غریب، حتی در خانه
هیچ غروبی به غمرنگی غروب وجود مردان خدا نیست؛
آن گاه که سر آسوده بر روی خاک می گذارند
و شام تیره ای برای آدمیان، می سازند.
هنوز زمین، جان نگرفته باید بی تابی کند و غروب
خون رنگ خورشید را به نظاره پردازد.
ای حجت نهم! افسوس که روزگار، تنها بیست و پنج سال
با تو سر سازگاری داشت و بیست و پنج بهار از عمر تو را برتابید.
تقدیر آن بود که حتی در خانه ات نیز غریب باشی و با هم دستی
«ام الفضل» ـ همسرت ـ زهر بنوشی و مسموم شوی.
ولی نه آن غربت دردناکی که برایت درست کرده اند و
نه آن زهری که به تو داده اند، هیچ کدام نتوانست
امتداد خط سبز تو را که بر صحیفه هستی کشیده ای، پاک کنند.
گرچه زمین، حوصله بزرگی تو را نداشت و ظرف روزگار
گنجایش حضور دریا گونه ات را؛
سربردار و ببین عاشقان پاک باخته ات را که دل هاشان، تنها
با رسیدن به دریا، آرام می گیرد.
کدام جان است که تو را بشناسد و اینک
در هوای کاظمین تو نسوزد؟!
سید محمود طاهری