صفاتي كه امام شهيد و سيدالشهدا عليهالسلام در دعاي عرفه براي خدا بيان ميفرمايد فقط به او اختصاص دارد، و احدي غير از خدا صلاحيت توصيفشدن به اين صفات را ندارد هركس كه باشد.
اما اين صفات عبارتند از:
1 ـ «ليس لِقَضائهِ دافِعٌ».
الله، آن است كه براي حكم و قضاي او دفع كنندهاي نيست.
احدي نيست كه بتواند حكم آن ذات جامع جميع صفات كمال را دفع كند.
و ظاهراً به قرينه جملة بعد، مراد از قضا در اينجا قضا و حكمي است كه بر نفي و نابودي و يا سلب نعمتي از كسي يا جامعهاي باشد هرچند در برابر مطلق قضا و حكم الهي، كسي نيست كه بتواند عرض اندام نمايد اما در اينجا به ملاحظه قرينهاي كه ذكر شد مراد، اين نوع خاص است.
و محتمل است مراد از قضا «موت» باشد كه از مصاديق ظاهره يا اظهر مصاديق قضاي الهي است و دعا و صدقه اصل آن را دفع نمينمايد هرچند فيالجمله دعا و صدقه چنانكه در حديث است:
«الدّعاءُ يَرد القَضاء بعد ما اُبرِمَ اِبراماً» (1)
ردّ قضا مينمايد. كه البته در اين موارد نيز دافع حقيقي قضاي الهي، خداست كه ما در رساله «سرّالبداء» پيرامون مسأله تأثير دعا و صدقه و امور ديگر در دفع بلا و طولاني شدن عمر يا كم شدن عمر يا وسعت رزق و امثال اين امور، توضيحاتي دادهايم.
در اينجا فقط عرض ميكنيم كه به قضا و قدر الهي بايد ايمان داشت چنانكه به تأثير دعا، صدقه، صله رحم و امور ديگر نيز ايمان داريم اگر چه تفاصيل و ارتباطات كامل اين امور و مخصوصاً قضا و قدر بر ما مخفي است و شايد فهم آن تفاصيل براي ما دشوار و بلكه غيرممكن باشد.
ايمان به اين امور، علاوه بر اين كه ايمان به واقعيات و نظامي است كه خدا در عالم كون مقدّر و مقرّر فرموده است در استصلاح حال عبد و تربيت و تكميل او نقش مؤثر دارد و بدون ايمان به اين امور و عقيده به اختيار عبد وامر بين امرين، تربيت و تكميل انسان ميسّر نيست.
همه اين امور از جنبه عقيدتي از اسباب و ابزار تربيت بشر است كه خداوند مقدّر فرموده است.
بشر ميبايد كه در عين حالي كه مختار است و اسباب و وسائل مادي را استخدام كرده و به كار ميگيرد، به خدا اعتماد داشته باشد و هميشه از او كمك بخواهد و منصرف از او نباشد، و به فراهم بودن اسباب مغرور نگردد و غافل از خدا نشود كه در بسياري از موارد با اينكه انسان اسباب امري را فراهم مينمايد و در نظرش حصول نتيجه قطعي است، ناگهان وضع بهم ميخورد و نتيجه حاصل نميشود و همه زحمتها بيثمر ميگردد.
وگاهي هم به عكس، اسباب پيشامد سوئي فراهم ميشود و انسان در سراشيبي سقوط قرار ميگيرد و بيچاره ميشود ناگهان عنايت غيبي بهطور معجزهآسا او را نجات ميدهد.
و سرّ بزرگي كه در اين جريان ديده ميشود همان توجه بندگان به خداوند متعال است كه اگر امور بر مجراي اسباب ظاهري بگردد و تخلف نپذيرد، مردم از عالم غيب و اسباب غيبيّه غافل ميشوند.
هريك از اين دو جريان انسان را به خدا و عالم غيب متوجه ميسازد و همه و هركس اين دو جريان را مكرر تجربه ميكنند و از آن اگر روحشان بيمار نباشد خدا را ميشناسند.
داستانها و حكايتهاي معرفتآموز در هر يك از اين دو زمينه بسيار است و رشته اول همان رشته معرفت خدا به «فسخ عزيمت» است كه فرمودند:
عَرَفْتُ الله بِفَسخِ الْعَزائم و نقض الهِمَمچنانكه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
خدا را شناختم به فسخ عزيمتها و شكسته شدن همّتها.
عَرَفْتُ الله سُبحانَهُ بِفَسخِ العزائم وَحَلِّ الْعُقُودِ وَنَقْضِ الهِمَم(2)و حاصل اين است كه حصول اسباب مادي هميشه محصل مسبّبات نيست؛ گاهي با يأس از نيل به مقصود، مقصود حاصل ميشود و گاهي نيز با يقين به حصول مطلوب به لحاظ حصول اسباب ظاهري و مادي، مطلوب حاصل نميشود و امر، به عكس اراده و اسباب چيني انجام ميگيرد به وجود خدا و تصرف اراده او پي ميبريم و به گفته شاعر ميفهميم كه قضاي حق در كار است:
شناختم خدا را به فسخ عزيمتها (تصميمهاي قطعي) و باز شدن گرهها و شكستن همّتها
اگر محول حال جهانيان نه قضاست *** چرا مجاري احوال برخلاف رضاست
هزار نقش برآرد زمانه و نبود *** يكي چنانكه در آيينة تصور ماست
بلي قضاست بهر نيك و بد عنانكش خلق *** بدان دليل كه تدبيرهاي جمله خطاست
به دست ما چو از اين حلّ وعقد چيزي نيست *** به عيش ناخوش وخوشگر رضا دهيم سزاست