نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: دفترت را می فروشی دخترم ؟

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    dokhtar دفترت را می فروشی دخترم ؟

    ..... دفترت را می فروشی دخترم ؟..... .................

    باز شد درب کلاس و همچو رخش ..
    قامت استاد زد بر دیده نقش ..
    گفت بر پا مبصر و ، کلِّ کلاس ..
    پر شد از یک ترس و یک بیم و هراس ..
    درب را مبصر پس از یک لحظه بست ..
    دست بالا برد و در جایش نشست ..
    دیده گانی خشک و سرد و سخت گیر ..
    بود در سیمای این استاد پیر ..
    با تحکّم گفت برجا ای کلاس ..
    یک صدا گفتند آنها هم سپاس ..
    بعد از آن استاد با لبهای ریز ..
    گفت دفترهای انشا روی میز ..
    یک به یک سر زد به کل میزها ..
    باز گشت از پشت رخت آویزها ..
    سر زد و دید و سر جایش نشست ..
    چانه را انداخت در چنگال دست ..
    گفت جمعا از شماها راضی ام ..
    راضی از تدریسهای ماضی ام ..
    درس انشای شماها خوب بود ..
    هم مرتب بود و هم مرغوب بود ..
    گر چه این یک درصد از بین صد است ..
    این وسط اما یکی خیلی بد است ..
    آخرین بار تو باشد یاسمن ..
    مادرت فردا بیاید پیش من ..
    دفترت کلا سیاه است و کثیف ..
    با چه رویی می گذاری توی کیف ؟..
    گر چه انشای تو زیبا بود و بیست ..
    نمره ات اما به جز یک صفر نیست ..
    زودتر بیرون برو از این کلاس ..
    تا نبینم صورتت را ناسپاس ..
    یاسمن اما فقط لبخند زد ..
    بغض را با خنده اش پیوند زد ..
    شرمگین بود و نگاهش غصه دار ..
    پشت لبخندش نگاهی بی قرار ..
    گفت بابایم پریشب گفته است ..
    دفتری در آرزویم خفته است ..
    آرزو دارد که مال من شود ..
    دفتر انشای سال من شود ..
    گر که قسمت بود و او کاری گرفت ..
    دستهایش را به دیواری گرفت ..
    چون حقوقش را بدادند و نخورد ..
    مثل آن قبلی که یکجا خورد و برد ..
    پول صاحب خانه را باید دهیم ..
    بعد از آن هم نانوا آقا رحیم ..
    مانده ی بقالمان حاجی حبیب ..
    ذیحسابی های این مرد نجیب ..
    بعد از اینها هم که مادر ناخوش است ..
    کوره ی آجر پزی پشتش شکست ..
    بس که آجر برده در سرما و سوز ..
    شب نشد بی ناله هایش وصل روز ..
    کاش دارویی به مادر می رسید ..
    درد جانکاهش به آخر می رسید ..
    بعد از آن دیگر منم با دفترم ..
    مطمئنا دفترم را می خرم ..
    چون خریدم می نویسم توی آن ..
    تانباشد از سیاهی ها نشان ..
    نیست لازم تا کنم من بعد از این ..
    پاک مشق قبلی ام را نازنین ..
    بعد از آن بر دفتر و بر یاسمن ..
    آفرین میگویی ای استاد من ..
    با اجازه میروم پیش مدیر ..
    رو سیاهم من ، ببخش استاد پیر
    اشک در چشم معلم حلقه بست ..
    نرم نرمک بغض قلبش را شکست ..
    روی خود را برگرفت از بچه ها ..
    شانه می لرزید و بغضش بی صدا ..
    با همان چشمان بغض آلود گفت ..
    وای از شهری که وجدانش بخفت ..
    یاسمن بانو نمی خواهد نرو ..
    جای خود بنشین ودیگر پا نشو ..
    عینکم را شست اشک پاک تو ..
    سوختم از سینه ی صد چاک تو ..
    دفترت خوب و قشنگ است و تمیز ..
    حیف باشد مانده باشد روی میز ..
    مثل قران می گذارم بر سرم ..
    دفترت را می فروشی دخترم ؟..




    حسنعلی ابراهیمی سعید

    ویرایش توسط مدير اجرايي : 15-07-2019 در ساعت 23:57
    امضاء



  2. تشكرها 2


  3.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi