صفحه 3 از 9 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 90

موضوع: حكايتها و هدايتها در آثار استاد شهيد آيت الله مرتضي مطهري

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,245
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,262
    مورد تشکر
    14,402 در 4,696
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    كشته شدن پيامبر دروغين


    اسود عنسى از توطئه ايرانيان احساس خطر كرد و دريافت اين موضوع به جاى حساسى خواهد رسيد.
    جشيش ديلمى گويد: آزاد، زن شهر بن باذان كه در تصرف اسود بود ما را بسيار مساعدت مى كرد و راهنماييهاى وى ما را سرانجام پيروز گردانيد.
    ديلمى گويد: به آزاد گفتم : اسود شوهر تو را كشت و همه خويشاوندانت را هلاك كرد و از دم شمشير گذرانيد و زنان را تصرف كرد.
    آزاد كه زنى با غيرت و شهامت بود گفت : به خداى سوگند كه من مردى را مانند اسود دشمن نمى دارم ؛ اسود مردى بى رحم است و هيچ حقى را از خداوند مراعات نمى كند و به محرم و نامحرم عقيده ندارد.
    آزاد گفت : شما تصميم خود با من در ميان گذاريد، من نيز آنچه در منزل اسود مى گذرد با شما در ميان خواهم گذاشت .
    ديلمى گويد: از نزد آزاد بيرون شدم و آنچه بين من و او جريان پيدا كرد به اطلاع فيروز و دادويه رسانيدم . در اين هنگام مردى از در داخل شد و ((قيس بن عبد يغوث )) را كه با ما همكارى مى كرد به منزل اسود دعوت كرد. قيس به اتفاق چند نفر به منزل اسود رفتند وليكن نتوانستند آسيبى به وى برسانند.
    در اين هنگام بين قيس و اسود سخنانى رد و بدل شد و قيس بار ديگر به منزل فيروز و دادويه و ديلمى مراجعت كرد و گفت : اينك اسود مى رسد و شما هر كارى كه دلتان مى خواهد با وى انجام دهيد.
    در اين وقت قيس از منزل بيرون شد و اسود با گروهى از اطرافيانش به طرف ما آمد. در نزديك منزل در حدود دويست گاو و شتر بود. وى دستور داد همه آن گاوان و شتران را كشتند.
    اسود فرياد زد: اى فيروز! آيا راست است كه در نظر دارى مرا بكشى و با من جنگ كنى ؟ در اين وقت اسود حربه اى را كه در دست داشت به طرف فيروز حواله كرد و گفت : تو را مانند اين حيوانات سر خواهم بريد.
    فيروز گفت : چنين نيست ؛ ما هرگز با تو سر جنگ نداريم و قصد كشتن تو را هم نداريم : زيرا تو داماد ايرانيان هستى و ما به احترام آزاد به تو آسيبى نخواهيم رسانيد. بعلاوه كه تو اكنون پيغمبرى و امور دنيا و آخرت در دست تو قرار دارد!
    اسود گفت : بايد قسم ياد كنى كه نسبت به من خيانت نكنى و وفادار باشى .
    فيروز سخنانى بر زبان راند و با وى همراهى كرد تا از خانه بيرون شدند.
    در اين هنگام كه فيروز به اتفاق اسود از خانه بيرون شده راه مى رفتند ناگهان شنيد كه مردى از وى سعايت مى كند، اسود هم به اين مرد ساعى مى گويد: فردا فيروز و رفقايش را خواهم كشت . ناگهان اسود متوجه شد كه فيروز گوش مى دهد.
    ديلمى گويد: فيروز از نزد اسود مراجعت كرد و جريان غدر و حيله را در ميان گذاشت . ما دنبال قيس فرستاده و او نيز در مجلس ما شركت كرد. پس ‍ ار مدتى مشاوره تصميم گرفتيم بار ديگر با آزاد، زن اسود مذاكره كنيم و جريان را به اطلاع وى برسانيم و از نظر وى نيز اطلاعى به دست آوريم . ديلمى گويد: من نزد آزاد رفتم و موضوع را با وى در ميان گذاشتم و همه قضايا را به اطلاع او رسانيدم .
    آراد گفت : اسود هميشه از خود مى ترسد و هيچ اطمينانى به جانش ندارد. هنگامى كه در منزل قرار مى گيرد تمام اطراف اين قصر و راههايى كه به آن منتهى مى شود مورد نظر ماءمورين است و حركت هر جنبنده اى را زير نظر خود مى گيرند. بنابراين راه وصول به اين ساختمان براى افراد عادى امكان ندارد. تنها جايى كه اسود بدون حافظ و نگهبان استراحت مى كند همين اتاق است . شما فقط در اين مكان مى توانيد او را دريابيد و او را از پاى درآورند و مطمئن باشيد كه در اتاق خواب وى جز شمشير و چراغى چيز ديگرى نيست .
