تبع و یارانش (ایمان به اسلام قبل از اسلام)
تبع نام یکی از پادشاهان بسیار قدرتمند و پیروز است که پس از حضرت عیسی (علیه السلام) و مدتی قبل از دوران اسلام، پیش از بعثت پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله وسلم)، بر یمن حکومت می کرد(208) و با اطلاع از بعثت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) به آن حضرت ایمان آورد و تمهیداتی برای یاری آن حضرت فراهم نمود اما، قوم و پیروان او، که در واقع منشأ قدرت او بودند با او نماندند و خداوند متعال بر آنها عذابی نازل کرد و آنها را هلاک فرمود.
درباره تبع، روایات فراوانی وجود دارد اما درباره قوم او روایتی اندک به دست ما رسیده است از این رو، مناسب است ابتدا با توجه به روایات معصومین (علیه السلام) به شرح حال خود تبع بپردازیم و سپس داستان انحراف و نازل شدن عذاب بر قوم او را بیان کنیم.
نام اصلی تبع اسعد (یاسعد) ابوکرب(209) بود اما با توجه به پیروان و تابعان فراوانش، یا به دلیل اینکه، خود پیرو پادشاهان قبل از خود بود و طبق روایتی، به دلیل آنکه قبل از پادشاهیش نوجوانی مطیع در دربار یکی از پادشاهان یمن و کاتب او بود، او را تبع نامیده اند.
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) می فرمایند: تبع در دوران نوجوانی اش هیچگاه حاضر نبود بدون نام خدای متعال، نوشته هایش را آغاز کند. او همیشه در ابتدای نوشته های خود می نوشت: بسم الله الذی خلق ضحا و ریحا به نام خدایی که خورشید و باد را آفرید. روزی پادشاه زمانش به او گفت: نوشته ات را با تام ملک الرعد (که احتمالا نام بتی بوده) آغاز کن. تبع گفت: هرگز!، ابتدا نام خداوند را خواهم نوشت و سپس به فرمان تو توجه خواهم کرد، خدای عزوجل به پاداش کارش، همان پادشاهی را نصیب او فرمود(210) و از بعضی روایات چنین استفاده می شود که تبع فرزند آن پادشاه بود(211)، بعضی هم گفته اند: تبع نام پادشاهان یمن بوده که جمع آن تبابعه می شود همانطور که پادشاهان دوره ای خاص از مصر را فرعون می گفتند و جمع آن فراعنه بود(212).
اسعد (تبع) پادشاه مقتدری بود که با لشکر مجهز خود، بسیاری از بلاد زمان خود را فتح کرد، از جمله فتوحات او مکه و مدینه بود. جریان فتح مکه را به دست او، امام صادق (علیه السلام) چنین نقل می فرمایند:
تبع از عراق به همراه بعضی از حکماء و فرزندان انبیا به سوی وادی هذیل (مکه) حرکت کرد، وقتی به این سرزمین رسید مردم بعضی از قبایل که در اطراف مکه ساکن بودند به سراغ او آمدند و به او گفتند: به شهری آمده ای که اهل آن مدتی طولانی است که مردم را به بازی گرفته اند و بلاد آنها را حریم قرار داده و دختران و پسران آنها را کنیز و غلام خود کرده اند. این سخنان تبع را آزرده خاطر کرد و با خود گفت: اگر چنین باشد مردان رزمنده آنها را می کشم و فرزندانشان را اسیر می کنم و ساختمانهایشان را تخریب می کنم. این ها را گفت و اشکهایش جاری شد به گونه ای که بر گونه هایش ریخت، سپس حکیمان و فرزندان انبیاء را به نزد خود فراخواند و گفت: درباره این خبری که به من رسیده است چه نظری دارید. ابتدا، آنها، حاضر نشدند درباره آن خبر اظهار نظر کنند، او بر این خواست خود پافشاری کرد، گفتند: بگو در دل چه تصمیمی درباره اینها گرفته ای؟ گفت: با خود گفتم: که مردان رزمنده آنها را می کشم، فرزندانشان را اسیر می کنم و خانه هایشان را خراب می کنم.
گفتند: به نظر ما آنکس که این خبر را به تو داده است، هدفش این بوده که چنین تصمیمی بگیری. گفت، چرا اینها، چنین کردند؟!
گفتند: چون این شهر، حرم الهی است و خانه آن خانه خداست و ساکنین آن فرزندان حضرت ابراهیم خلیل الرحمن اند، تبع گفت: حق با شماست، حال، چگونه از آنچه برایم رخ داده، رها شوم گفتند تصمیم دیگری بگیر، امید است آنچه را که از دست داده ای به تو برگردد(213).
شایان ذکر است، از ادامه این حدیث و از بعضی روایات دیگر به دست می آید که او پس از این تصمیم درباره مردم مکه، دچار بیماری سختی شد، و از همین روایت استفاده می شود که چشمان او از حدقه بیرون آمد و در بعضی نقل های دیگر، آمده است که او دچار زکام شدیدی شد، به گونه ای که از چشم و بینی او آب و عفونت شدیدی می آمد، و از همین نقل بدست می آید که او می خواست تصمیم خود را اجرا کند اما وقتی به این بیماری دچار شد به سراغ دانشمندانی که همراهش بودند رفت و از آنها خواست تا چاره ای بجویند. گفتند: این درد آسمانی است که از عهده ما ساقط است یکی از دانشمندان، فردای آن روز محرمانه سراغ وزیر او رفت و گفت اگر نیت خود را پاک کند من او را درمان می کنم وزیر، او را نزد تبع برد آن دانمشند به تبع گفت: می خواهی کعبه را خراب کنی؟! گفت: آری، گفت: توبه کن، چون، اگر توبه کنی شفا می یابی، تبع توبه کرد و شفا یافت(214).
تبع تصمیم گرفت به مردم مکه احسانی کند، به محض این تصمیم، چشمانش به حدقه برگشت و بار دیگر سلامتی خود را بازیافت. تصمیم او این بود که سی روز همه انسانهای ساکن مکه و حتی حیوانات اطراف، اعم از حیوانات اهلی و وحشی را اطعام کند، او سی روز مردم مکه را اطعام کرد و در هر روز برای اطعام مردم، صد بچه شتر ذبح می کرد و دستور داد برای حیوانات وحشی هم گوشت هایی سرکوهها بگذارند و برای دیگر حیوانات در بیابانها علف هایی بریزند(215).
یکی از کارهای او این بود که پرده ای بر کعبه افکند و آن را بپوشاند(216). هم چنین نوشته اند، وقتی مکه و کعبه را شناخت محرم شد و مناسک آن را به جا آورد(217).
یکی از شهرهای دیگری که تبع آن را فتح کرد، مدینه بود. داستان ورود او به مدینه نیز از داستانهای شنیدنی تاریخ است ابن عباس، در این باره می گوید: بعد از آنکه، تبع، حیره (شهری نزدیک کوفه) را آباد ساخت و به امور آن سامان داد و به سوی سمرقند رفت و آن جا را نیز فتح کرد، عازم مدینه شد(218). در مدینه، در آن زمان، جمعی از یهودیان ساکن بودند چریان سکونت این یهودیان در مدینه را امام صادق (علیه السلام)، چنین بیان فرموده اند:
یهود در کتابهای خود دیده بودند که پیامبری خواهد آمد که به سرزمینی بین کوه عیر و کوه احد (که همان مدینه است) هجرت خواهد کرد و در آنجا ساکن خواهد شد، از این رو، یهودیان از سرزمین خود به سوی این محل کوچ کردند، به کوهی به نام حداد رسیدند به آنها گفته شد: این همان کوه احد است در آنجا پراکنده شدند بعضی به تیماء رفتند و بعضی به فدک، و بعضی به خیبر و بعضی در مدینه ماندند... وقتی در مدینه وضعیت مالی خوبی پیدا کردند، تبع به جنگ با آنها برخاست. آنها به قلعه ای پناه بردند، تبع آن قلعه را محاصره کرد. (بعضی از لشکریان تبع بی غذا مانده بودند)، یهودیان دلشان به حال لشکریان گرسنه تبع سوخت به آنها خرما و جو دادند. این خبر به گوش تبع رسید، تبع در برابر این کار آنها، به آنها امان داد و نزد آنها منزل گرفت و به آنها گفت: من بلاد شما را پاک یافتم من در اینجا در میان شما مقیم خواهم شد (و حاکمیت اینجا را بدست خواهم گرفت) گفتند: این جا مناسب تو نیست اینجا محل هجرت پیامبری است. اینجا برای هیچکس نیست، تا اینکه آن پیامبر به این محل بیاید، گفت: پس من در میان شما از خالنواده خود کسانی را باقی خواهم گذاشت تا آن پیامبر را کمک و نصرت کنند و دو قبیله اوس و خزرج را در آن جا باقی گذاشت، وقتی اموال یهودیان زیاد شد این دو قبیله، اموال آنها را می گرفتند، یهودیان به آنها می گفتند: آنگاه که محمد به پیامبری مبعوث شود، شما را از دیار خود خارج خواهیم کرد و اموال خود را از شما پس خواهیم گرفت، ولی آنگاه که خدای عزوجل، محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) را به پیامبری مبعوث فرمود، انصار (اوس و خزرج) به پیامبر اسلام ایمان آوردند، اما یهودیان به پیامبر کفر ورزیدند. آیه شریفه و کانوا من قبل یستفتحون علی الذین کفروا فلما جائهم ما عرفوا کفروا به فلعنة الله علی الکافرین(219)(البقرة89) (از پیش، بر کسانی که کافر شدند طلب فتح می کردند، (یعنی، می گفتند که با آمدن پیامبری بر شما پیروز می شویم) اما وقتی آن کس (پیامبر) که او را می شناختند آمد، او را انکار کردند پس لعنت خدا برکافرین باد). همین سخن یهودیان را با اوس و خزرج و ایمان نیاوردن یهودیان به پیامبر را بیان می فرماید.
طبق نقلی دیگر، تبع به کسانی که در آن سرزمین ساکن بودند پیغام فرستاد که من این سرزمین را ویران می کنم تا هیچ یهودی ای در آن نماند و آئین عرب در اینجا حاکم شود یکی از علمای یهود به نام شامول که دانشمندترین آنها بود به تبع گفت: ای پادشاه این جا محل هجرت پیامبری از دودمان اسماعیل به نام احمد است، او در مکه بدنیا می آید و در اینجا ساکن می گردد. (تبع که از مبعوث شدن پیامبری در آینده سابقه ذهنی داشت) با شنیدن این خبر از تصمیم خود منصرف شد.
بدنبال این جریان، تصمیم گرفت بعضی از اشراف یمن را در اینجا ساکن کند تا پس از هجرت آن پیامبر او را یاری کنند و با این هدف دو قبیله اوس و خزرج را در آنجا ساکن کرد(220)...