صفحه 2 از 27 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 264

موضوع: از مدینه تا نینوا

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,856 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    رسیدن امام حسین به کربلا

    آن بلا، کز انبیا و اولیا نزدیک شد - باز بر فرزند شاه اولیا نزدیک شد
    تافتد، تنها میان دجله خون چاک چاک - تا رود سرها، به نوک نیزه ها نزدیک شد
    تا شود، بی جرم در جنب فرات، از تیغ کین - دست عباس علی، از تن جدا نزدیک شد
    تا علی اکبر شود، صد پاره در نزد پدر - تا ز خون، قاسم به کف بندد حنا نزدیک شد
    تا کند در کربلا، از قتل فرزندان خویش - مصطفی پیراهن طاقت، قبا نزدیک شد
    تا کند، گیسو پریشان، در بهشت جاودان - دختر خیرالبشر، خیرالنسا، نزدیک شد
    تا بیفتد از هزار و نهصد و پنجاه زخم - بر زمین، جسم شهید کربلا، نزدیک شد
    تا شود از تیغ و خنجر، شاه مظلومان حسین - باگلوی تشنه مذبوح از قفا، نزدیک شد
    تا ز غل افکندن، اندر گردن زین العبا - غلغل افتد در حریم مصطفی، نزدیک شد
    تا مه برج حیا، زینب میان قتلگاه - همزمان گردد، به شمر بی حیا نزدیک شد
    تا شود، کلثوم بر جمازه عریان سوار - شر برهنه، در میان اشقیا نزدیک شد
    تا به بزم ماتم سلطان مظلوم شوند - مصطفی گریان، خدا صاحب عزا نزدیک شد
    هاتفی گفت: ای ذبیح الله ثانی، جهد کن - وعده قربانی راه خدا نزدیک شد
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .





  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,856 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    اتمام حجت امام با اطرافیان

    چون حضرت امام حسین (علیه السلام) فرزند فاطمه زهرا بعد از طی فرسنگها راه و تحمل رنج و مشقت بسیار به سرزمینی که از آن سرزمین ابدیتی ساخته شد یعنی سرزمین کربلا وارد شد، آن بزرگ سردار مقدس تاریخ یارانش را به نزد خویش فرا خواند و فرمود: ای مردم، قصد و نیت من در این سفر شهادت در راه خداست، و هر که جز این هوایی در سر، و بجز شهادت تمنا و آرزویی در سر دارد من بیعت خویش را از وی برداشتم، به هر جایی که می خواهید بروید و آگاه باشید که، کوفیان بی وفایی کردند و پسر عمم مسلم ابن عقیل را شهید کردند و از یاری ما دست کشیدند. عده ای از همراهان امام که در پی طلب دنیا و یا شاید در طلب مقامی بودند، چون سخنان آن حضرت را شنیدند رویگردان شدند و پرچم بی وفایی بر افراشته و پیشوا و امام خویش را بی کس و تنها، در آن سرزمین ظلم در برابر لشکر انبوه دشمن یکه و تنها گذاشته، از امام و یارانش دور شدند، و به خانه های خود بازگشتند، و آن حضرت با نگاه حسرت بار نه برای از دست دادن یاران و سپاهیان بلکه، نداشتن سعادت کشته شدن در راه خدا و تولدی دوباره در کنار سرور آزادگان، آه سردی از دل پر درد کشیدند.
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,856 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    امام حسین (علیه السلام) از آن محل نیز بار سفر بست و به حرکت خود ادامه داد. در راه فرزدق شاعر به پابوس حضرت شرفیاب شد و عرض کرد: یا ابن رسول الله چگونه به سوی کوفه می روی ؟ در حالی که مردمش از بیعت تو برگشتند، و پسر عم ترا به شهادت رسانید امام فرمود: خدا رحمت کند مسلم را. ای فرزدق ! آن چه می گویی بر من مخفی نیست و دنیا اگر گرانبها و پرارزش باشد پس ثواب و پاداش الهی و سرای جاودان از آن گرانبهاتر است، و اگر بدنها برای مردن است، کشته شدن مرد به شمشیر در راه خدا نیکوتر، و اگر رزقها قسمت شده است، پس کم حرص بودن مرد در تحصیل رزق بهتر است، و اگر جمع کردن مال دنیا برای گذاشتن است، پس چرا باید مرد به جهت باقی گذاشتن مال و ثروت، خود را بخیل و حریص کند.
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,856 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    چون امام از بطن عقبه با اصحاب و یارانش عبور نمود و در ناحیه اشرف بار گشودند، آن بزرگوار در هنگام سحر لشکر را فرمود، آب بسیاری برداشتند و روانه راه شدند.
    چون عبیداله بن زیاد از حرکت امام حسین (علیه السلام) مطلع گردید، از روی مخاصمت از کوفه بر سپاه فرمان داد تا راه امام را از چهار سمت ببندند، و یکی از یاران امام از روی حیرت و تعجب تکبیر گفت، امام حسین سبب تکبیر گفتن آن مرد را پرسید، یار تکبیر گو عرض کرد: نخلستانی به نظر می آید، چون امام نیک نظر کرد بی اختیار گریست.
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,856 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    همین که پرچم سواران دشمن نمودار شد امام از اسب پیاده شد و فرمود: خیمه ها را برپا کنند، در آن هنگام حربن یزید ریاحی با هزار سوار از راه رسید و بر فرزند رسول خدا سلام کرد. حضرت فرمود: ای بنده خدا کیستی؟ حر جواب داد: مرا حر بن یزید می نامند و از ملازمان پسر زیادم امام فرمود: ای حر به یاری ما آمده ای یا به جنگ ما؟ حر گفت برای مبارزه با شما آمده ام. حضرت فرمود:انا لله و انا الیه راجعون. چون فرزند ساقی کوثر، آثار تشنگی از آن لشکر مشاهده نمود، یاران را فرمود: که آن لشکریان و چهار پایان ایشان را سیراب کنند.
    چون هنگام نماز فرار رسید، امام فرمود: که فرزندش اذان نماز را بگوید. آن بزرگوار شیرین گفتار زبان به ذکر توحید ذوالجلال و درود بر پیامبر و آل او بلند کرد. امام مظلوم بعد از اتمام اذان فرمود ای حر اگر خواهی با لشکر خود نماز به جای آور. حر عرض کرد، ای فرزند پیامبر:
    ر اینکه سبط رسولی و مقتدای انامی - در اینکه بر همه مخلوق جن و انس امامی
    برابری به تو امروز، هر خسی نتواند - خلیفه ای تو و انکار حق، کسی نتواند
    پس دوست و دشمن به آن برگزیده پروردگار اقتدا کرده، و به نماز ایستادند. امام بعد از نماز روی به ایشان آورد و گفت: ای مردم، من نیامدم به این کشور، مگر بعد از آنکه نامه های بسیار فرستادید و مرا طلبیدید... اکنون اگر رأی شما با نوشته مخالف است، بر می گردم. مردم کوفه که از لشکر حر بودند گفتند: ما از این نامه هایی که می فرمایی باخبر نیستیم، و ما از نزد ابن زیاد مأموریم که دست از شما بر نداریم و تا دروازه کوفه همراه شما باشیم. حضرت فرمود مرگ به شما نزدیکتر است از این اراده. سپس به یاران خویش فرمود، که سوار شوید، و خود به قدری که اهل بیت را بر کجاوه ها نشانیدند، ایستاد و سپس سوار شد و اصحاب را دستور داد که برگردید، چون اراده بازگشت نمود لشکر حر برسر راه او آمده و از بازگشت ایشان ممانعت کرد.
    از محمل اهل بیت افگار - بر خاست فغان ز بیم اشرار
    چون اهل حریم بی پناهش - اطفال صغیر بی گناهش
    از قید غم، آرمیده بودند - هرگز، دشمن ندیده بودند
    پرورده همه، به عزت و ناز - نشنیده زکس، بلند آواز
    آنروز، ز بی حیایی، خصم - دیدند، چو ترک تازی خصم
    بیچاره زنان، اشک ریزان - اطفال حزین، ز خوف لرزان
    می گفت سکینه ستم کش - کای عمه به بین مرا مشوش
    ای روز تو هم، چون روز من شب - ای عمه مستند، زینب
    اعدا، سر قیل و قال دارند - در دل هوس قتال دارند
    من طفلم و بی قرار و نومید - زین قوم بسی هراس دارم
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,856 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    امام فرمود: ای حر، اراده تو چیست؟ حر عرض کرد، که اجازه جنگیدن با ترا ندارم، اما مأمورم که ترا نزد عبیداله فرزند زیاد ببرم. حضرت فرمود: به خدا قسم که از تو پیروی نخواهم کرد حر گفت به خدا قسم، که من نیز از تو دست بر نمی دارم.
    حر عرض کرد: ای فرزند رسول خدا، به راهی برو که ترا به مدینه برساند و نه به کوفه، تا باشد، انصاف میان من و تو، و من چگونگی را به امیر عبیداله بن زیاد می نویسم، شاید کار طوری واقع گردد که من با شما که فرزند رسول خدایی گرفتار جنگ نشوم.
    بدین سان آن دو سپاه برابر یکدیگر به راه افتادند، که ناگاه اسب امام از رفتن باز ایستاد، و حضرت هر چند سعی نمود که اسب را به حرکت در آورد، نتوانست لذا امام اسب دیگری را سوار شد و بعد از کوشش بسیار آن اسب هم گام از گام بر نداشت گویی بر زمین میخکوب شده بود.
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,856 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    ورود به نینوا

    چون به زمین بلا، قافله غافل رسید - موج سرشک فرات، تا لب محمل رسید
    کرد شه انس و جان در لب آن شط مکان - بسکه رسل شد روان، بسکه رسائل رسید
    ناقه ز رفتار ماند به یار به منزل رساند - قطع منازل گذشت، طی مراحل رسید
    باد نفاق عراق، تارک حیدر شکست - بهر شهیدان دین، مژده قاتل رسید
    گیسوی زینب ز خون، در هم و آشفته شد - بازوی کلثوم را قید سلاسل رسید
    آن حضرت در تاریخ دوم ماه محرم سال شصت و یکم هجری به سرزمین کربلا وارد شد. چون آن امام بزرگوار وارد صحرای هولناک گردید، پرسید این سرزمین را چه نام است؟ گفتند: نینوا، فرمود نامی غیر از این دارد؟ گفتند بلی شاطی الفرات خوانندش. حضرت فرمود: شاید نام دیگری هم داشته باشد، گفتند بلی کربلا گویند، حضرت همینکه نام کربلا را شنید آهی کشید که سرزمین کربلا بر خود لرزید پس رو به آسمان کرد آه کشید و از اسب پیاده شد، همینکه پای فرزند فاطمه زهرا (علیها السلام) به خاک کربلا رسید، غبار زردی از آن خاک هولناک برخاست و به رخسار آن حضرت نشست و موهای سر و صورت ایشان گرد آلود شد.
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  9. Top | #18

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,856 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    هنگامی که ابن زیاد از ورود آن جناب به سرزمین ماریه مطلع شد، نامه ای به خدمت امام نوشت که یزید به من نوشته است، که بیعت از تو بگیرم، یا با تو محاربه کنم، امام نامه را خواند و بر زمین انداخت، نامه رسان جواب نامه را خواستار شد حضرت فرمود نامه او را نزد من جوابی نیست و عذابی الهی بر وی لازم گردیده است.
    فرزند فاطمه حضرت حسین بن علی (علیه السلام) در سرزمین کربلا خیمه های اهل بیت طهارت را بر پا نمودند و از آن خاک، خاک معطر مقدسی ساختند. سپاهیان کافر کوفی در چند روز پی در پی برای جنگ با فرزند رسول خدا می آمدند تا به روایتی در حدود صد هزار نفر به سرکردگی عمر بن سعد تا روز ششم ماه محرم همان سال در آن صحرا جمع شدند، و اولین حیله مکارانه ای که به کار بردند آب رود فرات را بر روی وی بسستند.
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  10. Top | #19

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,856 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    در روایتی آمده که آن حضرت، اهل قادسیه و سایر اعرابی را که مالک زمین کربلا بودند، به نزد خود طلبیده، و آن زمین را به مبلغ گزافی خریدند، و برای دفن شیعیان در آن خاک و مجاور آن حرم مطهر، وقف نمود. امام حضرت عباس آن پرچم دار سپاه خود در کربلا را طلبید و فرمود: برادر جان، اهل بیت تشنه اند و این صحرای خونخوار و بی رحم بسیار گرم است
    هوا گرم است چون صحرای محشر، خوف لشکر هم - کبابند از عطش، اصحاب من، آل پیمبر هم
    خروش العطش بشنو، برادر گوش دل واکن - تو سقای سپاه تشنه کامی، آب پیدا کن
    حضرت عباس است اطاعت بر دیده، نهاد و با سی سوار و بیست پیاده روانه فرات شدند. عمر و بن حجاح که با پانصد نفر مأمور آب فرات بودند، مغلوب آن جوان شجاع گردید، و آن تشنه سقای سپاه تشنگان، بیست مشک پر از آب کرده به خدمت امام آورد. اما بعد از مدتی مجدداً تشنگی بر آن غالب شده و لب به شکایت از تشنگی به نزد امام گشودند، ایشان از خیمه به طرف قبله حرکت کرد و فرمود: این زمین را بکند، زمین را کندند چشمه ای گوارا نمودار شد. امام فرمود: ای یاران وفادار من هر قدر آب می خواهید بردارید و چهار پایان را نیز سیراب کنید، که توشه آخرت شماست و لباسهای خود را بشویید که کفنهای شما خواهد بود. پس از استفاده از آن آب، ناگهان چشمه ناپدید شد و دیگری اثری از آن دیده نشد.
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  11. Top | #20

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,856 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    چون روز هشتم محرم رسید امام لشکر دشمن را مصمم به بی حرمتی در باب مخالفت دید، پس ابن سعد را طلبید و با علی اکبر، ابن سعد، با حفص خود و غلامی در میان دو لشکر خلوت نمودند حضرت فرمود: ای ابن سعد آیا با من جنگ می کنی و می دانی من کیستم و جد و پدر من کیستند؟
    منم، که جد کبارم، محمد عربی است - به من ستم ز عرب، منتهای بی ادبی است
    منم، که تکیه گهم، دوش مصطفی بوده ست - حسین منی، انا من حسین فرموده است
    مرا علی پدر است و حسین برادر من - بتول دختر پیغمر تو، مادر من
    از این چه سود، که گوید: امیر لشکر باش - بیا به من، در دو کون شرور باش
    عمر بن سعد عرض کرد:یا ابا عبدلله، می ترسم خانه مرا خراب کنند و مزرعه مرا بگیرند.
    حضرت فرمود: من از مال خود برای تو خانه ای بنا می کنم، به جای مزرعه ات بهترین مزرعه را در سرزمین حجاز به تو می دهم. ابن سعد که مطرود درگاه پروردگار بود، سر به زیر انداخت و گفت از عیال خود می ترسم. حضرت روی مبارک را از او گردانید و فرمود: خدا ترا در لباس خوابت بکشد، و امیدوارم که بهره ای از مال دنیا نبری و از گندم عراق سیر نخوری. آن منافق از روی تمسخر گفت: اگر گندم نباشد، جو هم می توان خورد.
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




صفحه 2 از 27 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi