استراتژي واژهاي است كه همانند واژههاي رهبري، لجستيك و عمليات از مديريت نظامي سرچشمهگرفته است و در اين حوزه براي تشريح شيوهاي كه به آن وسيله، نيروهاي نظامي به هدفهايشان دستمييابند، به كار ميرود (Fowler 1996).
از نظر معناشناسي، «واژة استراتژي ريشة يوناني دارد و ابتدا به صورت «استراتگوس» و به مفهوم نقش يك فرمانده (در فرماندهي يك ارتش) به كار ميرفت. پس از آن به معناي «هنر يكفرمانده نظامي» تعبير شد كه به مهارتهاي رفتاري و روانشناختي فرمانده اشاره داشت. در حدود 450سال پيش از ميلاد به معناي مهارت مديريتي (اداره، رهبري، قدرت) به كار رفت. اين واژه در زماناسكندر (330 پيش از ميلاد) به مهارت به كارگيري نيروها براي غلبه بر مقاومت و مخالفت و ايجاد يكنظام يكپارچه دولت جهاني اشاره داشت»
(Mintzberg, Quinn, and Ghoshal 1999, 4).
سابقه كاربرد مفهوم استراتژي در مديريت نظامي به قرنها قبل باز ميگردد. اولين اثر مكتوب در اينزمينه با نام «هنر جنگ» از نويسنده و ژنرال چيني به نام «سان تزو» در حدود 500 سال پيش از ميلاد بهجاي مانده است. او در كتاب خود مؤلفههاي عمدة استراتژي نظامي را مطرح ميكند. پس از وي«وگتيوس» نويسنده رومي در قرن دوم ميلادي در نوشتههاي خود به بيشتر اين مؤلفهها اشاره كرد. اماتاكيد وي عمدتاً بر آموزش و نظم بوده است. او معتقد بود كه ژنرالهاي موفق آنهايي هستند كه از اصوليثابت پيروي ميكنند و بر شانس نيز تكيه ندارند(Fowler 1996). در ژاپن، تفكردر حوزة مديريت نظامي، استراتژي نه تنها با دستيابي به هدفهاي خودي ارتباط دارد بلكه باپيشگيري از رسيدن دشمن به هدفهايش نيز مربوط ميشود.
«سان تزو» در اين باره ميگويد كه بايد بهآنچه دشمن ميخواهد به آن برسد پي برد و آنگاه او را از رسيدن به آن محروم ساخت.
برگرفته از كتاب روشهاي تفكري بخش تفكر استراتژيك