
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  12. Top | #39

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض








    تدبّری در آیه :

    برای این مفهوم «بازگشت» در زبان عربی دو واژه وجود دارد: «رجوع» و «توبه». میان این دو واژه تفاوتی دقیق وجود دارد:
    فرض کن که پسر شما برای تحصیل در دانشگاه به کشور دیگری رفته است. شما دلت برای او تنگ شده است. چند سال می‌گذرد و پسر شما مدرک دکترای خود را می‌گیرد. شما از او می‌خواهید به وطن برگردد و به کشور خود خدمت کند. پسر شما هم قبول می‌کند و به کشور باز می‌گردد.
    امّا ممکن است یک نفر مال‌باخته باشد و برای این که از دست طلب‌کارها نجات پیدا کند از کشور فرار می‌کند. پدرش از او هیچ خبری ندارد. بعد از مدّتی به پسر تلفن می‌زند و می‌گوید: «پسرم! بلند شو بیا ایران! من خانه و ماشین خودم را می‌فروشم و قرض تو را می‌دهم». آن پسرِ فراری هم حرف پدر را قبول می‌کند به وطن باز می‌گردد.
    حالا خوب دقّت کن، ما در زبان فارسی برای این دو جریان کلمه «بازگشت» را به کار می‌بریم. بازگشت پسری که دکتر شده است و بازگشت پسری که فراری بوده است.
    امّا در زبان عربی به بازگشت آن دکتر، «رجوع» می‌گویند و به بازگشت آن پسر فراری، «توبه» می‌گویند.64
    پس در «توبه»، بازگشت از گناه همراه با پشیمانی وجود دارد؛ امّا در «رجوع» می‌توان بازگشت افتخارآمیز را ملاحظه کرد.
    خدا در قرآن بندگان خوب خود را صدا می‌زند و از آنها می‌خواهد به سوی او رجوع کنند.خدا به امام حسین(ع)می‌گوید: ای بنده من! به سوی من رجوع کن.65
    امّا خدا به بندگان فراری و خطاکار خود می‌گوید که توبه کنند. در آیه بالا خدا آنها را صدا می‌زند و به آنها می‌گوید: از گناهان خود پشیمان شوید و توبه کنید و به سوی من بازگردید.









    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  13. Top | #40

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض








    وقتی هفت طناب من پاره شد



    خدای من او کیست که چنین خشمگین می‌رود؟
    طناب‌های زیادی در دست دارد، بعضی از این طناب‌ها نازک و بعضی از آنها بسیار محکم است. او با این طناب‌ها چه کار می‌کند؟
    خوب است نزدیک بروم شاید او را بشناسم.
    چه قیافه اخمویی دارد، خیلی بداخلاق و عصبانی است. از او می‌پرسم با این طناب‌ها چه می‌کنی؟
    جواب می‌دهد که با این طناب‌ها مردم را به سوی خود می‌کشم شاید به سوی من بیایند و گمراه شوند.
    تعجّب می‌کنم به او می‌گویم: مگر تو می‌خواهی مردم را گمراه کنی؟
    او خنده‌ای می‌کند و می‌گوید: چطور مرا نمی‌شناسی؟ من شیطان هستم.
    با خود می‌گویم عجب! امشب ما چه کسی را ملاقات کرده‌ایم! امّا اشکالی ندارد، خوب است از او چند سؤل بپرسم.
    جناب شیطان! بگو بدانم چرا این‌قدر ناراحت هستی؟
    او از میان طناب‌ها، هفت طناب محکم را نشان من می‌دهد و می‌گوید: نگاه کن! بهترین طناب‌های من امشب پاره شد.
    من نگاه می‌کنم، راست می‌گوید طناب‌ها از وسط پاره شده است. رو به او می‌کنم و می‌گویم: خوب، این که این‌قدر ناراحتی ندارد، طناب‌ها را دوباره تهیّه کن.
    ناگهان او می‌گوید: من امشب شکست خوردم، به خاطر شکستی که خوردم ناراحتم نه به خاطر این طناب‌ها!
    از او می‌خواهم تا ماجرا را شرح بدهد. او در جواب می‌گوید: آیا شیخ انصاری را می‌شناسی. رهبر شیعیان جهان. من مدّت زیادی بود منتظر فرصتی بودم تا او را فریب دهم. امشب به آرزوی خود رسیدم. نزد او رفتم و با این طناب‌ها او را به سوی خود کشیدم؛ امّا هر بار که طناب‌ها را کشیدم او آنها را پاره کرد و خود را نجات داد.






    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 17-06-2020 در ساعت 18:59
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




صفحه 4 از 11 نخستنخست 12345678 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi