صفحه 5 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 90

موضوع: حكايتها و هدايتها در آثار استاد شهيد آيت الله مرتضي مطهري

  1. Top | #41

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    مروت و مردانگى


    جنگ صفين در آستانه شروع شدن است و مى رود تا اوّلين درگيرى و برخورد مسلحانه امام على (ع ) با معاويه آغاز شود دو لشكر در اطراف رود فرات به هم مى شوند.
    معويه به يارانش دستور مى دهد پيش دستى كنيد و آب را بر روى على و سپاهيانش قبل از آنكه به محل كارزار برسند ببنديد.
    آب به روى سپاهيان اسلام بسته مى شود و تازه معاويه و لشكريانش خيلى هم خوشحال مى شوند و مى گويند: از وسيله خوبى استفاده كرده ايم ، زيرا وقتى كه على و پيروانش بيايند آب به چنگ نمى آورند و مجبور مى شوند فرار كنند و آن وقت بهترين پيروزى را ما به دست آورده ايم .
    على (ع ) به معاويه پيام داد كه بهتر است ابتدا با يكديگر مذاكره كنيم ، بلكه بتوانيم با مذاكره مشكل را حل كنيم و گره اى كه مى شود با دست باز كرد
    نبايد ما دندان باز كنيم و تا ممكن باشد از كارى كه ميان دو گروه از مسلمانان جنگ و خونريزى راه بيانداز و بپرهيزيد، هنوز ما به محل نرسيده شما آب را بستيد.
    پس از اين پيام معاويه شوراى نظامى تشكيل داد و مسئله را با سران خودش ‍ مطرح كرد و گفت : شما چه صلاح مى دانيد، اينها را آزاد بگذاريم يا نه ؟
    بعضى گفتند: آزاد بگذاريد براى اين كه اگر آزاد نگذاريد با زور و قدرت از شما مى گيرند و آبرويتان بر باد مى رود.
    ديگران گفتند: خير ماآزاد نمى گذاريم و آنها هم نمى توانند از ما بگيرند و آزاد نگذاشتند.
    بالاخره جنگ را به على (ع ) تحميل كردند.
    آن وقت على (ع ) آنجام آمد و ايستاد و يك خطابه حماسى در مقابل لشكر خود خواند كه از هزار طبل و شيپور و نغمه هاى نظامى مارش هاى ارتشى اثرش بيشتر است .
    صدا زد: اى مردم ! معاويه گروهى از گمراهان را دور خودش جمع كرده است و آنها آب را بر روى شما بسته اند!
    حالا مى دانيد چه بايد بكنيد؟ يكى از دو راه را انتخاب نماييد:
    الان شما تشنه هستيد و سراغ من آمده ايد كه آب نداريم و تشنه هستيم و آب مى خواهيم ، پس بنابراين اوّل بايد اين شمشيرهاى خودتان را از خونهاى پليد سيراب كنيد تا آنوقت خودمان سيراب بشويد بعد يك جمله اى فرمودند كه هيجانى در همه ايجاد كرد، على موت و حيات را از جنبه حماسى و نظامى در اين گفتار تعريف مى كند:
    ايها الناس حيات يعنى چه ؟ زندگى يعنى چه ؟ مردن يعنى چه ؟ آيا زندگى يعنى راه رفتن بر روى زمين و غذا خوردن و خوابيدن ؟
    آيا مردن يعنى رفتن زير خاك ؟ خير، نه اين زندگى است و نه آن مردن .
    فالموت فى حياتكم مقهوين والحياة فى موتكم قاهرين (48)
    زندگى اين است كه بميريد و پيروز باشيد و مردن اين است كه زنده باشيد و محكوم و مغلوب ديگران .
    ببينيد اين جمله چقدر حماسى است ! چقدر اوج دارد! اين جمله از صد مارش نظامى بيشتر اثر كرد، لشكر على را بايد زورتر جلوشان را نگه داشت !
    حمله كردند و دشمن را تا چند كيلومتر آن طرف تر عقب راندند، شريعه را در اختيار گرفتند جلو آب را بستند، معاويه بى آب ماند، نامه اى التماس آميز نوشت .
    اصحاب على (ع ) گفتند: محال است زيرا كه ما چنين كارى را ابتداء شروع نكرديم ، شما اوّل اين كار را كرديد و گفتيد آب به شما نمى دهيم ولى اميرالمؤ منين على (ع ) فرمود: نه هرگز چنين نمى كنيم اين عملى است ناجوانمردانه ، من با دشمن در ميدان جنگ روبرو مى شوم ولى هرگز از راه اينگونه تضييقات نمى خواهم پيروزى كسب كنم . اين شيوه ها از عمل و شاءن من بدور است و از شاءن يك مسلمان عزيز و با كرامت هم بدور مى باشد.
    ((اين را مى گويند مروّت و مردانگى ، مروّت بالاتر از شجاعت است . چه خوب گفته مولاى رومى ، اين شعر او از بهترين اشعارى است كه راجع به على (ع ) گفته شد است . آنجا كه خطاب مى كند به اميرالمؤ منين (ع ) و مى گويد:
    در شجاعت شير ربانيستى
    در مروت خود كه داند كيستى ؟))(49)


    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #42

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    ببينيد اين جمله چقدر حماسى است ! چقدر اوج دارد! اين جمله از صد مارش نظامى بيشتر اثر كرد، لشكر على را بايد زورتر جلوشان را نگه داشت !
    حمله كردند و دشمن را تا چند كيلومتر آن طرف تر عقب راندند، شريعه را در اختيار گرفتند جلو آب را بستند، معاويه بى آب ماند، نامه اى التماس آميز نوشت .
    اصحاب على (ع ) گفتند: محال است زيرا كه ما چنين كارى را ابتداء شروع نكرديم ، شما اوّل اين كار را كرديد و گفتيد آب به شما نمى دهيم ولى اميرالمؤ منين على (ع ) فرمود: نه هرگز چنين نمى كنيم اين عملى است ناجوانمردانه ، من با دشمن در ميدان جنگ روبرو مى شوم ولى هرگز از راه اينگونه تضييقات نمى خواهم پيروزى كسب كنم . اين شيوه ها از عمل و شاءن من بدور است و از شاءن يك مسلمان عزيز و با كرامت هم بدور مى باشد.
    ((اين را مى گويند مروّت و مردانگى ، مروّت بالاتر از شجاعت است . چه خوب گفته مولاى رومى ، اين شعر او از بهترين اشعارى است كه راجع به على (ع ) گفته شد است . آنجا كه خطاب مى كند به اميرالمؤ منين (ع ) و مى گويد:
    در شجاعت شير ربانيستى
    در مروت خود كه داند كيستى ؟))(49)





    امضاء


  4. Top | #43

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    ماجراى صفين

    در جنگ صفين (50) در آخرين روزى كه جنگ مى رفت تا به نفع على (ع ) خاتمه يابد معاويه با مشورت عمرو عاص دست به يك نيرنگ ماهرانه اى زد، او ديد تمام فعاليت ها و رنجشهايش بى نتيجه مانده و با شكست يك قدم بيشتر فاصله ندارد، فكر كرد كه جز با اشتباهكارى راه به نجات نمى يابد، دستور داد:
    قرآنها را بر سر نيزه ها بلند كنند كه مردم ! ما اهل قبله و قرانيم ، بياييد آن را در بين خويش حكم قرار دهيم . اين سخن تازه اى نبود كه آنها ابتكار كرده باشند همان حرفى است كه قبلا على (ع ) گفته بود و تسليم نشدند و اكنون بهانه اى است تا راه نجات يابند و از شكست قطعى خود را برهانند.
    على (ع ) فرياد برآورد: بزنيد آنها را، اينها صفحه و كاغذ قرآن را بهانه كرده مى خواهند در پناه لفظ و كتابت قرآن خودشان را حفظ كنند و بعد به همان روش ضد قرانى خود ادامه دهند. كاغذ و جلد قرآن در مقابل حقيقت آن ارزش و احترامى ندارد، حقيقت و جلوه راستين قرآن منم ، اينها كاغذ و خط را دستاويز كرده اند تا حقيقت و معنى را نابود سازند.
    عده اى از نادانها و مقدّس نماهاى بى تشخيص كه جمعيت كثيرى را تشكيل مى دادند با يكديگر اشاره كردند: كه على چه مى گويى ؟ فرياد برآوردند كه با قرآن بجنگيم ؟! جنگ ما به خاطر احياى قرآن است آنها هم كه خود تسليم قرآنند پس ديگر جنگ چرا؟
    على (ع ) فرمود: من نيز ميگويم به خاطر قرآن بجنگيد آما اينها با قرآن سر و كار ندارند، لفظ و كتابت قرآن را وسيله حفظ جان خود قرار داده اند.
    اما نادانى بى خبرى همچون پرده اى سياه جلوى چشم عقلشان را گرفت و از حقيقت بازشان داشت ، گفتند ما علاوه بر اين كه با قرآن نمى جنگيم ، جنگ را قرآن خود منكرى است و نبايد براى نهى از آن بكوشنم و با كسانى كه با قرآن مى جنگند، بجنگيم .
    تا پيروزى نهائى ساعتى بيش نمانده بود، مالك اشتر كه افسرى رشيد و فداكار و از جان گذشته بود همچنان مى رفت تا خيمه فرماندهى معاويه را سرنگون كند و راه اسلام را از خارها پاك نمايد.
    در همين وقت اين گروه به على (ع ) فشار آوردند كه ما از پشت حمله مى كنيم ، هر چه على (ع ) اصرار ميكرد، آنها بر انكارشان مى افزودند و بيش ‍ از آن لجاجت مى كردند.
    على (ع ) براى مالك پيغام فرستاد: جنگ را متوقف كن و خود از صحنه برگرد. او به پيام على (ع ) جواب داد: كه اگر چند لحظه اى را اجازتم دهى ، جنگ به پايان رسيده و دشمن نيز نابود گشته است .
    شمشيرها را كشيدند كه يا قطعه قطعه ات مى كنيم يا بگو برگردد.
    على (ع ) باز به دنبال مالك فرستاد كه اگر مى خواهى على را زنده ببينى جنگ را متوقف كن و خود برگرد.
    او برگشت و دشمن شادمان از اين كه نيرنگش خوب كارگر افتاده است .
    جنگ متوقف شد تا قرآن را حاكم قرار دهند مجلس حكميت تشكيل شود و حكم هاى دو طرف برآنچه در قرآن و سنت مورد اتفاق طرفين است قضاوت كنند و خصوصيّت ها را پايان دهند و يا به عكس آتش اختلاف را شعله ورتر كنند.
    على (ع ) گفت : آنها حكم خود را تعيين كنند تا ما نيز حكم خويش را تعيين كنيم ، آنها بدون كوچكترين اختلافى با اتفاق نظر عمرو عاص ، عصاره نيرنگها را انتخاب كردند.
    على (ع ) هم عبداللّه بن عباس ، سياستمدار و يا مالك اشتر مرد فداكار و روشن بين و با ايمان را پيشنهاد كرد و يا افرادى نظير اينها را.
    اما آن احمق ها كه در صف لشكريان على (ع ) متاءسفانه جاى گرفته بودند، به دنبال همجنس خويش مى گشتند و مردى چون ابوموسى اشعرى را كه فردى بى تدبير بود و با على (ع ) ميانه خوبى نداشت انتخاب كردند.
    هر چه على (ع ) و دوستان او خواستند اين مردم را روشن كنند كه ابوموسى مرد اين كار نيست و شايستگى اين مقام را ندارد گفتند غير او را ما موافقت نكينم .
    فرمود: حالا كه اين چنين است هر چه مى خواهيد بكنيد.
    بالاخره او را به عنوان حكم از طرف على (ع ) و اصحابش به مجلس ‍ حكميت فرستادند.
    پس از ماهها مشورت ، عمرو عاص به ابوموسى گفت :
    بهتر اين است كه به خاطر مصالح مسلمين ، نه على باشد و نه معاويه ! شخص ثالث را انتخاب كنيم و آن جز عبداللّه بن عمر، داماد تو كسى ديگر نيست !
    ابوموسى گفت : راست گفتى ، اكنون تكليف چيست ؟
    عمرو عاص جواب داد: خيلى ساده ! تو على را از خلافت خلع مى كنى ، من هم معاويه را، بعد مسلمين مى روند يك فرد شايسته اى را كه حتما عبداللّه بن عمر است انتخاب مى كنند و ريشه فتنه ها كنده مى شود.
    بر اين مطلب توافق كردند و اعلام داشتند كه مردم جمع شوند براى استماع نتايج حكميت .
    مردم اجتماع كردند، ابوموسى رو كرد به عمرو عاص كه بفرماييد منبر و نظريه خويش را اعلام داريد.
    عمرو عاص گفت : من !؟ تو مرد ريش سفيد و محترم ، از صحابه اى ، حاشا كه من چنين جسارتى را بكنم و پيش از تو سخنى بگويم .
    ابوموسى از جا حركت كرد و بر منبر قرار گرفت . اكنون دلها مى طپد، چشمها خيره گشته و نفسها در سينه بند آمده است ، همگان در انتظارند كه ببينند نتيجه چيست .
    او به سخن آمد و اظهار داشت : ما پس از مشورت صلاح امت را در آن ديديم كه نه على باشد و نه معاويه ، ديگر مسلمين خود مى دانند هر كه را خواسته انتخاب كنند و انگشترش را از دست راست بيرون آورد و گفت :
    همچنان كه اين انگشتر را از دستم بيرون آوردم من على را از خلافت خلع كردم . اين را گفت و از منبر به زير آمد.
    عمرو عاص حركت كرد و بر منبر نشست و گفت :
    سخنان ابوموسى را شنيديد كه على را از خلافت خلع كرد و من نيز او را از خلافت خلع مى كنم همچنان كه ابوموسى كرد. سپس انگشترش را از دست راست بيرون آورد و آن را به دست چپ خود كرد و گفت : معاويه را به خلافت نصب مى كنم همچنان كه انگشترم را در انگشت كردم . اين را گفت و از منبر فرود آمد.
    مجلس آشوب شد، مردم به ابوموسى حمله بردند و بعضى با تازيانه بر وى شوريدند، او به مكّه فرار كرد و عمرو عاص نيز به شام رفت .
    خوارج كه به وجود آورنده اين جريان بودند رسوايى حكميت را با چشم ديدند و به اشتباه خود پى بردند. اما نمى فهميدند اشتباه در كجا بوده است ؟
    نمى گفتند خطاى ما در اين بود كه تسليم نيرنگ معاويه و عمرو عاص شديم و جنگ را متوقف كرديم و همچنين نمى گفتند كه پس از قرار حكميت در انتخاب داور خطا كرديم كه ابوموسى را حريف عمرو عاص قرار داده ايم ، بلكه مى گفتند: اين كه دو نفر انسان را در دين خدا حكم و داور قرار داديم ، خلاف شرع و كفر بود، حاكم منحصر خدا است نه انسانها. آمدند پيش ‍ على (ع ) كه نفهميديم و تن به حكميت داديم هم تو كافر گشتى و هم ما، ما ((توبه )) كرديم ، تو هم توبه كن ، مصيبت تجديد و مضاعف شد.
    على (ع ) فرمود: توبه به هر حال خوب است استغفراللّه من كل ذنب . ما همواره از هر گناهى استغفار مى كنيم .
    فرمود: آخر، من مسئله تحكيم را به وجود نياوردم خودتان به وجود آورديد و نتيجه اش را ديديد. و از طرفى ديگر چيزى كه در اسلام مشروع است
    (حكميت ) چگونه آن را گناه قلمداد كنم و گناهى كه مرتكب نشده ام به آن اعتراف كنم .
    از اينجا اين عده به عنوان يك فرقه مذهبى دست به فعاليت زدند، و در ابتدا فرقه اى سركش و ياغى بودند و به همين جهت ((خوارج )) ناميده شدند.(51)


    امضاء


  5. Top | #44

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    عده اى از نادانها و مقدّس نماهاى بى تشخيص كه جمعيت كثيرى را تشكيل مى دادند با يكديگر اشاره كردند: كه على چه مى گويى ؟ فرياد برآوردند كه با قرآن بجنگيم ؟! جنگ ما به خاطر احياى قرآن است آنها هم كه خود تسليم قرآنند پس ديگر جنگ چرا؟
    على (ع ) فرمود: من نيز ميگويم به خاطر قرآن بجنگيد آما اينها با قرآن سر و كار ندارند، لفظ و كتابت قرآن را وسيله حفظ جان خود قرار داده اند.
    اما نادانى بى خبرى همچون پرده اى سياه جلوى چشم عقلشان را گرفت و از حقيقت بازشان داشت ، گفتند ما علاوه بر اين كه با قرآن نمى جنگيم ، جنگ را قرآن خود منكرى است و نبايد براى نهى از آن بكوشنم و با كسانى كه با قرآن مى جنگند، بجنگيم .
    تا پيروزى نهائى ساعتى بيش نمانده بود، مالك اشتر كه افسرى رشيد و فداكار و از جان گذشته بود همچنان مى رفت تا خيمه فرماندهى معاويه را سرنگون كند و راه اسلام را از خارها پاك نمايد.
    در همين وقت اين گروه به على (ع ) فشار آوردند كه ما از پشت حمله مى كنيم ، هر چه على (ع ) اصرار ميكرد، آنها بر انكارشان مى افزودند و بيش ‍ از آن لجاجت مى كردند.
    على (ع ) براى مالك پيغام فرستاد: جنگ را متوقف كن و خود از صحنه برگرد. او به پيام على (ع ) جواب داد: كه اگر چند لحظه اى را اجازتم دهى ، جنگ به پايان رسيده و دشمن نيز نابود گشته است .
    شمشيرها را كشيدند كه يا قطعه قطعه ات مى كنيم يا بگو برگردد.
    على (ع ) باز به دنبال مالك فرستاد كه اگر مى خواهى على را زنده ببينى جنگ را متوقف كن و خود برگرد.
    او برگشت و دشمن شادمان از اين كه نيرنگش خوب كارگر افتاده است .
    جنگ متوقف شد تا قرآن را حاكم قرار دهند مجلس حكميت تشكيل شود و حكم هاى دو طرف برآنچه در قرآن و سنت مورد اتفاق طرفين است قضاوت كنند و خصوصيّت ها را پايان دهند و يا به عكس آتش اختلاف را شعله ورتر كنند.
    على (ع ) گفت : آنها حكم خود را تعيين كنند تا ما نيز حكم خويش را تعيين كنيم ، آنها بدون كوچكترين اختلافى با اتفاق نظر عمرو عاص ، عصاره نيرنگها را انتخاب كردند.



    امضاء


  6. Top | #45

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    على (ع ) هم عبداللّه بن عباس ، سياستمدار و يا مالك اشتر مرد فداكار و روشن بين و با ايمان را پيشنهاد كرد و يا افرادى نظير اينها را.
    اما آن احمق ها كه در صف لشكريان على (ع ) متاءسفانه جاى گرفته بودند، به دنبال همجنس خويش مى گشتند و مردى چون ابوموسى اشعرى را كه فردى بى تدبير بود و با على (ع ) ميانه خوبى نداشت انتخاب كردند.
    هر چه على (ع ) و دوستان او خواستند اين مردم را روشن كنند كه ابوموسى مرد اين كار نيست و شايستگى اين مقام را ندارد گفتند غير او را ما موافقت نكينم .
    فرمود: حالا كه اين چنين است هر چه مى خواهيد بكنيد.
    بالاخره او را به عنوان حكم از طرف على (ع ) و اصحابش به مجلس ‍ حكميت فرستادند.
    پس از ماهها مشورت ، عمرو عاص به ابوموسى گفت :
    بهتر اين است كه به خاطر مصالح مسلمين ، نه على باشد و نه معاويه ! شخص ثالث را انتخاب كنيم و آن جز عبداللّه بن عمر، داماد تو كسى ديگر نيست !
    ابوموسى گفت : راست گفتى ، اكنون تكليف چيست ؟
    عمرو عاص جواب داد: خيلى ساده ! تو على را از خلافت خلع مى كنى ، من هم معاويه را، بعد مسلمين مى روند يك فرد شايسته اى را كه حتما عبداللّه بن عمر است انتخاب مى كنند و ريشه فتنه ها كنده مى شود.
    بر اين مطلب توافق كردند و اعلام داشتند كه مردم جمع شوند براى استماع نتايج حكميت .





    امضاء


  7. Top | #46

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    مردم اجتماع كردند، ابوموسى رو كرد به عمرو عاص كه بفرماييد منبر و نظريه خويش را اعلام داريد.
    عمرو عاص گفت : من !؟ تو مرد ريش سفيد و محترم ، از صحابه اى ، حاشا كه من چنين جسارتى را بكنم و پيش از تو سخنى بگويم .
    ابوموسى از جا حركت كرد و بر منبر قرار گرفت . اكنون دلها مى طپد، چشمها خيره گشته و نفسها در سينه بند آمده است ، همگان در انتظارند كه ببينند نتيجه چيست .
    او به سخن آمد و اظهار داشت : ما پس از مشورت صلاح امت را در آن ديديم كه نه على باشد و نه معاويه ، ديگر مسلمين خود مى دانند هر كه را خواسته انتخاب كنند و انگشترش را از دست راست بيرون آورد و گفت :
    همچنان كه اين انگشتر را از دستم بيرون آوردم من على را از خلافت خلع كردم . اين را گفت و از منبر به زير آمد.
    عمرو عاص حركت كرد و بر منبر نشست و گفت :
    سخنان ابوموسى را شنيديد كه على را از خلافت خلع كرد و من نيز او را از خلافت خلع مى كنم همچنان كه ابوموسى كرد. سپس انگشترش را از دست راست بيرون آورد و آن را به دست چپ خود كرد و گفت : معاويه را به خلافت نصب مى كنم همچنان كه انگشترم را در انگشت كردم . اين را گفت و از منبر فرود آمد.
    مجلس آشوب شد، مردم به ابوموسى حمله بردند و بعضى با تازيانه بر وى شوريدند، او به مكّه فرار كرد و عمرو عاص نيز به شام رفت .
    خوارج كه به وجود آورنده اين جريان بودند رسوايى حكميت را با چشم ديدند و به اشتباه خود پى بردند. اما نمى فهميدند اشتباه در كجا بوده است ؟





    امضاء


  8. Top | #47

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    نمى گفتند خطاى ما در اين بود كه تسليم نيرنگ معاويه و عمرو عاص شديم و جنگ را متوقف كرديم و همچنين نمى گفتند كه پس از قرار حكميت در انتخاب داور خطا كرديم كه ابوموسى را حريف عمرو عاص قرار داده ايم ، بلكه مى گفتند: اين كه دو نفر انسان را در دين خدا حكم و داور قرار داديم ، خلاف شرع و كفر بود، حاكم منحصر خدا است نه انسانها. آمدند پيش ‍ على (ع ) كه نفهميديم و تن به حكميت داديم هم تو كافر گشتى و هم ما، ما ((توبه )) كرديم ، تو هم توبه كن ، مصيبت تجديد و مضاعف شد.
    على (ع ) فرمود: توبه به هر حال خوب است استغفراللّه من كل ذنب . ما همواره از هر گناهى استغفار مى كنيم .
    فرمود: آخر، من مسئله تحكيم را به وجود نياوردم خودتان به وجود آورديد و نتيجه اش را ديديد. و از طرفى ديگر چيزى كه در اسلام مشروع است
    (حكميت ) چگونه آن را گناه قلمداد كنم و گناهى كه مرتكب نشده ام به آن اعتراف كنم .
    از اينجا اين عده به عنوان يك فرقه مذهبى دست به فعاليت زدند، و در ابتدا فرقه اى سركش و ياغى بودند و به همين جهت ((خوارج )) ناميده شدند.(51)





    امضاء


  9. Top | #48

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    شمشير اسلام

    در جنگ خندق وقتى كه كفار قريش مسلمين را احاطه كردند و قبايل ديگر هم با قريش همدست شده و آنان را در برابر اسلام تقويت نمودند، ده هزار سرباز مسلمان را محاصره كرده ، مسلمانان را در شرايط بسيار سخت اقتصادى و اجتماعى قرار دادند، به طورى كه به حسب ظاهر راهى براى نجات مسلمين باقى نمانده بود.
    سردار سپاه كفر ((عمرو بن عبدود)) با همراهانش خندقى را كه مسلمين به دور خود كشيده بودند دور زدند تا اين كه نقطه اى را پيدا كرده كه از آنجا توانستند با اسب به آن طرف خندق بپرند.
    آنها به پيشروى خود ادامه دادند و آنقدر جلو رفتند تا در برابر مسلمين قرار گرفتند، صداى هل من مبارز خود را بلند كردند احدى از مسلمين جراءت نكرد جلو برود چون شك نداشتند كه هر كدام جلو بروند كشته مى شوند.
    على (ع ) در حالى كه از عمر شريفش هنوز بيست و چند سال نگذشته بود از جاى بلند شد و به پيامبر عرض كرد:
    يا رسول اللّه به من اجازه ميدان بدهيد.
    پيامبر فرمود بنشين ! چون رسول خدا مى خواست با اصحاب اتمام حجت بشود.
    ((عمرو بن عبدود)) هم پيوسته اسبش را جولان مى داد و فرياد مى زد: هل من مبارز؟
    پيامبر فرمودند: كسى هست كه با اين مرد بجنگد؟
    كسى برنخاست ، دو مرتبه على (ع ) برخاست عرض كرد:
    يا رسول اللّه ! به من اجازه بدهيد.
    باز پيامبر فرمودند: بنشين ! بار سوّم و شايد بار چهارم هم همين طور تكرار شد.
    عمرو بن عبدود شعرى خواند كه مسلمانان را به حدّى ناراحت كرد كه انگار استخوان آنها را آتش زده باشد، او مى گفت : من از بس گفتم هل من مبارز خسته شدم ، يك مرد اينجا نيست ؟(52)
    اى مسلمين ! شما كه ادعا مى كنيد كشتگان ما به جهنم مى روند پس يك نفر بيايد اينجا، يا بكشد تا من به جهنم بروم و يا كشته شود و به بهشت برود.
    على (ع ) از جا حركت كرد و فرمود: عجله نكن ، من از پاسخ گفتن به تو عاجز نيستم .
    عمر بن خطاب هم براى اين كه عذر مسلمين را بخواهد گفت :
    يا رسول اللّه ! اگر كسى بلند نمى شود حق دارد چون اين مردى است كه با هزار نفر برابر است . هر كسى با او روبرو شود كشته خواهد شد.
    كار به جايى رسيد كه پيامبر فرمود: برز الاسلام كله الى الكفر كله . تمام اسلام ، با تمام كفر روبرو شده است .
    بالاخره على (ع ) با عمرو، روبرو شد و آن ملعون را از پاى درآورد و اسلام را نجات داد.
    بنابراين اگر گفته مى شود شمشير على (ع ) براى اسلام نافذ بود و اگر نبود اسلامى وجود نداشت ، معنايش اين نيست كه شمشير على آمد و به زور مردم را مسلمان كرد. بلكه معنايش اين است كه اگر شمشير على (ع ) در راه دفاع از اسلام برنده نبود دشمن ريشه اسلام را كنده بود. اسلام دين شمشير است ، امام شمشيرش هميشه آماده دفاع است ، تا از جان مسلمين يا از سرزمين مسلمين و يا از توحيد نگهبانى كند.(53)




    امضاء


  10. Top | #49

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    عدالت على (ع )



    روزى على (ع ) گردن بندى در گردن دخترش زينب مشاهده كرد فهميد كه گردنبند مال خود او نيست .
    پرسند: اين را از كجا آورده اى ؟
    دختر جواب داد: آن را از بيت المال عاريه مضمونه گرفته ام ، يعنى عاريه كردم و ضمانت دادم كه آن را پس بدهم . على (ع ) فوراً مسئول بيت المال را حاضر كرد و فرمود: تو چه حقى داشتى اين را به دختر من بدهى ؟
    عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! اين را به عنوان عاريه از من گرفته كه برگرداند.
    حضرت فرمود: به خدا قسم اگر غير از اين بود دست دخترم را مى بريدم .
    اين حساسيتهايى است كه ائمه و پيشوايان ما كه اسلام مجسم و معلمان راستين اسلام اصيل بوده اند در زمينه عدالت اجتماعى از خود نشان داده اند.
    انقلاب اسلامى ما نيز اگر مى خواهد با موفقيّت به راه خود ادامه دهد، راهى بجز اعمال چنين شيوه ها و بسط روشهاى عدالت جويانه و عدالت خواهانه ندارد.(54)




    امضاء


  11. Top | #50

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    كفش كهنه


    ابن عباس در دوران خلافت على (ع ) بر آن حضرت وارد شد، در حالى كه با دست خودش كفش كهنه خويش را پينه مى زد،
    از ابن عباس پرسيد: قيمت اين كفش چقدر است ؟
    ابن عباس گفت : هيچ !
    امام فرمود: ارزش همين كفش كهنه در نظر من از حكومت و امارت بر شما بيشتر است مگر آنكه بوسيله آن عدالتى را اجرا كنم حقى را به ذى حقى برسانم ، يا باطلى را از ميان بردارم .
    آرى على (ع ) مانند هر مرد آلهى و رجل ربانى ديگر حكومت و زعامت را به عنوان هدف و ايده آل زندگى سخت تحقير مى كند و آن را پشيزى نمى شمارد آن را مانند ساير مظاهر مادى دنيا از استخوان خوكى كه در دست انسان خوره دارى باشد، بى مقدارتر مى شمارد اما همين حكومت و زعامت را در مسير صلى و واقعيش يعنى به عنوان وسيله اى براى اجراى عدالت و احقاق حق و خدمت به اجتماع فوق العاده مقدّس مى داند و مانع دست يافتن حريف و رقيب فرصت طلب و استفاده جو مى شمارد و از شمشير زدن براى حفظ و نگهداريش از دستبرد چپاولگران دريغ نمى ورزد.(55)



    امضاء


صفحه 5 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi