صفحه 6 از 9 نخستنخست ... 23456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 90

موضوع: حكايتها و هدايتها در آثار استاد شهيد آيت الله مرتضي مطهري

  1. Top | #51

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    سوال بى پاسخ

    مسافرى از كوفه به بغداد مراجعت مى كند و به خدمت ((اسماعيل بن على حنبلى )) امام حنابله عصر مى رسد.
    اسماعيل از مسافر مى خواهد آنچه را كه در كوفه ديده است ، شرح دهد.
    مسافر در ضمن نقل وقايع با تاءسف زياد جريان انتقادهاى شديد شيعه را در روز غدير از خلفا اظهار كرد.
    فقيه حنبلى گفت : تقصير آن مردم چيست ؟ اين در را خود على (ع ) باز كرد.
    آن مرد مسافر گفت : پس تكليف ما در اين ميان چيست ؟
    آيا اين انتقادها را صحيح و درست بدانيم يا نادرست ؟ اگر صحيح بدانيم يكطرف را بايد رها كنيم و اگر نادرست بدانيم طرف ديگر را!
    اسماعيل با شنيدن اين پرسش از جا حركت كرد و مجلس را به هم زد. همين قدر گفت : اين پرسشى است كه خود من هم تاكنون پاسخى براى آن پيدا نكرده ام !!(56)

    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #52

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    بيا با هم فرياد كنيم

    روزى على (ع ) شنيد كه مظلومى فرياد برمى كشد و مى گويد:
    من مظلومم و بر من ستم شده است .
    على (ع ) به او فرمود: (بيا سوته دلان گرد هم آئيم ) بيا با هم فرياد كنيم ، زيرا من نيز همواره ستم كشيده ام .(57)

    امضاء


  4. Top | #53

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    سكوتى شكوهمند


    زهراى اطهر، دختر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مورد اهانت قرار مى گيرد،
    خشمگين وارد خانه مى شود و با جملاتى كه كوه را از جا مى كند شوهر غيور خود را مورد عتاب قرار ميدهد و مى گويد:
    پسر ابوطالب ! چرا به گوشه خانه خزيده اى ؟ تو همانى كه شجاعان از بيم تو خواب نداشتند، اكنون در برابر مردمى ضعيف سستى نشان مى دهى ! اى كاش مرده بودم و چنين روزى را نمى ديدم !
    على (ع ) خشمگين از ماجراها از طرف همسرى كه بى نهايت او را عزيز مى دارد اينچنين تهييج مى شود.
    اين چه قدرتى است كه على را از جا نمى كند پس از استماع سخنان زهرا با نرمى او را آرام مى كند كه :
    نه من فرقى نكرده ام ، من همانم كه بودم ، مصلحت چيز ديگر است ، تا آنجا كه زهرا را قانع مى كند و از زبان زهرا مى شنود: حسبى اللّه و نعم الوكيل
    روز ديگرى باز فاطمه سلام اللّه عليها، على (ع ) را دعوت به قيام مى كند در همين حال فرياد مؤ ذن بلند مى شود كه : اشهد ان رسول اللّه .
    على (ع ) به زهرا(س ) فرمود:
    آيا دوست دارى اين فرياد خاموش شود؟
    گفت : نه .
    فرمود: سخن من جز اين نيست .(58)
    اين همان على است كه در جنگهاى مهّم زمان حيات رسول اللّه حضور فعال داشته است . در زمان حكومتش نيز در جنگهاى صفين ، جمل ، نهروان و... شجاعت و شهامت او از كسى پوشيده نمانده است اما در مقابل خلفا چرا اينگونه صبر اختيار كرده است ؟ سؤ الى است كه جواب آن را بايد در كلام على (ع ) يافت !




    امضاء


  5. Top | #54

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    غلبه بر نفس

    روزى حضرت على (ع ) از درب دكان قصابى مى گذشت .
    قصاب به آن حضرت عرض كرد:
    يا اميرالمؤ منين ! گوشتهاى بسيار خوبى آورده ام . اگر ميخواهيد ببريد.
    فرمود: الا ن پول ندارم كه بخرم .
    عرض كرد من صبر مى كنم پولش را بعدا بدهيد.
    فرمود: من به شكم خود مى كويم كه صبر كند اگر نمى توانستم به شكم خود بگويم از تو مى خواستم كه صبر كنى ولى حالا كه ميتوانم به شكم خود مى گويم كه صبر كند.
    آرى ، خاصيت نفس اماره اين است كه اگر تو او را وادار و مطيع خود نكنى او تو را مشغول و مطيع خود خواهد ساخت . ولى على (ع ) كه در ميدان جنگ مغلوب عمرو بن عبدودها و مرحب ها نمى شود، به طريق اولى و صد چندان بيشتر هرگز بر خود نمى پسندد كه مغلوب يك ميل و هواى نفس گردد.(59)


    امضاء


  6. Top | #55

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    شكر شهادت


    هنوز بيش از بيست و پنج سال از عمر مبارك على (ع ) سپرى نشده بود و از ازدواج پر بركتش با زهرا سلام اللّه عليها خيلى نمى گذشت . و از سنّ اولين ثمره اين ازدواج يعنى امام مجتبى (ع ) بيش از چند ماهى نگذشته بود كه جنگ احد پيش آمد. يك خانواده جوان همه آرزوهايشان اين است كه زندگيشان كم كم پيش برود، هر روز مرتب تر و منظم تر بشود، اما على (ع ) بر خلاف اين شيوه معمول خانه و زندگى و فرزند را رها كرده آمده است به ميدان و آماده نبرد گرديده است .
    بعد از خاتمه جنگ به پيامبر صلى اللّه عليها و آل ) عرض مى نمايد:
    يا رسول اللّه ! آن گروهى كه در احد شهيد شدند هفتاد نفر بودند كه در راءس ‍ آنها حمزة بن عبدالمطلب بود، آنها قهرمانهاى احد بودند و امّا من از اين فيض محروم ماندم و شهادت از من دور شد، كه البته (از اين امر) خيلى ناراحت شدم كه چرا اين فيض نصيب من نگرديد، و من به شما عرض ‍ كردم : چرا از آن محروم شدم ؟
    پيامبر فرمود: يا على تو شهيد مى شوى ! اما در حين شهادت صبر تو چگونه خواهد بود؟
    على (ع ) عرض كرد: يا رسول اللّه نفرماييد چگونه صبر مى كنى ، بفرماييد چگونه سپاسگزار هستى ؟! اينجا جاى صبر نيست جاى شكر است .(60)




    امضاء


  7. Top | #56

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    رمضان آخر

    رمضان آخر براى على (ع ) صفاى ديگرى داشت و براى اهلبيتش اضطراب و دلهره ، زيرا آنها از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله خبرهايى را شنيده بودند و اظهاراتى را نيز از خود آن حضرت دريافت مى نمودند، چون على (ع ) علائمى را كه خود مى دانست آشكار مى ديد چيزهاى عجيبى مى گفت و در ماه رمضان آخر عمر هر شبى را در يك جا مهمان بود ولى خيلى كم غذا مى خورد، بچّه ها دلشان به حال پدر مى سوخت و به حال او رقت مى كردند، سؤ ال مى نمودند: پدر جان شما چرا اينقدر كم غذا مى خوريد؟
    مى فرمود: مى خواهم در حالى خداى خودم را ملاقات كنم كه شكمم گرسنه باشد، بچّه ها مى فهميدند براى على يك انتظارى است ، انتظار نزديكى !
    گاهى نگاه مى كرد به آسمان و مى گفت : آنكه به من خبر داده است حبيبم پيامبر، راست گفته است ، سخن او دروغ نيست ، نزديك است ، نزديك است .
    شب نوزدهم ماه مبارك رمضان فرا رسيد، بچّه ها آمدند پيش على (ع ) و تا پاسى از شب را در خدمت او بودند. بعد از آن امام حسن (ع ) به خانه خويش تشريف بردند.
    على (ع ) مانند هميشه آن شب را در صلّى گذرانيد زيراشب را نمى خوابند و او هر گاه كه از كارهاى زندگى و اجتماعى اش آسوده مى شد به صلّى مى رفت و با خاى خويش خلوت ميكرد و راز و نياز مى نمود.
    هنوز صبح طلوع نكرده بود كه امام حسن (ع ) به مصلاّى پدر آمد.
    اميرالمؤ منين (ع ) با آن احترام خاصى كه براى اولاد زهرا(س ) قائل بودند خطاب به امام حسن (ع ) فرمود:
    پسر جان ! من ديشب همينطور كه نشسته بودم خوابم برد، يك دفعه پيامبر را در عالم رؤ يا ديدم ، عرض كردم : يا رسول اللّه من از دست اين امّت تو چه خون دلها خوردم !
    پيامبر صلى اللّه عليه و آله در جواب فرمودند: نفرين كن !
    من هم نفرين كردم به آنها و از خدا خواستم كه (من را از آنها بگيرد و مرگ مرا برساند) و يك انسان نالايقى به جاى من بر آنان بفرستد، همان حاكمى را بر آنان مسلط كند كه شايسته آن هستند.
    با شنيدن اين جملات از على چه اضطرابى به خانواده و اطرافيان دست مى دهد؟
    مى آيد بيرون ، مرغابى ها صدا مى كنند مى فرمايد:
    بله الا ن صداى مرغ است ولى طولى نمى كشد كه صداى نوحه گرى انسانها در همين جا بلند مى شود، بچّه ها آمدند جلوى اميرالمؤ منين را گرفتند و گفتند:
    پدر جان نمى گذاريم شما به مسجد برويد و بايد يك نفر ديگر را به نيابت از خود بفرستى !
    حضرت اوّل فرمود: برويد به خواهرزاده ام جعدة بن جبيره بگوييد به مسجد برود و با مردم نماز جماعت را بپا دارد،



    امضاء


  8. Top | #57

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    اما بعد خود حضرت فرمودند:
    نه ، من خودم مى روم .
    عرض كردند: اجازه دهيد كسى شما را همراهى كند.
    فرمودند: خير، نمى خواهم كسى مرا همراهى نمايد.
    آن شب براى على (ع ) شب با صفائى بود، خدا مى داند او چه هيجانى داشت .
    او خيلى سعى مى كرد كه راز اين صفا و هيجان را كشف كند و (انگار) خداوند ابا مى كرد، ولى او مى دانست كه حوادث بزرگى در پيش دارد.
    آمد و آمد نزديك اذان صبح شده بود مانند هميشه كه خود اذان مى گفت ، رفت بالاى ماءذنه ، فرياد اللّه اكبر، اللّه اكبر را بلند كرد، اذان را كه تمام كرد با آن سپيده دم خداحافظى نمود و فرمود: اى صبح ! اى سپيده دم ! اى فجر! از روزى كه على چشم به اين دنيا گشوده است آيا روزى بوده است كه تو بدمى و چشم على خواب باشد؟
    يعنى اى سپيده دم بعد از اين چشم على براى هميشه به خواب خواهد رفت .
    در وقتى كه دارد از ماءذنه پايين مى آيد شعرى مى خواند به اين مضمون كه : راه مؤ من مجاهد را باز كنيد! باز خودش را به عنوان يك مؤ من مجاهد توصيف مى كند! باز دلهره ها، اضطرابهاى افراد را زياد مى كند!
    على گفته بود: پشت سر اين ضجه ها نوحه هايى هست !
    يك وقت يك فرياد همه را متوجه كرد، صدايى شنيدند كه در همه جا پيچيده : ((بخدا سوگند كه در هم شكست اركان هدايت و تاريك شد ستاره هاى علم نبوت و برطرف شد نشانه هاى پرواپيشگى و گسيخته شد عروة الوثقاى آلهى و كشته شد پسر عم محمّد مصطفى صلى اللّه عليه و اله و شهيد شد سيد اوصياء على مرتضى (ع )، شهيد كرد او را بدبخت ترين اشقياء))(61)
    اما بعد از آنكه او در بستر افتاد اين جمله را فرمود:
    بخدا قسم هنگامى كه اين ضربت بر فرق من وارد شد، مثل من ، مثل عاشقى بود كه به معشوق خودش رسيده باشد، مثل آن كسى بود كه در شب ظلمانى دنبال آبى مى گردد تا خيمه و خرگاهش را بردارد و به آنجا برود، اگر در آن تاريكى آن چاه آب را پيدا كند چقدر خوشحال مى شود، مثل من همان شخص است .(62)
    لحظاتى است كه على (ع ) با مرگ مواجه شده است ، طبيبى به نام اسيد بن عمرو را كه از تحصيل كرده هاى جندى شاپور و عرب هم بوده و در كوفه نيز مى زيسته است خبر كردند.
    طبيب آمد و زخم سر اميرالمؤ منين را معاينه كرد، با وسائلى كه آن روز داشتند فهميد كه زهر وارد خون آن حضرت شده است .
    طبيب از معالجه اظهار عجز نمود و عرض كرد: يا اميرالمؤ منين اگر وصيتى داريد بفرماييد!!
    قبلا هم اين مساله معلوم شده بود، زيرا وقتى كه ام كلثوم به سراغ قاتل آن حضرت مى رود به وى پرخاش مى كند و مى گويد، آخر پدر من با توجه كرده بود كه دست به اين كار زدى ؟ و بعد اضافه مى كند: اميدوارم كه پدرم سلامتى خودش را بازيافت و روسياهى براى تو بماند.
    تا اين جمله را ام كلثوم گفت ، آن ملعون شروع كرد به حرف زدن و پاسخ گفتن و اظهار داشت : كه اى دختر على ! خاطرت جمع باشد من اين شمشير را به هزار درهم يا دينار خريده ام و هزار درهم يا دينار نيز داده ام كه آن را مسمومش كرده اند و سمى كه به اين شمشير ماليده ام نه تنها فرق پدرت كه اگر بر سر تمام اهل كوفه يك جا وارد مى شد هلاك مى شدند، مطمئن باش ‍ كه پدرت ديگر نمى ماند.(63)
    اين شقاوت دشمن و اما آنچه كه بزرگوارى و معجزه هاى انسانى على را نشان مى دهد در اينجاست كه وقتى برايش غذا آوردند غذا را نتوانست بخورد شير را آوردند از شير مقدارى نوشيد، آنگاه كه شروع به وصيّت كرد، در قسمتى از آن فرمود:
    با آن اسيرتان (قاتل ) خوش رفتارى و مدارا كنيد و همچنين در وصيّتش ‍ افزود:
    اى اولاد عبدالمطلب ؛ پس از وفات من مبادا در ميان مردم بيفتيد و بگوييد: اميرالمؤ منين اينطور شد و فلان كس محرّك اين كار بوده است و اين و آن را متهم كنيد! خير نمى خواهيد دنبال اين حرفها برويد، قاتل من يك نفر است .
    رو كرد به امام حسن (ع ) و فرمود: فرزندم حسن ! او(قاتل ) يك ضربت بيشتر به پدر شما نزده (64) ، بعد از من اختيار با خودت اگر مى خواهى آزادش كنى مجاز هستى و اگر مى خواهى قصاص نمايى توجه داشته باش او به پدر تو يك ضربت زده است فقط يك ضربت به او بزنيد، اگر با همان يك ضربه كشته شد كه شد، اگر نشد هم نشد (يعنى اصرار نداشته باشيد كه حتما كشته شود).
    لحظه اى مى گذرد، باز هم سراغ اسير (قاتلش ) را مى گيرد سؤ ال مى كند:
    آيا به او غذا داده ايد؟ آب داده ايد؟ رسيدگى كرده ايد؟
    اينگونه بود رفتارش با دشمن . اين ها مردانگى ها و انسانيت هاى على است كه حتى وقتى كه در بستر افتاده است و ساعت به ساعت حالش بدتر مى شود و سموم روى بدن مقدسش بيشتر اثر مى گذارد و اصحاب ناراحت مى شوند، گريه مى كنند ناله سر مى دهند، مى بينند لبهاى على خندان و شكفته است و از اين اتفاق اظهار رضايت مى كند، دقايق آخر عمر على (ع ) نزديك مى شود همه نزديكان دور بسترش جمع بودند زهر به بدن مباركش ‍ ديگر خيلى اثر كرده بود و لذا گاهى وجود مقدّسش از حال ميرفت و به حال اغماء در مى آمد و همين كه به حال مى آمد باز نصيحت مى كرد، موعظه مى كرد، آخرين موعظه على (ع ) همان موعظه بسيار پرجوش و حرارت است كه در بيست ماده بيان فرموده است .(65)
    كه در آن اوّل حسن و حسين را مخاطب قرار داده است بعد همه فرزندانش ‍ را و پس از آن هم همه مردمى كه تا دامنه قيامت صدايش را مى شنوند. كلامش را مى خوانند.(66)





    امضاء


  9. Top | #58

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    تاءثير سخن على (ع )


    يكى از ياران با وفاى على عليه السلام همام بن شريح نام دارد، او كه همواره دلى از عشق خدا سرشار و روحى از آتش معنى شعله ور داشت ، روزى با اصرار و ابرام از على (ع مى خواهد تا آن حضرت سيماى كاملى از پارسايان ترسيم نمايد.
    على (ع ) از طرفى نمى خواهد جواب ياءس بدهد و از طرفى مى ترسد همام تاب شنيدن نداشته باشد لذا با چند جمله مختصر سخن را كوتاه مى كند.
    اما همام راضى نمى شود بلكه آتش شوقش تيزتر مى گردد، بيشتر اصرار مى كند و او را سوگند مى دهد.
    على (ع ) شروع به سخن كرد در حدود 105 صفت از متقين در اين ترسيم گنجانيد و هنوز هم ادامه داشت ،(67) امّا هر چه سخن على (ع ) ادامه مى يافت و اوج مى گرفت ضربان قلب همام بيشتر مى شد و روح متلاطمش ‍ متلاطمتر مى گشت و مانند مرغ محبوسى مى خواست قفس تن را بشكند.
    ناگهان در اين اثنا فرياد هولناكى جمع شنوندگان را متوجه خود كرد.
    فرياد كننده كسى جز همام نبود.
    وقتى كه بر بالينش رسيدند قالب تهى كرده و جان به جان آفرين تسليم كرده بود.
    على (ع ) فرمود:((من از همين مى ترسيدم عجب ! مواعظ بليغ با دلهاى مستعد چنين مى كند!))
    اين بود عكس العمل معاصران على در برابر سخنانش .(68)





    امضاء
    امضاء


  10. Top | #59

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    اصحاب على (ع )


    هنگامى كه اميرالمؤ منين على عليه السلام از جنگ صفين مراجعت مى نمود، شخصى از اصحاب آن حضرت خدمت ايشان آمد و عرض كرد: يا اميرالمؤ منين دوست داشتم برادرم هم در اين جنگ بود و به فيض درك ركاب شما نايل مى شد.
    حضرت در جواب فرمود: بگو نيّتش چيست ؟ تصميمش چه هست ؟
    آيا اين برادر تو معذور بود و نتوانست بيايد و در جنگ شركت كند؟ و يا نه بدون عذرى از شركت در جنگ خوددارى كرد و نيامد؟ اگر معذور نبود و نيامد بهتر همانكه نيامد و اگر عذرى داشته كه با ما باشد پس با ما بوده است .
    آن مرد عرض كرد: بله يا اميرالمؤ منين ! اينطور بود يعنى نيّتش اين بود كه با ما باشد.
    حضرت فرمود: نه تنها برادر تو با ما بود بلكه با ما بوده اند كسانى كه هنوز در رحمهاى مادرانند و افرادى كه هنوز در اصلاب پدرانند. و تا دامنه قيامت اگر افرادى يافت شوند كه واقعا از صميم قلب نيّت و آرزويشان اين باشد كه (اى كاش على را درك مى كردم و در ركاب او مى جنگيدم ) ما آنها را جزو اصحاب خود مى شماريم .(69)




    امضاء


  11. Top | #60

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    اوّل همسايه بعد خانه


    امام مجتبى (ع ) مى گويد: در دوران كودكى شبى بيدار ماندم و به نظاره مادرم زهرا(س ) در حالى كه مشغول نماز شب بود گذراندم .
    پس از آنكه نمازش به پايان رسيد متوجه شدم كه در دعايايش يك يك مسلمين را نام مى برد و آنها را دعا مى كند خواستم بدانم كه درباره خودش ‍ چگونه دعا مى كند.
    اما با كمال تعجب ديدم كه براى خود دعا نكرد.
    فردا از او سؤ ال كردم : چرا براى همه دعا كردى امّا براى خودت دعا نكردى ؟
    فرمود: يا بنى ! الجار ثم الدار.
    پسرم ! اوّل همسايه بعد خانه !(70)




    امضاء


صفحه 6 از 9 نخستنخست ... 23456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi