در صفین مردم را تشجیع می کرد و با شعارهای آتشین خود مردم را به راه می انداخت(20). و خود چنان بر قلب لشکر می زد که یورشهای پیاپی او علی علیه السلام را نگران کرده، فرمود: این جوان را از رفتن به میدان باز دارید، مبادا با مرگ او و برادرش حسین نسل پیامبر به صلی الله علیه و آله قطع شود!.
در زمان خلافت، هنگامی که در کنار پل ساباط(21) اردو زده بودند و امام در آنجا سخنرانی کرد که اشاره به بی وفایی مردم داشت و نیز شایعه صلح آن حضرت میان مردم پیچیده بود، پس از سخنرانی هنگام حرکت که سوار بر اسب بود شخصی فرو برد و کارد را به استخوان رساند، آن امام زخم خورده اما دلیر، از همان روی اسب خود را برگردن وی انداخت و او را چنان به زمین زد که گردنش شکست. در نامه هایی که آن امام بزرگ پیش از صلح و پس از آن به معاویه نوشته است روح حماسه موج می زند، و او خود فرمود که: به خدا سوگند، اگر یارانی می یافتم، شب و روز را در جهاد با معاویه به سر می بردم.