    ديلمى گويد: من از نزد آزاد بيرون شدم و در نظر داشتم از قصر خارج گردم . در اين هنگام اسود از اتاق خارج شد و تا مرا ديد بسيار ناراحت گرديد. وى در حالى كه ديدگانش از فرط غضب سرخ شده بود گفت : از كجاآمده اى و چه كسى به شما اجازه داد بدون اذن من به خانه وارد شوى ؟ ديلمى گويد: وى سرم را چنان فشار داد كه نزديك بود از پا درآيم .
    در اين هنگام آزاد از دور جريان را ديد و فرياد برآورد: اسود از وى درگذر و اگر وى فرياد آزاد را نشنيده بود مرامى كشت .آزاد به اسود گفت : وى پسر عموى من است و به ديدن من آمده است . از وى دست بكش . اسود پس از شنيدن اين سخنان دست از من برداشت و مرا رها كرد و من از قصر بيرون شدم و به نزد دوستان خود آمده جريان را با آنان در ميان گذاشتم .
    در اين هنگام كه سرگرم گفتگو بوديم ، قاصدى از طرف آزاد آمد و گفت : وقت فرصت است و شما مى توانيد به مقصود خود برسيد، و هر تصميمى را كه در نظر گرفته ايد هر چه زودتر به مرحله عمل درآوريد.
    به فيروز گفتيم : هر چه زودتر خود را به آزاد برسان . وى به سرعت خود را به آزاد رسانيد. آزاد جريان را كاملا با وى درميان گذاشت .
    فيروز گويد: ما در خارج ساختمانى كه اسود در آن زندگى مى كرد راهى از زيرزمين به اتاق وى باز كرديم و افرادى را در دهليز آن قرار داديم تا در موقع لزوم خود را از خارج به اين اتاق برسانند و وى را بكشند.
    فيروز پس از اين مطالب داخل اتاق شد و با آزاد مانند اينكه به ديدن وى آمده است نشست و مشغول گفتگو شدند. در اين هنگام كه فيروز با آزاد سرگرم سخن بود اسود از در وارد شد و چون چشمانش به فيروز افتاد سخت ناراحت شد.
    آزاد هنگامى كه ناراحتى اسود را مشاهده كرد غيرتش به جوش آمد و گفت : وى از خويشاوندان من است و با من نسبت نزديك دارد.
    اسود با كمال ناراحتى فيروز را از اتاق خارج كرد و او را از قصر بيرون كشيد.
    چون شب شد فيروز، ديلمى و دادويه هر سه نفر تصميم گرفتند از راه زيرزمين خود را به اتاق مخصوص اسود برسانند و او را از پاى درآورند.
    پس از اينكه مقدمات كشتن اسود را از هر جهت فراهم آوردند، نظر خود را با دوستان و همفكران خويش درميان نهادند و موضوع را به اطلاع بعضى قبائل عرب مانند همدان و حمير رسانيدند. ديلمى گويد: ما شب دست به كار شديم و از زيرزمين راهى به اتاق اسود باز كرديم و خود را به درون اتاق وى رسانيديم . در ميان اتاق يك چراغ مى سوخت و روشنايى مختصرى از آن مشاهده مى شد. ما به فيروز اعتماد داشتيم ، زيرا وى مردى شجاع و بى باك و هم زورمند و قوى بود. به فيروز گفتيم : بنگر در روشنايى چه چيزى مى بينى ؟
    فيروز بيرون شد در حالى كه مابين او نگهبانان قرار گرفته بودند. هنگامى كه بر در اتاق رسيد صداى خرخرى شنيد. معلوم شد اسود در خواب فرو رفته و نفيرش بلند شده است . آزاد زنش نيز در گوشه اى نشسته . هنگامى كه فيروز در اتاق رسيد ناگهان اسود از خواب پريد و بلند شد و در جاى خود نشست و فرياد برآورد: اى فيروز مرا با تو چكار است ؟!
    در اين هنگام فيروز متوجه شد كه اگر مراحعت كند به دست نگهبانان كشته خواهد شد و آزاد نيز هلاك خواهد شد. ناگهان خود را به درون اتاق افكند و خويشتن را به روى اسود انداخت و با وى گلاويز شد و مانند شتر نر بر وى حمله آورد و سرش را گرفت و او را خفه كرد. هنگامى كه مى خواست از اتاق بيرون رود آزاد گفت : مطمئن هستى كه اين مرد كشته شده و جانش از كالبدش درآمده است ؟
    فيروز از اتاق بيرون شد و جريان را به اطلاع ماها كه در كنار دهليز زيرزمينى بوديم رسانيد. ما نيز داخل اتاق شديم ، در حالى كه اسود كذّاب هنوز مانند گاو فرياد برمى آورد. سپس با كارد بزرگى سرش را از تن جدا كرديم و بدين طريق منطقه يمن را از وجود ناپاكش پاك ساختيم .
    در اين لحظه اضطرابى در حوالى اتاق مخصوص وى پديد آمد و سر و صدا بلند شد. نگهبانان از اطراف و اكناف به طرف ساختمان مسكونى اسود آمدند و فرياد برآوردند: چه شده است ؟
    آزاد زن اسود گفت : موضوع تازه اى نيست ، پيغمبر در حال نزول وحى است ! و در اثر وحى بدين حالت افتاده است و بدين طريق نگهبانان از اطراف اتاق پراكنده شدند و ما از خطر جستيم .
    پس از رفتن نگهبانان بار ديگر سكوت فضاى اتاق را فرا گرفت و ما چهار نفر (يعنى فيروز، دادويه ، كشيش ديلمى و قيس ) در اين فكر افتاديم كه رفقاى خود را چگويه از اين جريان مطلع سازيم . در نظر گرفتيم فرياد بزنيم كه اسود را كشتيم و همين نظريه را در هنگام طلوع فجر به مرحله عمل درآورديم .
    پس از طلوع فجر شعارى را كه قرارمان بود با صداى بلند اعلام كرديم و در آخر اين فرياد مسلمانان و كفار رسيدند و از وقوع قضيه بزرگى اطلاع پيدا كردند.
    ديلمى گويد: سپس شروع كردم به اذان گفتنم و با صداى بلند گفتيم : اشهد او محمّدا رسول اللّه و اعلام كردم كه ((عيهله )) يعنى اسود كذّاب دروغ مى گفت و بدون حق خود را پيغمبر معرفى مى كرد. در اين موقع سر او را به طرف مردم افكندم .
    پس از اين جريان گروهى از نگهبانان وى كه كشته شدن او را مشاهده كردند شروع كردند به غارت قصر وى و هر چه در آن بود به يغما بردند و به طور كلى در يك لحظه آنچه در آن كاخ جمع شده بود از بين رفت و تار و مار شد. بدين طريق يك ادعاى باطل و دروغ كه موجب قتل نفوس بى شمارى گرديد نابود شد.
    پس از اين به اهل صنعا گفتيم هر كس يكى از اصحاب عنسى را مشاهده كرد دستگيد كند. بدين ترتيب گروهى از ياران اسود توقيف گرديدند.
    هنگامى كه طرفداران اسود از جايگاه خود درآمدند مشاهده كردند هفتاد نفر از رفقاى انها مفقودالاثر مى باشند. دوستان اسود جريان را براى ما نوشتند. ما نيز براى آنان نوشتيم آنچه را كه آنها در دست دارند براى ما واگذارند و ما نيز آنچه در در اختيار داريم به زمين خواهيم گذاشت .
    اين پيشنهاد به مرحله درآمد وليكن ياران اسود بعد از اين نتوايستند همديگر را ملاقات كنند و تصميمات جديدى بگيرند و ما كاملا از شر آنان آسوده شديم . اصحاب اسود بعد از كشته شدن وى به بيابانهاى بين صنعا و نجران پناه بردند و ديگر از مداخله در امور ممنوع شدند. در اين هنگام كلنه عمال و حكام حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله به طرف مركز حكومت خود رفتند و بار ديكر اوصاع و احوال به حال عادى برگشت .
    خبر كشبه شدن اسود به سرعت به اطلاع مسلمانان در مدينه منوره رسيد.
    عبداللّه بن عمر روايت مى كند: در شبى كه اسود كذّاب كشته شد از طريق وحى خبر كشته شدن وى به اطلاع نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله رسيد و حضرت فرمودند: عنسى كشته شد و قتل وى به دست مبارك كه از يك خانواده مبارك مى باشد واقع گرديده است . مسلمانان از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله )پرسيدند: كدام مرد وى را كشت ؟ فرمود: فيروز.
    ايام حكومت و رياست اسود در يمن و نواحى آن سه ماه به طول انجاميد.
    فيروز گويد: چون اسود را كشتيم اوضاع و احوال به صورت عادى درآمد و مانند روزهاى قبل از وى بار ديگر امنيت و آرامش سرزمين يمن را فرا گرفت . معاذبن جبل كه از طرف پيغمبر صلى اللّه عليه و آله امام جماعت اهل يمن بود و در دوره اسود خانه نشين شده بود بار ديگر دعوت شد كه نماز را از سرگيرد و اقامه جماعت كند. ما از هيچ چيز باك نداشتيم جز اندكى از سواران طرفدار اسود كه در اطراف يمن پراكنده شده بودند. در اين هنگام كه اوضاع و احوال آرام شده بود خبر درگذشت نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله رسيد و بار ديگر آرامش به هم خورد و رشته امور از هم گسيخته گرديد.(26)





    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,245
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,262
    مورد تشکر
    14,402 در 4,696
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    مبارزه ايرانيان يمن با گروهى از مرتدين عرب

    قيس بن عبد يغوث كه همراه فيروز و ساير ايرانيان مقيم يمن با اسود مبارزه مى كرد پس از درگذشت حضرت رسول مرتد شد و با فيروز به جنگ پرداخت .
    قيس بن عبد يغوث تصميم گرفت كه نخست فيروز را بكشد زيرا فيروز با كشتن كذاب عنسى در ميان مردم يمن شهرتى به هم رسانيده بود و اهميّت فوق العاده اى برايش قائل بودند.
    قيس با حيله و مكر و نقشه هاى شيطانى ، فيروز را مستاءصل كرد و بار ديگر اوضاع و احوال يمن مخصوصا اوضاع مسلمانان ايرانى پريشان شد و مسلمانان هسته مركزى و نگهبان حقيقى و فداكار خود را از دست دادند.
    قيس بن عبد يغوث در يمن از سه نفر مسلمان كه هر سه ايرانى بودند ترس و واهمه داشت و اينان عبارت بودند از: فيروز، دادويه و جشيش ‍ ديلمى .
    هنگامى كه خبر ارتداد قيس بن عبد يغوث به مدينه رسيد، ابوبكر كه تازه به خلافت رسيده بود به چند نفر نامه نوشت كه از فيروز و مسلمانان ايرانى كه موجب هلاك اسود كذّاب شدند پشيمانى كنند.
    قيس هنگامى كه شنيد ابوبكر چنين نامه اى نوشته براى ذوالكلاع نوشت كه خود و اصحابش با ايرانيان جنگ كنند و آنان را از خاك يمن اخراج نمايند وليكن ذوالكلاع و يارانش به قيس اعتنا نكردند و پيشنهاد او را رد نمودند.
    قيس هنگامى كه ديد كسى او را يارى نمى كند، تصميم گرفت به هر طريق كه شده ولو با مكر و فريب ايرانيان را از پاى درآورد و فيروز و دادويه و ديلمى را كه سركردگان آنها به شمار ميروند بكشد.
    قيس براى اصحاب اسود كه در كوهها پراكنده بودند و با فيروز و ايرانيان سخت دشمن بودند دعوتنامه فرستاد و از آنان درخواست نمود كه با فيروز و ايرانيان مسلمان جنگ كنند و قيس را يارى نمايند. در اثر اين دعوت جماعتى از اصحاب اسود عنسى در صنعا اجتماع نمودند و خود را براى جنگ با ايرانيان آماده ساختند.
    در اين هنگام اهل صنعا از اين جريان اطلاع پيدا كردند و از اسرار و حقايق پشت پرده كه توسط قيس بن عبد يغوث انجام مى گرفت مطلع شدند.
    قيس با فيروز و دادويه به مشورت پرداخت و با مكر و حيله اوضاع و احوال را بر آنها وارونه جلوه داد و از اين دو نفر دعوت كرد كه فردا به هم غذا بخورند. اينان نيز دعوت وى را پذيرفتند و قرار شد در موعد مقرر در منزل وى حاضر شوند.
    نخست دادويه به خانه قيس وارد شد و بلافاصله توسط گروهى كه قبلا آماده شده بودند كشته شد. پس از چند لحظه فيروز از راه رسيد. همين كه وارد خانه شد شنيد دو زن از پشت بام با همديگر مى گويند اين مرد هم كشته خواهد شد همان طور كه قبل از رسيدن او دادويه را كشتند.
    فيروز پس از شنيدن اين سخن بلافاصله از منزل بيرون شد و ياران قيس ‍ چون اين را بديدند وى را تعقيب كردند ليكن نتوانستند او را دريابند.
    فيروز به سرعت تمام از آن حوالى دور شد و در بين راه جشيش ديلمى را ديد كه براى شركت در ناهار به منزل قيس مى رود. بلافاصله خود را به وى رسانيد و جريان را گفت و بدون درنگ هر دو به طرف كوه خولان رفتند و در آنجا در نزد خويشاوندان فيروز قرار گرفتند.
    فيروز و جشيش هر دو از كوه بالا رفتند و ياران قيس با ديدن اين وضع مراجعت نمودند. در اين هنگام كه فيروز از صنعا بيرون شده بود بار ديگر اصحاب اسود عنسى به فعاليت پرداختند.
    پس از استقرار فيروز در كوه خولان گروهى از مسلمانان عرب و ايرانى بار ديگر اطراف فيروز را گرفتند فيروز همه اين حوادث را به مدينه گزارش ‍ داد.
    روساى قبايل عرب از يارى فيروز و ايرانيان مسلمان دست برداشتند.
    قيس دستور داد همه ايرانيان را از يمن اخراج كنند و به آنان دستور دادند هر چه زودتر يه سرزمين خود مراجعت كنند. زنان و فرزندان فيروز و دادويه را نيز مجبور كردند از يمن بيرون روند.
    هنگامى كه فيروز از اين جريان اطلاع پيدا كرد تصميم گرفت كه با قيس بن عبد يغوث جنگ كند. فيروز براى چند قبيله از اعراب نوشت كه وى را در جنگ مرتدين يارى كنند.
    در اين موقع گروهى از طايفه عقيل كه به حمايت از فيروز و ايرانيان برخاسته بودند بر سواران قيس كه ايرانيان را از يمن بيرون مى كردند تاختند و ايرانيان را از دست آنان نجات دادند.
    قبيله عك نيز به طرفدارى از فيروز بپاخاسته و موفق شدند جماعت ديگرى از ايرانيان را كه در اسارت اعراب مرتد قرار داشتند آزاد سازند.
    قبيله عقيل و عك متفقا مردان خود را به يارى فيروز فرستادند و همگان بر مرتدين كه در راءس آنها قيس قرار داشت حمله آوردند. در نتيجه قيس بن عبد يغوث شكست خورد و از ميدان جنگ فرار كرد و ياران اسود عنسى نيز از هم پاشيدند.
    پس از فرار كردن قيس و از هم پاشيدن لشكريان وى خود او سرانجام به دست مهاجر بن ابى اميه اسير شد. او را بند كرده به مدينه بردند.
    ابوبكر از وى بازجويى كرد كه چرا دادويه ايرانى را كشتى ؟
    گفت : من او را نكشته ام ؛ وى را به طور نهانى كشتند و معلوم نيست كشنده او چه مردى بوده است .
    ابوبكر نيز سخن وى را پذيرفت و از قتل او درگذشت . شايد اين اوّلين موردى باشد كه در آن حقوق اسلامى پايمال شده و تبعيض نژادى و تعصب قومى به كار رفت و برترى عرب را بر عجم به كار بستند، زيرا همه مى دانستند كه قيس مرتد شده و با دشمنان اسلام نيز همكارى مى كند و دادويه مسلمانان ايرانى براى دفاع از اسلام كشته شده است .





    امضاء


  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,245
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,262
    مورد تشکر
    14,402 در 4,696
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    يشنهادى كه پذيرفته نشد

    گروهى از قبايل عرب خدمت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله رسيدند و عرض كردند: يا رسول اللّه ! اگر مى خواهيد ما مسلمان بشويم سه شرط داريم كه بايد آنها را بپذيريد.
    1- اجازه بدهيد تا يكسال ديگر هم ، اين بتها را پرستش كنيم .
    2- نماز خيلى بر ما ناگوار است اجازه بدهيد ما نخوانيم .
    3- از ما نخواهيد كه آن بت بزرگمان را خودمان بكشيم .
    حضرت در جواب فرمودند:
    از اين سه پيشنهاد شما فقط سوّمى پذيرفته مى شود (يعنى فقط شكستى بت بزرگ را كه در صورت اكراه شما ديگران آن را خواهند شكست ) و اما بقيه محال است .
    پيغمبر هرگز اينطورى فكر نكرد: كه خوب مثلا يك قبيله اى آمده مسلمان بشود. اينها كه چندين سال است اين بت ها را مى پرستند بگذار يكسال ديگر هم پرستش كنند و سپس موحد شوند بالاخره با اتخاذ اين شيوه بر تعداد مسلمانان كه افزوده مى شود.
    نه هرگز پيامبر صلى اللّه عليه و آله چنين فكرى را از ذهن خود هم عبور ندادند.
    زيرا اين پذيرفتن ، صحه گذاردن روى بت پرستى بود. اين را هم بايد دانست كه : نه فقط يكسال ، اگر حتى مى گفتند يك شبانه روز هم اجازه بدهيد كه بت بپرستيم و نماز نخوانيم باز هم محال بود كه پيامبر اجازه بدهند و بپذيرند و اگر درخواست مى كردند كه يا رسول اللّه ! اجازه بدهيد ما فقط يك شبانه روز نماز نخوانيم بعد مسلمان مى شويم و خواهيم خواند و تنها همين يك شبانه روز نماز نخواندن را پيامبر تاءييد و امضاء كنند، باز هم محال بود كه حضرت چنين اجازه اى را بدهند.
    زيرا پيامبر براى هدف مقدّس خويش از وسائل نامشروع استفاده نمى كند، نه از مردم و نه از عدول از ضوابط و احكام شرعى .(27)






    امضاء


  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,245
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,262
    مورد تشکر
    14,402 در 4,696
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    اجراى حد الهى

    در فتح مكّه زنى از بنى مخزوم مرتكب سرقت شده بود و جرمش محرز گرديد، خاندان آن زن كه از اشراف قريش بودند و اجراى حدّ سرقت را توهينى به خود تلقى مى كردند سخت به تكاپو افتادند كه رسول خدا را از اجراى حدّ منصرف كنند.
    بعضى از محترمين صحابه را به شفاعت برانگيختند ولى وقتى رسول خدا اين مطالب را از آنان شنيد و تلاش ايشان را براى متوقف شدن حد الهى ديد رنگش از خشم برافروخته شد و گفت : چه جاى شفاعت است ؟ مگر قانون خدا را مى توان به خاطر افراد تعطيل كرد.
    هنگام عصر آن روز در ميان جمع سخنرانى كرد و فرمود:
    اقوام و ملل پيشين از آن جهت سقوط كردند و منقرض شدند كه در اجراى قانون خدا تبعيض مى كردند هر گاه يكى از اقويا و زبردستان مرتكب جرم مى شد مجازات مى گشت ، سوگند به خدائى كه جانم در دست اوست ، در اجراى (عدل ) درباره هيچ كس سستى نمى كنم ، هر چند از نزديكترين خويشاوندان خودم باشد.(28)
    اين قاطعيت از همان پيغمبرى است كه در رحمت و عطوفت نظير ندارد تا جائى كه در همان فتح مكّه پس از پيروزى بر قريش تمام بديهايى كه قريش ‍ در طول بيست سال نسبت به آنحضرت مرتكب شده بودند، ناديده گرفت و همه را يكجا بخشيد و توبه قاتل عموى محبوبش حمزه را پذيرفت .(29)





    امضاء


  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,245
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,262
    مورد تشکر
    14,402 در 4,696
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    عفو در وقت قدرت


    شخصى يهودى آمد خدمت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و مدعى شد كه من از شما طلبكارم و الا ن در همين كوچه بايستى طلب مرا بدهى .
    پيغمبر فرمودند: اولاً كه شما از من طلبكار نيستى و ثانيا اجازه بده كه من بروم منزل و پول براى شما بياورم زيرا پولى همراه من نيست . يهودى گفت : يك قدم هم نمى گذارم از اينجا برداريد هرچه پيامبر با او نرمش نشان دادند او بيشتر خشونت نشان داد با آنجمله كه عبا و رداى پيامبر صلى اللّه عليه و آله را گرفت و به دور گردن حضرت پيچيده و آنقدر كشيد كه اثر قرمزى در گردن مبارك پيامبر به جاى ماند.
    حضرت كه قبل از اينكه عازم مسجد تراى اقامه نماز جماعت بودند با اين پيشامد تاءخير كردند. مسلمين ديدند حضرت نيامدند و وقت گذشت آمدند مشاهده كردند كه يك نفر يهودى جلوى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را گرفته است و آن حضرت را اذيّت مى كند.
    مسلمين خواستند يهودى را كنار بزنند و يا احتمالا كتك كارى كنند.
    حضرت فرمود: نه من خودم مى دانم با رفيقم چه بكنم شما كارى نداشته باشيد، آنقدر نرمش نشان داد كه يهودى همانجا گفت : اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد انك رسول اللّه . شما با چنين قدرتى كه داريد اين همه تحمل مى كنيد! و اين ، تحمل يك انسان عادى نيست و مسلما از جانب خداوند مبعوث شده ايد.(30)






    امضاء


  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,245
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,262
    مورد تشکر
    14,402 در 4,696
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    اعلام خطر

    سالهاى اوّل بعثت بود پيامبر صلى اللّه عليه و آله به دامنه كوه صفا تشريف آوردند و ايستادند و فرياد كشيدند و اعلام خطر كردند.
    مردم جمع شدند كه ببينند چيست و چه خبر است .
    پيامبر صلى اللّه عليه و آله اوّل از مردم تصديق خواستند كه اى مردم ! مرا در ميان خود چگونه شناخته ايد؟
    همه گفتند: تو را امين و راستگو يافته ايم .
    فرمود: اگر من الا ن به شما اعلام خطر كنم كه در پشت اين كوهها دشمن با لشكر جرار آمده است و مى خواهد بر شما هجوم آورد آيا سخن مرا باور مى كنيد؟
    گفتند: البته كه باور مى كنيم .
    پس از آنكه اين گواهى را از مردم گرفتند فرمودند:
    انى نذير لكم يدى عذاب شديد. من به شما اعلام خطر مى كنم كه اين راهى كه شما مى رويد دنباله اش عذاب شديد الهى است در دنيا و آخرت ، و پيامبر آمده است تا انسانها را به سوى پروردگار خويش دعوت كند.(31)






    امضاء


  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,245
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,262
    مورد تشکر
    14,402 در 4,696
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    با مردگان سخن مى گويد!


    در جنگ بدر پس از فتح مسلمين و كشته شدن گروهى از سران و مستكبران قريش و انداختن آنها در يك چاه در حوالى بدر، رسول خدا صلى اللّه عليه و آله سر به درون چاه برد و به آنها رو كرد و گفت :
    ما آنچه را خداوند به ما وعده داده بود محقق يافتيم آيا شما نيز وعده هاى راست خدا را به درستى دريافتيد؟
    بعضى از اصحاب گفتند: يا رسول اللّه شما با كشته شدگان و مردگان سخن مى گوئيد؟!
    مگر اينها سخن شما را درك مى كنند؟ فرمود: آنها هم اكنون از شما شنواترند.
    از اين حديث و امثال آن استفاده مى شود كه با آنكه با مرگ ميان جسم و جان جدائى واقع مى شود، روح ، علاقه خود را با بدن كه سالها با او متحد بوده و زيست كرده به كلى قطع نمى كند.(32)







    امضاء


  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,245
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,262
    مورد تشکر
    14,402 در 4,696
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    شكايت زنان از شوهرانشان

    روزى سه نفر از زنها، به حضور رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله آمده و از شوهران خود شكايت كردند.
    يكى گفت : شوهر من گوشت نمى خورد.
    ديگرى گفت : شوهر من از بوى خوش اجتناب مى كند.
    سومى گفت : شوهر من از زنان دورى مى كند.
    رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بى درنگ در حالى كه به علامت خشم ردايش را به زمين ميكشيد از خانه به مسجد رفت و بر منبر برآمد و فرياد كرد:
    چه مى شود گروهى از ياران مرا كه ترك گوشت و بوى خوش و زن كرده اند؟! همانا من خورم هم گوشت مى خورم و هم بوى خوش استعمال مى كنم و هم از زنان بهره مى گيرم ، هر كس از روش من اعراض كند از من نيست .(33)




    امضاء


  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,245
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,262
    مورد تشکر
    14,402 در 4,696
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    آرايش مرد براى همسرش

    حسن بن جهم ، بر حضرت موسى بن جعفر (ع ) وارد شد، در حالى كه آن حضرت خضاب فرموده بود.
    عرض كرد: يابن رسول اللّه ، رنگ مشكى بكار برده ايد؟
    فرمود: بلى خضاب و آرايش در مرد موجب افزايش پاكدامنى در همسر اوست ، برخى از زنان به اين جهت كه شوهرانشان خود را نمى آرايند، عفاف را از دست مى دهند.(34)




    امضاء


  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,245
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,262
    مورد تشکر
    14,402 در 4,696
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    تقاضاى مجازات

    شخصى آمد خدمت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و گفت : يا رسول اللّه ! من زنا كرده ام ، مرا مجازات كن !
    پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: شايد تو آن زن را بوسيده اى و مى گويى زنا كرده ام ؟
    عرض كرد: نه يا رسول اللّه ! زنا كرده ام .
    فرمود: شايد او را نيشگون گرفته اى ؟
    گفت : نه يا رسول اللّه ! زنا كرده ام .
    فرمود: شايد نزديك به حد زنا رسيده ولى زناى واقعى تحقق پيدا نكرده است ؟
    عرض كرد: نه يا رسول اللّه من آلوده شده ام ، من نجس شده ام ، من آمده ام تا حدّ بر من جارى كنى و در همين دينا مرا مجازات نمايى ، زيرا نمى خواهم براى دنياى ديگر باقى بماند.
    شما در كجاى دنيا و در چه مكتبى از مكاتب دنيا سراغ داريد كه مجرم با پاى خودش براى مجازات بيايد؟ هميشه كار مجرم اين است كه از مجازات فرار مى كند، تنها قدرتى كه مجرم را با پاى خودش و به اختيار و اراده خويش به سوى مجازات مى كشاند قدرت ايمان است .(35)



    امضاء


صفحه 3 از 9 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi