صفحه 3 از 8 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 75

موضوع: سیاحت غرب

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    آسایش موقت


    داخل شهری شدیم که عمارات عالیه (ساختمان‌های بلند و سر به فلک کشیده) و انهار جاریه (جوی های روان) و سبزه های رائقه (خوش آیند و شگفت‌انگیز) و اشجار مثمره (درختان میوه‌دار) و خدمه ملیحه (خادمان نمکین) و سخن گویان فصیحه و نغمات رحیمه (آهنگ‌های دلنشین) و اطعمه طیّبه (خوراکی‌های پاکیزه) و اشربه هنیئه (نوشیدنی های گوارا) داشت. من که در آن بیابان‌های قَفْر (بی‌آب و علف) ناامن، از اذیت‌های آن سیاهک تباهک در مضیقه بودم، الحال این مقام امن همچون بهشت عنبر سرشت نمایش داشت که لولا (اگر نبود) جذبه محبّت هادی، از اینجا بیرون نمی‌شدم.
    مقام امن و می‌بی‌غش و رفیق شفیق
    گرت مدام میسّر شود، زهی توفیق!
    در اینجا با چند نفر از طلّاب علوم دینیه که سابقه آشنایی با آنها داشتم، ملاقات نمودم و شب را استراحت نموده، صبح قدم زنان در خارج این شهر که هوای آن از شکوفه نارنج معطّر بود، با هم بودیم و سرگذشت روز گذشته خود را برای هم نقل می‌نمودیم.
    چون مسافرین این راه در همان منازل جویای حال یکدیگر می‌شوند، و الّا در حال حرکت کمتر اتّفاق می‌افتد که به حال یکدیگر برسند، زیرا «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» (63)؛ در آن روز [قیامت] هر کدام از آنان را کاری به خود مشغول می‌سازد. و به جهت خلاصی از دست سیاهان شکرگزار بودیم، که: «وَآخِرُ دَعْویهُمْ أَنِ الحَمْدُ للَّهِ‌ِ رَبِّ العالَمِینَ» (64)؛ و آخرین سخن بهشتیان این است که: حمد مخصوص پروردگار عالمیان است.
    سخن کوتاه! تمام مدرِکات (حواسّ ظاهری و قوای باطنی) ما در این شهر به لذایذ خود رسیدند، ذائقه به اطعمه لذیذه، شامّه به روایح طیّبه (بوهای خوش)، باصره به شمایل حسنه، سامعه به نغمات رائقه و اصوات رحیمه، خیال ایمن از صُوَر قبیحه، قلب پر از فَرَح، لامسه به کواعب ناعمه (دختران لطیف) وهکذا هلمّ جرّاً. (و به این صورت تا پایان) «لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ العامِلُونَ» (65)؛ آری! برای درک چنین [رستگاری یا ثواب] باید عمل کنندگان عمل کنند.






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    گوشه‌ای از کیفر کردار

    زنگ حرکت زده شد، به مضمونِ «حیّ علی خیر العمل!؛ بشتابید به سوی بهترین عمل!» توبره پشتی ها به پشت بستیم و رفتیم تا رسیدیم به جمع الطریقین (دو راهی) که راه آن ده کوره، به این متّصل می‌شد و سیاهان چون دود سیاه از دور نمایان شدند. از موکّل آنجا پرسیدم: ممکن است این سیاهان با ما نباشند؟
    گفت: اینها صُوَر نفوس حیوانیه شماست که دارای دو قوه شهوت و غضب هستند و ممکن نیست از شما جدا شوند، ولی اینها صاحب تلوّن (رنگارنگ) هستند، سیاه خالص، سیاه و سفید و سفید خالص و اسم‌هایشان نیز مختلف می‌شود: «امّاره، لَوّامه، مطمئنّه».(66) اگر سفید و مطمئنّه شدند برای شما بسیار مفید است و درجات عالیه را ادراک می‌کنید، بلکه گاهی سرور ملائکه می‌شوید، و این در حقیقت نعمتی است که حقّ متعال به شما داده، ولی شما کفران نموده و آن را به صورت نقمت در آورده‌اید. هر کاری کرده‌اید در جهان مادّی کرده‌اید و هر تخمی کاشته اید در آنجا کاشته اید و روییدن در این فصل بهار به اختیار شما نیست.
    از مکافات عمل غافل مشو
    گندم از گندم بروید، جو ز جو
    «ءَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ؟!» (67)؛ آیا آنچه را کشت می‌کنید شما می‌رویانید، یا ما می‌رویانیم؟!. و هرکه می‌نالد، از خود می‌نالد نه از غیر. عرب گوید: «فی الصیف ضیّعتِ اللّبن(68)؛ در فصل تابستان شیر را فاسد کردی و از دست دادی».
    سیاهان به ما رسیدند و هر کدام با سیاه خود به راه افتادیم و از هم متفرّق شدیم. یکی دو نفر با سیاهان خود عقب ماندند و یکی دو نفر جلو افتادند. من نیز با سیاه خود می‌رفتم. به دامنه کوهی رسیدیم، راه باریک و پر سنگلاخ و در پایین کوه درّه عمیقی بود؛ ولی ته درّه هموار بود و من دلم می‌خواست از بالای کوه بروم، از جهت آنکه هوای ته درّه حبس (گرفته) بود. سیاه به من رسید و خیال مرا تأیید کرد که علاوه بر حبسی، در ته درّه درّنده و خزنده نیز هست، و در بلندی اطراف را نیز می‌شود تماشا نمود.
    و چون در اوایل طلبگی در جهان مادّی، طالب بلند آوازگی و تفوّق بر اَقْران (برتری گرفتن بر هم دوشان) بودیم، رو به بالای کوه رفتیم، ولی چون از قلّه کوه راه نبود، از بغل کوه می‌رفتیم، ولی آنجا هم راه درستی نبود. دو سه مرتبه ریگها از زیر پاها خزید و افتادیم، دو سه زرعی رو به پایین غلتیدیم، و نزدیک بود به ته درّه بیفتیم، ولی به خارها و سنگ‌ها چنگ می‌زدیم و خود را نگاه می‌داشتیم، و دست و پا و پهلو همه مجروح گردید؛ خصوصاً بینی به سنگی خورد و شکست.
    به سیاهک گفتم: عجب تماشا و سیاحتی نمودیم در بلندی! کاش از ته درّه رفته بودیم! سیاه به من خندید و گفت: «من استکبر وضعه اللَّه، ومن استعلی أرغم اللَّه أنفه(69)؛ هر کس تکبّر کند، خداوند او را خوار و پست می‌کند؛ و هر کس برتری جوید خداوند دماغ او را به خاک می‌مالد». اینها را خواندید و عمل نکردید، اینک: «ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ العَزِیزُ الکَرِیمُ» (70)؛ بچش، با اینکه (پیش خودت) سرافراز و گرامی هستی!
    به هر سختی که بود، با بدنی مجروح و دل پردرد، خود را از آن دامنه و بیراهه خلاص نمودم، ولی بیچاره‌ای که در جلوی ما می‌رفت، از آن دامنه پرت شد و به پایین درّه افتاد و صدای ناله اش بلند بود، و سیاهش پهلویش نشسته بود و بر او می‌خندید. او همان‌جا ماند.
    سخن کوتاه! بعد از مشقّات و سختی‌های زیاد به همواری رسیدیم و دیگر سختی و مشقّتی روی نداد، مگر خستگی و تشنگی و سوزش همان جراحت ها. و سیاهک چند مرتبه خواست مرا به مرجّحاتی (دلیل‌هایی) از راه بیرون کند، گوش نکردم ولو دلم می‌خواست و چون دید از او اطاعت نمی‌کنم،





