شاید من و تو قلم خدا باشیم
اول
شب از نیمه گذشته و همه جا را سکوت فرا گرفته است. با خود می گوید نمی دانم آیا خداوند شب را برای خوابیدن قرار داده است یا برای آرامش؟ آیا آرامش معادل خوابیدن است؟!!
قلم را بر می دارد و روی صفحه سفید کاغذ می لغزاند. لوح سفید پر می شود از کلماتی که هیجان درونش را فریاد می زند. سطرهایی که هریک زبانی دارند برای بیان، آن هم به واسطه قلمی که نیمه شبی روی کاغذ سفیدی لغزانده شده بود.
می گوید ای قلم، چه خوب که تو هستی تا غوغای درونم بر صفحه کاغذ ثبت گردد و اینگونه آرامش یابم.