موضوعات تصادفی این انجمن:
❤ |
مقدمه
تجربهی سالهای متمادی به ما نشان داد که از طریق معرفت نفس، نسل جوان با سرعت بیشتر و با شوق فراوان وارد مباحث الهیات میشوند. همین استقبال موجب شد تا شرحی که استاد طاهرزاده طی ده جلسه بر کتاب «ده نکته از معرفت نفس» داده بودند از نوار پیاده و پس از ویرایش و تکمیل و تعمیق توسط استاد، تحت عنوان «خویشتن پنهان» در اختیار عزیزان قرار گیرد.
در راستای استفادهی هرچه بهتر از این کتاب موارد ذیل توصیه میشود:
1- در ابتدا کتاب «ده نکته از معرفت نفس» همراه با شرحی که به صورت صوت موجود است، کار شود تا کلیّت مطالب فرا گرفته شود و سپس در شرایطی که عزیزان لازم دیدند مطلب معرفت نفس با عمق بیشتر و در ابعادی وسیعتر بازخوانی شود به کتاب «خویشتن پنهان» رجوع نمایند و با مباحثه و تکرار، موضوع را عمیقتر در خود تجربه کنند.
2- مقصود از شناخت نفس ناطقه که در این کتاب دنبال میشود، نفسشناسی به صورت مفهومی یا فلسفی و اخلاقی نیست بلکه توجهی است حضوری و شهودی به خودِ پنهان و به همین جهت رویکرد اصلی کتاب عبور از علم حصولی به نفس است و نظر به تجربهی خویشتن خویش دارد آن هم به علم حضوری.
3- کتاب با این قصد تنظیم شده که حتیالامکان به عنوان متن درسی توسط کسانی که به مباحث مسلط هستند، تدریس شود مگر برای کسانی که خودشان تخصص کافی برای فهم این نوع متون را دارند.
4- بحث خودشناسی وقتی حائز اهمیت است که بدانیم مقصد حقیقی و نهایی انسان، حضرت حق جلّ جلاله میباشد و رجوع به حضرت حق بدون درک حضوریِ «وجود» میسّر نمیگردد و با تجربهی «وجودِ» خویشتن، شرایط رجوع به وجود مطلق به روش حضوری و شهودی در جان انسان فراهم میگردد.
5- از طریق نظر به جنبهی وجودی خود میتوان به جنبهی وجودی عوالم هستی نظر کرد و با «وجودِ» آن عالم روبهرو گشت و در این رابطه است که عرض میشود با شناخت نفس، امکان نظر به حقیقتِ وجودیِ حضرت صاحبالأمر(عج) به عنوان حقیقیترین وجود در عالمِ امکان، فراهم میگردد.
6- از آنجایی که معرفت نفس، نظر انسان را به حقیقت وجودی خویش میاندازد و انسان را از حجاب نسبتها و کثرتها آزاد می کند، به خودی خود یک نوع سلوک و سیر از کثرت به وحدت است و در همین رابطه حضرت امام خمینی(رض) معرفت نفس را مقدمهی ورود به عرفان میدانند.
7- ظلمات سوبژکتیویته و نومینالیسم که هرگونه حقیقتی را در خارج نفی میکند، بزرگترین حجاب امروز عالم است و با نظر به «وجود» از طریق معرفتِ نفس میتوان از حجاب زمانه عبور کرد و سیر الی الله را در زندگی انسانها به صحنه آورد.
8- با نظر به «وجود» از طریق معرفت نفس، مسیر رجوع به حضرت حق گشوده میشود و در چنین مسیری است که نهتنها امکان نظر به انسان کامل فراهم میگردد بلکه ضرورت و اهمیت ارتباط وجودی با امام زمان(عج) برای ما آشکار میشود و در نتیجه در ظلمات آخرالزمان به جای گرفتارشدن در انواع توهمات و ماهیات، به حقیقیترین حقیقت رجوع میکنیم و از منظر شناخت صحیح امام بر هر چیز مینگریم.
9- خلاصهای از سخنان حضرت علامه طباطبایی(ره) در تفسیر شریف المیزان، در خصوص معرفت نفس در ذیل جلسهی اول اضافه شده تا جایگاه قرآنی معرفت نفس نیز مشخص شود.
10- گروه فرهنگی المیزان افتخار دارد که توانسته است یکی از حساسترین موضوعات مربوط به مبانی اعتقادی را در اختیار ملت ایران قرار دهد، به امید آنکه قدمی در راه کاهش دغدغهی مقام معظم رهبری«حفظهالله» برداشته باشد، آنجا که معظم له یکی از نقاط ضعف را عدم «طرح درست مبانی اعتقادی، چه مبانی اعتقادی مربوط به اسلام و چه آنچه مربوط به انقلاب و نظام جمهوری است» میدانند. زیرا ما معتقدیم یکی از اساسیترین موضوعات در مبانی اعتقادی، معرفت نفس است، البته وقتی به شکل حضوری و وجودی مطرح شود.
گروه فرهنگی المیزان
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
❤ |
جلسه اوّل، ـ جایگاه معرفت نفس
بسماللهالرحمنالرحیم
هر انسانی با اندك تأملی بر حالات خود، تصدیق میكند كه خودش منحصر به این جسد مادی نیست و خواهد گفت: «ما بدانستیم، ما نَه این تنیم». یعنی علاوه بر تصدیق به وجود نفسی مجرد، هركس میتواند بهراحتی بفهمد كه روحش فراختر از بدنش است. جالب آنكه پس از آگاهی به این نكته، راهی را میطلبد تا این قفسِ تنگ را بشكند و به آن وجهِ فراخنایِ خود دست یابد. این است كه ناله سر میدهد:
تن قفس شکل است، تن شد خار جان
در فریب داخلان و خارجان
باید فریب تن را نخورد و از حقیقت خود که ماوراء این تن، در عالم حاضر است غفلت نکرد. در آن صورت همراه با مولوی خطاب به نفس ناطقه خواهید گفت:
ای هزاران جبـرئـیل اَنـدر بشــر
ای مسیحایِ نهان در جوف خر
مولوی گِله سرمیدهد كه «تا كِی باید گرفتار تن بود؟!» چرا كه صورت آدمی، رهزن و حجابِ واقعیتِ اوست و نمیگذارد آدمی به واقعیت خود دست یابد، مگر اینكه سر را از یقهی تن بیرون كشد و از ماوراء تن، خود را به نظاره بنشیند.
برآمیختن جسم و روح، موجب شده كه روح، مجال پریدن نداشته باشد زیرا سبكی و سبكبالی، شأن روح است. مگر اینكه روح، اصل خود را فراموش كند و تابع جسم شود.
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
❤ |
برخورد غائبانه با خود
وقتی «روح» در صحنهی حیات انسانها مورد توجه قرار نگیرد، انسانها غائبانه با هم برخورد میكنند و حقیقتِ یکدیگر را نمیبینند و در واقع بیگانگانی هستند كنار یكدیگر، همراه با تحلیلهای غیر واقعی که نسبت به هم دارند، مثل آنکه مردم عصای حضرت موسی(ع) را دیدند و از باطن آنکه اژدهایی سراسر تحرک و حیات بود، غافل شدند و یا دَمِ حضرت مسیح(ع) را که به ظاهر نَفَسی بود که از دهان حضرت بیرون میآمد، دیدند ولی روح مسیحایی حضرت را ندیدند. مولوی میگوید:
آدمی همچون عصای موسِی است
آدمی همچون فسون عیسِی است
یعنی همچنانكه ظاهرِ كارِ آن دو پیامبر بزرگ، یك چوب و یا یك دَم و نَفَس بود ولی باطن كار آن دو یكی اژدهایی فعّال و دیگری نفخهی حیاتزایی بود كه مرده زنده میكرد، انسان نیز باطنی بسیار اسرارآمیز دارد و اگر نظر به باطن انسانها نداشته باشیم غائبانه با همدیگر برخورد میکنیم. به همین دلیل نباید از انسان ساده گذشت و از وسعت روح او که در محدودهی تن ظهور کرده غفلت کرد. به گفتهی مولوی:
خویشتن نشناخت مسكین آدمی
از فـزونـی آمـد و شـد در كمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس، خویش را بر دلق دوخت
حقیقتاً مشكل آدمی همین است كه خود را «بد» میشناسد و با خود «بد» عمل میكند و لذا نهتنها همهی استعدادهای خود را از بین میبرد بلکه متوجه استعدادهای روحانی دیگران هم نیست و این همان برخورد غائبانه با خود و دیگران است.
برعكسِ آنهایی که خود را بد شناختند، انبیاء آمدند تا از ضایعشدن انسان جلوگیری كنند. یعنی:
آنچــه صاحـبدل بداند حال تُو
تو ز حـال خـود نــدانی ای عمـو
جوهر صدقت خفیشد در دروغ
همچو طعم روغنْ اندر طعم دوغ
آن دروغـت ایــن تـن فانی بـوَد
راستت آن جـــانِ ربّــانی بــود
سالها این دوغِ تـن پیـدا و فاش
روغن جان انــدر او فانی و لاش
تا فـرستـد حق رسولی، بنـدهای
دوغ را در خمـره جنبــاننـدهای
تا بجنبانـد به هنـجار و به فــن
تا بدانم من؛ كه پنـهان بـود «مَن»
یعنی از طریق ریاضتهای شرعی و واردشدن در دستورات منظمِ انبیاء، میتوان به جوهر اصلیِ وجود خود دست یافت و فهمید نظر را منحصر در تن كردن، نظر بر سراب انداختن است و لذا ندا سر میدهد:
مــرغ بــاغ ملكــوتم نِیَام از عالـم خاك
چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ایخوش آنروزكه پروازكنم تا بَرِ دوست
بـه هوای سرِ كویش پر و بالی بزنــم
و آن وقت است كه به خوبی حس میكند:
جان گشاده سوی بالا بالها
تن زده اندر زمین چنگالها
باید در بحث «انسانشناسی» یا «معرفت نفس» روشن شود كه آدمی، آفتاب پنهانی است بسیار گستردهتر از آن چه در بدن بگنجد، گرچه همه معتقدند فرشتهگان پنهاناند ولی اگر انسان را درست بشناسند و به ابعاد وجودی او آگاهی یابند خواهند گفت آدم از فرشتگانْ پنهانتر است. گفت:
گَر به ظاهر آن پری پنهان بوَد
آدمی پنهانتر از پریان بود
تدبّر در متون اسلامی، به راحتی ما را متوجه میکند که «انسان» حقیقتی است فوق این تن خاكی و نه تنها مولوی، كه همه فریاد برخواهیم آورد:
ما بدانستیــم، ما نه این تنایــم
از ورای تــن به یـزدان میزییــم
ای خُنُك آن راكه ذات خود شناخت
در ریاضِ سرمدی قصری بساخت
آری؛ وقتی انسان متوجه گوهر اصلی وجود خود شد از خود پنجرهای میسازد و از آن طریق با حضرت یزدان مأنوس میشود. خوشا به حال آن كس كه خود را شناخت! در آن صورت دیگر خود را ارزان نمیفروشد و متوجه یوسف وجودِ خود میگردد و میفهمد كه:
گوهری در میـان این سنگ است
یوسفی در میان این چاه است
پَسِ این كوه قرص خورشید است
زیر این ابر زهره و ماه اسـت
و لذا بعد از معرفت به خود، دست در اصلاح خود میزند و عقل نظری را چراغ عقل عملی قرار میدهد و آن میشود كه باید بشود. و بر این اساس گفتهاند: «معرفت به نفس، مقدمهی عبودیت است.» و هر چه «معرفت به نفس» شدیدتر باشد، كمالِ عبودیت بهتر محقق میشود.
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
❤ |
جایگاه معرفت نفس در ارتباط با واقعیت
اجازه بدهید راجع به وسعت موضوعِ «نفسشناسی» - با اینكه در مقدمه نكاتی عرض شد- کمی بیشتر بحثكنیم تا مشخص شود جایگاه این بحث كجاست، زیرا در صورتی با پدیدهها درست برخورد میشود که جایگاه آنها درست روشن شود.
مثل همهی معارف كه یك بُعد عدمی دارد، موضوع معرفت نفس هم یك بُعد عدمی دارد که حقیقتاً به طور مستقیم با موضوع ارتباط ندارد. ملاحظه کردهاید که تحت عنوان «خداشناسی» دلایل اثبات خدا را مطرح میکنند در حالی كه دلایلِ اثبات وجود خدا چیزی غیر از آن خداشناسی است که به کمک آن به اسماء و صفات خداوند معرفت پیدا میکنیم. در معرفت نفس هم باید مشخص شود نفس انسان را از چه جهت مورد توجه قرار دهیم که از اصل موضوع غافل نشویم. مثلاً هیچوقت نباید روانشناسی را معرفت نفس تلقی کنیم چون معرفت نفس هیچ ربطی به روانشناسی ندارد.(1) همینطور وقتی انسان از منظر فلسفی مورد مطالعه قرار میگیرد غیر از موقعی است که انسان از منظری حضوری و شهودی مورد توجه است. در معرف نفس آنطور که در فلسفه بر وجود نفس استدلال میکنیم، استدلالی در میان نیست بلکه سعی میشود انسان خودش، خودش را احساس کند و به جنبهی وجودی نفس نظر میشود و نه به جنبهی مفهومی و انتزاعی آن، که نظر به ماهیت و جنبهی عدمی نفس دارد. معرفت نفس معرفتی است که در آن وجودِ معلومِ نزد ما است و با جانمان گره خورده است و بهاصطلاح با علم حضوری، نظر به موضوع داریم.(2)
«معرفت» در بحث معرفت نفس به معنای «اطلاعیابی» نیست، بلکه به معنای ارتباط جان انسان است با «وجودِ» خودش. خداوند إنشاءالله به ما توفیق دهد آن «معرفت نفس»ی كه مقدمهی بسیاری از معارف الهی است برایمان پیش بیاید، در آن صورت راه ارتباط با وجود حقایقِ عالم بر جانمان گشوده میشود.
وقتی روشن شد در مباحث معرفت نفس به دنبال چه هستیم، حساسیت لازم را در خود ایجاد میکنیم تا اصل موضوع را نادیده رها نکنیم. گفت:
طالب هر چیز ای یار رشید
جز همان چیزی كه میجوید، ندید
ویرایش توسط سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)* : 08-03-2020 در ساعت 16:38
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
❤ |
اگر ندانیم در معرفت نفس به دنبال چه موضوعی هستیم، هر چیزی را كه در مسیر معرفتی خود یافتیم گمان میکنیم این همان چیزی است که میخواستیم و حساسیت ما به موضوعات فرعی زیاد میشود. مولوی میگوید:
گاو را آری به بغداد ناگهان
بگذرد از این كران تا آن كران
از همه خوب و خوشیها و مزه
او نبیند غیر قشر خربزه
هر چند در دنیا چیزهای دیگری باشد، گاو غیر پوست خربزه چیزی نمیبیند. ما نیز باید از خود بپرسیم نفسْ چیست كه ما باید پیدایش كنیم و بشناسیمش و به دنبال چیزهای دیگر نگردیم و از شناخت خود غافل شویم؟
در مباحث آینده سعی داریم بابی را باز شود تا عزیزان مطالعهی خود را درست شروع كنند. اما قبل از آنكه اصل بحث در این جلسه شروع شود، ابتدا مقدماتی را در 9 نکته دربارهی اصل معرفت نفس عرض میکنم تا إنشاءالله روشن بشود اولاً: «اهمیت این مباحث چقدر است؟» و ثانیاً: «معرفت نفس چه چیزی هست و چه چیزهایی نیست؟».
ویرایش توسط سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)* : 08-03-2020 در ساعت 16:38
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
❤ |
1- معرفتنفس؛ معرفت به معلوم زنده
وقتی پذیرفتیم كه گوشها و زبانها منتظر گفتِ تازهای است، اما نه تازهای بریده از حكمت گذشته، متوجه میشویم روش «معرفتِ هستی از طریق معرفت نفس» یكی از آن زبانهاست كه میخواهد هر كس به خودش نظركند، ولی خودی عاری از همه چیز، حتی عاری از بدن و زمان و مکان.
این، اولین حرف ماست؛ که خودم كو؟ آیا تنِ من، خودِ من است؟ آیا فكر من خودِ من است؟ یا اینکه فکر من فكرِِ خودم است؟! شما فكر میكنید كه آیا مثلاً «حسن» هستید؛ یا فكرتان خودتان است یا یك کسی هستید كه فكر میكند؟! آیا میتوان گفت: فكر شما در مورد خودتان، خودتان است؟ یا یك «خود»ی هست كه آن خود یكی از خصوصیاتش فكركردن است؟! همینجا ملاحظه کنید چه حجابی جلویتان میآید؛ حجابِ فكرِِ نسبت به خودتان که مانع دیدن «خود»تان میشود! تا جایی كه انسان از سر حیرت و تعجب میگوید:
وه، چه بیرنگ و بینشان كه «من»ام!
كِی بدانـم مـرا چنـان كه «من»ام؟!
چه موقع انسان میتواند خود را آن طور که هست بیابد؟ خودی عاری از همه چیز، آری عاری از همه چیز.
اگر در رابطه با اندیشهی ملل جهان مطالعاتی داشته باشید، شاید بتوانید به راحتی بگویید: موفقیت هر اندیشهای - در طول تاریخ و در سراسر جهان- به اندازهای است که توانسته است نفس را درست كشف کند، از مکتب «بودا» بگیر تا «مسیحیت ناب»، همه بر روی این بحثها کار کرده و زحمت كشیدهاند، «آگوستینوس» در مسیحیت و یا بودائیان در متون «اُپانیشادها» در خاور دور، مطالب ارزندهای را مطرح کردهاند و به همین جهت میتوان گفت هر مکتبی به اندازهای كه توانسته «خود» را درست بیابد و «ناخود» را جای «خود» نگذارد، جلو رفته و در وَهمیات نمانده است.
یكی از عالیترین حالاتی كه به لطف الهی باید در ما پیدا شود، همین حالتی است که شعر مولوی متذکر آن است و میگوید:
وه! چه بیرنگ و بینشان، كه «من»ام
كِی بدانم مرا چنان كه «من»ام؟!
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
❤ |
مولوی با آن همه زحماتش در خودشناسی، میگوید: عجیب است که چه اندازه بیرنگ و بینشانم و در نتیجه غیر قابل شناخت. بعد آرزو میكند آیا میشود روزی خود را آنچنان که هستم بشناسم؟(3)
در مباحث معرفت نفس در جلسات آینده روشن میشود که تن انسان ربطی به حقیقت او ندارد؛ بعضی تنها مَرد است و بعضی تنها زن و «نفس ناطقه«ی انسان نه زن است و نه مرد. اولین حرف این است؛ كه «من»ِ انسان باید آنچنان از نظر به تنِ خود آزاد شود كه جسمش مزاحم رؤیت خودش نشود. چون وقتی تماماً نظر انسان به تناش باشد هنگامی که میخواهد به خودش نظر کند، جسمش در منظرش قرار میگیرد و گمان میکند خودش همین جسم و یا مدرک تحصیلی یا شهر و خانوادهاش میباشد. آنچنان جسم و متعلقات جسم مانع نظرِ انسان به خودش میشود که با آرزومندی تمام خواهد گفت: «كی بدانم مرا چنان كه «من»ام؟!» اگر بتوانیم مَن یا نفس خود را عاری از اینگونه حجابها بنگریم نتایج ارزندهای بهدست میآورید، هرچند ممکن است کمی طول بکشد. در آن حال است که انسان از اصالت دادن به «ماهیات» عبور كرده و با «وجود» روبهرو میشود، متوجه میشود خودش فقط «هست»، بدون آنكه نظر بر چیستی یا ماهیت خود داشته باشد و این اولین قدم و اساسیترین قدم جهت ارتباط با معلوم زنده است، به جای اطلاع از معلوم مرده که مفهوم خود میباشد.(4)
بایزید بَسطامی در راستای معرفی روش عرفانی میگوید: «علمِ شما، علم به معلومِ مرده است. و علم ما، علم به معلوم زنده»، اگر از جناب آقای «بایزید» سؤال كنیم: چطور این علم را به دست آوردهای؟ در كدام كلاس و درس و مدرسه به آن دست یافتهای؟ در جواب خواهد گفت: «بشُوی اوراق دفتر را اگر همدرس مایی» یعنی آن علم، در كتاب و درس و مدرسه پیدا نمیشود، چون در کتاب و درس و مدرسه با مفهومِ وجود آشنا میشویم در حالی که خودِ وجود است که تأثیرگذار است، همانطور که خودِ خدا، حی و قیوم و علیم است ولی مفهوم خدا حی و قیوم و علیم نیست. پس منظور بایزید از «معلوم زنده» وجودِ واقعیات است نه مفهوم واقعیات. در کتاب «آنگاه كه فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود» تا حدّی سعی شده راه رجوع به «وجود» گشوده شود. آماده شوید تا إنشاءالله در جلسات آینده به این موضوعات بپردازیم.
معمولاً آن طور نیست که ما انسانها وجود خدا را احساس کنیم، بیشتر علم به معنی خدا داریم، علمِ به معنی خدا در حدّی است که ما را از وجودِ خدا آگاه میکند ولی راه ارتباط با خدا راه دیگری است، همانطور که علم به تریِ آب، علم به معنای آب است و شما را با تری و رطوبت مرتبط نمیکند، راه ارتباط با تری آب راه دیگری است. در روشِ ارتباط با آب، یك قطرهی آب هم تر است ولی علمِ به یک دریا به اندازهی یك قطره آب هم تر نیست. خدادانی غیر از خداداری است اگر ما متوجه نشویم وقتی علم به خدا داریم غیر از وقتی است که با خدا مرتبط هستیم و علمِ به خدا را برای خود کافی بدانیم مبتلا به غرور میشویم و فکر میکنیم اولیاء الهی هم در حدّ ما هستند. آری «خدادانی» به عنوان آدرسِ رجوع به خدا، خوب و مفید است؛ شما اگر دانستید «خدایی هست» مثل این است كه آدرسی به شما دادهاند تا مسیر و مقصد خود را بشناسید ولی آدرس به تنهایی ما را به مقصد نمیرساند. «خداداری» چیز دیگری است و از جنس دیگر و برای رسیدن به آن، روش دیگری را باید دنبال کرد.
صدهزاران گوشها گر صفزنند
جمله مشتاقان چشم روشناند
اشكال وقتی پیش میآید که تصور کنیم با دانایی و علم به وجود پدیدهها با حقیقت و وجود ملکوتی آنها مرتبط شدهایم. در حالیکه به وجود آنها علم پیدا کردهاید و اگر علم به وجود آنها را مساوی ارتباط با وجودِ آنها قلمداد کنید همان است که فرمودند: «العِلمُ، هُوَ الحجابُ الاكبر»(5) یعنی علمِ به وجود حقایق، بزرگترین حجاب است و نمیگذارد با وجودِ حقایق مرتبط شوید.
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
❤ |
خداوند، «حیّ» و «قدیر» و «سمیع» و «بصیر» است و در یك كلمه حقیقتی است عین «كمال». اگر كسی به خدا نزدیك بشود و جان او در معرض پرتو انوار کمال الهی قرار گیرد از انوار کمالیهی الهی بهرهمند میشود و احساس حیات و بصیرت بیشتری در خود مییابد ولی چه میشود كه پس از بیست سال خدادانی آنطور که شایسته است به حیات و بصیرتِ بیشتری نائل نمیشویم؟ آیا به جهت آن نیست که به خدادانی بسنده کردهایم و تلاش ننمودهایم با خدایی که «غنی مطلق» است مرتبط شویم؟ آری كسی که به غنی مطلق وصل شد، واقعاً احساس غنا میكند و دیگر حرص و طمع نسبت به دنیا ندارد. چرا بعضی از مسلمانان با این که آداب دینی را انجام میدهند ولی از حبّ دنیا آزاد نیستند؟ جز این است که راه اُنس با غنی مطلق را پیدا نکردهاند. آن مرد بزرگ عرضه میدارد: «الهی! همه میگویند: «بده»، من میگویم «بگیر». گفت:
ابر از دهقان، كه ژاله میآید از او
دشت از مجنون كه لاله میآید از او
طوبی و بهشت و حور عین از زاهد
ما و دِلَكی، كه ناله میآید از او
نفس ناطقه اگر درست جلو رود، انسان را به معلوم زنده میرساند و برکات بسیاری را ببار میآورد. گفت:
صد انداختی تیر و هر صد خطاست
اگر هوشمندی، یك انداز و راست
باید راهی را پیدا کنیم كه هر اندازه که رفتیم به همان اندازه به مقصد برسیم آنهم به معلومی زنده و این همان است که فرمود:
یک حملهی مردانهی مستانه نمودیم
از علم رهیدیم و به معلوم رسیدیم
از علم به معلومرسیدن کار معرفت نفس است، زیرا در معرفت نفس ما با خودِ معلوم یعنی نفس خودمان به علم حضوری مرتبط هستیم.
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
❤ |
سیر به سوی غایت معرفت
راهی كه ما هر چه برویم بیشتر تحت تأثیر انوار الهی قرار میگیریم راهِ ارتباط وجودی با خدا و اسماء الهی است و از طریق معرفت نفس این راه گشوده میشود و در همین رابطه حضرت علی(ع) فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدِ انْتَهَى إِلَى غَایَةِ كُلِّ مَعْرِفَةٍ وَ عِلْم ٍ»(6) هرکس خود را بشناسد حقیقتاً به نهایت هر علم و معرفتی دست یافته و این یك راه دیگری است، همان راهی است که در وصف آن فرمودهاند: «كه علم عشق، در دفتر نباشد». حضرت امام خمینی(رض) با اینکه همهی عمر مقید به مسجد و مدرسه هستند در توجه به راهی که با اسماء الهی مأنوس شوند میفرمایند:
در میخانه گشایید به رویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
منظورشان آن است که از علم حصولی به سوی علم حضوری رجوع کنند.
توصیهی بزرگان آن است که «خود را ورق بزنید» معلوم میشود این کار یك کار ارزشمندی است و موجب میشود تا انسان از زوایای وجودِ خود و نحوهی آن در عالم آگاه شود در آن صورت همواره از پنجرهی چنین بودنی بر عالم و آدم بنگرد. همینطور که اگر شما خدا را پیدا كردید دیگر نمیتوانید بیخدا زندگی كنید، اگر رابطهی حضوری با حقایق پیدا کنید به چیز بزرگی رسیدهاید. در حالیکه میشود سالها خدادان بود، ولی از خدا بهرهمند نشد و او را به عنوان محبوب دل خود احساس نکرد، آری اگر او را پیدا كنیم دیگر نمیتوان بدون او زندگی کرد. اینکه ما در عباداتمان خسته میشویم به جهت آن است كه غائبانه خدا را عبادت میکنیم و در محضر حضرت حق حاضر نیستیم.
یک نوع نظر به خدا هست که در نتیجهی آن میتوانیم با او ارتباط پیدا کنیم که همان مسیر «لقاءالله» است و قرآن راهِ آن نوع ارتباط با خدا را چنین معرفی میکند که «مَن كَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا»(7) هرکس میخواهد به لقاء پروردگارش نایل شود پس باید عمل صالح انجام دهد و در عبادتِ پروردگار خود هیچکس را شریک او قرار ندهد و غیر خدا را در زندگی خود مؤثر نداند. اینکه فرمودهاند این آیه را قبل از خواب بخوانید به این جهت است که متذکر لقاء الهی شوید و با امید به لقاء الهی بخوابید و بیدار شوید. در این آیه نمیگویند منشأ ملاقات با خدا كتاب و درس و مدرسه است بلکه راه لقاء الهی را انجام اعمال شرعی و شرکنورزیدن در عبادت الهی به خدا معرفی میکنند، یعنی در اموراتمان تمام توجهها به خداوند باشد و نگذاریم چیزی جای خدا را بگیرد. در بحثِ «معرفت نفس» سعی میشود روشن شود بسیاری از چیزهایی که ما تصور میکنیم در زندگی ما نقشآفرین هستند، هیچ نقشی ندارند ولی روح و روان ما را به خودشان مشغول میکنند و از حقیقت بازمان میدارند. به گفتهی حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالی لیه»
از جمع کتب نمیشود رفع حُجُب
در رفع حجب کوش نه در جمع کتب
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)