صفحه 23 از 27 نخستنخست ... 13192021222324252627 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 221 تا 230 , از مجموع 264

موضوع: از مدینه تا نینوا

  1. Top | #221

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    ابن زياد پس از ارسال نامه هاى متعدد به شهر و هر ديار و شرحى بيكران از بيرحمى لشگريان خود، در ميدان جنگ ، و پس از خاتمه جنگ ، نسبت به پيكرهاى شهدا، و گزارشى از چگونگى بدرفتارى و بى احتراميها نسبت به اسراى خاندان آل نبوت ، اسيران را روانه شام كرد.
    فصل هفدهم : سرگذشت اهل بيت در راه شام
    هر كه را بر سر هواى حب اوست بگذار از جان شيرين بهر دوست
    عشق بازان را ز جان بايد گذشت هم ز جان هم از جهان بايد گذشت
    عشق آن فرزانه ، مرد بى نظير مرد راه دوستى ، آن مرد پير
    هيچ دانى كيست ؟ آن مرد نحيف هست عبدالله ، فرزند عفيف
    خاك راه حيدر و اولاد شد جان نثار سيد سجاد شد
    گر ز عرفان بهره اى دارى بيا اين حكايت بشنو، اى مرد خدا
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .





  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #222

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    فصل هفدهم : سرگذشت اهل بيت در راه شام

    هر كه را بر سر هواى حب اوست بگذار از جان شيرين بهر دوست
    عشق بازان را ز جان بايد گذشت هم ز جان هم از جهان بايد گذشت
    عشق آن فرزانه ، مرد بى نظير مرد راه دوستى ، آن مرد پير
    هيچ دانى كيست ؟ آن مرد نحيف هست عبدالله ، فرزند عفيف
    خاك راه حيدر و اولاد شد جان نثار سيد سجاد شد
    گر ز عرفان بهره اى دارى بيا اين حكايت بشنو، اى مرد خدا


    ویرایش توسط ملکوت* گامی تارهایی * : 15-08-2019 در ساعت 16:57
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  4. Top | #223

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    عبدالله عفيف

    روايت است كه روزى ابن زياد در مسجدى بر بالاى منبر رفته ، و در ارتباط با واقعه كربلا و بنا بر تصور خويش از پيروزى لشكر كوفه و شام ، سخن مى گفت ، در اين مسجد شخصى حضور دشت ، كه از جمله شيعيان اميرالمومنين (عليه السلام ) بود، و در جنگهاى جمل و صفين چشمان خود را از دست داده ، و نابينا شده بود، او مردى مؤ من و عابد و پارسا و نام او عبدالله بن عفيف بود. ابن زياد، در آغاز سخنرانى ، چنين بيان نمود: ستايش ‍ مى كنم خدا را كه حق و اهل حق را غالب گردانيد، و كذاب و پسر كذاب را كشت و به سزاى اعمال خود رسانيد.
    عبدالله عفيف از شنيدن اين سخنان توان تحمل و حفظ آرامش را در خود نديد، بپاخاست و خطاب به ابن زياد با صداى بلند گفت : اى پسر مرجانه كذاب و پسر كذاب دروغگويى مثل توست ، كه مورد لعنت خداوند است ، اولاد رسول خدا را مى كشى و از منبر مسلمانان بالا مى روى و زبان به ياوه گويى مى گشايى .
    ابن زياد كه انتظار چنين بر خوردى قاطع و آزادانه را نداشت ، عبدالله عفيف را مورد اعتراض قرار داد، و دستور داد، كه ايشان را به نزدش ببرند، در آن حال اقوام و اطرافيان عفيف وى را در بين خود گرفته و از مسجد خارج كردند، ابن زياد با فرستادن قبايلى از مصر به جنگ وى پس از بر خورد و درگيرى عظيمى ، عبدالله عفيف ، را دستگير كرد و آن پير مرد نحيف و با ايمان را در زير شكنجه و آزار به شهادت رسانيد.
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  5. Top | #224

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    در آن زمان چون ابن زياد قصد اعزام اسرا و سرهاى شهدا را به شام داشت ، و جمع كثيرى از اهل كوفه و شام از جمله محضر بن ثعلبه ، طارق بن ابى طيار، و شمر بن ذى الجوشن را به نگهبانى از سرهاى شهداى كربلا و اهل بيت رسول خدا گمارد، و روانه شام گردانيد.
    در بين راه هر اردوگاه و توقفگاهى كه مى رسيدند، لشگريان و نگهبانان ابن زياد مورد استقبال مردم نادان آن مناطق قرار مى گرفتند، و آنان را به شادى و طرب دعوت مى نمودند، سپاهيان به هر شهر و ديارى كه مى رسيدند، از سر مبارك حضرت سيدالشهدا معجزه اى مشاهده مى كردند تا، اين كه در ناحيه اى به دير عيسويان رسيدند و فرود آمدند. اسيران را بگونه اى ناخوشايند، و مظلوم ترين اولاد خاتم النبيين حضرت سيدالساجدين (عليه السلام ) را در غل و زنجير و سرهاى شهدا را بالاى نيزه بهمراه داشتند، بر بام عبادتگاه مسيحيان راهبى ايستاده بود؛ صدا زد، اى لشگر بى مروت از كدامين كشوريد؟ و اين زنان خسته گويا اهل بيت آن سر مباركند. يكى از افراد ابن زياد فرياد كرد كه از عراق مى آييم و از جنگ با حسين ، و سر او و افراد اهل بيتش را به نزد والى شام مى بريم . مرد نصرانى (راهب ) گفت : آيا چه مى شود، اگر اين سر مبارك را به من بسپاريد، و ده هزار درهم نقد از من بگيريد؟ و بهنگام حركت لشگر باز پس مى دهم ، شمر بن ذى الجوشن كه توان انديشه در معنويت را نداشت ، و اسير حرص و طمع بود، از اين پيشنهاد رضايت خود را اعلام نموده و دستور داد، سكه ها را گرفتند و سر حضرت سيدالشهدا را به مرد نصرانى تحويل دادند. چون آن راهب نصرانى سر فرزند رسول خدا (ص) را به داخل عبادتگاه برد، فضاى داخل عبادتگاه مملو از نور گريد.
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  6. Top | #225

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    آن راهب نصرانى نداى غيبى هاتفى را دريافت كه ندا مى داد، مال دنيا دادى و خود را از اهل يقين كردى ، آفرين بر تو خدا تو را جزاى خير بدهد. راهب نصرانى آن سر مبارك را با مشگ و گلاب شستشوى داد، و بر روى سجاده خويش قرار داده و به خانه خود رفت . چون پاسى از شب گذشت ، بناگاه ديد كه سقف خانه كنار رفته و حوريانى فرياد مى كردند، كه راه را باز كنيد، كه حوا، مريم مادر عيسى ، ساره زوجه ابراهيم ، هاجر مادر اسماعيل ، و آسيه زن فرعون مصر فرود مى آيند، هر يك آن سر مبارك را دست به دست مى داند و زيارت مى كردند، و در آنگاه ندايى آمد! كه اى نصرانى ! ديده بر بند كه جگر گوشه مسافر عرش عظيم و دختر سيد رئوف و مهربان ، بانوى حجله كرامت و خاتون صحراى قيامت مى آيند.
    ميان ارض و سما وحشتى هويدا شد چه وحشتى كه مگر شور حشر پيدا شد
    غريو ولوله شد، وقف عالم ناسوت خروش گشت بلند، از مواضع ملكوت
    خطاب كرد تعجب كنان به وهم يقين كه كرد صبح قيامت ، به شب قيام ببين

    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  7. Top | #226

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    پرده حجاب بر ديدگاه نصرانى كشيده شد، تنها آوازى شنيد كه مى گفت : اى غريب ، اى شهيد، اى عزيز مادر، اى بيگناه حسين ، اى نوجوان فاطمه ، از شهادت تو حوض كوثر گريان است ، و مرا بى تو باغ بهشت زندان . اى غريب تو در برابر پروردگارت از آزمايش حق تعالى سر بلند شدى ، با من سخن بگو، و آن بانوان مكرمه در آنگاه ، همزبان با حضرت فاطمه بازگشتند. مرد نصرانى كه بيهوش شده بود ناگاه بهوش آمد و اثرى از مسافران عالم بالا نديد. با چشم اشكبار به سوى سر مبارك رفت ، و آنرا بر سينه فشرده عرض ‍ كرد: اى برگزيده پروردگار و اى شهيد بنا حق كشته از جفاى ابن زياد! ترا سوگند مى دهم به ارواح مطهر اجداد بزرگوارت ، كه سخنى با من بگويى ، بگو از كدامين انجمن و لاله داغدار كدام گلشنى ؟
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  8. Top | #227

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    سپس لبهاى به خون خشكيده حسين بن على (عليه السلام ) به حركت در آمد و فرمود:
    من مظلوم ، غريب و شهيدم ، من فرزند محمد مصطفى (ص) و پسر على مرتضى (عليه السلام ) و فاطمه زهرا مى باشم ، من شهيد صحراى كربلا، حسين شهيدم .
    مرد نصرانى ، كه در آنگاه فهميده بود، در حضور كيست ، به روح عيسى بن مريم سوگند ياد كرد، كه دست از احسان حسين بن على بر نمى دارد، تا بداند آيا مورد شفاعت آن حضرت در روز رستاخيز قرار خواهد گرفت ؟ يا نه ، حضرت فرمود:
    اسلام بياور و شفاعت تو در روز جزا با من است .
    نقل است كه آن راهب نصرانى شهادتين بر زبان جارى ساخت و با اعتقاد كامل ، محب خاص سرور شهيدان گرديد
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  9. Top | #228

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    صبح روز بعد كه لشگر ابن زياد، آماده حركت به سوى شام بودند، شمر براى طلب آن سر مبارك به نزد واهب نصرانى رفت ، و آن سر مبارك را دريافت و قول داد، كه بى احترامى نسبت به ايشان نكند اما به قول خود عمل نكرد.
    راهب نصرانى اسلام آورده ، به خدمت حضرت سيدالساجدين رسيده ، آماده جهاد و مهياى جنگ با لشگر ابن زياد گرديد، اما حضرت سيدالساجدين ، ايشان را مرخص كردند. لشگر كفار چون به نزديك دمشق (شام ) رسيد شمر و ديگر سر كردگان دريافتند، كه زرهاى دريافتى از راهب نصرانى تبديل به سفال شده است .
    يك روى سكه ها صاف و در پشت سكه ها نوشته شده بود:
    الا الذين اءمنو و عملوا الصلحت و ذكروا الله كثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا و سيعلم الذين اءى منقلب ينقلبون .
    (آنان كه ظلم و ستم كردند، بزودى خواهند دانست كه براى انتقام به چه كيفرگاهى بازگشت مى كنند).
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  10. Top | #229

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    18 - سرگذشت یکی از نگهبانان سر مبارک امام حسین (علیه السلام)

    سید بن طاووس روایتی را چنین ذکر کرده است: در خانه کعبه روزی عده ای در حال طواف بودند، مردی را دیدند که بر دامن کبریای احدیت آویخته و نالان می گوید: الهی مرا عفو کن! اگر چه یقین دارم، که مرا نخواهی بخشید. ناله و فغان این مرد، جلب توجه عده زیادی را که در حال طواف بودند، نمود و از روی کنجکاوی به سراغ آن مرد رفته، و سؤال نمودند، ای مرد! ترا چه می شود، که از رحمت خدای کریم نومیدی، و این چنین مأیوس از درگاه خداوند منان طلب مغفرت می کنی؟ آن مرد در جواب گفت: چه بگویم، که در حق خود چه کرده ام، و چه گونه دچار هوای نفس شدم؟ من جزو پنجاه نفری بودم، که در راه شام مستحفظ سر نورانی فرزند فاطمه بودیم، شبی از شبها آن سر مطهر را در میان گرفته، و همراهانم به خوردن شراب مشغول بودند، و من از نوشیدن شراب خودداری کردم. چون ایشان مست شدند، در آن هنگام صدایی مهیب همچون رعد و برق، بلند شد. به آسمان نگریستم، گویی آسمان را دریست، که گشوده شده، و صدای اسبان و اسلحه مردان بگوشم می رسید، دیدم؛ آدم صفی، نوح نبی، ابراهیم خلیل و اسماعیل و یعقوب، محمد بن عبدالله بهمراه جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و حضور بسیاری از فرشتگان سر مبارک را در میان گرفته اند سپس حبیب خدا به زبان حال به آن سر مبارک، خطاب کرده و می فرمود:
    شود فدای تو به جد تو، نور عینم وای - شهید بی گنه تشنه لب حسینم، وای
    به من ز امت بیدادگر، شکایت کن - ز سرگذشت جوانان خود، حکایت کن
    عزیز من پدر و مادر فدای تو باد - چه کینه داشت نهان، در دل از تو ابن زیاد
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  11. Top | #230

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    آن بزرگوار اشک ریزان می فرمود: ای پیامبران خدا! ببینید که امت جفا کار با فرزند بیگناه من چه کردند! جبرئیل به حبیب خدا عرض کرد: یا رسول الله اگر بفرمایی زمین را می لرزانم، همچنان که قوم لوط را هلاک نمودم، این فرقه غافل را نیز معدوم گردانم. آن بزرگوار فرمودند: با این قوم در قیامت آن چنان که باید رفتار خواهد شد. جمعی از فرشتگان نزول نمودند و عرض کردند: ای رسول خدا! از جانب ایزد منان مأموریم، که این پنجاه نفر را هلاک سازیم، و آنان در آتش خواهند سوخت، و یک یک در داخل شعله آتش که در آنجا درست شد، می سوختند. آن مرد گفت: چون نوبت به من رسید، فریاد کردم الامان، الامان یا رسول الله آن جناب فرمودند: پنج روزی او را امان دادیم، که خدا هیچگاه او را نیامرزد. با این وجود چگونه مأیوس نباشم؟ مدت درازی را فرصت ندارم، و اگر خداوند مرا نبخشد؟
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




صفحه 23 از 27 نخستنخست ... 13192021222324252627 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi