ابن ابی الغو جاء پاسخی نداشت و رسوا گردید. چون سال آینده شد امام (علیه السلام) در حرم مکه با وی برخورداری کرد و بعضی از شیعیان به آن حصرت (علیه السلام) عرض کردند ابن ابی الغو جاء مسلمان شده امام (علیه السلام) فرمود او نسبت به اسلام کور است و هرگز مسلمان نخواهد شد، سپس امام (علیه السلام) او را مشاهده کرد و به او فرمود: برای چه این جا آمده ای؟ گفت: به خاطر عادت بدن و سنت وطن و برای این که دیوانگی و سر تراشی و سنگ زدن مردم را ببینم. امام (علیه السلام) به او فرمود: تو هنوز بر سرکشی و گمراهی ات پا بر جایی.
او خواست با امام (علیه السلام) وارد بحث و گفت و گو شود که امام (علیه السلام) به او فرمود: در حج جدال جایز نیست و عبایش را تکانید و فرمود: اگر حقیقت چنان باشد که تو می گویی - و در واقع چنان نیست - ما و تو رستگاریم، و اگر حقیقت چنان است که ما می گوییم - و در واقع چنان است - ما رستگاریم و تو هلاکت. در این وقت ابن ابی العو جاء به همراهان خود رو کرد و گفت: در قلبم احساس حرارت می کنم مرا برگردانید، او را برگرداندند و جان سپرد.(613)
خلق الخلق من غیر رویة؛ خدا مخلوقات را بدون به کارگیری فکر و اندیشه بیافرید.