صفحه 18 از 38 نخستنخست ... 814151617181920212228 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 171 تا 180 , از مجموع 374

موضوع: اسرار حسن عاقبت و سوء عاقبت (جلد اول)

  1. Top | #171

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    تبع و یارانش (ایمان به اسلام قبل از اسلام)

    تبع نام یکی از پادشاهان بسیار قدرتمند و پیروز است که پس از حضرت عیسی (علیه السلام) و مدتی قبل از دوران اسلام، پیش از بعثت پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله وسلم)، بر یمن حکومت می کرد(208) و با اطلاع از بعثت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) به آن حضرت ایمان آورد و تمهیداتی برای یاری آن حضرت فراهم نمود اما، قوم و پیروان او، که در واقع منشأ قدرت او بودند با او نماندند و خداوند متعال بر آنها عذابی نازل کرد و آنها را هلاک فرمود.
    درباره تبع، روایات فراوانی وجود دارد اما درباره قوم او روایتی اندک به دست ما رسیده است از این رو، مناسب است ابتدا با توجه به روایات معصومین (علیه السلام) به شرح حال خود تبع بپردازیم و سپس داستان انحراف و نازل شدن عذاب بر قوم او را بیان کنیم.
    نام اصلی تبع اسعد (یاسعد) ابوکرب(209) بود اما با توجه به پیروان و تابعان فراوانش، یا به دلیل اینکه، خود پیرو پادشاهان قبل از خود بود و طبق روایتی، به دلیل آنکه قبل از پادشاهیش نوجوانی مطیع در دربار یکی از پادشاهان یمن و کاتب او بود، او را تبع نامیده اند.
    امیرمؤمنان علی (علیه السلام) می فرمایند: تبع در دوران نوجوانی اش هیچگاه حاضر نبود بدون نام خدای متعال، نوشته هایش را آغاز کند. او همیشه در ابتدای نوشته های خود می نوشت: بسم الله الذی خلق ضحا و ریحا به نام خدایی که خورشید و باد را آفرید. روزی پادشاه زمانش به او گفت: نوشته ات را با تام ملک الرعد (که احتمالا نام بتی بوده) آغاز کن. تبع گفت: هرگز!، ابتدا نام خداوند را خواهم نوشت و سپس به فرمان تو توجه خواهم کرد، خدای عزوجل به پاداش کارش، همان پادشاهی را نصیب او فرمود(210) و از بعضی روایات چنین استفاده می شود که تبع فرزند آن پادشاه بود(211)، بعضی هم گفته اند: تبع نام پادشاهان یمن بوده که جمع آن تبابعه می شود همانطور که پادشاهان دوره ای خاص از مصر را فرعون می گفتند و جمع آن فراعنه بود(212).
    اسعد (تبع) پادشاه مقتدری بود که با لشکر مجهز خود، بسیاری از بلاد زمان خود را فتح کرد، از جمله فتوحات او مکه و مدینه بود. جریان فتح مکه را به دست او، امام صادق (علیه السلام) چنین نقل می فرمایند:
    تبع از عراق به همراه بعضی از حکماء و فرزندان انبیا به سوی وادی هذیل (مکه) حرکت کرد، وقتی به این سرزمین رسید مردم بعضی از قبایل که در اطراف مکه ساکن بودند به سراغ او آمدند و به او گفتند: به شهری آمده ای که اهل آن مدتی طولانی است که مردم را به بازی گرفته اند و بلاد آنها را حریم قرار داده و دختران و پسران آنها را کنیز و غلام خود کرده اند. این سخنان تبع را آزرده خاطر کرد و با خود گفت: اگر چنین باشد مردان رزمنده آنها را می کشم و فرزندانشان را اسیر می کنم و ساختمانهایشان را تخریب می کنم. این ها را گفت و اشکهایش جاری شد به گونه ای که بر گونه هایش ریخت، سپس حکیمان و فرزندان انبیاء را به نزد خود فراخواند و گفت: درباره این خبری که به من رسیده است چه نظری دارید. ابتدا، آنها، حاضر نشدند درباره آن خبر اظهار نظر کنند، او بر این خواست خود پافشاری کرد، گفتند: بگو در دل چه تصمیمی درباره اینها گرفته ای؟ گفت: با خود گفتم: که مردان رزمنده آنها را می کشم، فرزندانشان را اسیر می کنم و خانه هایشان را خراب می کنم.
    گفتند: به نظر ما آنکس که این خبر را به تو داده است، هدفش این بوده که چنین تصمیمی بگیری. گفت، چرا اینها، چنین کردند؟!
    گفتند: چون این شهر، حرم الهی است و خانه آن خانه خداست و ساکنین آن فرزندان حضرت ابراهیم خلیل الرحمن اند، تبع گفت: حق با شماست، حال، چگونه از آنچه برایم رخ داده، رها شوم گفتند تصمیم دیگری بگیر، امید است آنچه را که از دست داده ای به تو برگردد(213).
    شایان ذکر است، از ادامه این حدیث و از بعضی روایات دیگر به دست می آید که او پس از این تصمیم درباره مردم مکه، دچار بیماری سختی شد، و از همین روایت استفاده می شود که چشمان او از حدقه بیرون آمد و در بعضی نقل های دیگر، آمده است که او دچار زکام شدیدی شد، به گونه ای که از چشم و بینی او آب و عفونت شدیدی می آمد، و از همین نقل بدست می آید که او می خواست تصمیم خود را اجرا کند اما وقتی به این بیماری دچار شد به سراغ دانشمندانی که همراهش بودند رفت و از آنها خواست تا چاره ای بجویند. گفتند: این درد آسمانی است که از عهده ما ساقط است یکی از دانشمندان، فردای آن روز محرمانه سراغ وزیر او رفت و گفت اگر نیت خود را پاک کند من او را درمان می کنم وزیر، او را نزد تبع برد آن دانمشند به تبع گفت: می خواهی کعبه را خراب کنی؟! گفت: آری، گفت: توبه کن، چون، اگر توبه کنی شفا می یابی، تبع توبه کرد و شفا یافت(214).
    تبع تصمیم گرفت به مردم مکه احسانی کند، به محض این تصمیم، چشمانش به حدقه برگشت و بار دیگر سلامتی خود را بازیافت. تصمیم او این بود که سی روز همه انسانهای ساکن مکه و حتی حیوانات اطراف، اعم از حیوانات اهلی و وحشی را اطعام کند، او سی روز مردم مکه را اطعام کرد و در هر روز برای اطعام مردم، صد بچه شتر ذبح می کرد و دستور داد برای حیوانات وحشی هم گوشت هایی سرکوهها بگذارند و برای دیگر حیوانات در بیابانها علف هایی بریزند(215).
    یکی از کارهای او این بود که پرده ای بر کعبه افکند و آن را بپوشاند(216). هم چنین نوشته اند، وقتی مکه و کعبه را شناخت محرم شد و مناسک آن را به جا آورد(217).
    یکی از شهرهای دیگری که تبع آن را فتح کرد، مدینه بود. داستان ورود او به مدینه نیز از داستانهای شنیدنی تاریخ است ابن عباس، در این باره می گوید: بعد از آنکه، تبع، حیره (شهری نزدیک کوفه) را آباد ساخت و به امور آن سامان داد و به سوی سمرقند رفت و آن جا را نیز فتح کرد، عازم مدینه شد(218). در مدینه، در آن زمان، جمعی از یهودیان ساکن بودند چریان سکونت این یهودیان در مدینه را امام صادق (علیه السلام)، چنین بیان فرموده اند:
    یهود در کتابهای خود دیده بودند که پیامبری خواهد آمد که به سرزمینی بین کوه عیر و کوه احد (که همان مدینه است) هجرت خواهد کرد و در آنجا ساکن خواهد شد، از این رو، یهودیان از سرزمین خود به سوی این محل کوچ کردند، به کوهی به نام حداد رسیدند به آنها گفته شد: این همان کوه احد است در آنجا پراکنده شدند بعضی به تیماء رفتند و بعضی به فدک، و بعضی به خیبر و بعضی در مدینه ماندند... وقتی در مدینه وضعیت مالی خوبی پیدا کردند، تبع به جنگ با آنها برخاست. آنها به قلعه ای پناه بردند، تبع آن قلعه را محاصره کرد. (بعضی از لشکریان تبع بی غذا مانده بودند)، یهودیان دلشان به حال لشکریان گرسنه تبع سوخت به آنها خرما و جو دادند. این خبر به گوش تبع رسید، تبع در برابر این کار آنها، به آنها امان داد و نزد آنها منزل گرفت و به آنها گفت: من بلاد شما را پاک یافتم من در اینجا در میان شما مقیم خواهم شد (و حاکمیت اینجا را بدست خواهم گرفت) گفتند: این جا مناسب تو نیست اینجا محل هجرت پیامبری است. اینجا برای هیچکس نیست، تا اینکه آن پیامبر به این محل بیاید، گفت: پس من در میان شما از خالنواده خود کسانی را باقی خواهم گذاشت تا آن پیامبر را کمک و نصرت کنند و دو قبیله اوس و خزرج را در آن جا باقی گذاشت، وقتی اموال یهودیان زیاد شد این دو قبیله، اموال آنها را می گرفتند، یهودیان به آنها می گفتند: آنگاه که محمد به پیامبری مبعوث شود، شما را از دیار خود خارج خواهیم کرد و اموال خود را از شما پس خواهیم گرفت، ولی آنگاه که خدای عزوجل، محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) را به پیامبری مبعوث فرمود، انصار (اوس و خزرج) به پیامبر اسلام ایمان آوردند، اما یهودیان به پیامبر کفر ورزیدند. آیه شریفه و کانوا من قبل یستفتحون علی الذین کفروا فلما جائهم ما عرفوا کفروا به فلعنة الله علی الکافرین(219)(البقرة89) (از پیش، بر کسانی که کافر شدند طلب فتح می کردند، (یعنی، می گفتند که با آمدن پیامبری بر شما پیروز می شویم) اما وقتی آن کس (پیامبر) که او را می شناختند آمد، او را انکار کردند پس لعنت خدا برکافرین باد). همین سخن یهودیان را با اوس و خزرج و ایمان نیاوردن یهودیان به پیامبر را بیان می فرماید.
    طبق نقلی دیگر، تبع به کسانی که در آن سرزمین ساکن بودند پیغام فرستاد که من این سرزمین را ویران می کنم تا هیچ یهودی ای در آن نماند و آئین عرب در اینجا حاکم شود یکی از علمای یهود به نام شامول که دانشمندترین آنها بود به تبع گفت: ای پادشاه این جا محل هجرت پیامبری از دودمان اسماعیل به نام احمد است، او در مکه بدنیا می آید و در اینجا ساکن می گردد. (تبع که از مبعوث شدن پیامبری در آینده سابقه ذهنی داشت) با شنیدن این خبر از تصمیم خود منصرف شد.
    بدنبال این جریان، تصمیم گرفت بعضی از اشراف یمن را در اینجا ساکن کند تا پس از هجرت آن پیامبر او را یاری کنند و با این هدف دو قبیله اوس و خزرج را در آنجا ساکن کرد(220)...








    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #172

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    داستان قوم تبع


    همانطور که اشاره کردیم روایات مربوط به قوم تبع اندک است و در تاریخ به آنها کمتر پرداخته شده است آیات 37 دخان و آیه 14 سوره ق، درباره این قوم است و از این آیات چنین استفاده می شود، قوم تبع که به لحاظ قدرت و اموال بسیار توانمند بودند از مسیر حق منحرف شدند و با حق درافتادند و سرانجام عذاب الهی بر آنها نازل شد و نابود شدند. در سوره دخان آیه 37 درباره آنها می فرماید:
    اهم خیر ام قوم تبع و الذین من قبلهم اهلکناهم انهم کانوا مجرمین (آیا ایشان (مشرکان مکه) بهترند یا قوم تبع و کسانی که پیش از اینها، نابودشان کردیم همانا ایشان مجرم بودند).
    این آیه کریمه، اشاره دارد به اینکه قوم تبع دارای اقتدار و شوکت زیادی بودند اما، به خاطر گناهان و مقابله شان با حق به عذاب الهی مبتلا و همگی نابود شدند، در سوره ق آیه 14 هم درباره آنها چنین آمده است: و اصحاب الایکة و قوم تبع کل کذب الرسل فحق و عید(و اصحاب ایکه (قوم شعیب) و قوم تبع، همگی پیامبران را تکذیب کردند و عذاب الهی بر آنها نازل شد).
    و همانطور که پیش از این به تفصیل گفته شد، علاوه بر این دو آیه، که مستقیما، درباره قوم تبع است آیه 89 سوره بقره نیز به نحوی با خود تبع مرتبط است و اشاره ای غیرمستقیم به قوم و لشکریان او دارد.
    گویا، مردم زمان پیامبر از اینکه در قرآن، قوم تبع مذمت شده اند چنین برداشت کرده بودند که خود تبع هم در انحراف، مانند قومش بود اما، این برداش با مخالفت پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) روبرو شد. ایشان در این باره فرمودند: لاتسبوا تبعا فانه کان قد اسلم(221).
    منشأ برداشت نادرست مسلمانان از خود تبع معلوم نیست و بصورت طبیعی نباید او را تابع قومش می دانستند، اگر صرف اینکه قوم تبع، منحرف بودند باعث این برداشت شده باشد، باید همین برداشت غلط را نسبت به قوم لوط، قوم نوح، و اصحاب ایکه (قوم شعیب) نیز می داشتند البته شاید، منشأ این برداشت این باشد که در موارد دیگر، آنها اقوام پیامبر بودند در حالیکه تبع یکی از پادشاهان کشوری غیر اسلامی مثل فراعنه مصر بود.
    یکی از نکات مبهم در تاریخ تبع و قوم او این است که واقعا چه زمانی تبع و قوم او از یکدیگر جدا شدند و راه آنها عوض شد، آیا تبع و قومش (هردو) منحرف بودند و سپس تبع مسلمان شد و قوم او مسلمان نشدند یا اینکه از ابتدا خود تبع منحرف نبود اما، آن را آشکار نکرده بود، از مجموع آنچه بدست ما رسیده است به نظر می رسد که صورت دوم (یعنی اینکه هر دو منحرف بودند و تبع بعدا مسلمان شد و قوم او حق را نپذیرفتند)، به واقع نزدیکتر باشد این احتمال، چند موید دارد: یکی اینکه پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله وسلم) درباره تبع می فرمایند: کان قد اسلم یعنی، او مسلمان شد، اگر او از ابتدا مسلمان بود باید می فرمودند: انه کان مسلما قد اسلم ماضی نقلی است که دلالت بر شروع کاری در گذشته و ادامه کار و نتیجه آن در زمان حال دارد و با توجه به اینکه در هنگامی که تبع مکه و مدینه را فتح کرد فرزندانی از پیامبران و بعضی از حکماء به همراه او بودند و او در امور خود با آنها مشورت می کرد و براساس سخن آنها به کعبه احترام گذاشت و مردم مکه را اطعام کرد و اوس و خزرج را در مدینه برای یاری پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) ساکن کرد همه این ها بر این حقیقت دلالت دارد که وی در هنگام فتح مکه و مدینه به این پیامبران اعتقاد داشته اما، گویا از پیامبر خاتم و دین او، بی اطلاع بوده است. اما اینکه، قوم او، از چه زمانی منحرف و از او جدا شدند. طبق آنچه از ابن عباس نقل شده است می توان بدست آورد که پس از اینکه او مسلمان شد و به کشور خود برگشت، اعتقادات او ایمان آوردند. آنها در آن زمان با او همراهی نکردند و طبیعتا گفته های پیامبران الهی را تکذیب کردند و با او درگیر شدند گفته ابن عباس، مطابق با آنچه در تفسیر روح المعانی آمده است چنین است:
    وقتی تبع (پس از فتح مکه و مدینه) به یمن بازگشت، اشراف قومش به سوی او آمدند و به او گفتند: تو آقای ما و فرزند آقای ما بودی، آنگاه که از نزد ما رفتی دینی داشتی، حال که برگشته ای با اعتقاد به دین دیگری برگشتی، یکی از این دو را برگزین، یا دست از ما بردار و ما را به راه خود واگذار کن و خود هرچه قدر می خواهی عبادت کن، یا دست از دین جدیت بردار.
    این سخنان بین تبع و قوم او در حالی رد و بدل می شد که بین آنها آتشی بنا بود از آسمان نازل شود. (ظاهرا، مراد این است که تبع و قومش در این جدال لفظی در حال مباهله بودند و از خدا خواسته بودند که هر کدام که ناحق می گوید: عذاب الهی بوسیله آتشی از آسمان بر او نازل شود و به هلاکت برسد) چون علما(یی که همراه تبع بودند) به او گفته بودند (برای مقابله با قومت)، بین خود و آنها (قومت) آتشی قرار ده، تبع برای اجرای این پیشنهاد از أحبار (علمای یهودی و مسیحی) خواست که بیایند و کتابهایشان را با خود بیاورند و از بت پرستان و سازندگان بتها، دعوت کرد که با بت هایشان نزد او بیایند، آنها دعوت او را اجابت کردند (اما مردان شمشیر زن خود را هم به همراه آوردند و گویا، آماده جنگ با تبع شده بودند) تبع قرار (مباهله با) آتشی الهی را به آنها پیشنهاد کرد و (چون حق را نپذیرفتند) در حالیکه مردانی با شمشیر پشت سرشان ایستاده بودند، ناگاه آتشی مثل رعد آسمان بر آنها نازل شد و شعاع آن همه صاحبان بت را فراگرفت، سپس همین آتشی به سوی بت ها رفت و آن ها را نیز سوزاند البته (قبل از این)، گروهی از آنها مسلمان و گروهی دیگر تسلیم تبع شدند و تا زمانی که تبع زنده بود از او تبعیت می کردند.
    تبع در هنگام مرگ، برادرش را جانشین خود کرد و از دنیا رفت پس از مرگ او، باقیمانده قوم تبع برادرش را کشتند و به ایمان خود پایان دادند(222).









    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  4. Top | #173

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    جمع بندی

    از این روایت، و روایت دیگری که قبلا نقل شد، به دست می آید که هر چند تبع، پیش از خروج از یمن، اعتقادی به دین اسلام نداشت یا دست کم، آن را میان قوم خود مطرح نکرده بود اما، هنگام بازگشت، حقایقی را با آنها مطرح کرد که این حقایق یا همان دین تحریف نشده پیامبران قبلی بود یا حقایق دیگری از قبیل اعتقاد به ظهور پیامبری دیگر در آن مطرح نشده بود و از آنها خواست که به آن حقایق ایمان آورند یا دست کم مطیع او باشند، مقابله بت پرستان با او نشان می دهد که پیش از آن، وی با منحرفینی مثل بت پرستان با او نشان می دهد که پیش از آن، وی با منحرفینی مثل بت پرستان مقابله نمی کرده است، حتی، از روایتی از امام صادق (علیه السلام) بدست می آید که اوس و خزرج هم ابتدا بت پرست بودند(223) اما، از سخنی که قبلا از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شد، بدست می آید که او از نوجوانی (یا جوانی) به خدای یکتا اعتقاد داشته و به بت پرستی پادشاه قبل از خود (که نسبتش با او معلوم نیست) اعتقاد نداشته است، هر چند معلوم نیست که قبلا، آیا تظاهر به بت پرستی داشته است یا نه.
    آری، بهرحال، داستان تبع و قوم او نشان می دهد که ممکن است پادشاهی با اقتدار و شوکت تحت تأثیر مطامع و زخارف دنیوی قرار نگیرد و با انگیزه حق طلبی، در راه حق قرار گیرد و در برابر حق، سر تسلیم فرود آورد و مردم و قوم او با تعصب بر باورهای نادرست خود، به راه باطل خود ادامه دهند. سخن امیرمؤمنان درباره دوران جوانی (یا نوجوانی) او، یکی از سوابق روشن و یکی از علتهای هدایت او را به راه حق نشان می دهد و چون هیچگاه دست از حق جویی و حق طلبی برنداشت خدای متعال به وسیله فرزندان انبیاء، راه حق را به صورت کامل به او نشان داد.
    آری، این وعده الهی است و در آیاتی بسیار از جمله آیه اتقوا الله و یعلمکم الله(البقرة282) (پرهیزکار باشید خدا (متعال) به شما (حقایق) را می آموزاند) و آیه شریفه و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا(العنکبوت 69) (هرکس در راه ما تلاش کند او را به راههای خود، هدایت می کنیم) به آن تصریح شده است.








    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  5. Top | #174

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    بوزرجمهر(حکیمی که قبل از اسلام، به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) ایمان آورد)

    یکی دیگر از کسانی که پیش از اسلام، به حقانیت اسلام پی برد و تصمیم داشت که اگر پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) را درک کند به آن حضرت ایمان آورد بوزرجمهر حکیم (بوذرجمهر) است. وی به دلیل اظهار همین تصمیم، محکوم به مرگ شد و در این راه جان خود را فدا کرد. برخی از منابع تاریخی جریان او را چنین نقل کرده اند:
    بوزرجمهر حکیم، وزیر انوشیروان، از دین پدران خود که زردشتی بودند، به دین حضرت عیسی (علیه السلام) روی آورد، و افراد را نصیحت کرد و گفت: شنیده ام که در آخرالزمان پیامبری به نام محمدمصطفی (صلی الله علیه و آله وسلم) خواهد آمد، اگر روزگار او را درک کنم نخستین ایمان آورنده به او خواهم بود و اگر او را درک نکنم امید حشر با امت او را دارم، خبر به انوشیروان رسید، حکم دستگیری او را صادر کرد، و به او گفت: تو با این کار قصد شورانیدن مردم را بر ضد من داشتی، یا توبه می کنی یا تو را می کشم، بوزرجمهر گفت: مردم مرا حکیم و خردمند می انگارند، و فرد حکیم و فرزانه، چون از تاریکی به روشنایی آید، دیگر به تاریکی نرود، وگرنه بی خرد باشد، انوشیروان، حکم به زندانی کردن او داد، او را در اطاقی تاریک چون گور کرده و به غل و زنجیر بستند، لباسی خشن به او پوشاندند، و روزی دو قرص جو و یک کفه نمک و ظرفی آن به او می دادند، دو سال به این منوال سپری شد، به انوشیروان خبر دادند که از درون اطاق و سلولی که بوزرجمهر در آن است، صدائی نمی آید، حکم کرد که او را بیرون آوردند، وقتی درب زندان را باز کردند، آنگاه که در روشنایی قدم نهاد، او را قویتر از اول یافتند، سبب این استقامت را از او پرسیدند گفت: معجونی از شش عنصر ساخته ام که هر روز مقداری از آن را مصرف می کنم، تا قوایم تحلیل نرود، گفتند: به ما آن معجون را بیاموز گفت: آن شش عنصر عبارت است از:
    1. خدا را به عنوان ثقة و مورد اعتماد و تکیه گاه گرفته ام، و به مقدرات او اطمینان دارم؛ 2.راضی به قضای او هستم؛ 3. پیراهن صبر پوشیده ام که محنت را هیچ چیزی چون صبر نیست، و اگر صبر نکنم چه کنم؛ 4. اگر در موردی صبر و طاقت نداشته باشم، جزع و فزع نکنم، و ناشکیبایی را پیشه نسازم؛ 5.وقتی مخلوقی مثل خود را بدتر از خود بینم شکر کنم؛ 6. از خدا نومید هستم که ساعت تا ساعت، فرج و گشایشی دهد، انوشیروان گفت: با این حکمتش چگونه او را بکشم؟! ولی چاره ای نیست، و دستور داد او را کشته و مثله کردند(224).
    فصل چهارم: برخی از خوش عاقبتان دوران پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم)
    تاریخ اسلام و تشیع نمونه های زیادی از داستان های خوش عاقبتان و بدعاقبتان عالم را دربردارد اما در میان آنها داستان های مربوط به دوران پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و صدر اسلام دارای ویژگی و عبرت های روشنی است که مانند آنها را در تاریخ بشریت کمتر می توان یافت. داستان هدایت یافتگان دوران پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) از این جهت که ریشه هدایت آنها را هم به خوبی بیان می کند با اهداف اصلی این نوشته که بیان اسرار و رموز حسن عاقبت و سوءعاقبت است سازگارتر است.
    با توجه به اینکه شمار داستان های خوش عاقبتان و بدعاقبتان تاریخ پیامبر اکرم اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) حجم بیشتری نسبت به سایر فصول این نوشته دارد داستان های مربوط به بدعاقبتان دوران پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) را در فصلی مستقل مطرح خواهیم ساخت و این فصل را به خوش عاقبتان دوران پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) اختصاص می دهیم.











    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  6. Top | #175

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    از تصمیم به قتل پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) تا دلدادگی به آن حضرت

    در میان هدایت یافتگان دوران پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) کسانی وجود دارند که هر کدام به نحوی مصمم به کشتن آن حضرت بودند و برای اجرای تصمیم خویش شجاعانه وارد عمل شدند اما قبل از این که بتوانند تصمیم خود را عملی سازند نور هدایت در دل آنها تایید و آنها را به یاران صمیمی، شجاع و فداکار پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و مبلغان دین آن حضرت تبدیل کرد. در اینجا داستان بعضی از این گروه را که در منابع روایی ما آمده است بیان می کنیم.






    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  7. Top | #176

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    شبیة بن عثمان

    شبیه بن عثمان بن ابی طلحه یکی از کسانی است که به قصد کشتن پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به سوی ایشان آمد اما لحظاتی بعد با قلبی پر از محبت آن حضرت (صلی الله علیه و آله وسلم) مسلمانی واقعی شد. البته او در روز فتح مکه به ظاهر مسلمان شده بود اما در باطن کینه پیامبر را به دل داشت. او خود می گوید:
    من هیچ کس را به اندازه محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) دشمن نمی داشتم، چه آنکه هشت نفر از خاندان من را که هر کدام علمدار لشکر بودند کشته بود. با فتح مکه دیگر از آرزویم یعنی، کشتن پیامبر ناامید شدم. چون دیدم همه عرب به دین او ایمان آورده اند با خود گفتم: پس کی باید انتقام بگیرم. در جنگ حنین بود که دیدم قبیله هوازن او را محاصره کرده اند، در حالیکه اصحابش از اطراف او پراکنده شده اند و محمد تنها مانده است. شمشیرم را کشیدم و پشت سر آن حضرت به راه افتادم(225)، تا انتقام خویشانم بویژه طلحة بن عثمان و عثمان بن طلحه را (که احتمالا برادر و فرزند برادرش بودند و در جنگ احد کشته شده بودند) بگیرم. اما خداوند متعال. پیامبرش را از نهان دل من آگاه کرد. نزدیک بود شمشیرم را فرود آرم که ناگاه چنان هیبتی از او در دلم افتاد که توانم را گرفت، فهمیدم که نباید چنین کنم و در این اثناء، پیامبر روی خود را برگرداندند و فرمودند: ای شبیه نزدیک بیا و بجنگ، و دست خود را بر روی سینه من گذاشتند. ناگهان احساس کردم که پیامبر محبوبترین مردم نزد من است(226)، و بنابر نقلی می گوید: احساس کردم او را از گوش و چشم خود دوست تر دارم(227)، جلو رفتم و در کنار آن حضرت چنان می جنگیدم که اگر پدرم هم پیش به پیش می آمد، برای یاری پیامبر او را می کشتم. وقتی که جنگ تمام شد به پیامبر وارد شدیم. به من فرمودند: آنچه خدا برای تو خواسته بود بهتر از چیزی بود که تو برای خود خواسته بودی و پیامبر به همه آنچه در فکر و نیت گذشته ام بود، خبر دادند. من به پیامبر عرض کردم: آنچه را که فرمودی غیر از خدا از آن خبر نداشت و سپس شبیه مسلمان (واقعی) شد(228).
    راستی چگونه می شود کسی به قصد کشتن پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) آمده باشد و بدون هیچ اختیاری دلش مالامال از محبت او شود. چه مایه هایی در درون شبیه وجود داشت که خدای متعال، در لحظه ای تمام وجود او را متحول داشت. داستان شبیه مشابه هایی در تاریخ اسلام دارد که بعضی از آنها را یادآور می شویم.







    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  8. Top | #177

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    دعثوربن حارث

    جریان مسلمان شدن دعثور بن حارث یکی از جریانات صدر اسلام است که شباهت زیادی به داستان شبیة بن عثمان دارد زیرا، دعثور شمشیر خود را برهنه کرده بود تا پیامبر را بکشد اما، همین کار او زمینه هدایتش را فراهم کرد و مسلمان شد. جریان او از این قرار بود:
    در غزوه ذی امر پیامبر از اصحاب خود دور شدند و تنها ماندند. اعراب، متوجه تنهایی پیامبر شدند. به فرمانده خود، دعثور که از شجاعترین آنها بود، گفتند پیامبر در دسترس توست و اینک شده و آنقدر از اصحاب خود دور است که صدای فریادش هم به اصحابش نمی رسد، قبل از اینکه کمکی بطلبد او را از پا درآور!
    دعثور بن حارث شمشیر برهنه ای برداشت و به سرعت خود را به پیامبر رساند، بالای سر حضرت ایستاد و گفت: ای محمد، چه کسی می تواند تو را از شمشیر من در امان دارد؟ پیامبر فرمود: خدا.
    ناگاه جبرئیل، به سینه دعثور زد به گونه ای که شمشیر از دستش افتاد. پیامبر، بی درنگ، شمشیر دعثور را برداشتند و بالای سر او ایستادند و فرمودند: چه کسی می تواند تو را از من در امان دارد؟
    دعثور گفت: هیچکس و من به یگانگی خدا و رسالت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) گواهی می دهم، به خدا قسم (از این به بعد)، هیچ قصد بدی نسبت به شما ندارم.
    پیامبر اسلام شمشیرش را به او پس دادند، او هم به سوی قبیله خود حرکت کرد سپس برگشت و به پیامبر اسلام عرض کرد به خدا قسم، تو بهتر از من هستی. پیامبر فرمود: من به بهتر بودن شایسته ترم.
    دعثور بار دیگر به نزد قبیله خود رفت. به او گفتند: آنجا چه می گفتی؟! پیامبر در دسترس تو بود درحالیکه تو شمشیر بدست داشتی! گفت: آری، بخدا چنین بود اما، ناگاه مردی سفیدپوش و بلند قامت چنان به سینه من زد که به پشت روی زمین افتادم، فهمیدم که او فرشته ای از سوی خدا است، بهمین دلیل به رسالت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) گواهی دادم. به خدا قسم، این، همه آنچیزی بود که اتفاق افتاد.
    دعثور، پس از این جریان، قبیله خود را به اسلام دعوت کرد و قبیله او هم، بدست او مسلمان شدند(229).
    شایان ذکر است که آیه کریمه یا ایها الذین آمنوا اذکروا نعمت الله علیکم اذ هم قوم أن یبسطوا الیکم ایدیهم فکف ایدیهم عنکم(مائده 11) (کسانی که ایمان آوردند به یاد آورید نعمت خدا را بر شما، هنگامی که گروهی تصمیم داشتند به شما دست درازی کنند که خدا دستان آنها را از شما دور نگه داشت) درباره این جریان نازل شده است(230).
    چقدر فاصله است میان کسی که تصمیم به کشتن پیامبر دارد تا یک مسلمان واقعی که قبیله ای را به اسلام دعوت می کند و موجب هدایت گروه زیادی از مشرکان می شود.








    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  9. Top | #178

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    بت پرستی دیگر

    از همین قبیل است بت پرستی که با دوست مشرک بت پرستی خود تصمیم گرفته بودند پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) را به قتل رسانند اما با عنایت ویژه الهی به راه راست هدایت شدند. امام سجاد (علیه السلام) این داستان را چنین بیان می فرمایند:
    سه نفر (از بت پرستان) با لات و عزی پیمان بستند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) را به قتل برسانند. امیرمؤمنان علی (علیه السلام) از این موضوع اطلاع یافته، به تنهایی، به سوی آنها حمله ور شدند و یکی از این سه را از پا درآوردند و دو نفر دیگر را دستگیر کردند و نزد پیامبر آوردند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) به یکی از این دو فرمودند: به یگانگی خدا و پیامبری من گواهی ده!
    آن بت پرست در جواب پیامبر گفت: اگر بگویی کوه ابوقبیس را پیش تو آورم، برای من دوست داشتنی تر و آسانتر است از اینکه به یگانگی خدا و پیامبری تو شهادت دهم.
    پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به علی (علیه السلام) فرمودند: او را ببر و گردن او را بزن، پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) به دومی فرمودند: به یگانگی خدا و پیامبری من گواهی ده، او هم مخالفت ورزید و گفت: مرا به دوستم ملحق نما. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) به علی (علیه السلام) فرمودند او را هم گردن بزن! قبل از اینکه دستور پیامبر اجرا شود جبرئیل بر پیامبر نازل شد و گفت: ای محمد پروردگارت به تو سلام می رساند و می فرماید: او را نکش چون او اخلاقی نیکو دارد و در میان قبیله خود اهل بخشندگی است. پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به علی (علیه السلام) فرمودند: یاعلی دست نگه دار زیرا، این فرستاده پروردگار من عزوجل است به من خبر می دهد که این شخص دارای اخلاقی نیکوست و در قبیله خود اهل بخشندگی است.
    آن مشرک که زیر شمشیر حضرت علی قرار داشت پرسید: آیا فرستاده خدای توست که چنین خبری را به تو می دهد؟! پیامبر فرمودند: آری. در این حال، آن مرد مشرک گفت: والله ما ملکت درهما مع اخ لی قط و لاقطبت وجهی فی الحرب (به خدا سوگند، بخاطر برادری که داشتم هیچگاه درهمی را مالک نشدم (کنایه از ایثار و بخشندگی) و حتی در جنگ هم، چهره در هم نکشیدم، پس من گواهی می دهم که معبودی جز الله نیست و تو فرستاده خدایی)، سپس پیامبر درباره این مشرک فرمودند: هذا ممن جره حسن خلقه و سخاءه الی جنات النعیم(231) (او کسی است که خلق نیکو و بخشندگی اش او را به بهشت پر از نعمت رساند).







    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  10. Top | #179

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    عمیربن وهب

    یکی دیگر از کسانی که برای کشتن پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) آمده بود اما، همین تصمیم، زمینه هدایت او را فراهم کرد (عمیر بن وهب جمحی) بود. عمیر، سوابق بدی در اذیت و آزار پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و اصحاب آن حضرت در مکه داشت، به گونه ای که با توجه به کارهای گذشته اش، بعضی گفته اند: او شیطانی از شیاطین قریش بود.
    در جنگ بدر، پسر عمیر، اسیر سپاه اسلام شد. این حادثه، خشم عمیر را نسبت به اسلام و پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بیشتر کرد و تصمیم گرفت انتقام مصائبی را که در جنگ بدر بر آنها وارد شده بود، از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بگیرد. داستان او را که به اسلام آوردنش انجامید چنین روایت کرده اند:
    عمیر بن وهب جمحی پس از جریان اهل بدر، در کنار صفوان بن امیه که در حجر (اسماعیل (علیه السلام) بود، نشست... در حالیکه پسر عمیر وهیب بن عمیر در میان اسرای جنگ بدر بود، وی، اصحاب قلیب و کشته شدن آنها را (در جنگ بدر) به یاد آورد. صفوان گفت: به خدا قسم، پس از آنها، دیگر زندگی فایده ای ندارد، عمیر گفت: به خدا قسم، راست گفتی، اما، به خدا قسم، اگر چنین نبود که مقروضم و چیزی برای ادای قرضم ندارم و اگر نمی ترسیدم که زندگی خانواده ام پس از من، تباه شوند هر آینه، به سوی محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) می رفتم تا او را به قتل برسانم و چون پسرم در دست آنها اسیر است، بهانه ای هم برای (رفتن به سوی) آنها دارم.
    صفوان گفت: دین تو بر عهده من، من آن را از سوی تو ادا خواهم کرد و خانواده تو با خانواده من باشند، تا زنده اند به همانگونه که با خانواده خود رفتار می کنم، با آنها رفتار خواهم کرد.
    عمیر گفت: پس این کار (راز) بین من و تو پنهان بماند. صفوان گفت: چنین خواهم کرد. سپس، عمیر گفت: شمشیرش را آوردند، آن را تیز کرد و به زهر، آلوده ساخت، سپس راه افتاد تا به مدینه رسید. آنگاه که بر پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) وارد شد گفت انعموا صباحا (صبح بخیر)، رسول خدا فرمودند: خدا، ما را به تحیت دیگری که بهتر از تحیت شماست، کرامت بخشیده است و آن سلام است که تحیت اهل بهشت است.
    (سپس فرمودند:) ای عمیر، برای چه آمده ای؟ گفت: برای اسیری که در دست شماست آمده ام تا درباره او احسانی کنید، حضرت فرمودند: پس چرا این شمشیر را به گردن انداخته ای، عمیر گفت: خدا شمشیرها را زشت گرداند، آیا اینها، برای ما (در جنگ بدر) فایده ای داشتند؟! حضرت فرمودند: با من راست بگو که برای چه آمده ای؟ عمیر گفت: تنها برای آن (که گفتم) آمده ام.
    پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: بله، تو و صفوان بن امیه در حجر (اسماعیل) نشتید و اصحاب قلیب از قریش را به یاد آورید سپس تو گفتی: اگر قرضی که به عهده دارم و سرپرستی خانواده ام نبود، هر آینه می رفتم تا محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) را بکشم، صفوان ادای دین و سرپرستی خانواده ات را به عهده گرفت که مرا بکشی، و خدا بین من و تو مانع است.
    عمیر (که این را شنید) گفت: گواهی می دهم که همانا، تو پیامبر خدایی، و ما قبلا تو را تکذیب می کردیم و این (خبری را که به من دادی) کسی جز من و صفوان از آن اطلاع نداشت. پس به خدا قسم، همانا، من می دانم که کسی جز خدا، آن را به شما اطلاع نداده است پس، سپاس مخصوص خداست که مرا به اسلام هدایت کرد و مرا به اینجا کشاند، سپس به حق شهادت داد (شهادتین را گفت و مسلمان شد).
    پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: تعالیم دینی را به برادرتان بفهمانید و قرآن را به او بیاموزید، و اسیرش را آزاد کنید، مسلمان ها چنین کردند، سپس گفت: ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) من برای خاموش کردن نور خدا، تلاش زیادی کردم و مسلمانان را، زیاد اذیت کرده ام حال، به من اذن دهید که به مکه بروم و آنها را به خدا و اسلام دعوت کنم، شاید خدا آنها را هدایت کند و اگر نپذیرفتند آنها را به خاطر دینشان اذیت کنم، همانگونه که یاران شما را به خاطر دینشان اذیت می کردم آن حضرت به او اجازه دادند، عمیر به مکه رفت.
    از وقتی که عمیر از مکه به سوی مدینه حرکت کرد صفوان به قریش می گفت: بشارت باد شما را به واقعه ای که در این ایام خبر آن به شما می رسد و واقعه بدر را از یاد شما خواهد برد، صفوان از سوارانی که به مکه می آمدند، از حال عمیر جویا می شد تا اینکه سواری به مکه آمد و خبر اسلام آوردن عمیر را به صفوان داد، صفوان قسم یاد کرد که دیگر، با او سخنی نگوید و هرگز کاری، به نفع او انجام ندهد.
    آنگاه که عمیر به مکه آمد، در آنجا اقامت گزید و به دعوت مردم به اسلام پرداخت و کسانی را که با او مخالفت می کردند، آزار می داد (تا اینکه) تعدادی زیادی از مردم به دست او مسلمان شدند(232).







    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  11. Top | #180

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    علت اسلام آوردن عمیر

    داستان عمیر بن وهب به روشنی نشان می دهد که علت خوش عاقبتی او حق طلبی او بود زیرا، عمیر به محض مشاهده معجزه ای از سوی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) و بلافاصله پس از اینکه به حقانیت رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) پی برد، مسلمان شد.
    اینکه عمیر قبل از مسلمان شدنش به اذیت و آزار و مقابله با مسلمانان می پرداخت و پس از اینکه مسلمان شد بلافاصله از پیامبر اجازه خواست که به مکه برگردد و مردم مکه را با اسلام آشنا سازد و اگر حق را نپذیرفتند با آنها برخورد کند، نشان می دهد که وی فردی شجاع، سخت کوش و اهل تلاش و استقامت در راه هدف خود بوده است و این روحیه، اگر با حق طلبی و با شناخت حق همراه شود، منشأ اعمال صالحی خواهد شد و خدای متعال زمینه آن را برای عمیر با بوجود آمدن جنگ بدر و اسارت فرزندش فراهم ساخت.






    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





صفحه 18 از 38 نخستنخست ... 814151617181920212228 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi