حتی اگر لَختی از ماجرای اوليای تو را خوانده و دانسته
و نيک و بد روزگارانشان را شناخته باشم
خواهم دانست که آن بزرگمردان
در رويارويی با دشمنان چه سختیها کشيدهاند
و در روايی کيش تو چه پريشانیها چشيدهاند
خواهم فهميد که آن انسانهای پاک، در نبرد با بدکرداران
چه مايه اندوه خوردهاندو برای فراز آوردن
پرچم آيين تو، چه رنجها بردهاند
بدين سان امروز از تو میخواهم که مرا
در شمارِ دوستان آنان برشماری
و با دوستیشان مرا از بدیها
ايمن و آسوده داری
دانستهام که بنيادِ دين
بر دوستی و دشمنی استوار باشد
و انسان تا آن هنگام دينباور است
که مرز حبّ و بغضش آشکار باشد
چون خواستهام که با دوستانت دوستی ورزم
و آيين و مَنش آنان را چراغ راه خويش سازم
تنها نيمی از راه را پيمودهام
اکنون خواهم خواست که با دشمنانت
نيز از سر دشمنی برخيزم
و هماره با آنان بستيزم
که اگر چنين کنم
به ساحل رسيده و رستهام
پاک خدايا !
واپسين پيامآورت همو است که برترين پيامت را آورد
و آيينی را گسترانيد که مايهی زندگانی شد
و سرمايهی جاودانی
اگر پند او بنيوشيم
رستگاری سود ما است
و اگر از سرچشمه زلالش نوشيم
طراوت بهرهی تاروپود ما
ای که دلهای پيامبران را تو پاس داشتی
و بذر سُتواری در قلبهاشان کاشتی
ما را نيز شمهای از اين زاد افزا
و پاکيزگی جانمان را بهعطا در