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    ورود به شهر ولایت

    رسیدیم به باغی که راه هم از میان آن باغ می‌گذشت، دیدم چند نفری در کنار حوض نشسته‌اند و میوه‌های گوارا در جلو شان می‌باشد. تا مرا دیدند احترام نمودند و خواهش نشستن و میوه خوردن کردند و گفتند: ما روزه‌دار، از دار الغرور (دنیا) بیرون شدیم و این افطاری است که به ما داده‌اند، و چنان می‌پنداریم که تو هم از اینها حق داری، زیرا تو روزه‌داری را افطار داده‌ای.(71)
    نشستم و از آنها خوردم، تشنگی و هر درد و المی داشتم رفع شد.
    پرسیدند: در این راه بر تو چه گذشت؟ گفتم: الحمدللَّه، بدی‌ها که گذشت و به دیدن شما رفع گردید؛ ولیکن چند نفر عقب ماندند و سیاهان آنها را نگه داشتند و مرا هم وسوسه نمودند. اخیراً گوش به حرف‌های سیاه ندادم و عقب ماند، امید که به من نرسد! گفتند: چنین نیست! آنها از ما دست‌بردار نیستند و در این اراضی مسامحه به زبان مکر و دروغ ما را اذیّت می‌کنند، ولی بعدها مثل قُطّاع الطریق (راه زن‌ها) شاید با ما بجنگند.
    گفتم: پس ما بدون اسلحه با آنها چه کنیم؟ گفتند: اگر در دار الغرور اسلحه تهیّه نموده باشیم، در منازل بعدی به [داد] ما خواهد رسید، چنان‌که حقّ فرموده است: «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِباطِ الخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ … » (72)؛ و هرچه در توان دارید از نیرو و اسب‌های آماده بسیج کنید تا با این [تدارکات] دشمن خدا و دشمن خودتان و [دشمنان]دیگری را - جز ایشان که شما نمی‌شناسید شان و خدا آنان را می‌شناسد - بترسانید.
    گفتم: من از این آیه شریفه، فقط تهیّه اسباب جهاد دنیوی را می‌فهمیدم. گفتند: قرآن و آیات آن، دستورات تمام عوالم و منازل و مقامات است و جامع همه آنها و مجموعه تمام مراتب وجودیه است، و اگر نه چنین بود، ناقص بود و حال آنکه خاتم الکتب (قرآن) و آورنده او خاتم الانبیاء است. در پس پرده هرچه بود آمد. «ولیس ورآء العبّادان قریة(73)؛ و بعد از عبادان (آبادان) دهی نیست».
    همه برخاستیم و رفتیم. راه از زیر درختان پر میوه و از کنار نهرهای جاری می‌گذشت. نسیم فضا با روح و ریحان، و قلوب مملوّ از فرح و خوشی بود، کأنّه جمال خداوندی تجلّی نموده بود.




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    در شهر «محبّت»

    رسیدیم به منزلگاه، و هر کدام در حجره‌ای از قصور عالیه (کاخ‌های بلند) که از خشت های طلا و نقره ساخته بودند منزل نمودیم. اثاث هر منزل از هر حیث مکمّل بود و نظافت و نقوش و ظرافت آنها چشم‌ها را خیره و عقل‌ها را حیران می‌ساخت، و خدمه اش بسیار خوش صورت و خوش اندام و خوش لباس و در اطراف برای خدمت‌گزاری در گردش و طواف بودند، که: «وَیَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ، إِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً، وَإِذا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَمُلْکاً کَبِیراً» (74)؛ و بر گِرد بهشتیان برای پذیرایی نوجوانانی که زیبایی شان جاودانه است می‌گردند که هرگاه آنان را ببینی، گمان می‌کنی مروارید پراکنده‌اند و هنگامی که به آنجا بنگری [سرزمینی از] نعمت و کشوری پهناور می‌بینی.
    من از کسانی که خدمت مرا می‌کردند خجالت می‌کشیدم. نظرم به آیینه بزرگی افتاد، خود را به مراتب اجمل و ابهی و اجلّ (زیباتر و پر فروغ‌تر و باعظمت تر) از آنها دیدم. در آن هنگام سکینه و وقار و بزرگواری مرا فرا گرفت و به جلال خود متّکی شدم.
    گویا شب شد، چراغ برق های هزار شمعی از سر شاخه‌های درختان روشن شد و از میان برگ‌های درختان به قدری چراغ برق روشن گردید که حدّ و حصر نداشت و تمام باغات قصور عالیه را از روز روشن‌تر کرده بود. از روی تعجّب با خود گفتم: خدایا! این چه کارخانه‌ای است که این همه چراغ روشن نموده است!
    شنیدم کسی تلاوت نمود: «مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکوةٍ فِیها مِصْباحٌ، المِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ، الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَلا غَرْبِیَّةٍ، یَکادُ زَیْتُها یُضِی‌ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ، نُورٌ عَلی نُورٍ» (75)؛ مَثَل نور خداوند، همانند چراغ دانی است که چراغی در آن نهاده باشند، و آن چراغ در بلوری است و آن بلور مانند ستاره درخشان باشد که از درخت پربرکت زیتون افروخته شود، نه شرقی است و نه غربی [و در کمال اعتدال است]به گونه‌ای که نزدیک است روغن آن بدون تماس با آتش [و بدین‌سان] روشنی بر روشنی است.
    فهمیدم که این انوار از شجره آل محمّدعلیهم السلام(76) است، و این شهر و منزلگاه مسافرین را «شهر محبّت» می‌گفتند و محبّین اهل بیت‌علیهم السلام، آنهایی که محبّت شان به سر حدّ عشق رسیده، اینجا منزل می‌کنند و سَکَنه (ساکنان) و مسافرین در این شهر و قصور عالیه «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» (77)؛ خندان و خوشحال. بودند و به ذکر حمد حقّ و درود و مدح ولیّ مطلق (امیر المؤمنین علی‌علیه السلام) اشتغال داشتند، و اصوات آنها بسیار جاذب و دلربا بود، و ما با حال امنیت وکمال مسرّت بودیم و در سر درِ این شهر به خطّ جلی نوشته بودند: «حبّ علیّ حسنة لا یضرّ معه سیّئة(78)؛ دوستی علی‌علیه السلام حسنه‌ای است که با وجود آن هیچ گناهی به انسان ضرر نمی‌رساند».




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    پیمودن راه باریک و پر سنگلاخ


    صبح حرکت نمودیم و رفتیم، شاهراه واضح، و در دو طرف راه، همه سبزه و گل و ریاحین و آب‌های جاری بود و هوا چنان معطّر و مفرّح بود که به وصف نمی‌آمد. تمام راه به همین اوصاف بود تا اینکه از حدود حومه شهر خارج شدیم؛ کأنّه خوبی‌های شهر، ما را تا آنجا مشایعت نموده بودند.
    پس از آن، راه باریک و پر سنگلاخ بود و از میان درّه می‌گذشت و درّه به طرف یمین (راست) و یسار (چپ) پیچ می‌خورد، و اگر از مسافرین در جلو ما نمی‌بودند راه را گم می‌کردیم، زیرا راه‌هایی به طرف دست چپ از این راه جدا می‌شد. در یکی از پیچ‌های درّه، رو به طرف چپ سیاهان وارد راه ما شدند، چشم من که به سیاه افتاد بس که دیدارش شُوم بود، پایم به سنگی خورد و مجروح شد و من با لنگی پا به سختی راه می‌رفتم.
    مسافرینی که در راه بودند جلو افتادند و دور شدند و من عقب ماندم، و سیاه در طرف چپ راه حرکت می‌کرد، تا رسیدیم به سر دو راهی که یک راه به دست چپ جدا می‌شد، و من متحیّر ماندم که از کدام راه بروم، که سیاهک خود را به من رسانید و گفت: چرا ایستاده‌ای؟ به دست چپ اشاره کرد و گفت: راه این است. و خودش چند قدمی در آن راه رفت و به من گفت: بیا! من نرفتم، بلکه از راهِ دیگر رفتم و خواندم: «فإنّ الرّشد فی خلافهم(79) هدایت و راه یابی در مخالفت با آنان است». سیاه هرچه اصرار نمود با او نرفتم، زیرا تجربه‌ها کرده بودم. «من جرّب المجرّب حلّت به النّدامة(80)؛ هر کس آزموده شده را دوباره بیازماید، پشیمان می‌گردد». چیزی نگذشت که آن درّه تمام شد، و زمین مسطّح و چمنزار بود و سیاهی باغات و منزل سوّم پیدا شد.
    وعده وصل چون شود نزدیک
    آتش شوق شعله‌ور گردد
    حسب الوعده (بر اساس وعده‌ای که داده بود) هادی باید در اینجا به انتظار من باشد. در رفتن سرعت نمودم، آقای جهالت هم از من مأیوس شد و به من نرسید.



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    دیدار با هادی و سفارش او

    چیزی نگذشت که به در دروازه شهر رسیدم. هادی را که فی الحقیقه روح من بود در آنجا ملاقات نمودم، سلام کردم و مصافحه و معانقه نمودیم (دست دادیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم). حیات تازه‌ای به من روی داد، به قصری که برای من مهیّا شده بود داخل شدیم. تمام اسباب تجمّلات در آن جمع بود.
    پس از استراحت و اکل و شرب، هادی پرسید: در این سه منزل چطور بر تو گذشت؟ گفتم: «الحمد للَّه علی کل حال» (81) خطراتی که بود از طرف جهالت بود، آن هم بالاخره از ناحیه خودم بود که بی تو بودم. اگر تو با من بودی، او این طور ها گردن کلفتی نمی‌کرد، و هرچه بود بالاخره به سلامت گذشت، و تو را دیدم همه دردها دوا شد و غم‌ها زایل گردید.
    هادی گفت: تا به حال چون من با تو نبودم، او به مکر و دروغ تو را از راه بیرون کرد، ولی بعد از اینکه من راه مکر و حیله او را به تو وانمود می‌کنم، او به اسباب و آلات قویّه دیگری تو را از راه بیرون خواهد نمود. بعد از این در خارج راه عذاب‌های شدیدی خواهد بود که غالباً به هلاکت می‌کشد، چون به واسطه وجود من حجّت بر تو تمام است و معذور نخواهی بود، و اسباب دفاعیه تو دراین منزل فقط عصایی و سپری است و این نیز کم است، امشب که شب جمعه است نزد اهل بیت خود برو، شاید که به یاد تو خیراتی از آنها صادر شود و اسباب امنیت تو در این مسافرت بیشتر گردد.
    گفتم: من از آنها مأیوسم، چون اندیشه آنها از شخصیات خودشان تجاوز نمی‌کند، علی الخصوص که زنده‌ها مرده‌های خود را به زودی فراموش می‌کنند و دل سرد می‌شوند. آن هفته اوّل که فراموش نکرده بودند و کارهایی به اسم من می‌کردند، در واقع همان اسم بود و روح عملشان برای خودشان بود، حالا همان اسم نیز از یادشان رفته و من هیچ امیدی به آنها ندارم.
    گفت: علی ایّ حال (در هر صورت) تو الساعه برخیز! چون پیغمبرصلی الله علیه وآله به آنها سفارش فرموده است: «أذکروا أمواتکم بالخیر(82)؛ مردگان خود را به نیکی یاد کنید». و به رفتن تو غالباً از تو یادآوری می‌شود، امید است که خداوند همین رفتن تو را سبب قرار دهد برای یاد از تو، و اگر از آنها مأیوسی از خدا نباید مأیوس شد.
    گفت پیغمبر که چون کوبی دری
    عاقبت زان در برون آید سری
    «من لجّ ولج؛ هر کس پایداری و استقامت کند، عاقبت پیروز و موفّق می‌شود». «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ» (83)؛ از رحمت خداوند نومید نگردید. «إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ المُحْسِنِینَ» (84)؛ رحمت خداوند به نیکوکاران نزدیک است.
    رفتم، ولی دیدم از آن عزّتی که در زمان من داشتند فرود آمده‌اند، درِ خانه بسته شده، کسی به یاد آنها نیست و امور معاش شان مختلّ شده، بچّه‌ها ژولیده و پژمرده شده‌اند. دلم به حالشان سوخت و دعا کردم که «خدایا! بر اینها و بر من رحم کن». عیالم نیز یادی از زمان آسودگی خود نموده و بر من رحمت فرستاد.
    برگشتم به نزد هادی، دیدم اسبی با زین مرصّع (گوهر نشان) و لجام طلا در قصر بسته شده. از هادی پرسیدم: این اسب از کیست؟
    هادی تبسّم نموده گفت: عیالت برای تو فرستاده، و این همان رحمت حقّ است که به صورت اسب درآمده است، و دراین منازل که پیاده رفتن صعوبت دارد، هیچ چیز بهتر از اسب سواری نیست، خصوص منزل اوّل. و دعای تو نیز درباره آنها مستجاب شد و آنها بعد از این در رفاه و آسایش خواهند بود. ببین یک رفتن تو چطور برای جمعی سبب خیرات شد، ولی در جهان غفلت غالباً از خواصّ مراوده غافلند، با آن تأکیدات پیغمبرصلی الله علیه وآله در این موضوع که اگر سه روز بگذرد و از حال یکدیگر نپرسند، رشته اخوّت ایمانی بین آنها پاره می‌گردد.(85)


    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 13-08-2019 در ساعت 00:05
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    هدیه‌ای از وادی السلام



    وارد حجره شدیم، حوریه‌ای بر روی تخت نشسته بود که نور صورتش حجره را روشن و چشم را خیره می‌ساخت، هادی گفت: این معقوده (همسر) توست و امشب از وادی السلام برای تو آمده. این را گفت و از حجره بیرون شد. من نزد او رفتم. او احتراماً به پا ایستاد و دست مرا بوسید و در پهلوی یکدیگر نشستیم،
    گفتم: حَسَب و نَسَب خود را و سبب اینکه مال من شده‌ای، بیان کن!
    گفت: به خاطر داری که در فلان مدرسه در بحبوحه (دوران) جوانی شب جمعه‌ای زنی را متعه نمودی؟ گفتم: بلی!
    گفت: من از آن قطرات غسل تو آفریده شده‌ام،(86) بلکه من عکس و کپیه‌ای در مرتبه سوم از آنها هستم.
    گفتم: مراد خود را توضیح بدهید که من با اصطلاحات شما تازه آشنا شده‌ام، و دیگر آنکه از سخن گویی و شیرین زبانی شما لذّت می‌برم. از طَنّازی سری پایین انداخت و تبسّمی نمود که از بریقِ (درخشش و پرتو) دندان‌هایش تمام قصور روشن شد. گفت: نه تنها من از آن قطرات آب غسل آفریده شده‌ام، بلکه آنان در بهشت خُلْد هستند و زیاد هم هستند و به قدری با جمال و کمال هستند که فعلاً دیده شما تاب دیدن آنها را ندارد، مگر بعد از اینکه به آنجا برسید، و از اشعّه (شعاع های نور) آنها در وادی السلام که نیز پرتوی از انوار جنّت خُلد است، حوریه هایی انعکاس یافته که فعلاً جناب عالی تاب دیدن جمال شان را ندارید، ومن که فعلاً در خدمت شما هستم عکس جمال آنها و مرتبه نازله وجود آنها می‌باشم.
    گفتم: هیچ می‌دانی از چه جهت بر عمل مُتعه این همه خواصّ مترتّب و محبوب عند اللَّه شده است؟ گفت: علاوه بر مصالح ذاتیه‌ای که دارد، همه مردم قادر بر ادای حقوق ازدواج دائمی نیستند، و در صورت عدم تشریع این حکم، بسیاری مرتکب زنا می‌شدند و مفاسد زیادی داشت، چنان‌که علی‌علیه السلام فرمود: «لولا منعها عمر، لما زنی إلّا الأشقی .(87)
    و مع ذلک (علاوه بر این) در این کار، دو رکن از ایمان مندرج است: یکی تولّی ودیگری تبرّی که بدون ولایت علی و اولاد اوعلیهم السلام و برائت از دشمنانشان، احدی روی رستگاری نخواهد دید، ولو عبادت ثقلین (جن و انس) را داشته باشد و در تمام عمر دنیا قآئم اللّیل و صائم النّهار باشد (شب‌ها به عبادت بپردازد و روزها روزه بدارد)، چنان‌که حضرت حق، خود به همین مضمون در احادیث قدسیه فرموده، و تو از من بهتر می‌دانی.
    گفتم: شما در کدام مدرسه و کدام کلاس درس خوانده‌اید که این همه قند و شکر از سخنت می‌ریزد؟ گفت: به اصطلاح شماها که در دنیا بوده‌اید و پابند الفاظ و اسامی می‌باشید، ما همه مولود عوالم آخرت هستیم، مدرسه و کلاسی نداریم، بلکه همه امّی هستیم یعنی دانای مادرزادی، چنان‌که خواجه حافظ در وصف امثال ما گفته است:
    نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
    به غمزه مسأله آموزِ صد مدرّس شد
    لکن معلّم امثال من، آموزگاران وادی السلام و معلّمین آنها آموزگاران جنّت الخلد می‌باشند و معلّمین آنها اهالی فردوس اعلا و معلّم آنها بالکلّ «هو الحقّ المتعال الّذی لا إله إلّا هو؛ همان خداوند متعال که معبودی جز او نیست».





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    دیدم که سیاهان رسیدند، بعضی حمله می‌کردند که مسافرین را از راه بیرون کنند، و بعضی مرکوبان را رم می‌دادند، و بعضی را وانمود می‌کردند که‌از خشکی زمین کنار راه بروند. و من می‌دیدم زمین کنار راه که سواره سیاهان از آنجا می‌رفتند، به طوری خشک بود که جای سمّ اسب‌های شان پیدا نمی‌شد، حتّی انسان میل می‌کرد که از کثرت لجن میان راه از کناره راه برود، مع ذلک ملتزم بودیم به همان کلام هادی، لجام اسب‌ها را محکم داشتیم که مبادا از راه بیرون روند.
    و می‌دیدیم بعضی از مسافرین که به وسیله سیاهان از راه بیرون رفتند، پس از چند قدمی تا گردن به لجن ها و باتلاق ها فرو می‌رفتند، به طوری که بیرون شدنشان مشکل بود و اگر کسی هم با زحمت بسیار بیرون می‌شد، بدنشان به لجن های سیاه آلوده بود و پس از دقیقه‌ای، لجن ها گوشت بدنشان را آب می‌کرد و از داغی و حرارت به زمین می‌ریخت و معلوم می‌شد که این نه تنها لجن است، بلکه همچون قلیاب و قیر و یا قطران است.
    از وحشت، در گرفتن لجام اسب احتیاط می‌کردم و می‌گفتم: «الحمد للَّه الّذی لم‌یجعلنی من السّواد المخرّم» (92). و می‌شنیدم که مسافرین به آواز بلند تشکّر می‌کنند.
    به هادی گفتم: گفته پیغمبر است که: اگر مبتلا را دیدی، آهسته شکر حق گوی که او نشنود و دلش نسوزد. هادی گفت: آن حکم دنیا بود که اهل لا إله إلّا اللَّه در ظاهر محترم بودند، ولی در اینجا که روز جزا و سزاست، باید بلند تشکّر نمود که افسوس و غصّه شخص مبتلا بیشتر شود، و کلّیه آنچه در غیب و مستور بوده، تدریجاً ظاهر و روشن گردد.
    گویا از تاریکی به روشنایی و از کوری به بینایی و از خواب به بیداری می‌رویم. دنیا ظلمتکده و پژمرده است که: «وَإِنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الحَیَوانُ» (93)؛ و همانا سرای آخرت زندگانی واقعی است. و «إِنَّ اللَّهَ جاعِلُ الظُّلُماتِ وَالنُّورِ»».(94)
    دیدم ابتلائات زیاد شد، زمین به‌شدّت می‌لرزد و هوا طوفانی و تاریک گردیده و از آسمان مثل تگرگ سنگ می‌بارد، و در دو طرف راه، محشر کبرایی رخ داده، و گرفتاران به هیاکل مُوحشی (قیافه‌های وحشتناک) درآمده‌اند و در تلاش، و در آن لجن های داغ غرق هستند و اگر پس‌از زحمت هایی خود را از لجن ها بیرون کشند، سنگی از آسمان به سرشان خورده، دوباره مثل میخی به زمین فرو می‌روند.
    از این صورتِ وا ویلا (حال مرگبار) در وحشت فوق العاده‌ای افتادم و بدنم لرزید. از هادی پرسیدم: این چه زمینی است و این مبتلایان کیانند که عذابشان سخت دردناک است؟ به طوری باریدن سنگ از آسمان شدّت کرده بود که هادی در بالای سر من در پرواز بود و از خوف رنگش پریده و قوایش سستی گرفته بود. جواب داد: «این زمین، همان زمین شهوت است و گرفتاران از اهل لواطند. تو سرعت کن! تا مگر از میان آنها به زودی خارج شویم که: «الراضی بفعل قوم أو الداخل فیهم ولم یخرج، فهو منهم(95)؛ هر کس به کار گروهی راضی باشد و یا در میان آنها بوده و خارج نشود، جزو آنان محسوب می‌گردد».
    گفتم: این لجن های میان راه - که حقیقتاً شهوت آدمی است و به این صورت درآمده - به واسطه چسبندگی که دارد اسب را سر نمی‌دهد که سرعت کند. هادی گفت: چاره نیست! سپر را بر روی سر بگیر که سنگی به تو نخورد، چند تازیانه هم به اسب آشنا کن، بلکه به توفیق و مدد الهی از این بلا خلاص گردیم: «أ لم تکن أرض اللَّه واسعة، فتهاجروا فیها» (96)؛ آیا زمین خدا پهناور نبود که در آن مهاجرت کنید. دو فرسخ بیش نمانده که از این بلا خلاص شویم.


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    من خود را جمع نمودم و چند شلّاقی به عقب اسب نواختم وبا رکاب به پهلوی او زدم، اسب دم خود را حرکت داد و خود را گردباد کرد و باد به پره بینی انداخت و چون باد صرصر (تند و سخت) پریدن گرفت. هادی که همیشه در بالای سر من همچون شهباز در پرواز بود، عقب افتاد و من هم سرگرم خواندنِ [این آیه شدم] که: «سابِقُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّمآءِ وَالأَرْضِ» (97)؛ از هم سبقت گیرید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتی که وسعت آن به پهنای آسمان و زمین است.
    ناگهان سیاه ملعون هم چون دیو زرد خود را به من رسانید، اسب از هیکل او رم خورد و مرا به زمین زد و اعضایم همه درهم خرد گردید، و دو دست اسب هم از راه بیرون شد و به باتلاق فرو رفت و حیوان به زحمت دست‌های خود را بیرون نمود. هادی رسید، سر و دست و پای مرا بست وبه روی اسب محکم بست و خود لجام اسب را می‌کشید، چند قدمی رفتیم و از آن زمین پربلا بیرون شدیم.
    گفتم: هادی! تو هر وقت از من دور شده‌ای، این سیاه نزدیک آمده و مرا صدمه زده است. گفت: او هر وقت نزدیک می‌شود، من دور می‌شوم و نزدیک شدن او نیز از جانب خودتان است.



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    در سرزمین «شکم پرستی و تن پروری»


    داخل اراضی دیگری از اراضی شهوت شدیم که در آنجا اهالی شکم پرستان و تن پروران بودند، آنهایی که در دست راست به صورت خر و گاو و اغنام (گوسفندان) بودند شکم پرستی شان از مال حلال خودشان بود و عذاب چندانی نداشتند. ولی آنهایی که در دست چپ و به صورت خوک و خرس بودند، کسانی بودند که در شکل شکم پرستی و تن پروری خود بی‌باک بوده و فرقی میان حلال و حرام، مال خود و مال غیر نمی‌گذاشتند و شکم هایشان بسیار بزرگ و سایر اعضایشان لاغر و باریک بود. و طایفه دست چپ، علاوه بر تغییر شکل در اذیت و آزار نیز بودند که: «أُوْلئِکَ کَالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» (98)؛ آنان همچون چهارپایان بلکه گمراه تر هستند!.



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




صفحه 3 از 8 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi