صفحه 21 از 38 نخستنخست ... 1117181920212223242531 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 201 تا 210 , از مجموع 374

موضوع: اسرار حسن عاقبت و سوء عاقبت (جلد اول)

  1. Top | #201

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    ستون توبه در روضه النبی


    شایسته ذکر است هم اکنون در محل روضةالنبی (صلی الله علیه و آله وسلم) روبروی ضریح مطهر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) ستونی وجود دارد که بر روی آن نوشته شده است هذه اسطوانة أبی لبابة تعرف بالتوبة (این ستون ابولبابه است که به ستون توبه معروف است) و در مآخذ مربوط به آداب زیارت مسجد النبی (صلی الله علیه و آله وسلم)، استجاب نماز، توبه و دعایی در کنار این ستون ذکر شده است.







    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #202

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    توبه بهلول نباش (راه جبران گناه)

    داستان بهلول نباش نیز، از داستان های مخاطره انگیز، برای گنهکاران است چه آنکه بهلول از کسانی است که برای توبه، خود رابه سختی های بسیاری انداخت، سختی هایی که کمتر گنهکاری که اهل توبه باشد، حاضر است برای اطمینان از بخشش گناهانش به آن، تن دهد، همانطور که پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) در پایان جریان بهلول اشاره فرمودند: بهلول به دیگران یاد داد که چگونه باید حسن عاقبت را تضمین کرد.
    جریان: بهلول را که بعدا به بهلول نباش معروف شد. عبدالرحمن بن غنم دوسی چنین نقل کرده است:
    روزی، معاذ بن جبل در حالی که گریه می کرد، بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) وارد شد و سلام کرد. پیامبر به سلامش پاسخ دادند و فرمودند: ای معاذ چرا گریه می کنی؟ گفت: ای رسول خدا، جوانی زیبا، پاکیزه و خوش صورت، دم در ایستاده و مانند مادر فرزند از دست داده، بر جوانی خود گریه می کند و می خواهد به محضر شما بیاید، پیامبر فرمود: او را به داخل بیاور، معاذ او را به داخل آورد، سلام کرد، پیامبر جواب سلامش را دادند و فرمودند: ای جوان چرا گریه می کنی؟ گفت: چرا گریه نکنم در حالی که مرتکب گناهانی شده ام که اگر خدای عزوجل به خاطر بعضی از آنها مرا مواخذه کند، مرا وارد آتش جهنم خواهد کرد و اطمینان دارم که خدا، به زودی مرا مجازات خواهد کرد و هرگز مرا نمی بخشد.
    پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: آیا برای خدا شریکی قائل؟ گفت: پناه می برم از اینکه، برای خدا شریکی قائل بشوم، فرمودند: آیا انسان بی گناهی را کشته ای؟ گفت نه، فرمودند: خدا ترا خواهد بخشید، حتی اگر گناهت مثل کوه های استوار باشد. جوان گفت: گناهان من از کوههای استوار هم، بزرگتر است. پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: خدا گناه تو را می بخشد، هر چند از زمین های هفتگانه و دریاها و ریگ هایش و درختانش و همه مخلوقاتش که روی زمین است بزرگتر باشد. جوان گفت: گناهان من از زمین های هفتگانه و دریاهایش و ریگ هایش و درختانش و مخلوقات روی زمین بزرگتر است. پیامبر فرمودند: خدا گناه ترا می بخشد، حتی اگر مانند آسمانها و ستارگان و مثل عرش و کرسی باشد. گفت: گناه من از همه اینها بزرگتر است.
    پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) نگاه غضب آلودی به او کردند و فرمودند: وای بر تو ای جوان: آیا گناه تو بزرگتر است یا پروردگار تو؟ جوان با صورت، خود را روی خاکهای زمین انداخت، در حالیکه می گفت: سبحان ربی ما شی أعظم من ربی، ربی اعظم، یا نبی الله، من کل عظیم (منزه است پروردگار من، چیزی بزرگتر از پروردگارم نیست، ای پیامبر، پروردگارم از هر چیز بزرگی، بزرگتر است). سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: آیا گناه بزرگ را غیر از پروردگار بزرگ می بخشد؟ جوان گفت: نه ای رسول خدا: سپس ساکت شد پیامبر به او فرمودند: وای بر تو ای جوان، آیا یکی از گناهانت را به من می گویی؟ گفت: آری، می گویم:
    هفت سال است که نبش قبر می کنم و جنازه ها را بیرون می آورم و کفن های آن ها را بر می داردم تا اینکه، دختری از انصار از دنیا رفت، او را به سوی قبری بردند و دفن کردند و خانواده اش از او جدا شدند و رفتند در تاریکی شب قبر او را نبش کردم و بدنش را بیرون آوردم و کفنش را برداشتم و او را برهنه لب قبر رها کرده و و داشتم می رفتم که شیطان به سراغ من آمد و او را برای من جلوه داد گفت: آیا سفیدی بدنش را ندیدی آیا رانهای او را ندیدی، آنقدر شیطان مرا وسوسه کرد تا به سوی آن دختر برگشتم و نتوانستم بر خود مسلط باشم تا اینکه با او جماع کردم و او را همانجا رها کردم، ناگاه از پشت سرم صدائی شنیدم که می گفت: ای جوان وای بر تو از حاکم روز قیامت، روزی که من و تو به مقابله می ایستیم و (من به تو می گویم:) چرا مرا در میان مردگان برهنه رها کردی، مرا از قبرم بیرون آوردی و کفنم را برداشتی و مرا با حالت جنابت محشور کردی؟! ای وای بر جوانی تو از آتش! پس گمان نمی کنم که هرگز بوی بهشت را استشمام کنم، نظر شما درباره من چیست ای رسول خدا؟!
    پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: از من دور شو ای فاسق، می ترسم که من هم به آتش تو بسوزم، چقدر تو به آتش نزدیکی، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) مرتب این عبارت را تکرار می کردند تا آن جوان رفت و از جلوی پیامبر ناپدید شد.
    آن جوان به شهر رفت و توشه ای تهیه کرد و به یکی از کوههای مدینه رفت و لباس پشمین خشن پوشید و دستان خود را با زنجیر به گردنش بست و مشغول به عبادت شد و صدا می زد یا رب هذا عبدک بهلول، بین یدیک مغلول (پروردگارا، این بنده، تو بهلول است که که در محضر تو دستهای خود را با زنجیر بسته است)، ای پروردگار، تو مرا می شناسی مولای من، از من خطایی سر زده است که تو می دانی، پروردگارا، پشیمان نزد پیامبرت رفتم تا توبه کنم اما، مرا از خود دور کرد و مرا بیشتر ترساند. ترا به اسمت و جلالت و بزرگی سلطنتت قسم می دهم که امید مرا ناامید نکنی، مولای من، دعایم را باطل نکن و مرا از رحمت خود ناامید مساز.
    تا چهل شبانه روز با این حال و گفتار بود، به گونه ای که درندگان و حیوانات وحشی به حال او گریه می کردند، پس از چهل شبانه روز، دستانش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، آیا حاجتم را برا آورده کردی؟ اگر حاجتم را برآوردی و گناهم را بخشیدی، پس به پیامبرت وحی کن و اگر دعایم را مستجاب نکردی و از گناهم درنگذشتی و می خواهی مرا مجازات کنی پس زودتر مرا با آتش بسوزان یا با عقوبت دیگری در دنیا مرا هلاک کن اما، از رسوایی روز قیامت مرا خلاص کن، این آیه را خداوند متعال بر پیامبر نازل کرد:
    و الذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا أنفسهم ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الا الله و لم یصروا علی ما فعلوا و هم یعلمون أولئک جزآوهم مغفرة من ربهم و جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها ون نعم أجر العالمین(آل عمران/135 - 136).
    (و کسانی که وقتی مرتکب کار زشتی شدند یا، به خود ستم کردند، به یاد خدا می افتند و از گناهان خود استغفار می کنند، و چه کسی جز خدا، گناهان را می بخشد، و بر آنچه انجام می دهند پافشاری ندارند (آن را تکرار نمی کنند) و آنچه را (زشتی کاری را) که انجام دادند می دانند پاداش آنها آمرزش از سوی خدا و باغ هایی (باغ های بهشت) است که که از زیر آن، نهرها جاری و در آن جاویدان اند و چه خوب است پاداش اهل عمل).
    وقتی این آیات بر پیامبر (علیه السلام) نازل شد، آن حضرت از منزل خارج شدند و در حالیکه این آیات را تلاوت می کردند و لبخندی بر لب داشتند، به همراهیان خود فرمودند: چه کسی مرا به محل این جوان توبه کننده، راهنمایی می کند معاذ گفت: شنیدیم که او در فلان مکان است، حضرت با اصحاب خود براه افتادند تا اینکه به آن کوه رسیدند و برای یافتن آن جوان، به بالای کوه رفتند، ناگاه به جوانی رسیدند که بین دو سنگ ایستاده بود و دستان خود را به گردنش بسته بود و رنگ چهره اش سیاه شده بود و پلک های چشمانش از گریه افتاده بود و می گفت:
    ای مولای من، مرا زیبا آفریدی و صورتم را زیبا کردی، ای کاش می دانستم با من چه خواهی کرد؟ آیا مرا در آتش می سوزانی یا در جوار خود جای می دهی، ای خدا، تو به من احسان زیادی کردی و به من نعمت دادی، ای کاش می دانستم، عاقبتم چگونه است، بهشت را به من هدیه می دهی یا به سوی آتشم می بری؟ خدایا، همانا، خطای من از آسمانها، زمین، کرسی واسع و عرش بزرگ تو، بزرگتر است، ای کاش می دانستم خطایم را می بخشی یا روز قیامت به خاطر گناهم رسوایم می سازی.
    بهلول، مرتب این حرفها را تکرار می کرد و گریه می کرد و خاک بر سر خود می ریخت و در حالیکه درندگان دور او جمع شده بودند و پرندگان بالای سرش پرواز می کردند و برای گریه اش گریه می کردند. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) به او نزدیک شدند، و دست های او را از گردنش باز کردند و خاک های را از سرش پاک نمودند و سپس فرمودند:
    ای بهلول، بشارت باد بر تو که آزاده شده خدا از آتشی، سپس به همراهیان خود فرمودند: این چنین، گناهان خود را جبران کنید، همانطور که بهلول جبران کرد سپس آن آیات شریفه ای را که خدای متعال درباره بهلول بر ایشان نازل کرده بود، تلاوت کردند و او را به بهشت بشارت دادند(258).








    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  4. Top | #203

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    عبرت های داستان بهلول


    در داستان بهلول، نکات ارزشمندی وجود داد که سه نکته اهمیت بیشتری دارد:
    1. سخنان بهلول اجمالا، نشان می دهد که او باورهایی عمیق و معرفتی دقیق به عظمت خدای متعال و بزرگی و زشتی گناه و نافرمانی خدا داشته اما، گناهان طولانی و زیاد، و پیروی از هواهای نفسانی، ایمان او را حجاب های متعدد و تو در تو، پوشانده و دل او را سیاه کرده بود. از این رو، تنها، طوفانی سخت و هولناک، می توانست این پرده ها را کنار زند و او را به فطرت اولیه اش باز گرداند و استعدادهای نهفته اش را شکوفا سازد. این مطلب را با بیانی تمثیلی چنین می توان توضیح داد:
    دل های انسان ها به لحاظ تاثیرپذیری از پیشامدهای معنوی و بازگشت به سوی خداوند و ماندگاری این تأثیر، شش دسته اند:
    أ) برخی دلها مانند سنگ اند که نه تنها جرقه های آتش بلکه زبانه های آتش هم در آنها تأثیری نمی گذارد.
    ب) برخی مانند هیزم های نازک و خشک اند که زود تأثیر می پذیرند یعنی، با جرقه یا شعله ای کوچک از آتش شعله ور شوند اما، نور و گرمایی طولانی ندارند.
    ج) گروهی مانند هیزم های نازک اما ترند که دیر می گیرند و زود نور و گرمای خود را از دست می دهند.
    د) برخی هم مانند هیزم های ضخیم اما، خشکند که چندان دیر نمی گیرند ولی، اگر بگیرند بزودی خاموش نمی شوند.
    ه) گروهی نیز مانند هیزم های ضخیم، خشک و آغشته به مواد آتش زا هستند که با جرقه ای شعله ور می شوند و به زودی هم خاموش نمی گردند.
    ز) اما، برخی دیگر مانند هیزم های ضخیم و ترند که بسیار دیر می گیرند اما، اگر بگیرند شعله ور و مشتعل می مانند.
    به نظر می رسد بهلول در این میان، مانند گروه اخیر است که هرچند مایه ها و استعدادهای نهفته ای داشت اما، شکوفایی آن به نهیبی هولناک نیاز داشت که بدون آن معلوم نبود که چیزی بتواند او را از خواب غفلت بیدار کند اما، بهرحال معرفت قبلی او در بازگشت عمیقش تأثیر اساسی داشت چه آنکه، اگر لحظاتی قبل از زلزله، خوابیدگان را بیدار کنند، تنها کسانی خود را از آوار نجات خواهند داد که از قبل بدانند زلزله چیست؟ و چه پیامدهای سوئی آنقدر می تواند برای آنها داشته باشد و بهلول از این قبیل بود.
    اما، فراموش نکنیم که لطف و رحمت خدا، آنقدر بزرگ است که حتی برای کسانی مانند بهلول، که این قدر، از مسیر اصلی دور شده بود اما، مایه ای در او مانده بود و شایستگی اندکی داشت. اسباب هدایت را فراهم نمود.
    2. پیش از این درباره توبه ابولبابه گفتیم: که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند اگر ابولبابه نزد من آمده بود، برایش استغفار می کردم و خدا گناهانش را می بخشید. اما با اینکه بهلول، قبل از استغفار نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) رفت نه تنها پیامبر برایش استغفار نکردند، بلکه او را از آثار سوء گناهش بیشتر نگران ساختند ولی، بهرحال، این ملاقات این فایده را برای او داشت که کلام پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)، آتش درونش را شعله ورتر ساخت و همین باعث شد که تا ریشه های گناه را در خود کاملا نسوزانده، آرام نگیرد. بنابراین بهرحال، پناه بردن او به پیامبر به طور غیرمستقیم در اصل توبه و پذیرش توبه اش نقش اساسی داشت.
    3. برخورد متفاوت پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) با بهلول و ابولبابه نشان می دهد که راه جبران گناهان با توجه به شدت و ضعف آنها متفاوت است. بهلول که سال ها به گناه مبتلا بود با ابولبابه که تنها لحظه ای غفلت کرد و قبل از اینکه کسی او را متوجه گناهش کند خود متوجه بزرگ بودن اشتباهش شد تفاوت می کند. از این رو، بهلول، باید برای پذیرش توبه اش رنج فراوانی تحمل می کرد تا خدای متعال گناهش را بیامرزد و پیامبر هم، راهی را که بهلول برای اطمینان از پذیرش، توبه اش پیش گرفته بود تأیید کردند و آن را الگوی دیگران دانستند.
    فصل پنجم: برخی از بدعاقبتان دوران پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم)
    در میان صحابی و همراهان پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) نیز بدعاقبتان زیادی وجود دارند بعضی از این افراد داستان شگفت آوری دارند بسیاری از آنها تا پایان عمر پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) و حتی تا دورانی پس از آن در زمره وفاداران به آن حضرت بشمار می آمدند اما، در امتحان بزرگ و سخت ولایت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) ناکام ماندند و از زمره ولایت مداران خارج شدند. بعضی از این گروه، حتی آغاز دوران خفقان و سخت پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) را به موفقیت پشت سر گذاشتند ولی، سرانجام آثار و پیامدهای سوء غصب خلافت بر آنها نیز تأثیر گذاشت و به تدریج به جمع دشمنان ولایت پیوستند. از میان این گروه داستان طلحه و زبیر (بویژه زبیر) چنان شگفت آور و سنگین بود که نام این دو به عنوان مثل و نمونه ای بارز برای امکان سوءعاقبت در میان شیعیان نهادینه شده است. در این فصل علاوه بر پرداختن به داستان این دو، و علل انحراف آنها، جریان انحراف بعضی از دیگر یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) را بازگو و بررسی خواهیم کرد.







    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  5. Top | #204

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    زبیربن عوام


    یکی از شگفت ترین، غم بارترین و عبرت انگیزترین قصه های سوءعاقبت در تاریخ اسلام، قصه زبیر بن عوام است. زبیر بن عوام بن خویلدبن بن عبد الغری بن قصی بن کلاب بن مرة بن کعب بن لؤی القرشی الاسدی، کنیه اش ابوعبدالله(259) بود اما، مادرش او را اباطاهر صدا می زد.


    نسبت با پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)

    زبیر، فرزند، صفیه، عمه پیامبر و از نوادگان حضرت عبدالمطلب، یعنی پسر عمه پیامبر و فرزند خواهر حمزه سیدالشهداء بود. پدرش عوام، بنده خویلد، پدر حضرت خدیجه بود، خویلد او را آزاد کرد و به فرزندی گرفت(260) بنابراین وی از ناحیه پدر از قریش نبود(261).








    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  6. Top | #205

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    سوابق نیکو


    زبیر از شجاع ترین و پرتلاش ترین یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در زمان حیات آن حضرت و یکی از فداکارترین و بی باکترین یاران علی (علیه السلام) پس از رحلت پیامبر بود. او در جنگ های بدر، احد، خندق، حدیبیه، خیبر، فتح مکه، حنین، طائف و مصر حضور داشت(262).
    زبیر در سن 8 سالگی(263) مسلمان شد(264) عمویش او را در حصیری می گذاشت و به سقف آویزان می کرد و با دود آتش او را شکنجه می داد تا دست از اسلام بردارد اما تسلیم نمی شد(265).
    آنگاه که عمروبن جرموز،، سر و شمشیر زبیر را نزد علی (علیه السلام) آورد، آن حضرت شمشیر او را گرفتند و فرمودند: طال ما جلی به الکرب عن وجه رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم)(266) در زمانی طولانی به وسیله این شمشیر غم ها از چهره پیامبر زدوده شد.
    زبیر، یکی از چهار فرمانده شجاع و بی بدیل فداکار حامی اسلام و پیامبر بود که در این افتخار، نام او در کنار نام علی (علیه السلام) و سلمان فارسی قرار دارد. یکی از شواهد تاریخی این ادعا، سخن هشام بن حکم (شاگرد امام صادق (علیه السلام) است که در مناظره با متکلمین اهل تسنن، در ضمن مطالب خود در مقایسه علی (علیه السلام) با ابابکر چنین می گوید:
    و قلتم و قلنا و قالت العامة أن الذابین عن الاسلام أربعة نفر، علی بن أبی طالب (علیه السلام) و الزبیربن العوام و أبودجانة الانصاری و سلمان الفارسی، فأری صاحبنا (علی علیه السلام) قد دخل مع هولاء فی هذه الفضیلة و تخلف عنها صاحبکم ففضل صاحبنا علی صاحبنا بهذه الفضیلة (267)
    (ما، شما و عامه قبول داریم که عنوان مدافعان اسلام به چهار نفر اختصاص داشت: علی بن ابی طالب (علیه السلام) و زبیر بن عوام و ابودجانه انصاری و سلمان فارسی، پس می بینیم که مولای ما (علی علیه السلام) در این فضیلت در میان این چهار نفر است، در حالیکه مولای شما در میان آنها نیست پس مولای ما بر صاحب شما در اینجا هم فضیلت دارد).
    شمشیر زبیر در دفاع از اسلام و پیامبر چنان نقش آفرین بود، که پیامبر اسلام (علیه السلام) راضی نشدند که حتی برای مدتی کوتاه، زبیر بدون شمشیر بماند از این رو گفته اند: در یکی از جنگ ها وقتی شمشیر زبیر شکست، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) به دو طرف چوبی دست کشیدند این چوب تبدیل به شمشیری بهتر و برنده تر از شمشیر زبیر شد این شمشیر را به او دادند تا با آن بجنگد و از اسلام دفاع کند(268).
    زبیر یکی از ده نفری است که در بیعت شجره در کنار علی (علیه السلام)، عمر، ابوبکر، عثمان، طلحه، سعد، سعید بن زید، ابوعبیده و عبدالرحمن بن عوف حضور داشت(269).
    اگر این فداکاری ها به دوران پیامبر ختم می شد، جریان های بعدی زبیر شگفتی زیادی نداشت چون در دوران پیامبر بسیاربودند، کسانی که به انگیزه هایی، حامی پیامبر بودند و ادعای ایمان می کردند یا، واقعا ایمان داشتند اما، پس از پیامبر از ایمان خود دست برداشتند، ولی فداکاری ها و شجاعت های زبیر پس از پیامبر هم تداوم یافت در دوران بی کسی و غربت علی (علیه السلام) و حضرت صدیقة کبری سلام الله علیها، در دوران خفقان خلفای غاصب، بویژه در ابتدای خلافت ابوبکر، که دوران تنهایی شدید علی (علیه السلام) بود، او از معدود کسانی بود که در سخت ترین و وحشتاک ترین شرایط از اهل بیت (علیه السلام) دست بر نداشت. با توجه به آنچه بعدا، برای زبیر پیش آمد، شاید سخت باشد که چنین سابقه روشنی از زبیر را باور کنیم اما، راوی این شجاعت ها و فداکاری ها، شخصیتی مانند سلمان فارسی است که از محرمترین یاران علی (علیه السلام) بود و برای همیشه در این سنگر باقی ماند.
    سلمان فارسی در روایتی که از سلیم بن قیس هلالی نقل شده است چنین می گوید:
    آنگاه که علی (علیه السلام) از غسل و کفن پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فارغ شد من، اباذر، مقداد، فاطمه، حسن و حسین (علیه السلام) را وارد خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) کرد و خود جلو ایستاد و ما پشت سر او بر پیامبر نماز خواندیم. این در حالی بود که عایشه در همان اطاق بود اما، از کار ما بی خبر بود چون جبرئیل بینایی او را گرفته بود. شب که شد علی (علیه السلام) فاطمه (صلی الله علیه و آله وسلم) را بر حماری سوار کردند و دست (امام) حسن و (امام) حسین (علیه السلام) را گرفتند و به در خانه اهل بدر و مهاجرین و انصار رفتند و آنها را به خانه خویش دعوت کردند و آنها را به یاری فراخواندند اما، جز بیست و چهارنفر، کسی به خانه علی (علیه السلام) نیامد. علی (علیه السلام) به آنها فرمودند: صبح فردا با سرهای تراشیده و با سلاحهای خود بیائید و با من بیعت کنید که تا پای جان بایستید. صبح فردا که شد از این بیست و چهار نفر، جز چهارنفر، کسی نیامد. راوی می گوید: به سلمان گفتم: آن چهار نفر چه کسانی بودند؟ سلمان گفت: من، ابوذر، مقداد و زبیر بن عوام، شب دوم هم همین چهار نفر جمع شدند و با علی پیمان بستند و گفتند: فردا صبح، باز خواهیم آمد، فردا هم، تنها همان چهار نفر آمدند، شب سوم هم همین افراد آمدند و گفتند: صبح می آئیم، صبح فردای آن شب هم، جز همین چهار نفر کسی نیامد. و چون علی (علیه السلام) فریب کاری و بی وفایی مردم را دیدند، در خانه نشستند و مشغول جمع آوری و تنظیم قرآن کریم شدند(270).
    شایان ذکر است در مضمونی مشابه به جای نام زبیر، نام عمار آمده است(271).
    هر چند در روایت دیگری تصریح شده است که عمار جزء این افراد نبود اما بعدا با علی (علیه السلام) همراه شد و در رکاب آن حضرت به شهادت رسید(272).
    و در همین روایت، با نقلی دیگر، سلمان ادامه می دهد: کان الزبیر أشدنا بصیرة فی نصرتة(273) (زبیر در یاری علی (علیه السلام) از ما بصیرت بیشتری داشت) و همچنین می گوید: در سخن گفتن و مقابله با خلفای غاصب، زبیر تندتر از همه ما بود(274). وقتی عمر تصمیم گرفت از ما بیعت بگیرد. برای اجبار ما به بیعت، به همراه گروه زیادی از یاران خود به سراغ ما آمد، دستور داد با ضربه ای غافلگیرانه شمشیر زبیر را از او جدا کنند. طبق دستور او، کسی، ضربه ای به دست زبیر زد و شمشیر او را انداخت و شمشیرش را شکستند و سپس عمر زبیر را انداخت و روی سینه او نشست. زبیر، در همان حال هم، در میان جمع گفت: ای فرزند صهاک، بخدا قسم، اگر شمشیرم به دستم بود نمی توانستی چنین کنی و وقتی عمر به اجبار می خواست از او بیعت بگیرد، باز گفت: ای فرزند صهاک، به خدا قسم! اگر این طاغیان تو را یاری نمی کردند و نبودند و اگر شمشیرم با من بود می دانستم با تو چه کنم، عمر با غضب فریاد زد: چرا مرتب از صهاک نام می بری؟! گفت: آری، تو از نسل صهاک هستی، صهاک یکی از کنیزان جد من عبد المطلب بود که جد تو با او زنا کرد و نتیجه این خیانت، پدر تو، خطاب شد تو فرزند آن زنازاده ای(275).
    با توجه به جریان این شجاعت است که ابن ابی الحدید درباره زبیر می گوید:
    کان الزبیر أشدهم له نصرة، أنفدهم فی طاعته بصیرة خلق رأسه و جاء مرارا و فی عنقه سیفه و کذلک الثلاثة الباقون الا أن الزبیر هو کان الراس فیهم.
    (زبیر، قاطع ترین یاری را برای علی (علیه السلام) داشت و در اطاعت آن حضرت مؤثرترین و با بصیرت ترین در میان آن چهار نفر بود. سر خود را تراشید و بارها آمد و اعلام بیعت کرد در حالیکه شمشیرش را به گردن داشت، سه نفر دیگر هم چنین بودند اما زبیر در رأس آنها قرار داشت(276)).
    به علاوه، او محرم اسرار اهل بیت، پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) بود زیرا، وی در بعضی از رویدادهای کاملا محرمانه خانه علی (علیه السلام) و فاطمه حضور داشت.
    بهترین شاهد بر این سخن، حضور زبیر در کنار فاطمه و علی (علیه السلام) در هنگام وصیت کردن حضرت زهرا (صلی الله علیه و آله وسلم) است. این مطلب در روایتی از امام باقر (علیه السلام)، چنین آمده است: که هنگامی که علی (علیه السلام) وصیت حضرت را می نوشت، مقداد و زبیربن عوام حاضر و شاهد بودند(277). شاهد دیگر بر این مطلب روایت امام صادق (علیه السلام) است که طبق آن زبیر بن عوام جزء پنج نفری از اصحاب بود که در هنگام دفن فاطمه زهرا (علیه السلام) حضور داشت(278).







    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  7. Top | #206

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    سرانجام زبیر


    این، پیشینه نیکوی زبیر بود اما با گذشت زمان، کار او به جائی انجامید که نه تنها، دست از حمایت امیرمؤمنان (علیه السلام) برداشت بلکه به همراه دوست و همفکر خود طلحه، از برانگیزانندگان عایشه برای جنگ جمل علیه آن حضرت شد و سرانجام او و دوستش طلحه در این جنگ، جان خود را به پای مقابله و دشمنی با علی (علیه السلام) گذاشتند.
    اوج انحراف طلحه و زبیر آنگاه روشن می شود که بدانیم که علی (علیه السلام) او و طلحه را، مصداق آیه کریمه فقاتلوا ائمة الکفر(توبه 12) می دانند مطابق با آنچه شعبی از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل می کند حضرت فرمودند: ألا أن ائمة الکفر خمسة: طلحة و الزبیر و معاویة و عمرو بن العاص و أبو موسی الأشعری (بدانید که همانا، پیشوایان کفر پنج نفرند: طلحه، زبیر و معاویه، عمرو بن عاص و ابوموسی اشعری(279)).
    همچنین باید بدانیم که اصحاب جنگ جمل که طلحه و زبیر از ایجاد کنندگان و از سردمداران آن بودند مورد لعن رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) قرار گرفتند. زیرا علی (علیه السلام) می فرماید: و الله قد علمت صاحبة الهودج أن أهل الجمل ملعونون علی لسان النبی (صلی الله علیه و آله وسلم) و قد خاب من افتری(280) (به خدا سوگند، صاحب این کجاوه (عایشه) می دانست که اصحاب جمل مورد لعن پیامبر قرار گرفتند و هرکس افتراء بست ضرر کرد).







    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  8. Top | #207

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    سرانجام زبیر


    این، پیشینه نیکوی زبیر بود اما با گذشت زمان، کار او به جائی انجامید که نه تنها، دست از حمایت امیرمؤمنان (علیه السلام) برداشت بلکه به همراه دوست و همفکر خود طلحه، از برانگیزانندگان عایشه برای جنگ جمل علیه آن حضرت شد و سرانجام او و دوستش طلحه در این جنگ، جان خود را به پای مقابله و دشمنی با علی (علیه السلام) گذاشتند.
    اوج انحراف طلحه و زبیر آنگاه روشن می شود که بدانیم که علی (علیه السلام) او و طلحه را، مصداق آیه کریمه فقاتلوا ائمة الکفر(توبه 12) می دانند مطابق با آنچه شعبی از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل می کند حضرت فرمودند: ألا أن ائمة الکفر خمسة: طلحة و الزبیر و معاویة و عمرو بن العاص و أبو موسی الأشعری (بدانید که همانا، پیشوایان کفر پنج نفرند: طلحه، زبیر و معاویه، عمرو بن عاص و ابوموسی اشعری(279)).
    همچنین باید بدانیم که اصحاب جنگ جمل که طلحه و زبیر از ایجاد کنندگان و از سردمداران آن بودند مورد لعن رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) قرار گرفتند. زیرا علی (علیه السلام) می فرماید: و الله قد علمت صاحبة الهودج أن أهل الجمل ملعونون علی لسان النبی (صلی الله علیه و آله وسلم) و قد خاب من افتری(280) (به خدا سوگند، صاحب این کجاوه (عایشه) می دانست که اصحاب جمل مورد لعن پیامبر قرار گرفتند و هرکس افتراء بست ضرر کرد).








    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  9. Top | #208

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    آغاز انحراف زبیر

    و سرانجام دوران ایمان زبیر به پایان رسید. به ظاهر، آغاز انحراف او، همان آغاز خلافت امیرمؤمنان (علیه السلام) بود و منشأ آن این بود که آن حضرت حاضر نبودند، اداره بخشی از مملکت بزرگ اسلامی را به آنان بسپارند، اما، اگر تاریخ را تحلیل کنیم، بدست خواهد آمد که سابقه انحراف او طولانی و عمیق تر است هرچند اگر طبق ظاهر به پیش رویم جریان انحراف او و دوستش طلحه با تحریک معاویه و پس از خلافت امیرمؤمنان (علیه السلام) آغاز شد. ابن ابی الحدید جریان بیعت او و طلحه را چنین بیان می کند:
    روزی که طلحه و زبیر با علی (علیه السلام) بیعت کردند، حضرت به آنها فرمودند: من نگران این هستم که با من خدعه کرده باشید و بیعت خود را بشکنید. آنها در جواب گفتند: اصلا نگران نباشید، هرگز چنین نخواهد شد. علی (علیه السلام) فرمودند: خدا را در این امر ضامن و کفیل می گیرم. آنها گفتند: باشد، خدا کفیل و ضامن برای تو باشد.
    آنگاه که بیعت ها با علی (علیه السلام) انجام شد، حضرت نامه ای به معاویه نوشتند که مضمون آن چنین بود:
    مردم بدون مشورت با من عثمان را کشتند، اما، با مشورت با آنها (و همگی) با من بیعت کردند، پس، هرگاه نامه من به دست تو رسید، با من بیعت کن و قبل از خود، اشراف اهل شام را برای بیعت نزد من بفرست.
    وقتی پیام آور علی (علیه السلام) نامه را به معاویه رساند و آن را برای او خواند معاویه نامه ای به زبیر بن عوام نوشت و آن را به مردی از بنی عبس داد تا به او برساند متن نامه چنین بود:
    بسم الله الرحمن الرحیم به بنده خدا زبیر، از سوی امیرمؤمنان معاویة بن ابی سفیان، سلام علیکم، اما بعد، از مردم شام برای تو بیعت خواستم پاسخ مثبت دادند و با سوگند خود آن را تضمین نمودند پس ولایت کوفه و بصره از آن توست، نکند که فرزند ابوطالب کسی را برای آن بر تو مقدم دارد! جز این دو شهر، چیزی نیست. پس از تو، برای طلحة بن عبیدالله بیعت گرفتم، پس به خونخواهی عثمان برخیزید و مردم را به آن دعوت کنید. باشد که در این راه بکوشید خدا شما را یاری کند و دشمن شما را خوار نماید(281).
    ابن ابی الحدید می گوید: وقتی این نامه به زبیر رسید، آن را پنهان داشت اما طلحه را به آن آگاه گردانید و آن را برای او خواند و این دو در دلسوزی معاویه برای آنها تردیدی نکردند و تصمیم گرفتند به مخالفت با علی برخیزند. چند روز پس از بیعت، طلحه و زبیر نزد علی (علیه السلام) آمدند و گفتند: ای امیرمومنان! دیدی که در دوران ولایت ما، چه سختی هایی کشیدیم و می دانی که عثمان می خواست، ولایت را به بنی امیه وگذارد اما، خدا پس از عثمان، تو را به خلافت رساند پس بعضی از کارهایت را به ما بسپار.
    طبق بعضی روایات، گفتند: ما را والی مصرین (بصره و کوفه) قرار بده. علی (علیه السلام) در جواب آنها فرمود: شما باید به آنچه که خدای متعال سهم شما قرار داده راضی باشید، تا من هم در کارهای خود فکری بکنم و ببینم چه باید کرد و بدانید که من در امانتی که در دست دارم، جز آن کسی از یارانم که به دیانت و امانت او اطمینان داشته باشم و کسی که او را بر آن توانا بیابم، شریک نخواهم کرد.
    با این سخن علی (علیه السلام) این دو ناامید شدند و دیگر سخن خود را ادامه ندادند و از علی اجازه رفتن به مکه و انجام عمره خواستند حضرت فرمود: برای چه می خواهید به عمره بروید؟ هر دو سوگند خوردند که هدفی غیر از عمره ندارند و قصد مخالفت و یا پیمان شکنی ندارند. برای اطمینان دادن به علی (علیه السلام) هر دو بیعت خود را با شدت بیشتری تجدید کردند، حضرت هم به آنها اجازه داد. وقتی خارج شدند حضرت به کسانی که در آنجا حاضر بودند فرمودند: به خدا قسم، آنها را در میان گروهی خواهید دید که به جنگ با ما بر می خیزند، گفتند: ای امیرمؤمنان بگوئید: که به سوی شما برگردند. فرمود لیقضی الله امرا کان مفعولا آنچه را که خدا می خواهد باید انجام گیرد.
    وقتی به طرف مکه حرکت کردند به هیچکس برخورد نکردند مگر اینکه گفتند: ما بیعتی با علی برعهده خود نداریم بیعت ما از روی اکراه بود.
    سخن آنها به گوش علی (علیه السلام) رسید حضرت فرمودند أبعد هما الله و أغرب دارهما خدا آنها را نابود کند و خانه آنها را غریب قرار دهد، به خدا قسم، می دانستم که این دو به زودی در جنگی پلید وارد خواهند شد و کسی را که بر او وارد می شوند (عایشه)، به روز سیاه می نشانند. به خدا قسم اینها مرداشان عمره نیست، این دو با فسق و فجور با من روبرو شدند و در حالیکه فریبکار و پیمان شکنند به سوی من برمی گردند. به خدا قسم! با من ملاقات نمی کنند مگر در یک گروه خشنی که اینها خود در کنار آنها، با من می جنگند. فبعدا لهما و سحقا(282).
    این در حالی بود که به روایت ابن أثیر در الکامل، طلحه اولین کسی بود که با علی (علیه السلام) بیعت کرد، او می نویسد: وقتی طلحه با علی بیعت کرد حبیب بن ذؤیب، به او نگاه می کرد و گفت: انا لله و انا الیه راجعون اول کسی که با علی بیعت کرد دستی معلول بود این کار به پایان نمی رسد. پس از طلحه، زبیر با علی (علیه السلام) بیعت کرد، و علی (علیه السلام) به آنها فرمود، آیا دوست دارید شما با من بیعت کنید و یا من با شما بیعت کنم؟ گفتند: نه، ما با شما بیعت می کنیم. و بعدا گفتند: ما از روی ترس از جانمان با او بیعت کردیم و می دانستیم که او با ما بیعت نمی کند پس از این دو، مردم با علی بیعت کردند. البته گروهی هم مثل سعد ابن ابی وقاص و عبدالله بن عمر و حسان بن ثابت و... با علی (علیه السلام) بیعت نکردند(283).
    جریان آغاز مقابله طلحه و زبیر با علی (علیه السلام) به گونه های دیگری نیز نقل شده است. ابن قتیبه دینوری در کتاب الامامة و السیاسة، این جریان را بدینصورت نقل می کند:
    پس از پایان یافتن بیعت مردم با علی (علیه السلام) طلحه و زبیر نزد امیرمؤمنان آمدند و گفتند: آیا می دانی با چه شرطی با تو بیعت کردیم؟ علی (علیه السلام) فرمود: آری، به شرط اینکه مطیع و گوش به فرمان باشید و با همان شرطی که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کردید. گفتند: خیر، چنین نیست بلکه با تو بیعت کردیم تا در امر حکومت با تو شریک باشیم. علی (علیه السلام) فرمود: هر دوی شما با من در گفتار، پایداری و یاری در دوران ناتوانی و... شریک هستید.
    این سخنان بین علی (علیه السلام) و طلحه و زبیر در حالی رد و بدل می شد که زبیر در اینکه والی عراق خواهد شد و طلحه در اینکه والی یمن می شود تردیدی نداشتند اما، برخوردهای علی (علیه السلام) با آنان نشان داد که چنین نخواهد شد، پس از آن، شکوه های خود را در میان قریش آغاز کردند. زبیر در جمعی از قریش گفت: آری، این است پاداش ما از سوی علی! ما برای حاکمیت علی (علیه السلام) مقابله با عثمان را به راه انداختیم، تا اینکه گناهکاری او را اثبات کردیم و او را کشتیم، در حالیکه علی (علیه السلام) در خانه نشسته بود، حال که حکومت را به دست او داده ایم، غیر ما را به جای ما قرار داده است.
    گفته های طلحه و زبیر به گوش علی (علیه السلام) رسید آن حضرت، عبدالله بن عباس را به حضور طلبیدند و به او فرمودند: آیا حرف این دو نفر به تو رسیده است، گفت: آری، فرمودند: نظر تو چیست؟ گفت: ولایت بصره را به زبیر و ولایت کوفه را به طلحه بدهید. آیا آن دو به شما نزدیکتر از ابن عامر و ولید نیستند؟! حضرت تبسمی کردند و فرمودند: وای بر تو! عراق اموال و انسانهایی دارد. وقتی این دو، بر جان و مال مردم مسلط شوند. به سفیهان طمع می کنند و آنها را به سختی و بلا مبتلا می کنند و با اقویا، از راه سلطه و زورگویی وارد می شوند. اگر می خواستم چنین افرادی را بر امت مسلط کنم سلطه معاویه را بر شام تداوم می بخشیدم اما، چون این دو را حریص به حکومت و قدرت دیدم چنین تصمیمی گرفتم(284).






    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  10. Top | #209

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    خوش عاقبتی خِداش

    یکی از رویدادهای شنیدنی جنگ جمل، که از یک سو عمق انحراف طلحه و زبیر را می رساند و از سوی دیگر، جریان خوش عاقبت شدن یکی از اصحاب جمل را بیان می دارد. جریانی است که امام صادق (علیه السلام) آنرا چنین بیان فرمودند:
    طلحه و زبیر مردی از طایفه عبدالقیس را که خداش نام داشت برای فرستادن به محضر امیرمؤمنان برگزیدند و به او گفتند: ترا به سوی مردی می فرستیم که دیر زمانی است او و اهل بیتش را به سحر و کهانت می شناسیم. در میان اطرافیان خود، بیش از اعتمادی که به خود داریم به تو داریم می دانیم که از او چیزی نمی پذیری و با او چنان به نفع ما به بحث و جدال خواهی پرداخت که حق معلوم گردد. بدان که ادعاهای او از همه ادعاهای دیگر مدرم بزرگ تر است مبادا این ادعاها شکستی در تو ایجاد کند. از شیوه های او برای فریب دادن مردم، این است که به آنها طعام و شربت و عسل و روغن می خوراند و با آنها خلوت می کند، غذایی از او مخور و نوشیدنی اش را میاشام و به عسل و روغن او دست مزن و با او خلوت مکن، و از همه آنچه گفتیم بپرهیز و با یاری خدا، به سوی او برو، آنگاه که او را دیدی آیه سخره را (آیه 54 از سوره 7) بخوان و از کید او و کید شیطان به خدا پناه بر و آنگاه که نزد او رسیدی چشم از او برندار و با او انس نگیر، سپس از طرف ما به او بگو:
    دو برادر دینی و دو خویش و پسر عمویت، ترا به خویشاوندیشان سوگند می دهند و می گویند: مگر ما، از زمانی که خدای عزوجل جان محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) را گرفت به خاطر تو مردم را رها نکردیم و با طایفه خویش مخالفت نورزیدیم، اما حال که به کوچکترین مقامی رسیدی، حرمت ما را زیر پا گذاشتی و امید ما را ناامید کردی، و سپس علی رغم دوری ما از تو و گستردگی بلاد تحت سیطره ات، کارهای ما را دیدی و قدرت ما را مشاهده کردی. آنکس که ترا از ما و ارتباط با ما باز می دارد، فایده اش برای تو کمتر از ماست و دفاعش از تو،، نسبت به دفاع ما سست تر است. اگر کسی چشمان بینا داشته باشد، حق روشن است به ما خبر داده اند که حرمت ما را هتک کردی و ما را نفرین کردی، چه چیزی ترا به این کارها واداشته است؟! ما تو را شجاعترین قهرمان عرب می دانستیم، آیا لعن ما را شیوه خود قرار می دهی و می پنداری که این کارها ما را شکست خواهد داد؟!
    خداش نزد امیرمؤمنان آمد و آنچه را که آندو به او فرمان داده بودند انجام داد. وقتی حضرت به او نگاهی انداختند و دیدند که آهسته با خود چیزی می گوید، تبسمی کردند - و با اشاره به جایی در نزدیکی خود - فرمودند: ای برادر عبدقیس، اینجا بنشین، خداش گفت: جا زیاد است، پیغامی آورده ام می خواهم آن را به شما برسانم.
    حضرت فرمودند: بیا غذایی بخور و آبی بیاشام. لباسهایت را در آور و به خود، روغنی بزن و سپس پیغامت را بده.سپس حضرت به قنبر فرمودند: قنبر! جایگاهی مناسب برای او فراهم کن. خداش گفت: به هیچیک از آنها که گفتی نیازی ندارم. فرمود: پیغامت را در خلوت بگو، گفت: سخنی پنهانی ندارم، همه حرفهایم علنی است.
    حضرت فرمودند: ترا به خدایی که به تو از خود تو، نزدیکتر است و به خدایی که حائلی میان تو و دل توست و خدایی که به چشمهای خائن آگاه است و پنهانی های سینه ها را می داند، سوگند می دهم: آیا آنچه را به تو تعارف کردم، زبیر آنها را به تو نگفته بود؟
    خداش گفت: خدا را شاهد می گیرم که چنین بود.
    حضرت فرمودند: اگر به سؤال من صادقانه پاسخ نمی گفتی قبل از اینکه چشمی به هم زنی هلاک می شدی! حال ترا به خدا سوگند می دهم، آیا آنچه را که (آهسته با خود) می گفتی، زبیر به تو یاد نداده بود که وقتی نزد من آمدی بگویی؟ گفت: خدایا، شاهد باش که چنین بود.
    حضرت فرمودند: آیا آیه ی سخره نمی خواندی؟ گفت: آری.
    فرمودند: آن آیه را بخوان! خداش آن را خواند و حضرت شروع به تکرار آن آیه و تقریر آن کردند و هرگاه که او در قرائت اشتباهی می کرد، حضرت آن را تصحیح می کردند، تا اینکه خداش، آن را هفتاد بار خواند. خداش (با خود) گفت: چرا امیرمؤمنان هفتاد بار آن را برگرداند و تکرار کردند؟ حضرت فرمودند: آیا احساس نمی کنی که دلت آرام گرفته و قلبت مطمئن شده است؟ گفت: قسم به آنکه جانم به دست اوست چنین است، حضرت فرمودند: آن دو، چه چیزی به تو گفتند؟ خداش آن چه را که طلحه و زبیر گفته بودند، برای حضرت بیان کرد.
    حضرت فرمودند: به آنها بگو! گفته های خود شما، دلیلی علیه خود شماست اما، خدا ستمگران را هدایت نمی کند. شما خود را با من، برادر در دین و پسر عمو درنسب می دانید، خویشی در نسب را انکار نمی کنم هرچند، جز نسب هایی را که خدا طبق تعالیم اسلام برقرار فرموده است، همه نسب ها قطع است. اینکه گفتید: برادران دینی من هستید، اگر راست بگوئید پس، از کتاب خدای عزوجل جدا شده اید و فرمان او را مخالفت کرده اید و اینکه گفتید: پس از رحلت پیامبر از مردم جدا شدید، اگر به حق چنین کردید پس امروز آن حق را زیر پا گذاشتید. چرا که حالا از من جدا شدید و اگر به باطل از آنها جدا شدید گناهی که کرده اید به عهده شما باقی است، بیعت شما با من و جدایی شما از مردم، دلیلی جز طمع به دنیایی که گمان می کردید، نبود.
    شما می گوئید: امید شما را قطع کردم، خدا را سپاس می گویم که در دین من عیبی ندیدید. اما، آنچه مرا از ارتباط با شما منصرف کرد، همان است که شما را از ارتباط با حق منصرف داشت و همان است که موجب شد که طوق بیعت را از گردن خود بردارید. همانگونه که چارپایی لجام خود را پاره می کند - و او خدا و پروردگار من است که هرگز به او شرک نخواهم ورزید: پس نگوئید: او سودش برای من کمتر است و در دفاع از من از شما سست تر است، چرا که اگر چنین بگوئید: شایسته نام مشرک و منافق هستید.
    اما اینکه گفتید: تو شجاعترین قهرمان عرب هستی و اینکه از لعن و نفرین من گریزانید (جواب شما این است که) هرجایگاهی، شایسته کاری است. آنگاه که نیزه ها به جنبش در آید و یال های اسبان پریشان شود و درونها از ترس پر شود انجاست که خدا مرا با قوت قلب کفایت می کند، اما اینکه از نفرین من ناخشنودید، نباید از اینکه مردی ساحر - که او را از طایفه ساحران می دانید - شما را نفرین کند، بی تابی کنید.










    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  11. Top | #210

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    نفرین امیرالمؤمنین (علیه السلام) به طلحه و زبیر

    بارالها، اگر این دو به من ستم کردند و به من تهمت زدند و شهادت های خود را کتمان کردند و درباره من، تو و رسول تو را نافرمانی نمودند پس،، زبیر را به بدترین وضعیت در کشته شدن، بمیران و خون او را در حال گمراهی بریز و ذلت و خواری را به طلحه بچشان و بدتر از اینها را برای آخرتشان ذخیره کن.
    حضرت پس از این نفرین ها، به خداش فرمودند: آمین بگو. خداش، آمین گفت و سپس، خداش، به خود گفت: به خدا قسم، هرگز صاحب محاسنی ندیدم که به اشتباهی روشن تر از اشتباهی که من کردم مبتلا شود. من حامل استدلالی بودم که بخشی از آن، با بخشی دیگر، تناقض داشت و خدا در آن هیچ موضع درستی قرار نداده بود. (خدایا، من) از آنها به سوی تو برائت می جویم.
    علی (علیه السلام) به خداش فرمودند: به سوی آن دو برگرد و آنچه را به تو گفتم به آنها بگو. خداش پاسخ داد: نه، هرگز به سوی آنها بر نمی گردم، مگر آنکه از خدا بخواهی که مرا به زودی به سوی تو بازگرداند و مرا در آنچه مورد رضای خدا درباره توست موفق بدارد.
    حضرت برای او، دعا کردند و چیزی نگذشت که خداش به سوی امیرمؤمنان برگشت و در جنگ جمل در رکاب حضرت کشته شد، خدا او را رحمت کند(285).







    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





صفحه 21 از 38 نخستنخست ... 1117181920212223242531 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi