حکایت 17 -
مردی به نام حسن اسلامی - دوا فروش - گفت: مدتی به مرض نواسیر (20) مبتلا و از جراحی آن هم سخت بیمناک بودم. با دلالت کسی به خدمت حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رفته و از آن مرد بزرگ کمک خواستم. چند دانه انجیر به من مرحمت کردند و فرمودند: روزی یک دانه از آنها را بخور و مجدداً بیا تا دوائی به تو بدهم، بسیاری از امراض را فراموشی مداوا می کند. القصه، یک دانه از انجیرها را خوردم و از خدمتش مرخص شدم. و در ظرف سه روز درد و بیماری خود را بکلی فراموش کردم، تا آنکه یک روز به مناسبتی متذکر کسالت خود شدم و متوجه گردیم که دیگری نه اثری از دردی و نه زخمی در محل دارم و تا این زمان که هجده سال می گذرد، بیماری مزبور دیگر عود نکرده است .