نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: داستان

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    387
    نوشته
    70
    تشکر
    34
    مورد تشکر
    170 در 65
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    goll داستان

    كشاورز

    کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی میفته توی یک چاه بدون آب . کشاورز هرچه سعی کرد نتونست الاغ رو از تو چاه بیرون بیاره . برای اینکه حیوون بیچاره زیاد زجر نکشه، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتن چاه رو با خاک پر کنن تا همینکه از خطر افتادن بچهها در آن جلوگیری کنن و هم اینکه الاغ زود تر بمیره و زیاد زجر نکشه.
    مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند؛ اما الاغ هر بار خاکهای روی بدنش رو می تکوند و زیر پاش می ریخت و وقتی خاک زیر پاش بالا می آمد سعی میکرد بره روی خاک ها .
    روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا اومدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و بیرون اومد.
    .
    مشکلات زندگی مثل تلی از خاک بر سر ما میریزند و ما دو انتخاب داریم:
    اول اینکه اجازه بدیم مشکلات، ما رو زنده به گور کنن
    دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود
    بیائید راه دوم را برگزینیم .


    امضاء
    ان الحسين مصباح الهدي و سفينه النجاه
    التماس دعا

  2. تشكرها 3

    parsa (21-05-2010), نرگس منتظر (22-08-2012), حسنعلی ابراهیمی سعید (21-10-2017)

  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    387
    نوشته
    70
    تشکر
    34
    مورد تشکر
    170 در 65
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    goll پاسخ : داستان

    زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.

    یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.

    یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش

    لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.

    دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.

    فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف

    مادر زنت»

    زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.

    داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از

    طرف مادر زنت»

    نوبت به داماد آخرى رسید.

    زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.

    امّا داماد از جایش تکان نخورد.

    او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.

    همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.

    فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته

    بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»


    .
    امضاء
    ان الحسين مصباح الهدي و سفينه النجاه
    التماس دعا

  5. تشكرها 2


  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,415
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط كيان نمایش پست ها
    زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.

    یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.

    یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش

    لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.

    دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.

    فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف

    مادر زنت»

    زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.

    داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از

    طرف مادر زنت»

    نوبت به داماد آخرى رسید.

    زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.

    امّا داماد از جایش تکان نخورد.

    او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.

    همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.

    فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته

    بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»


    .
    فوق العاده بود
    امضاء



اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi