یکی قدرت اسلام را که از آن می ترسیدند، یکی قدرت خدمه اسلام را که عبارت از روحانیون، اینها را می خواستند بگیرند وشدت هم کردند و گرفتند، در زمان رضاشاه سرکوبی کردند سخت به حیث که خود مردم هم بر ضد روحانیت، طبقات زیادی از آنها بر ضد روحانیت حرف زدند و گفتند و شنیدند و بعد که دیدند با زور مشکل است بعد با حیله وارد شدند، با حیله و با تبلیغات سوء وبا اینطور چیزها وارد شدند.(256)
رضاخان که آمد تمام نظرش به این بود که این قدرت آخوند را بشکند، تمام نظرش این بود لکن مامور بود لکن مامور معذور نه، ماموری بود که معذور هم نبود. تمام قوایش را صرف این کرد که این لباس را از تن اینها بیرون بیاورد. ما در آن مدرسه دارالشفا، من حجره آنجا داشتم، در آن بحبوحه فشار به ملت، فشار به روحانیت، در آنجا ما یک حجره ای داشتیم، رفقای ما در مواقعی که از کارهاشان فارغ می شدند آنجا می آمدند مجتمع می شدند، یک روز یک نفر کارآگاه آمد در حجره و بعد آمد توی حجره نشست گفت که بنابراین است که در تمام ایران شش نفر معمم باشد خوب بنایی بود که از این عمامه ها اینها می ترسیدند، چرا؟ برای اینکه این عمامه ها توی مردم به عنوان نایب پیغمبر ما جای تو خالی است(257) بودند، مردم از اینها حرف می شنیدند، ا زاین مسجدها می ترسیدند. اخیرا برای هر مسجد یک سرهنگ یک سرهنگ باز نشسته گذاشته بودند مامور مسجد، برای اینکه ازاین مساجد میترسیدند. آنها کوشش کردند که این لباس را از تن روحانیت بیرون بیاورند و روحانیت را خلع کنند از آن پستی که دارند.(258)
ملت ما را این مجالس حفظ کرده بیخود نبود که رضاخان، مامورین ساواک رضاخان، تمام مجالس عزا را قدغن کردند، این همین طوری نبود رضا خان همچو نبود که اصل مخالف با این مسائل بشود رضا خان مامور بود، مامور بود به اینکه آنهائی که کارشناس بودند، آنهائی که ملتفت بودند مسائل را، دشمن های ما که مطالعه کرده بودند در حال ملت ها و مطالعه کرده بودند در حال ملت شیعه، می دیدندآنها که تا این مجالس هست و تا این نوحه سرائی های بر مظلوم هست و تا آن افشاگری ظالم هست، نمی توانند برسند به مقاصد خودشان زمان رضا خان قدغن کردند به طوری که تمام مجالس در ایران قدغن شد، کارهای خودشان را انجام دادند، دست اهل منبر را، دست علمارا بستند و نگذاشتند که اینها تبلیغات خودشان را بکنند و آنها تبلیغات را از آن طرف شروع کردند و ما را به عقب راندند و تمام مخازن ما را به چپاول بردند.(259)
زمان رضاشاه به اسلام حمله کردند و به روحانیت حمله کردند، آن کردند، آن کردند که کسانی اگر یادشان باشد دیدند، کسانی که ندیدند در تاریخ بعدها ببینند، چون تاریخ هم نمی توانست بنویسد، بعدها شاید بیاید در تاریخ و در زمان ما هم با فرم دیگر، اساس این بود که اسلام را ببرند، تاریخ اسلام را به اسم اینکه ما خودمان یک کذائی هستیم، تاریخ اسلام را می خواست از بین ببرد، موفق نشد، همه چیز را اینها می خواستند از بین ببرند موفق نشدند. همه چیز را اینها می خواستند از بین ببرند، اسلام را ضعیفش کنند و مردم را از آنهائی که کار برای اسلام می کردند یا کارشناس اسلام بودند جدا کنند، به اسم اینکه اینها مرتجع هستند .(260)
همان نقشه زمان رضاخان الان شروع شده است. آنوقت هم یکی یکی آمدند، کم کم، کم کم آمدند وارد شدند، شعر، ایشان شروع کرد شعر گفتن: تا آخوند و قجر هست در این مملکت، این کشور دارا به جائی نمی رسد شاعرشان اینطور می گفت. حالامن شعرش را نمی خواهم بخوانم. مقالاتی که می نوشتند مقالاتی بود که به ضد روحانیت بود و آنوقت با کمال وقاحت می نوشتند و تبلیغات می کردند، همه گروه ها را وادار کرده بودند که به ضد این طایفه انجام وظایف خودشان را بدهند یعنی وظایف انگلیس ها را آنوقت. اصلارضاخان را آورده بودند برای اینکه این را تشخیص داده بودند که یک آدم قلدری است و اول هم یک نفر روزنامه نویس را، سید ضیاء(261) را همراهش آوردند و بعد هم او را بیرونش کردند و خود این را گذاشتند که یک آدم قلدری است می تواند کارها را انجام بدهد. اولاسواد ندارد، چیزهای سیاسی را نمی داند و ثانیا آدم قلدری است هر کاری به او بگویند می کند این در آنوقت این نقشه ای که آنها کشیده بودند و احتیاط این بود که مبادا آخوندها یک کاری بکنند.(262)
بعد ماموریت هائی (در خلال همه اینها همه را گاهی با هم می شد) شروع کرد مخالفت با روحانیون به اسم اینکه می خواهم تصفیه بکنم و این سنگر بزرگ اسلامی را که یک خدمتگزارانی به ایران بودند و به اسلام بودند، بدون اینکه بر بودجه دولت یک شاهی تحمیل بشوند لکن خدمت هاشان، یکی از بزرگترین خدمت های آنها این بود که تربیت می کردند مردم را و شما اگر چنانچه در پرونده هائی که در دادگستری و غیر دادگستری هست و بوده، می بینید که از آنهائی که تحت تربیت روحانیون بودند پرونده جنایتی نمی بینید . برای آرامش کشور اینها یک عامل موثر بودند وبرای هدایت مردم به راه صحیح و اخلاق و اعمال صحیح یک راهنماهای مهمی بودند، من آنچه که در بسیاری از صحبت هایم از روحانیون بحث می کنم نه این است که من هر که معمم است از او پشتیبانی می کنم« ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد» لکن وقتی که ما در سابق دیدیم که جزء برنامه انگلیس ها که رضاخان را آورده بودند( شاید در راس برنامه هم بود) این بود که باید این طایفه از بین بروند. با تمام قوا، از تبلیغات مجلات و روز نامه ها و گویندگان و اینها گرفته تا هر جا که روشنفکری و روشن، عرض بکنم که روشن نمافکری بودند، بر ضد روحانیت بسیج شدند. کم کم آن صورت دومش را نشان داد، آن وجهه دومش. را کم کم نشان داد در زمان این شخص نالایق که مملکت ما را به تباهی کشاند به پیغمبر اکرم درروزنامه سب کردند، در روزنامه به پیغمبر سب کردند و به مرئی و منظر این دولت بود و آن دولتمردان. مجلس درست کردند و در آنجا از پیروزی اسلام به کفر انتقاد کردند و این روشنفکرها دستمال ها را در آوردند و گریه کردند که اسلام بر شاه ایران، شاه آنوقت ایران غلبه کرده است. شعر، ایشان شعر گفتند، نویسندگانشان نوشتند، گویندگانشان گفتند. ما ازاینکه انگلستان اینقدر اصرار داشت بر اینکه این طایفه را از بین ببرد می فهمیم که از این طایفه اینها رنج می بردند و باید اینها سرکوب بشوند.(263)
در آنوقت یکی از حرف ها که هی رایج بود می گفتند: ملت گریه ، برای اینکه مجالس روضه را از دستشان بگیرند. اینکه همه مجالس روضه را آنوقت تعطیل کردند، آن هم به دست کسی که خودش در مجالس روضه می رفت و آن بازی ها را در می آورد، قضیه مجلس روضه بود یااز مجلس روضه آنها یک چیز دیگر می فهمیدند و آن را می خواستند از ین ببرند؟(264)
ما از این مخالفت هائی که شد در زمان رضا خان و شک نداریم که به دستور بوده، خود او خیلی معلوم نبود که اگر دستور ندهند، این حرف ها را بزند، از این مخالفت هائی که شد باید عبرت بگیریم، ببینیم با مجالس روضه مخالف بودند، معلوم می شود که مجالس روضه با آنها مخالف است. باروحانیت مخالف بودند، ببینیم که روحانیت برای آنها مضر است. بادانشگاه مخالف بودند ببینیم که دانشگاه با آنها مخالف است. بودن یک دانشگاه صحیح با آنها مخالف است، بله، آنها دانشگاهی که به دست خودشان درست بشود و همه چیزش را هم خودشان درست بکنندو جوان هائی که از دانشگاه بیرون بیاید همه برای خودشان عمل بکنند، با آن مخالف نیستند، اما امروز با دانشگاه مخالفند.(265)
من شاهد بودم در زمان رضاخان و شاید هیچ یک از شماها یادتان نباشد من یادم است آن مسائل یعنی از اولی که آمد و کودتا کرد تا حالاهمه مسائل را من شاهد بودم تبلیغاتی که اینها کردند در ملت تاثیر کرده بود با اینکه می دیدند که اینهاچه جنایتی می کنند ولی تبلیغاتشان قوی بود و در بعضی از قشرهای ملت هم تاثیر کرد.(266)
جدیت کردند با دست عمال خودشان، با روزنامه نویس ها، با همه بوق های تبلیغاتی که این جمعیت را از مردم جدا کنند و یک وقت همه عمامه ها را باید بردارند، عمامه ها را برداشتند، طلبه ها نمی توانستند در خیابان ها بروند، در زمان رضاخان اینطور بود، بعد هی هر چه گذشت، دیدند نه نمی شود، این جمعیت به اینطور از بین نمی رود، با زور و فشار، حبس و تبعید و امثال ذلک لکن خوب، جنبه هائی که جنبه های سیاسی بود و جنبه هائی بود که مردم را از اینها دلسرد کنند، اینها را از مردم جدا کنند، امثال اینها، همه اینها را آن روزی که اینها ندیده بودند باز مطلب را آنطور با جدیت دنبالش بودند.(267)
به روحانیون که مبدا امور مردم بودند و مرجع مردم بودند، هر کدامشان در یک ده و یا در یک شهر یا در یک استان نفوذ داشتند و می توانستند یک وقت مردم را بسیج کنند، روحانیون را آنقدر تضعیف کرد، آنقدر با تبلیغات اینها را تضعیف کرد که شوفرها اینها را سوار نمی کردند. یکی ازدوستان من خدارحمتش کند، گفت من اراک بودم می خواستم بیایم قم، رفتم که اتومبیلی را اجاره کنم برای آمدن، آن شخص گفت که ما قرار داده ایم با خودمان( آن شوفر گفت) که دو طایفه را سوار اتومبیل نکنیم. یکی فواحش را ویکی آخوند ها را، اینطور تحقیر کردند. این تحقیر نه اینکه یک مطلبی بود که من باب اتفاق رضاخان می خواست این کار را بکند، این نقشه ای بود که روحانی از باب اینکه می توانست یک وقت یک کشوری را به هم بزند یا یک ناحیه ای را بسیج کند، این قدرت باید گرفته بشود، این قدرت را کوشش کردند و گرفتند، یعنی روحانیون را منزوی کردند و از هر جا هم که یک صدائی از آنها بلند می شد و یک قیامی می کردند، آن را خفه می کردند. از مشهد بود، علمای مشهد یک وقت قیام کردند، گرفتند همه را مثل مرحوم آقازاده ای(268) که آنوقت آنقدر قدرت داشت، او را هم گرفتند و مرحوم آقا میر یونس(269) آنوقت در مشهد بودند وعده زیادی از علما را گرفتند و آوردند در تهران و مرحوم آقازاده را با یک شبکلاه از توی خیابان می بردند به دادگاه برای محاکمه. یک نفری که در خراسان آنقدرقدرت داشت اینقدر او را تحت سلطه آوردند و این یک مساله ای نبود که رضاخان با آقازاده مخالف باشد، نه، مساله اساسی بود که باید آخوند نباشد.(270)
از وقتی که رضا خان در ایران بر سر کار آمد من متوجه بودم و اینطور می فهمیدم که هر چیزی که برای اسلام مفیدتر بود، حمله به آن بیشتر می شد. آن روز روحانیت مهمترین پایگاه ملت در مقابل اجانب بود، لذا شدیدترین حملات به آن می شد. با شعر و نثر و هر چه داشتند به آن حمله می کردند و برای اضمحلالش درها بعضی از ادارات را به روی آنان گشودند و در حوزه ها و شهرها به قدری آنان را در فشار قرار دادند که ما از صبح تا به شام در باغ ها زندگی می کردیم. با عاشوراو تبلیغات اسلامی شدیدامخالفت کردند چون می دانستند این پایگاهی است برای رسوایی حکومت ها.(271)