آن گاه آن نوزاد بر رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم وعلى اميرمؤمنان وساير امامان تا پدرش، با ذکر نام يکايک آنان درود فرستاد.
در آن جا پرندگانى ديده مى شدند که در بالاى سر آن حضرت جمع شدند، امام حسن عليهالسلام يکى از آنان را صدا زد وفرمود: (اين کودک را حمل کن وبا خود ببر، واز او محافظت کن، ودر هر چهل روز او را نزد ما بياور). (٧)
يکى از آن پرندگان نزديک آمد، وآن نوزاد را در برگرفت وبا خود به سوى آسمان برد وساير پرندگان نيز به دنبال او حرکت کردند.
حکيمه مى گويد: شنيدم امام حسن عليهالسلام فرمود: (تو را به همان کسى سپردم که مادر موسی؛ موسى را به او سپرد). (٨)
در اين هنگام نرجس عليهاالسلام گريه کرد، امام حسن عليهالسلام به او فرمود: آرام باش، که شيرخوردن اين نوزاد بجز از سينه تو بر کس ديگر حرام است، به زودى به تو باز مى گردد، همان گونه که موسى عليهالسلام به مادرش باز گردانده شد، واين است سخن خداوند در قرآن: (فَرَددنهُ الى اُمِّهِ کَى تَقَرَّ عَينُها ولا تَحْزَنَ) (٩) ما موسى را به مادرش باز گردانديم تا چشمش روشن شود، وغمگين نباشد.
حکيمه گويد: به امام حسن عليهالسلام عرض کردم: (اين پرنده چه کسى بود؟).
امام حسن عليهالسلام در پاسخ فرمود: اين پرنده، روح القُدُس است که از طرف خدا وکيل امامان شده تا آنها را توفيق دهد وبه وسيله او در راه آموزه هاى علم وتربيت ثابت قدم شوند.
حکيمه مى گويد: پس از آن که چهل روز گذشت، آن کودک به امام حسن عليهالسلام باز گردانده شد، امام حسن عليهالسلام مرا طلبيد، به محضرش رفتم، ناگاه چشمم به کودکى افتاد که در پيش روى امام حسن عليهالسلام راه مى رفت، عرض کردم (مولاى من، اين کودک دو ساله شده است).
امام حسن عليهالسلام لبخندى زد وسپس فرمود: (رشد ونمو فرزندان پيامبران وامامان هرگاه امام باشند، با ساير مردم فرق دارد، کودکى از ما در يک ماه به اندازه يک سال کودکان ديگر، رشد مى کند، وکودک ما در رحم مادرش سخن مى گويد، وقرآن مى خواند، وخداوند متعال را پرستش مى کند، ودرهنگام شير خوردن، فرشتگان از آنها اطاعت مى کنند، هر صبح وشب بر او نازل مى شوند. (١٠)
حکيمه گويد: هر چهل روز يک بار اين کودک را مشاهده مى کردم، تا اين که او را چند روز قبل از وفات امام حسن عليهالسلام به صورت يک مرد کامل يافتم، به طورى که او را نشناختم، به امام حسن عليهالسلام عرض کردم: (اين آقا کيست که به من امر مى کند در پيش رويش بنشينم؟)
فرمود: اين پسر نرجس عليهمالسلام ، وجانشين من است، من پس از مدّت اندکى از دنيا مى روم، سخن اين آقا را گوش دهيد واز او اطاعت کنيد. حکيمه مى گويد: پس از چند روزى امام حسن عليهالسلام از دنيا رفت، مردم از خانه او پراکنده شدند، سوگند به خدا من هر روز صبح وشام او را مى ديدم، واز هر چه سؤال کنيد، او به من خبر مى دهد، ومن به شما خبر مى دهم. به خدا سوگند من وقتى مى خواهم از او سؤالى کنم، هنوز سؤال نکرده، جواب مرا مى دهد. (١١)