رازهای نهانی
داستانی را مرحوم آقای محققی که در آلمان بود نقل می کرد و من در جلسه بزرگی که درس می داد شنیدم. سالهای اولی که در قم بود، مدت موقتی آقای بروجردی ماهانه ای به او می دادند که بیاید به طلبه ها حساب و هندسه و جغرافی و فیزیک درس بدهد ولی دوام پیدا نکرد.
یک روز در آن جلسه عمومی و بعد هم من شاید مکرر از او قصه های عجیبی درباره برادر خودش شنیدم. می گفت: که او اسمش سیاح بود و کشورهای اروپایی را خیلی گشته بود. آخرین بار رفت هندوستان و هندوستان برای او از همه جای دنیا عجیبتر بود و از جمله این قضیه را نقل می کرد که:
روزی من رفتم پیش یکی از جوکیها؛ او شروع کرد به زبان فارسی با من صحبت کردن و من تعجب کردم. به من گفت: برادرت محمّد (ان وقت من در لاهیجان بودم) رفته مشهد آخوند شده (می گفت این برای برادر من و برای خود من بسیار عجیب بود. خودش می گفت: تا وقتی که دیپلم را گرفتم اصلاً لامذهب بودم. بعد هم رفته بود در مشهد و به چنگ مردی گلکار افتاده بودم. گلکار هم کارهایی نظیر هیپنوتیزم داشته و بی دین ترش کرده بود، بعد خود گلکار برگشته بود دیندار شده بود، محققی هم به تبع او دیندار شده بود و بعد آمده بود، معمم هم شده بود که می گفت این برای برادر من فوق العاده عجیب بود که آخر من کجا و آخوند شدن کجا!). بعد از سرگذشتهای گذشته اش به او گفته بود و راجع به آینده اش هم چیزهای فوق العاده عجیب گفته بود. به قدری به حرفهای او ایمان داشت که حد نداشت و فقط یک قضیه دروغ از آب درآمد و آن قضیه عمرش بود. به برادرم گفته بود تو - مثلاً - شصت و هفت سال عمر خواهی کرد. از بس به سایر حرفهایی که او گفته بود یقین پیدا کرده بود به این قضیه هم یقین داشت؛ می گفت من اگر سرم را زیر سنگ بکنند نمی میرم، بعد از شصت و هفت سال هم هیچ قوه ای نمی تواند مرا نگه دارد، قطعا می میرم. همین سبب شد که او مریض می شد معالجه نمی کرد و به آن سّن هم نرسید و مرد؛ این یکی خلاف درآمد.
می خواهم بگویم که وجود چنین نیروهایی حکایت می کند از همان اصلی که ما از آقای طباطبایی نقل کردیم که: اگر در بشر ایمان به چیزی پیدا شود، اگر اراده به چیزی پیدا شود خیلی کارهای خارق العاده می تواند انجام بدهد.(117)