كشته شدن پيامبر دروغين
اسود عنسى از توطئه ايرانيان احساس خطر كرد و دريافت اين موضوع به جاى حساسى خواهد رسيد.
جشيش ديلمى گويد: آزاد، زن شهر بن باذان كه در تصرف اسود بود ما را بسيار مساعدت مى كرد و راهنماييهاى وى ما را سرانجام پيروز گردانيد.
ديلمى گويد: به آزاد گفتم : اسود شوهر تو را كشت و همه خويشاوندانت را هلاك كرد و از دم شمشير گذرانيد و زنان را تصرف كرد.
آزاد كه زنى با غيرت و شهامت بود گفت : به خداى سوگند كه من مردى را مانند اسود دشمن نمى دارم ؛ اسود مردى بى رحم است و هيچ حقى را از خداوند مراعات نمى كند و به محرم و نامحرم عقيده ندارد.
آزاد گفت : شما تصميم خود با من در ميان گذاريد، من نيز آنچه در منزل اسود مى گذرد با شما در ميان خواهم گذاشت .
ديلمى گويد: از نزد آزاد بيرون شدم و آنچه بين من و او جريان پيدا كرد به اطلاع فيروز و دادويه رسانيدم . در اين هنگام مردى از در داخل شد و ((قيس بن عبد يغوث )) را كه با ما همكارى مى كرد به منزل اسود دعوت كرد. قيس به اتفاق چند نفر به منزل اسود رفتند وليكن نتوانستند آسيبى به وى برسانند.
در اين هنگام بين قيس و اسود سخنانى رد و بدل شد و قيس بار ديگر به منزل فيروز و دادويه و ديلمى مراجعت كرد و گفت : اينك اسود مى رسد و شما هر كارى كه دلتان مى خواهد با وى انجام دهيد.
در اين وقت قيس از منزل بيرون شد و اسود با گروهى از اطرافيانش به طرف ما آمد. در نزديك منزل در حدود دويست گاو و شتر بود. وى دستور داد همه آن گاوان و شتران را كشتند.
اسود فرياد زد: اى فيروز! آيا راست است كه در نظر دارى مرا بكشى و با من جنگ كنى ؟ در اين وقت اسود حربه اى را كه در دست داشت به طرف فيروز حواله كرد و گفت : تو را مانند اين حيوانات سر خواهم بريد.
فيروز گفت : چنين نيست ؛ ما هرگز با تو سر جنگ نداريم و قصد كشتن تو را هم نداريم : زيرا تو داماد ايرانيان هستى و ما به احترام آزاد به تو آسيبى نخواهيم رسانيد. بعلاوه كه تو اكنون پيغمبرى و امور دنيا و آخرت در دست تو قرار دارد!
اسود گفت : بايد قسم ياد كنى كه نسبت به من خيانت نكنى و وفادار باشى .
فيروز سخنانى بر زبان راند و با وى همراهى كرد تا از خانه بيرون شدند.
در اين هنگام كه فيروز به اتفاق اسود از خانه بيرون شده راه مى رفتند ناگهان شنيد كه مردى از وى سعايت مى كند، اسود هم به اين مرد ساعى مى گويد: فردا فيروز و رفقايش را خواهم كشت . ناگهان اسود متوجه شد كه فيروز گوش مى دهد.
ديلمى گويد: فيروز از نزد اسود مراجعت كرد و جريان غدر و حيله را در ميان گذاشت . ما دنبال قيس فرستاده و او نيز در مجلس ما شركت كرد. پس ار مدتى مشاوره تصميم گرفتيم بار ديگر با آزاد، زن اسود مذاكره كنيم و جريان را به اطلاع وى برسانيم و از نظر وى نيز اطلاعى به دست آوريم . ديلمى گويد: من نزد آزاد رفتم و موضوع را با وى در ميان گذاشتم و همه قضايا را به اطلاع او رسانيدم .
آراد گفت : اسود هميشه از خود مى ترسد و هيچ اطمينانى به جانش ندارد. هنگامى كه در منزل قرار مى گيرد تمام اطراف اين قصر و راههايى كه به آن منتهى مى شود مورد نظر ماءمورين است و حركت هر جنبنده اى را زير نظر خود مى گيرند. بنابراين راه وصول به اين ساختمان براى افراد عادى امكان ندارد. تنها جايى كه اسود بدون حافظ و نگهبان استراحت مى كند همين اتاق است . شما فقط در اين مكان مى توانيد او را دريابيد و او را از پاى درآورند و مطمئن باشيد كه در اتاق خواب وى جز شمشير و چراغى چيز ديگرى نيست .
ديلمى گويد: من از نزد آزاد بيرون شدم و در نظر داشتم از قصر خارج گردم . در اين هنگام اسود از اتاق خارج شد و تا مرا ديد بسيار ناراحت گرديد. وى در حالى كه ديدگانش از فرط غضب سرخ شده بود گفت : از كجاآمده اى و چه كسى به شما اجازه داد بدون اذن من به خانه وارد شوى ؟ ديلمى گويد: وى سرم را چنان فشار داد كه نزديك بود از پا درآيم .
در اين هنگام آزاد از دور جريان را ديد و فرياد برآورد: اسود از وى درگذر و اگر وى فرياد آزاد را نشنيده بود مرامى كشت .آزاد به اسود گفت : وى پسر عموى من است و به ديدن من آمده است . از وى دست بكش . اسود پس از شنيدن اين سخنان دست از من برداشت و مرا رها كرد و من از قصر بيرون شدم و به نزد دوستان خود آمده جريان را با آنان در ميان گذاشتم .
در اين هنگام كه سرگرم گفتگو بوديم ، قاصدى از طرف آزاد آمد و گفت : وقت فرصت است و شما مى توانيد به مقصود خود برسيد، و هر تصميمى را كه در نظر گرفته ايد هر چه زودتر به مرحله عمل درآوريد.
به فيروز گفتيم : هر چه زودتر خود را به آزاد برسان . وى به سرعت خود را به آزاد رسانيد. آزاد جريان را كاملا با وى درميان گذاشت .
فيروز گويد: ما در خارج ساختمانى كه اسود در آن زندگى مى كرد راهى از زيرزمين به اتاق وى باز كرديم و افرادى را در دهليز آن قرار داديم تا در موقع لزوم خود را از خارج به اين اتاق برسانند و وى را بكشند.
فيروز پس از اين مطالب داخل اتاق شد و با آزاد مانند اينكه به ديدن وى آمده است نشست و مشغول گفتگو شدند. در اين هنگام كه فيروز با آزاد سرگرم سخن بود اسود از در وارد شد و چون چشمانش به فيروز افتاد سخت ناراحت شد.
آزاد هنگامى كه ناراحتى اسود را مشاهده كرد غيرتش به جوش آمد و گفت : وى از خويشاوندان من است و با من نسبت نزديك دارد.
اسود با كمال ناراحتى فيروز را از اتاق خارج كرد و او را از قصر بيرون كشيد.
چون شب شد فيروز، ديلمى و دادويه هر سه نفر تصميم گرفتند از راه زيرزمين خود را به اتاق مخصوص اسود برسانند و او را از پاى درآورند.
پس از اينكه مقدمات كشتن اسود را از هر جهت فراهم آوردند، نظر خود را با دوستان و همفكران خويش درميان نهادند و موضوع را به اطلاع بعضى قبائل عرب مانند همدان و حمير رسانيدند. ديلمى گويد: ما شب دست به كار شديم و از زيرزمين راهى به اتاق اسود باز كرديم و خود را به درون اتاق وى رسانيديم . در ميان اتاق يك چراغ مى سوخت و روشنايى مختصرى از آن مشاهده مى شد. ما به فيروز اعتماد داشتيم ، زيرا وى مردى شجاع و بى باك و هم زورمند و قوى بود. به فيروز گفتيم : بنگر در روشنايى چه چيزى مى بينى ؟
فيروز بيرون شد در حالى كه مابين او نگهبانان قرار گرفته بودند. هنگامى كه بر در اتاق رسيد صداى خرخرى شنيد. معلوم شد اسود در خواب فرو رفته و نفيرش بلند شده است . آزاد زنش نيز در گوشه اى نشسته . هنگامى كه فيروز در اتاق رسيد ناگهان اسود از خواب پريد و بلند شد و در جاى خود نشست و فرياد برآورد: اى فيروز مرا با تو چكار است ؟!
در اين هنگام فيروز متوجه شد كه اگر مراحعت كند به دست نگهبانان كشته خواهد شد و آزاد نيز هلاك خواهد شد. ناگهان خود را به درون اتاق افكند و خويشتن را به روى اسود انداخت و با وى گلاويز شد و مانند شتر نر بر وى حمله آورد و سرش را گرفت و او را خفه كرد. هنگامى كه مى خواست از اتاق بيرون رود آزاد گفت : مطمئن هستى كه اين مرد كشته شده و جانش از كالبدش درآمده است ؟
فيروز از اتاق بيرون شد و جريان را به اطلاع ماها كه در كنار دهليز زيرزمينى بوديم رسانيد. ما نيز داخل اتاق شديم ، در حالى كه اسود كذّاب هنوز مانند گاو فرياد برمى آورد. سپس با كارد بزرگى سرش را از تن جدا كرديم و بدين طريق منطقه يمن را از وجود ناپاكش پاك ساختيم .
در اين لحظه اضطرابى در حوالى اتاق مخصوص وى پديد آمد و سر و صدا بلند شد. نگهبانان از اطراف و اكناف به طرف ساختمان مسكونى اسود آمدند و فرياد برآوردند: چه شده است ؟
آزاد زن اسود گفت : موضوع تازه اى نيست ، پيغمبر در حال نزول وحى است ! و در اثر وحى بدين حالت افتاده است و بدين طريق نگهبانان از اطراف اتاق پراكنده شدند و ما از خطر جستيم .
پس از رفتن نگهبانان بار ديگر سكوت فضاى اتاق را فرا گرفت و ما چهار نفر (يعنى فيروز، دادويه ، كشيش ديلمى و قيس ) در اين فكر افتاديم كه رفقاى خود را چگويه از اين جريان مطلع سازيم . در نظر گرفتيم فرياد بزنيم كه اسود را كشتيم و همين نظريه را در هنگام طلوع فجر به مرحله عمل درآورديم .
پس از طلوع فجر شعارى را كه قرارمان بود با صداى بلند اعلام كرديم و در آخر اين فرياد مسلمانان و كفار رسيدند و از وقوع قضيه بزرگى اطلاع پيدا كردند.
ديلمى گويد: سپس شروع كردم به اذان گفتنم و با صداى بلند گفتيم : اشهد او محمّدا رسول اللّه و اعلام كردم كه ((عيهله )) يعنى اسود كذّاب دروغ مى گفت و بدون حق خود را پيغمبر معرفى مى كرد. در اين موقع سر او را به طرف مردم افكندم .
پس از اين جريان گروهى از نگهبانان وى كه كشته شدن او را مشاهده كردند شروع كردند به غارت قصر وى و هر چه در آن بود به يغما بردند و به طور كلى در يك لحظه آنچه در آن كاخ جمع شده بود از بين رفت و تار و مار شد. بدين طريق يك ادعاى باطل و دروغ كه موجب قتل نفوس بى شمارى گرديد نابود شد.
پس از اين به اهل صنعا گفتيم هر كس يكى از اصحاب عنسى را مشاهده كرد دستگيد كند. بدين ترتيب گروهى از ياران اسود توقيف گرديدند.
هنگامى كه طرفداران اسود از جايگاه خود درآمدند مشاهده كردند هفتاد نفر از رفقاى انها مفقودالاثر مى باشند. دوستان اسود جريان را براى ما نوشتند. ما نيز براى آنان نوشتيم آنچه را كه آنها در دست دارند براى ما واگذارند و ما نيز آنچه در در اختيار داريم به زمين خواهيم گذاشت .
اين پيشنهاد به مرحله درآمد وليكن ياران اسود بعد از اين نتوايستند همديگر را ملاقات كنند و تصميمات جديدى بگيرند و ما كاملا از شر آنان آسوده شديم . اصحاب اسود بعد از كشته شدن وى به بيابانهاى بين صنعا و نجران پناه بردند و ديگر از مداخله در امور ممنوع شدند. در اين هنگام كلنه عمال و حكام حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله به طرف مركز حكومت خود رفتند و بار ديكر اوصاع و احوال به حال عادى برگشت .
خبر كشبه شدن اسود به سرعت به اطلاع مسلمانان در مدينه منوره رسيد.
عبداللّه بن عمر روايت مى كند: در شبى كه اسود كذّاب كشته شد از طريق وحى خبر كشته شدن وى به اطلاع نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله رسيد و حضرت فرمودند: عنسى كشته شد و قتل وى به دست مبارك كه از يك خانواده مبارك مى باشد واقع گرديده است . مسلمانان از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله )پرسيدند: كدام مرد وى را كشت ؟ فرمود: فيروز.
ايام حكومت و رياست اسود در يمن و نواحى آن سه ماه به طول انجاميد.
فيروز گويد: چون اسود را كشتيم اوضاع و احوال به صورت عادى درآمد و مانند روزهاى قبل از وى بار ديگر امنيت و آرامش سرزمين يمن را فرا گرفت . معاذبن جبل كه از طرف پيغمبر صلى اللّه عليه و آله امام جماعت اهل يمن بود و در دوره اسود خانه نشين شده بود بار ديگر دعوت شد كه نماز را از سرگيرد و اقامه جماعت كند. ما از هيچ چيز باك نداشتيم جز اندكى از سواران طرفدار اسود كه در اطراف يمن پراكنده شده بودند. در اين هنگام كه اوضاع و احوال آرام شده بود خبر درگذشت نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله رسيد و بار ديگر آرامش به هم خورد و رشته امور از هم گسيخته گرديد.(26)