صفحه 3 از 34 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 335

موضوع: خویشتن پنهان (شرح ده نکته از معرفت نفس)

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    8- حقیقتی غیر قابل شك‌


    عرض شد مباحث معرفت نفس کمک می‌کند تا انسان طوری خود را بنگرد که در واقع حقیقت «خود» را ببیند و متوجه شود مرد یا زن‌بودن و مدرک و ثروتش، به حقیقت انسانی‌اش ربطی ندارد، خودش فقط خودش است. بسیار پیش آمده که انسان‌ها خود را گم کرده‌اند ولی نمی‌دانند و در همین رابطه علی(ع) می‌فرمایند: «عَجِبْتُ لِمَنْ یَنْشُدُ ضَالَّتَهُ وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا یَطْلُبُهَا»(28) در تعجبم از كسى كه طلب می‌کند گم شده‌ی خود را و حال آن‌كه نفس خود را گم كرده و آن را طلب نمى كند. پس از یک طرف خود را گم کرده و نمی‌داند خودش خودش است و نه چیز دیگر، از طرفی دیگر خود را در شخصیتی غیر از خودش جستجو می‌کند. تجربه‌ای که دکارت مطرح می‌کند از این جهت مفید است، او برای روشن‌کردن موضوعِ یقین انسان نسبت به خودش، بابی را با دانشجویانش باز می‌کند که آیا می‌توانید به خودتان شک کنید؟ از كجا معلوم كه همین حالا كه فكر می‌كنید این‌جا نشسته‌اید، واقعیت نداشته باشد و صرفاً یک خیال باشد، مثل خیالاتی که در خواب دارید و چون بیدار می‌شوید می‌فهمید همه‌ی آن‌ها خیال بوده و هیچ واقعیت خارجی نداشته است، همین‌طور که برایتان پیش آمده خواب دیده‌اید سر کلاس هستید و فردا صبح بیدار شده‌اید و متوجه شده‌اید تماماً خواب بوده، از کجا هیمن حالا هم که سر کلاس هستید از همان نوع است. دکارت می‌خواست نتیجه بگیرد اگر تا این‌جا هم نسبت به اطراف خود شک کنید باز در یک چیز شک ندارید و آن این‌که کسی هست که شک می‌کند و نمی‌توان به وجود آن شک کرد و جمله‌ی معروف خود را نتیجه گرفت که «من شک می‌کنم پس هستم» ولی یکی از دانشجویان در این بحث طوری خود را گم کرد که مانده بود پس او کیست؟! و همین‌طور در فکر فرو رفت که پس من کی‌ام، اگر من کسی نیستم که اینجا نشسته‌ام و ممکن است نشستن من این‌جا خیالی و غیر واقعی باشد، پس من کی‌ام؟ همین طور فکر می‌کرد، فردا در حالی که سراسر شب را فکر کرده و نخوابیده بود، خدمت استاد آمد و پرسید: «استاد! ببخشید، من كی‌ام؟» دکارت در جواب او گفت: تو آن کسی هستی كه می‌پرسد «من كی‌ام؟» گفت: «استاد! از كجا معلوم كه همین هم خیالات نباشد؟!» استاد جواب داد: «عزیزم! آن كه تصور می‌كند كه همه‌ی این‌ها خیالات است، او همان تویی». استاد این را گفت و رفت و باز دانشجو فکر کرد من کی‌ام؟ و برای دومین بار سراسر شب را بیدار ماند که من کی‌ام؟ فردا آمد خدمت استاد و گفت: استاد! ببخشید، من دو شب است به خواب نرفته‌ام، همین‌که می‌خواهم بخوابم از خود می‌پرسم: من کی‌ام که می‌خواهد بخوابد؟ و استاد با کمال دقت و متانت مثل قبل، دقیق‌ترین جواب را به او داد که «عزیزم تو همانی که می‌گویی من کی‌ام؟» و این سؤال و جواب سه روز تکرار شد و باز استاد جواب استادانه خود را داد تا روشن کند هر اندازه هم که انسان نسبت به همه چیز شک کند، باز او همان کسی است که به همه چیز شک می‌کند و در این یقین دارد که کسی است که به همه‌چیز شک دارد، زیرا یک وجه یقینی که همان وجه پایدار انسان است با هرکسی هست. با این‌همه انسان‌ها بعضی مواقع از جهتی دیگر خود را گم می‌کنند و به اصل اصیل خود نظر ندارند تا آن را به کمال لازم برسانند، این همانی است که در بعضی روایات تحت عنوان جهل به نفس یاد می‌شود و امام الموحدین(ع) در مورد آن می‌فرمایند: «مَنْ لَمْ یَعْرِفْ نَفْسَهُ بَعُدَ عَنْ سَبِیلِ النَّجَاةِ وَ خَبَطَ فِی الضَّلَالِ وَ الْجَهَالات »(29) هركس نفس خود را نشناسد و به آن جاهل باشد از راه رستگارى دور می‌افتد و خود را در گمراهى و نادانی‌ها می‌اندازد. حساسیت مسئله از آن جهت است که انسان در عین آن‌که ممکن است خود را گم کند و به استعدادهای نفس خود جاهل شود، همواره با حقیقت خود همراه است و به وجود آن حقیقت نمی‌تواند شک کند. نفس ناطقه را «یقین‌دانی» گفته‌اند به این معنی که اگر به همه چیز شک کنید به یک چیز نمی‌توانید شک کنید و آن این‌که خودتان در هر حال خودتان هستید.
    وقتی روشن شد معرفت نفس علمی است كه با «نظر كردن» به معلومِ حضوری و وجودی، برای انسان حاصل می‌شود و نه با فكركردن نسبت به نفس خود، متوجه می‌شویم فرق زیادی است بین «نگاه كردن» به حقیقتِ چیزی و «خبردار شدن» از مفهوم آن، زیرا در نگاه اول با «وجود» روبه‌روئید با همه‌ی تجلیاتی که دارد ولی در نگاه دوم به ماهیات پدیده‌ها علم دارید که منقطع از بقیه‌ی چیزها، چیستی شیئ را معرفی می‌کنند. همچنان‌كه فرق زیادی است بین دیدن كثرت‌ها در آیینه‌ی وحدت و بین سرگردانی در مجموعه‌ی كثرت‌ها، بدون آن که کثرات را در یك وحدت حقیقیِ معنوی در مرتبه‌ی بالاتر بنگریم.







    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    9- معرفت نفس؛ مقدمه‌ی معرفت به توحید

    توحید، در عوالم و ساحات هستی عبارت است از:
    الف: «توحید عالَم ماده» كه حکایت از جنبه‌ی وحدانی عالم ماده در داشتن ذاتی متحوّل دارد و بحث «حركت جوهری» از آن جنبه‌ی توحیدی خبر می‌دهد و لذا همه‌ی کثرت‌ها به آن جنبه‌ی وحدانی یعنی عین حرکت، رجوع دارد و این کثرت‌ها صورت‌های مختلف جوهر عالم ماده هستند که عین حرکت است.
    ب: «توحید انسان» كه روشن می‌كند همه‌ی قوا و حركات انسان ریشه در نفس جامع و مجرد او دارد و بحث معرفت نفس حكایت‌گر آن است.(30)
    ج: «توحید عالم هستی» كه روشن می‌كند وجود و تدبیر عالَم و آدم، در گرو ذات واحد اَحدی یعنی حضرت «الله» است.
    تا انسان معنی توحید حضوری و وجودی را با نظر به نفسِ مجرد خود نشناسد، نمی‌تواند بفهمد چگونه باید به دنبال توحید عالم هستی بگردد؟ و نمی‌تواند حضور یگانه‌ی خداوند را در عالم بیابد، حتی معنی دیدن خدا را هم نمی‌فهمد تا در «عالَم كبیر» به تماشای حضرت حق بنشیند و خود را نیز در این عالم در آغوش خدا بیابد. انسان با دانایی به خدایِ مفهومی، نمی‌تواند از کثرات بی‌پایان عالَم ماده عبور کند و به خداشناسی واقعی که منجر به اُنس با حضرت حق می‌شود برسد. در حالی‌که اگر از طریق معرفت نفس متوجه نحوه‌ی وجود و حضور مجردات در عالم گردد معنی حضور خداوند و توحیدِ حضرت حق در عالم را درک می‌کند و می‌فهمد چگونه باید بنگرد تا بیابد.
    وقتی انسان نتوانست خود را بشناسد و نحوه‌ی حضور خود در عالم را درک کند از انحرافاتی که در درون او ایجاد می‌شود و او را از اُنس با حقایقِ معنوی محروم می‌کند بی‌خبر خواهد بود و گرفتار فهمِ ناقصی از حقیقت می‌شود. از این جهت است که بعضی از روایات مربوط به معرفت نفس، نظر به شناخت عیوب نفس دارد و در آن‌ها تأکید می‌شود خود را بشناسید تا در دفع رذائل و جذب فضائل به مجاهده برخیزید. در همین راستا حضرت علی(ع) می‌فرمایند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ جَاهَدَه» و « مَنْ جَهِلَ نَفْسَهُ أَهْمَلَهَا»(31) هرکس خود را بشناسد در مسیر تعالی خود تلاش می‌کند و هرکس نسبت به خود و استعدادهای روحانی خود جاهل باشد، خود را رها می‌کند و در جهت تعالی خود تلاش نمی‌کند. البته نظر به نفس ناطقه از این منظر مربوط به علم اخلاق و عرفان عملی است، در این مباحث سعی ما شناخت نفس است از جهت وجودی و روایاتی متکفل این بحث است که می‌فرمایند: هرکس خود را نشناخت به هر چیزی جاهل است.
    خداوند إن‌شاءالله به ما توفیق دهد معرفت نفسی را دنبال کنیم كه مقدمه‌ی بسیاری از معارف الهی خواهد بود. جهت توجه به گستردگی موضوع معرفت نفس خلاصه‌ای از نظر علامه طباطبایی(ره) را خدمت عزیزان عرضه می‌داریم تا چنانچه لازم دیدند به آن رجوع فرمایند.






    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    معرفت نفس در منظر علامه طباطبایی(ره)

    خلاصه‌ی نظر علامه‌ی طباطبایی(ره) در مورد معرفت نفس ذیل آیه‌ی 105 سوره‌ی مائده به قرار زیر است:
    1- از این‌كه با آیه‌ی «عَلَیْكُمْ أَنْفُسَكُمْ» مؤمنین را امر به پرداختن به نفس خود نموده، به‌خوبى فهمیده مى شود كه راهى كه به سلوك آن امر فرموده همان نفس مؤمن است، زیرا وقتى گفته مى شود: زنهار راه را گم مكن، معنایش نگهدارى خودِ راه است نه جدا نشدن از راهروان. پس در این‌جا هم كه مى فرماید: زنهار كه نفس‌هایتان را از دست دهید، معلوم می‌شود نفس ها همان راه هستند نه راهرو.
    پس اگر فرمود: بر شما باد نفس تان، مقصود این است كه شما ملازمت كنید نفس خود را از جهت این‌كه نفس شما راه هدایت شما است، نه از جهت این‌كه نفس یكى از رهروان راه هدایت است، به عبارت دیگر اگر خداى تعالى مؤمنین را در مقام تحریك به حفظ راه هدایت به ملازمت نفس خود امر مى كند، معلوم مى شود نفس مؤمن همان طریقى است كه باید آن را سلوك نماید، بنا بر این نفس مؤمن طریق و خط سیرى است كه منتهى به پروردگار می‌شود، نفس مؤمن راه هدایت اوست، راهى است كه او را به سعادتش مى رساند. پس آیه‌ی مورد بحث مطلبى را به طور روشن بیان كرده است كه آیات زیرین به اجمال به آن پرداخته اند: «یاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ وَ لاتَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (سوره‌ی حشر، آیه‌ی18و19)«هان اى كسانى كه ایمان آورده اید! بپرهیزید از عذاب خدا، و باید كه هر كسى در انتظار پاداشى باشد كه خود براى فرداى خود پیش فرستاده و بپرهیزید از عذاب خدا، به درستى خداوند با خبر است از آنچه كه مى كنید و مانند كسانى نباشید كه خدا را فراموش كردند و خداوند به كیفر این فراموشیشان نفس‌شان را از یادشان برد، ایشان همانا فاسقند». كه دستور مى دهد نفس را زیر نظر گرفته و اعمال صالح او را كه سرمایه و توشه فرداى اوست تحت مراقبت قرار دهند، زیرا براى نفس، امروز و فردایى است، و نفس هر آنى در حركت و در طى مراتب است و منتهاى سیرش خداى سبحان است. بنا بر این بر انسان لازم است كه این راه را ادامه داده و همواره به یاد خداى خود باشد و لحظه اى فراموشش نكند، چون خداى سبحان غایت و هدف است، و انسان عاقل هدف را از یاد نمى برد، زیرا مى داند كه فراموش كردن هدف باعث از یاد بردن راه است. روى این حساب اگر كسى خداى خود را فراموش كند خود را هم فراموش كرده و در نتیجه براى روز واپسین خود زاد و توشه اى كه مایه زندگیش باشد نیندوخته است، و این همان هلاكت است.
    گفتیم از آیات استفاده مى شود: طریق انسان به سوى خداوند همان نفس انسان است، زیرا جز خود انسان چیز دیگرى نیست كه طریق انسان باشد، خود اوست كه داراى تطوراتى گوناگون و درجات و مراحلى است مختلف، روزى جنین، روزى كودك، زمانى جوان و زمانى پیر مى شود و پس از آن در عالم برزخ ادامه حیات مى دهد و روزى در قیامت و پس از آن در بهشت و یا در دوزخ بسر مى برد، خلاصه این است آن مسافتى كه هر انسان از بدو وجود تا انتهاى سیرش كه به مقتضاى آیه كریمه «وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى » قرب به ساحت مقدس بارى تعالى است، آن مسافت را مى پیماید. و همین انسان است كه در این خط سیر به هیچ جاى قدم نمى گذارد، و هیچ راه تاریك و روشنى را نمى پیماید مگر این‌كه همه‌ی آن‌ها توأم است با اعمالى قلبى كه عبارتند از اعتقادات و امور قلبى دیگر، و همچنین توأم است با اعمالى بدنى یا صالح و یا غیر صالح، اعمالى كه اثرش چه خوب و چه بد توشه فرداى اوست.




    ویرایش توسط سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)* : 28-03-2020 در ساعت 15:35
    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    خداوند برای انسان مانند سایر مخلوقات، راه و هدف قرار داده است، هدف، همان ذات مقدس خداوند است و راه، همان نفس است. (انسانْ خود، راه است) زیرا جز خودِ انسان چیز دیگرى نیست كه طریق انسان باشد.
    2- پس طریق آدمی به سوی پروردگارش همان نفس اوست و خدای سبحان غایت و هدف و منتهای سیر اوست، این راه، حقیقتی تکوینی، ثابت و لایتغیر است. یعنی تمام شئون انسان مانند سایر مخلوقات تحت تربیت تکوینی الهی است. می‌فرماید: «ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبِّی عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»(سوره‌ی هود، آیه‌ی 56) هیچ جنبنده اى نیست مگر این‌كه خداوند زمام گیر او است، به درستى پروردگار من بر راه راست است.
    این طریق مانند راه‌هاى دیگر اختیارى نیست، و اصولا براى این طریق، شبیه و نظیرى نیست تا كسى یكى از آن دو را انتخاب و اختیار كند، بلكه این طریق همان طورى كه از آیه‌ی «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِیهِ»(سوره‌ی انشقاق، آیه‌ی 6). «هان ای انسان به درستی که تو کوشا و ساعی برای رسیدن به پروردگار خویشی، پس به جزای سعی خود، خواهی رسید» استفاده مى شود طریقى است اضطرارى، و چاره اى جز پیمودن آن نیست، طریقى است كه مؤمن و كافر، آگاه و غافل، همه و همه در آن شركت دارند. علم و جهل اشخاص در بود و نبود آن دخالت ندارد، لكن توجه‌داشتن به آن در عمل انسان تاثیر بارزى دارد. چون یگانه مربى نفس انسان همان عمل اوست، عمل است كه نفس را مطابق سنخ خود بار مى آورد، عمل است كه اگر با واقع و نفس الامر و غایتى كه ایجاد و صنع براى آن بود سازگارى داشت نفسى كه با چنین عملى استكمال كند نفسى سعید است. اخلاص عمل مربوط به معرفت نفس و متفرع بر آن است.
    3- یک سر این راه، نفس معتدل انسان است و سر دیگرش رستگاری یا محرومیت انسان است.
    رستگارى و محرومیت، بر مبناى تزكیه‌ی نفس و آلودگى آن است، و این دو مبنی بر تقوا و فجور یعنى عمل نیك و بد است كه خوبى و بدى آن‌ها از فطریات است و انسان از جانب خداوند ملهم به آنها است که در تبیین آن می‌فرماید: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها».(سوره‌ی شمس، آیه‌ی 10) «سوگند به نفس و کسی‌که آن را چنین موزون آفرید، و پس از خلقت، فجور و تقوایش را الهام کرد، به تحقیق رستگار شد کسی که نفس را تزکیه کرد و به تحقیق زیان‌کار و بی‌بهره شد آن‌که قدر نفس را نشناخت و از آن بهره بر نداشت».
    انسان لازم است كه همواره به یاد خداى خود باشد، چون خداى سبحان هدف است، فراموش‌كردن هدف باعث از یادبردن راه است. روى این حساب اگر كسى خداى خود را فراموش كند خود را هم فراموش كرده و در نتیجه براى روز واپسینِ خود توشه اى كه مایه‌ی زندگی‌اش باشد نیندوخته است، و این همان هلاكت است. رسول الله(ص) هم در روایتى فرموده‌اند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» هركه خود را شناخت خداى خود را شناخته. و این نكته ای است كه دقت زیاد و تدبّر تمام آن را ثابت مى كند و به اعتبار نزدیك است، زیرا انسان در مسیر زندگی‌ به هر نقطه اى امتداد داشته باشد هیچ همّى جز سعادت زندگى خویش ندارد، اگر چه منافع كارهایش به ظاهر عاید دیگران شود. خداى تعالى هم در این باره مى فرماید: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها».(سوره‌ی إسراء، آیه‌ی 7) «اگر نیکی کنید به نفس خود نیکی کرده‌اید و اگر هم بدی کنید باز بر ضرر خود کرده‌اید».
    آرى نفس همان مخلوقى است كه انسان از ناحیه‌ی آن و به ملاحظه‌ی آن محروم و یا رستگار مى شود، و این معنایى كه قرآن بیان نموده مطابق با مقتضاى تكوین است، لكن مردم در درك این معنا یكسان نیستند. کسی كه متذكر این حقیقت است هر لحظه كه به یاد آن مى افتد و متوجه مى شود كه نسبت به خداى خویش در چه موقفى قرار دارد و نسبت او با سایر اجزاى عالم چه نسبتى است، نفس خود را مى یابد كه منقطع از غیر خداست و حال آن‌كه غیرِ متذكر چنین دركى ندارد و همین متذكر هم قبل از تذكرش نفس خود را بسته و مربوط به عالم مى یافت؛ و نیز مى یابد كه در برابرش حجاب‌هایى است كه كسى را جز پروردگارش بر آن حجاب‌ها دسترسى و احاطه و تأثیر نیست، تنها پروردگار او قادر بر رفع آن حجاب‌ها است و نیز نفس خود را مى یافت كه با پروردگار خود خلوتى دارد كه مونسى جز او برایش نیست. این‌جا است كه ادراك و شعور نفس عوض شده و نفس از افق شرك به موطن عبودیت و مقام توحید مهاجرت نموده و اگر عنایت الهى دستگیرش شود، شرك و اعتقاد به موهومات و دورى از خدا و تكبر شیطانى و استغناى خیالى را یكى پس از دیگرى به توحید و درك حقایق و نزدیكى به خدا و تواضع رحمانى و فقر و عبودیت تبدیل مى نماید.
    4- معرفت آیات حق که به دو قسم آفاقی و انفسی تقسیم می شود به طور کلی نافع است. چون خود به خود آدمى را به خداى سبحان و اسماء و صفات و افعال او آشنا مى سازد. خداى تعالى فرموده: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ یَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ».(سوره‌ی حم سجده، آیه‌ی 7) «به زودی نشان‌شان می‌دهیم آیات آفاقی خود را و آیاتی که در نفس خود آن‌ها داریم تا این‌که روشن شود برایشان این‌که پروردگار حق است، آیا بس نیست برای روشن‌شدن حقانیت پروردگارت این‌که او بر هرچیز حاضر و شاهد است».




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    معرفت انفسى از سیر آفاقى بهتر است چون، اولا: معرفت نفس عادتاً خالى از اصلاح اوصاف و اعمال نفس نیست و اشتغال به این معرفت، آدمى را از یك موقف نزدیكى به گوش دل مى رساند به خلاف سیر در آیات آفاقى كه ندایش به این نزدیكى نیست، و وقتى آدمى به دردهاى روحى خود و درمان آن واقف شد به اصلاحِ آنچه فاسد شده و به التزام به آنچه صحیح است مى پردازد. ثانیا: نظر در نفس و قواى آن و اطوار وجودى آن، نظرى شهودى، و علمى حضورى است ، و وقتى سیر در نفس کرد، ربط محض‌بودن نسبت به پروردگارش را می یابد و می بیند که چگونه به پروردگار خویش احتیاج دارد و چطور در تمامى اطوار و همه‌ی شئون زندگی‌اش نیازمندی‌هایى دارد، آن‌گاه به حقیقت عجیبى بر مى خورد، چون مى بیند نفسش بسته و مربوط به وجود و حیات و علم و قدرت و .... دیگرى است، و جمیع صفات و افعال نفسش قطره ای است از دریایى بیكران كه در جمال و جلال و كمال وجود و حیات و قدرت و سایر كمالات غیر متناهى است.
    نفس انسانى كارهایش جز در خودش انجام نمى شود، و چیزى نیست كه او را از خودش بیرون و جدا سازد، و او جز سیر قهرى و اضطرارى، و به عبارت دیگر فطرى درباره‌ی مسیر خود كارى ندارد، او از هر چیزى كه بر حسب ظاهر با آن اختلاط و اجتماع دارد جدا و بیگانه است، مگر از پروردگار خود، چون او محیط است به باطن و ظاهر نفس و به هر چیزى كه با نفس است، روى این حساب انسان مشاهده مى كند و در مى یابد كه نفسش اگر چه در ظاهر با مردم است لیكن در واقع دائما با پروردگار خود در خلوت است، اینجاست كه از هر چیزى منصرف و منقطع شده و به سوى خداى خود متوجه مى شود، و هر چیزى را از یاد مى برد و تنها به یاد خدایش ذاكر است. در این حال دیگر چیزى بین او و خدایش حجاب نمى شود، این است همان حق معرفتى كه براى آدمیان میسور و ممكن دانسته شده است، و سزاوار است نام آن را «خدا را به خدا شناختن» نهاد.
    معرفت فكرى كه از آثار سیر آفاقى است و از ترتیب دادن قیاس و یا حدسیات و یا مقدمات دیگرى به دست مى آید در حقیقت معرفت به صورت هایى است كه در ذهن نقش بسته است از صورتهاى دیگر ذهنى. در حالی که خداى معبود بزرگتر از آن است كه در ذهن بگنجد، و ذهن بر وى احاطه یابد و یا ذات مقدسش برابر و مساوى با صورتى شود كه مخلوقى از مخلوقاتش آن را در نفس خود آفریده و منقّش ساخته است، «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً».
    تنها و تنها سیر انفسى است كه نتیجه اش معرفت حقیقى و حقیقت معرفت است، و این معنا با فرمایش امیرالمؤمنین(ع) كه فرمودند: معرفت به نفس نافع تر از معرفت آفاقى است، منافات ندارد، زیرا این‌كه امام معرفت به نفس را از دیگرى مهم‌تر شمرده و نفرمودند تنها راه به سوى حقیقت و به سوى پروردگار همانا سیر انفسى است، براى این بود كه عامه‌ی مردم سطح فكرشان آن اندازه بالا نیست كه بتوانند این معناى دقیق را درك كنند. عامه‌ی مردم خدا را از همین طریق آفاقى مى شناسند و قرآن كریم و سنت رسول الله(ص) و اهل بیت اطهارش(ع) این طریقه را پذیرفته و ایمان كسى را كه ایمانش را از ناحیه‌ی سیر آفاقى كسب كرده قبول نموده‌اند. پس طریقه‌ی سیر آفاقى و انفسى هر دو نافع اند.




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    در كتاب الدرر و الغرر از حضرت على(ع) روایت شده است كه فرمودند: عارف كسى است كه نفس خود را بشناسد و او را آزاد سازد، و از هر چیزى كه دورش مى كند منزّهش بدارد. یعنى از اسیرىِ هواى نفس و بندگىِ شهوات آزادش كند. و نیز فرمود: بزرگ‌ترین جهل ها، جهل انسان است به نفس خویش. و نیز فرمود: بزرگ‌ترین حكمت ها براى انسان نفس خود را شناختن است. و نیز فرمود: از مردم هركس كه بیشتر نفس خود را مى شناسد او از پروردگار ترسنده تر است. جهتش این است كه چنین كسى به خداى خود بیشتر عالم و عارف است كما این‌كه خداى سبحان فرمود: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»(سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 28)«از بندگان، تنها علما از خداى مى ترسند». و نیز فرمود: بهترین عقل انسان خودشناسى اوست. بنا بر این كسى كه خود را شناخت خردمندى یافت، و كسى كه نادان به نفس خود بود گمراه شد. و نیز فرمود: هركه نفس خود را شناخت، مجاهده با نفس نمود، و هركه نفس خود را نشناخت آن را واگذاشت و رهایش كرد.
    انسان وقتى به سیر در باره‌ی نفس خود بپردازد و اغیار را از دل بیرون و با دل خلوت كند، از هر چیزى منقطع و به خداوند متعال مى پیوندد، و این خود باعث معرفت پروردگارش مى شود، البته معرفتى كه در حصولش چیزى واسطه نشده است، و علمى كه هیچ سببی در آن مداخله نداشته است. چون انقطاع به تنهایى تمامى حجاب هایى را كه در بین است كنار مى زند، این‌جاست كه آدمى با مشاهده‌ی ساحت عظمت و كبریاى حق، خود را از یاد مى برد، و بنابراین باید این معرفت را معرفت خدا به خدا نام نهاد. اینجاست كه در سویداى نفس به این مطلب تصدیق و اذعان پیدا مى شود كه انسان، فقیر و محتاج به خداى سبحان و مملوك اوست به ملكى كه در قبال آن هیچ استقلالى از خود ندارد.




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    توجه به نفس در تاریخ بشر

    1- تاریخ بشرى نشان مى دهد که همواره بر زبان انسان در خلال گفتگوهایش كلمه‌ی «من»، «خودم» جارى مى شده و مسلماً با این كلمه حكایت از حقیقتى از حقایق خارجى در این عالم مى كرده است. چیزى كه هست پرداختن مداوم به رفع حوائج جسمى و مادىِ خود باعث شد كه از معناى واقعى این كلمه و امثال آن غفلت ورزیده و خیال كنند معناى این كلمات همان بدن مادى آنان است و بس. و نیز چه بسا گمان مى كرده اند كه نَفس «من- خودم» همان نَفَس و همان هوا یا هواى مخصوص است، و از همین جهت نام آن هوا را روح گذاشته و چنین حكم كرده اند كه انسان عبارت است از مجموع روح و بدن. یا گمان كرده اند نفس «من- خودم» همان خون است. یا نفس انسان عبارت است از اجزاى اصلیه اى كه در نطفه جمع شده، و در تمامى طول زندگى در ساختمان بدن باقى است.
    بنا بر این اگر سرگرمى به كار بدن، عوام مردم را از درك حقیقت نفس غافل ساخته و آنها را به چنین خیالات وا داشته منافات ندارد با این كه مردانى ممتاز از نظر این كه انسانند نه از نظر این كه داراى تنى خاكى و نیازمند به هزاران شرایط مادیند از كلمه‌ی «من- خودم» معناى دیگرى ادراك كنند و در آن درك هم خطا نكنند. چه هیچ بعید نیست كه ما نخست حقیقتى از حقایق عالم خلقت را به طور اجمال و بدون این كه خطا برویم درك بكنیم، آن‌گاه وقتى به تفصیلِ آن پرداخته و از هویت نفس آن بحث كنیم در آن‌جا دچار اشتباه شویم.
    بنا بر این باید گفت بسیارى از مطالب علمى هست كه مانند محسوساتِ ظاهرى و یا باطنى براى آدمى قابل درك و مشاهده است، و انسان آنها را به رأى العین مى بیند، چه انسانِ عالم و چه جاهل با این تفاوت كه علما به تفصیلات آن مطالب پرداخته اما عوام و كسانى كه اهل بحث نیستند گو این‌كه همین مدركات خواص را دارند و مانند آن‌ها با چشم دل چیزهایى را كه آنان مشاهده مى كردند مشاهده مى كنند، و لیكن از پى‌بردن به تفصیل آن و بحث از خصوصیات وجودى آن عاجزند.
    انسان در جمیع لحظات وجود خود حقیقتى غیر خارج از خود به نام «من- خودم» مشاهده مى كند كه اگر دقت و تعمق در آنچه در این مشاهده مى یابد بنماید یقینا خواهد دید كه آن چیز بر خلاف محسوسات مادىِ او حقیقتى است كه مانند امور جسمانى دستخوش تغییر و معروض انقسام و پذیراى اقتران به زمان و مكان نیست، و نیز مى یابد كه آن حقیقت غیر این بدن مادى است كه اعضا و اجزایش محكوم به احكام ماده اند. به شهادت این‌كه غالب اوقات از این معنا كه داراى چنین اعضایى است غفلت داشته بلكه به طور كلى بدن خود را فراموش مى كند، با این‌همه از خود بى‌خبر نمى شود، این خود شاهد این است كه خودش غیر این اعضا است. اگر هم گاهى در مقام اِعمال بعضى از عنایات مى گوید از خود بى خبر یا غافل شدم و یا خود را از یاد بردم، این در حقیقت مجازگوئی هایى است به منظور اِعمال پاره اى از عنایات مختلف نفسانى وگرنه خودش در همین تعبیرات اقرار مى كند كه فاعل این نسیان و غفلت از خویش كسى است به نام «خودم» و حكم مى كند به این‌كه نفس او و مشاعر نفس اوست كه از امورى غفلت ورزیده و امور دیگرى را به یاد دارد. چیزى كه هست از روى نادانى به جاى این‌كه بگوید از بدن خود و دردهاى او مثلا غافل شدم، نسبت فراموش‌شدن را به «من» یا «خودم» مى دهد و مى گوید: خودم را فراموش كردم؛ و نیز نباید به این‌كه بسیارى به خیالشان رسیده كه اشخاص بیهوش، از خود و ذات خود بى‌خبرند اعتنا نمود براى این‌كه آنچه را كه فرد بیهوش پس از به هوش‌آمدن درك مى كند و اذعان دارد این است كه یادش نمى آید آیا در حال اغما به یاد خود بوده یا نه؟ نه این‌كه یادش مى آید كه در آن حال به یاد خود نبوده، تا بتواند ادعا كندكه از خود بیخود بوده است. پس اگر هم این را بگوید باز نظرش همان معناى سطحى است، یعنى از بدنم غافل بودم و حواس ظاهریم از كار افتاد. و بین این دو معنا فرق واضحى است. علاوه بر این كه بعضى از بیهوش ها وقتى به هوش مى آیند پاره اى از خاطرات حالت بیهوشى خود را به صورت چیزى شبیه به رؤیایى كه ما از خواب خود به یاد داریم به یاد دارند.




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    و به هر تقدیر در این مطلب شكى نیست كه انسان از این جهت كه انسان است خالى از چنین شعور نفسانى كه حقیقت نفس او را - كه از آن به» من» تعبیر مى كند- در برابرش ممثل مى سازد، نیست، و اگر قدرى به آن معنایى كه در خود سراغ دارد انس بگیرد و كمى از مشغله هاى گوناگون بدنى و آرزوها و هدف‌هاى مادى منصرف شود تحقیقاً به صحت آنچه ما بیان داشتیم حكم خواهد نمود، و خواهد گفت كه نفس او امرى است كه هیچ سنخیت با ماده و مادیات ندارد، براى این كه مى بیند خاصیت نفس و اثر آن غیر خواص و آثار مادیات است، لیكن متاسفانه اشتغال به مشاغل روزانه و صرف همه‌ی همت خود در راه تحصیل آرزوهاى زندگى مادى و رفع حوایج بدنى، او را بر آن داشته كه این امر را مهمل گذاشته و در آن دقتى به كار نبرد، و این گونه مطالب ساده و روان را اذعان نكند، و به همان مشاهده‌ی عامیانه و اجمالى اكتفاء نماید.
    2- گرچه افراد عادى همه‌ی همّ شان مصروف حوایج مادى از قبیل غذا و مسكن و لباس است، و این گونه افكار براى آنان مجال این‌كه در باره‌ی حقیقت نفس و در زوایاى ذات خود كنجكاوى كنند باقى نگذاشته، لیكن گاهى حوادثی بر او هجوم آورده و او را از غیر خود منصرف و به خود متوجه ساخته است. حوادثی تكان دهنده نظیر ترس و وحشتِ شدید و مسرت فوق‌العاده و محبت مفرط و اضطرار شدید و امثال این‌ها هست كه در این معنا تأثیر به‌سزایى دارند. مثلا ترس شدید، آدمى را در برابر حادثه به هیجان و اضطراب در آورده، در نتیجه نفس كه تا كنون از خود غفلت داشت و سرگرم با غیر خود بود به خود برگشته تو گویى خودش، خودش را از ترس فنا و زوال نگه مى دارد، و همچنین مسرت فوق‌العاده مایه‌ی شیفتگى نفس در برابر لذّت است، این بیخودى نیز باعث توجه به نفس است، و محبت مفرط كه آن نیز باعث این مى شود كه انسان نسبت به محبوب و مطلوب خود واله شده، جز او همّ دیگرى نداشته باشد و اضطرار شدید كه علاقه‌ی آدمى را از هر چیزى بریده و تنها متوجه خود مى سازد. چه بسا محبت مفرط و یا تأسف شدید همه جاى دل را پر كرده و بین آدمى و بین حواس ظاهریش حایل شود، و تمامى مشاعرش را مرتكز محبوب یا در آن مطلب تاسف آور سازد، و نتیجتاً در حال خواب و یا بین خواب و بیدارى امور مختلفى را از وقایع گذشته و یا حوادث آینده و یا خفایایى را كه دست حواس دیگران به آن نمى رسد احساس كند. و چه بسا اگر اراده‌ی آدمى با ایمانى كامل و یقینى محكم و اذعانى جازم همراه و توأم شود، كارهایى كند كه اشخاص متعارف از آن عاجز باشند، و اسباب عادى نتوانند انسان را به چنین نتایجى هدایت كنند.




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    این‌گونه امور، امورى هستند كه در وقوعشان نیاز دارند به این‌كه نفس از هر چیزى كه از خود خارج است و مخصوصا از لذائذ جسمانى منصرف شده و لحظه اى به خود متوجه شود و لذا مى بینیم در باب ریاضت نفس با این كه داراى انواع مختلف و بى شمارى است، مع ذلك در همه‌ی آن‌ها اجمالا مخالفت با نفس و آن را از امور خارج از خود پرهیز دادن اساس كار به شمار مى رود، و این نیست مگر براى این كه فرو رفتن نفس در خواسته ها و شهوات خویش او را از پرداختن به خود منصرف ساخته و به شهوات و امور خارج از خود راهنمایى مى كند، نتیجتا نیروى شگرف نفس را كه باید صرف یك كار- اصلاح خود- شود در آن شهوات تقسیم و پراكنده نموده و آن را از اصلاح خویش باز داشته و سرگرم شهواتش مى كند.
    3- در این مطلب جاى شك نیست كه عواملى كه آدمى را به این‌گونه آثار نفسانى دعوت مى كند همان طورى كه براى بعضى از افراد به طور موقت و زمانى كوتاه میسر مى شود، همان طور براى افراد دیگرى این توفیق به طور مستمر و یا زمانى طولانى دست دهد و چه بسا اشخاصى از اهل زهد كارشان به جایى رسیده كه نسبت به لذائذ مادى و فانى زهد ورزیده و جز ریاضت دادن به نفس و اشتغال به سلوك طریق باطن، هَمّ دیگرى ندارند. و نیز جاى شك نیست كه این اشتغال به نفس كار تازه و از من درآورى هاى عصر ما نیست، زیرا ادله‌ی نقلیه و همچنین اعتبارات عقلى دلالت دارند بر این‌كه این عمل از سنن بشریت و لازمه‌ی انسانیت بوده است.
    4- اشتغال به معرفت نفس به منظور حصول آثار عجیب آن، با همه‌ی اختلافى كه در طرق آن هست، امرى بوده كه در بین همه امم رواج داشته، بلكه جزو كارهاى پر ارزشى به شمار مى رفته كه آن را به گران‌ترین قیمت و صرف نفیس ترین اوقات تحصیل مى كرده اند. این مطلب را نه‌تنها از تاریخ بشرى مى توان فهمید بلكه اعتبار عقلى و دقت در آنچه از مذاهب و ادیان قدیمى كه فعلا در دسترس ما است نیز این معنا را ثابت مى كند. به این معنا كه اگر ما در ملل و ادیان متداول مانند برهمنى و بودایى و ستاره پرستى و مانی‌گرى و مجوسی‌گرى و یهودى گرى و مسیحیت و اسلام دقتى به عمل آوریم، و در همه‌ی آن‌ها سیرى بكنیم خواهیم دید كه براى این امر مهم یعنى به دست آوردن معرفت نفس و تحصیل آثار آن، نهضت هاى عمیق و ریشه دار در همه‌ی این ملل بوده است، و لو این‌كه این رغبت و نهضت به یك صورت نبوده، بلكه از جهت اوصاف و كیفیت تلقین و تقویم مختلف بوده اند، إلاّ این‌كه همه‌ی آن‌ها دعوت تزكیه‌ی نفس را داشته اند. مثلا برهمانیت كه مذهب هند قدیم بوده گو این‌كه در توحید و نبوت با ادیان صاحب كتاب مخالف است لیكن همین كیش، همه‌ی مردم- و مخصوصاً خود براهمه- را دعوت به تزكیه‌ی نفس و تطهیر باطن مى كرده است.
    فِرَقِ مختلفه‌ی مرتاضین، كسانى كه داراى اعمال شگفت آورى هستند، مانند ساحران اهل سیمیا و اصحاب طلسمات و آنهایى كه داراى تسخیر ارواح و تسخیر جن و تسخیر روحانیت حروف و كواكب و غیر آن هستند، و آنان كه به احضار و تسخیر نفوس پرداخته اند گر چه براى هر كدامشان ریاضت هاى عجیب مخصوصى است، لیكن نتیجه‌ی نوع آن‌ها همان تسلط بر نفس است.
    هدف نهایى جمیع ارباب ادیان و مذاهب و صاحبان اعمال مخصوصه، همانا تهذیب نفس است به‌وسیله‌ی ترك هواهاى نفسانى و اشتغال به تطهیر آن از اخلاق نكوهیده، و احوالى كه با هدف مناسب و سازگار نیست.
    5- ممكن است بگویید: آنچه از سنن ارباب مذاهب و طریقه ها به ثبوت رسیده بیش از این نیست كه اینها در دنیا زهد مى ورزیده اند تا به این وسیله آماده‌ی پاداش نیكوترى شوند و این غیر از مساله‌ی معرفت النفس و اشتغال به تربیت نفسى است كه شما در آن بحث مى كنید. برای آن‌ها این مسأله كه نفس مجردى در كار هست و براى آن معرفت مخصوصى است كه سعادت و كمال وجودى آن در آن معرفت است، مطرح نبوده. همچنین یك مرتاض با همه‌ی اختلافى كه در دستورات و سنن آن‌ها هست ریاضتى می‌كشد برای رسیدن به مقامى كه استاد به او وعده داده و براى مسلط‌شدن بر نتیجه‌ی عمل خود مانند نفوذ اراده ، و چیزى كه اصلا یعنى از اول شروع به عمل تا آخر آن به خاطرش نرسد داستان نفس و مطالب راجع به آن باشد. علاوه بر این‌كه بسیارى از همین ها كه اسم بردید كسانی هستند كه نفس را جز یك امر مادى طبیعى مانند خون یا روح بخارى یا اجزاى اصلى نمى دانند، چنان كه بسیارى هستند كه نفس را عبارت از جسمى لطیف و هم شكل بدن عنصرى و در حقیقت بدن را قالبى بر آن مى دانند كه در آن بدن حلول مى كند، و اوست كه در بدن حامل حیات است، این است آن مقدارى كه مى توان آن را به ادیان نسبت داد، با این حال چطور ممكن است كسى بگوید جمیع ادیان و مذاهب آسمانى و غیر آسمانى غرض و هدفشان از دین و مذهب معرفت النفس است؟
    در جواب می گوییم: انسان در جمیع مواقفى كه اعمالى را به منظور تربیت نفس و انصراف آن از امور خارجى و تفنن در لذت مادى و براى این كه نفس را به خودش متوجه و منصرف سازد، انجام مى دهد، و یا به این منظور انجام مى دهد كه آثار نفس و خواص آن را كه با اسباب و عوامل طبیعى به دست نمى آید تحصیل كند، در همه‌ی این‌ها غرضش جز این نیست كه مى خواهد نفس را از علل و اسباب خارجى مایوس ساخته و از او بخواهد كه مستقلا و بدون استمداد از آن اسباب كارى را انجام دهد كه حتى با اسباب عادى و مادى هم انجام نمى گیرد.
    بنا بر این یك انسان متدینى كه در دین خود- هرچه باشد، نه لا ابالى- چنین فكر مى كند كه یكى از وظایف واجب انسانى این است كه براى خود سعادت حقیقى را اختیار نماید، یعنى اگر پیرو دینى است كه معاد جزو عقاید آن است زندگى طیب آخرتى را، و اگر مانند بت پرستى و تناسخى منكر معاد است زندگى سعید دنیوى را كه واجد همه‌ی خیرات و فاقد همه‌ی شرور باشد به‌دست آورد، این شخص مى بیند كه چنین زندگى و چنین سعادت را نمى تواند از راه عیاشى و بى‌بند و بارى در تمتعات حیوانى تحصیل نماید، چون این‌ها آدمى را به آن مقصود نمى رسانند، پس ناگزیر باید هواى نفس را ترك گفته و تا اندازه اى از آزادى در هر چیزى كه نفس آن را هوس كند دست بردارد، و ناچار باید مجذوب یك و یا چند سبب از اسباب‌هایى كه ما فوق سبب‌هاى مادى عادى است شده و نزد او تقرب جسته و پیوندى با او برقرار سازد، و مى بیند كه این تقرب و اتصال وقتى دست مى دهد كه در برابر اوامر او خاضع باشد، و این تسلیم و خضوع خود امرى است روحى و نفسانى كه جز با اعمال و تروك بدنى محفوظ نمى ماند. و این افعال و تروك همان دستورات عبادى دین مانند نماز و سایر مراسم دینى و هر چیز دیگرى است كه برگشتش به آن مراسم باشد، و معلوم است، كه برگشت همه‌ی این مراسم و این عبادات و مجاهدات به یك نوع اشتغال به امر نفس است. زیرا انسان فطرتا احساس مى كند كه هیچ واجبى را از دین انجام نمى دهد و هیچ حرامى را از دین ترك نمى كند مگر براى همین جهت كه نفسش از این راه منتفع و تربیت شود. سابقا هم گذشت كه انسان حتى براى یك لحظه از لحظات وجودش از مشاهده‌ی نفس و حضور ذات خود خالى نیست و گفتیم كه مسلما آدمى در این مشاهده و حضور خطا ندارد، و اگر هم احیانا دچار خطا شود خطایش در طرز تفسیرى است كه بر حسب نظریه‌ی علمى و بحث فكرى است.




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,355 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    پس با این بیان روشن شد كه ادیان و مذاهب با همه‌ی اختلافى كه در سنن و طریقه هاى خود دارند اجمالا جز اشتغال به امر نفس مقصد دیگرى ندارند، چه این كه خود متدینین به آن ادیان این معنا را بدانند یا ندانند، همچنین یك نفر از اصحاب ریاضت و مجاهده اگر چه به دینى نگرویده باشد و اصلا راجع به این‌كه نفسى هست ایمان نداشته باشد مع ذلك باز از ریاضت مخصوصى كه براى خود انتخاب كرده و با آن ریاضت مى كشد جز رسیدن به نتیجه اى كه او را به آن وعده داده اند غرضى ندارد، و آن نتیجه هم مربوط به اعمال و تروك نیست. چون بین آن و اعمال و تروك هیچ‌گونه ارتباط طبیعى یعنى ارتباطى كه بین اسباب طبیعى و مسببات آن هست برقرار نیست، بلكه این ارتباط، ارتباطى است ارادى و غیر مادى كه قائم است به شعور و اراده‌ی مرتاض. شعور و اراده اى كه وقتى محفوظ مى ماند كه مرتاض ریاضت خود را كه رابطه‌ی بین نفس او و نتیجه است ترك نكند. پس حقیقت ریاضتى كه ذكر شد عبارت است از تایید نفس و تكمیل آن در شعور و اراده براى رسیدن به نتیجه‌ی مطلوب. به عبارتى دیگر اثر ریاضت این است كه براى نفس حالتى حاصل شود كه بفهمد مى تواند مطلوب را انجام دهد. وقتى ریاضت صحیح و تمام بود، نفس طورى مى شود كه اگر مطلوب را اراده كند حاصل مى شود، حالا یا به طور مطلق اراده كند و یا با شرایط خاصى. مثل این‌كه روح را براى كودكى غیر مراهق (مراهق یعنی پسر نزدیک به بلوغ) آن‌هم در آینه احضار نماید. برگشت روایتى هم كه نزد رسول الله(ص) صحبت شد كه بعضى از یاران عیسى(ع) روى آب راه مى رفته اند حضرت فرمودند: اگر یقین آن‌ها بیشتر بود روى هوا هم راه مى رفتند، به همین معنا است، چون همان طورى كه ملاحظه مى كنید روایت اشاره مى كند به این كه این گونه امور خارق عادت دایر مدار یقین به خداى سبحان و مستقل در تأثیر ندانستن اسباب عادى و مادى است.
    بنا بر این، ركون و اعتماد به قدرت مطلقه‌ی الهى به هر درجه كه در انسان بالغ شود به همان اندازه اشیا برایش رام و منقاد مى شوند (دقت بفرمایید). جامع ترین كلام در باره‌ی این بحث همان فرمایش امام صادق(ع) است كه فرمودند: هیچ بدنى از عملى كه نیت در آن قوى باشد ناتوان نشد(بحارالأنوار، ج 70، ص 210- 212 و ص 205 ح 14) و نیز در حدیثى كه به تواتر نقل شده فرمود: اعمال به نیت ها بستگى دارند.(سفینةالبحار، ج 2، ص 743)
    پس روشن شد كه آثار دینى، اعمال و عبادات و همچنین آثار ریاضت ها و مجاهدات چنان است كه بین آن‌ها و بین نفس انسانى روابط معنوى و باطنى بر قرار شده و در حقیقت اشتغال به آن عبادات و ریاضات به هر مقدار كه باشد اشتغال به امر نفس است، و اگر كسى گمان كند كه آثار اخروى این عمل مانند روح و ریحان و جنت و نعیم و یا آثار غریبه‌ی دنیویشان كه هیچ‌یك از اسباب طبیعى نمى تواند آن آثار را نتیجه دهد مانند تصرف در ادراكات نفوس و در انواع ارادات آن‌ها و تحریكات بى محرك و همچنین اطلاع بر ما فى الضمیر و حوادث آینده و اتصال به روحانیات و ارواح و امثال این‌ها از امور غریبه تنها اثر اعمال و ریاضات هستند نه از آثار نفس، و خلاصه چنین پندارد كه این رابطه‌ی سببى و مسببى رابطه ای است بین اسكلت ظاهرى اعمال مزبور و نتایج مذكور، نه این كه از آثار و شؤون باطنى نفس باشد، و یا خیال كند كه حتى بین این آثار غریبه و بین عمل هم رابطه اى نیست بلكه بدون هیچ رابطه و تصرف، اتفاق این آثار دنبال آن اعمال موجود مى شود، یا صرفا به اراده‌ی پروردگار و بدون این‌كه اثر خاص این اعمال باشد، دنبال آن اعمال موجود مى شود، چنین كسى در حقیقت خود را گول زده است.
    6- مبادا خواننده‌ی عزیز از مطالب گذشته چنین نتیجه بگیرد كه دین عبارت است از عرفان و تصوف. یعنى تصور کند معرفت النفس همان عرفان است و عرفان عبارت است از همان دین. این خود اشتباه بزرگى است، زیرا چیزى كه دین عهده دار آن است عبارت است از بیان این‌كه براى انسان سعادتى است حقیقى نه موهوم، و این سعادت را نمى توان به كف آورد مگر به‌وسیله‌ی خضوع در برابر مافوق‌الطبیعه، و قناعت نكردن به تمتعات مادى.
    ادیان هر چه باشند چه حق و چه باطل به این خاطر به كار برده مى شوند كه مردم به آن وسیله تربیت شده و به سوى سعادت سوق داده شوند، سعادتى كه اصلاح نفس و تهذیب آن، مردم را به آن نوید داده و به سوى آن دعوت مى كند، البته اصلاح و تهذیبى كه مناسب با مطلوب باشد. این كجا و مساله‌ی این‌كه دین عبارت است از عرفان كجا؟
    غرض از دین این است كه مردم خداى سبحان را بپرستند، چون سعادت انسانى و حیات طیبه‌ی آن‌ها است، حیاتى كه آدمى جز به وسیله نفسى پاك به آن نمى رسد، و چون این دعوت محتاج بود به این كه جزو دستورات خود اصلاح نفس و تطهیر آن را هم مندرج نماید، تا گرونده به این دعوت مستعد سعادت شود، از این رو مسأله‌ی تهذیب نفس جزو برنامه‌ی دین شده و از لابلاى احكام دین گاهى هم اسمى از این معنا به گوش مى خورد. بنا بر این اگر چه دین هم عرفان را به یك نحو استلزام، مستلزم مى باشد لیكن نمى توان گفت دین همان معرفت النفس است. طریقه هاى مختلف ریاضت و مجاهده اى كه به منظور رسیدن به انواع مقاصد خارق‌العاده سلوك مى شود نیز غیر معرفت النفس اند، اگر چه بعضى به بعضى به یك نحوى ارتباط داشته باشند.
    آرى عرفان نفس اگر چه سلوكش به هر طریقى كه فرض كنیم باشد، امرى است كه از دین گرفته شده است، چنان كه ادیان با همه‌ی اختلاف و تشتتى كه دارند همه انشعاباتى هستند كه از یك دین ریشه دارى كه از فطرت انسانیت ریشه گرفته یعنى از دین توحید منشعب شده اند.
    بنا بر این مى توان گفت دین توحید پدر ادیان و ادیان حق و باطل فرزندان خلف و ناخلف این پدرند، و این دین فطرى داستان اعتبار دادنش به امر نفس از این قرار است كه مى خواهد به این وسیله سعادت انسانى را كه به آن دعوت مى كند یعنى معرفت پروردگار را كه در نظرش مطلوب نهایى است به وجود آورد. یعنی نظر دین به مساله‌ی عرفان نفس نظر استقلالى نیست، بلكه نظر آلى و طریقى است.
    7- از بسیارى از صلحاى دیندار ما حكایت شده كه در خلال مجاهدات دینى خود به كرامات خارق العاده و حوادث عجیب و غریبى دست یافته اند و گاهى نظایر این ها براى غیر اهل صلاح هم اتفاق مى افتد، و لیكن این وقتى است كه شخص داراى نیت صادق و نفسى منقطع از دنیا باشد كه چنین اشخاص هم چیزهاى نادیدنى را مى بینند، در حالى كه خود از سبب قریب آن غافلند، و آن امور را بدون توسط واسطه اى به خود پروردگار نسبت مى دهند، البته این نیز اگر چه به یك معنا صحیح است لیكن اسباب متوسط را هم نمى توان نادیده گرفت.
    و چه بسا یك نفر استادِ احضار ارواح، روح مردى را در آینه و یا آب و امثال آن و به‌طورى كه معمول است به‌‌ وسیله‌ی تصرف در نفس یك كودك احضار كرده و مى پندارد كه كودك با همین چشم سر، شخص احضار شده را مى بیند، و خیال مى كند سایر حضار كه نمى بینند بین آنها و آن روح احضار شده حجابى است كه اگر كنار رود آنها نیز مانند آن كودك او را خواهند دید. و چه بسا روح انسان زنده اى را احضار كرده و از او اسرار و نهان هایش را استنطاق نموده اند، در حالى كه خود صاحب روح بیدار و مشغول انجام كارها و حوائج یومیه خود بوده است، و اصلا از داستان این كه روحش مورد استنطاق قرار گرفته و دارد اسرارش را كه از افشاى آن بسیار تحفظ داشت فاش مى كند بى خبر بوده. و نیز چه بسا انسانى را به وسیله خواب مغناطیسى خواب كرده در همان حال عملى را كه خود مى خواهند تلقینش مى كنند، در حالى كه از جریان تلقین و قبولاندنش در خواب مغناطیسى غافل است.




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





صفحه 3 از 34 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi