چکیدهی تمام مثنوی در ابیاتی است که در ابتدای آن آمده و تمام آن ابیات قصهی عزمِ برگشت به آن حقیقت کلی است که انسان از آن جدا شده و میخواهد به آن برگردد و در راستای برگشت به آن حقیقت، تنها عشق کارساز است و لذا در ادامه میفرماید:
هر كه را جامه ز عشقى چاك شد
او ز حرص و عیبِ كلى پاك شد
شاد باش اى عشق خوش سوداى ما
اى طبیب جمله علتهاى ما
اى دواى نخوت و ناموس ما
اى تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاك از عشق بر افلاك شد
كوه در رقص آمد و چالاك شد
جمله معشوق است و عاشق پرده اى
زنده معشوق است و عاشق مرده اى
چون نباشد عشق را پرواى او
او چو مرغى ماند بى پر، واى او
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نورِ یارم پیش و پس
عشق خواهد كاین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود
آینه ت دانى چرا غماز نیست
ز آنكه زنگار از رخش ممتاز نیست
تکتک این ابیات رازهایی از حقیقت انسان را میگشاید که تدبّر در آنها به عهدهی خودِ عزیزان گذاشته می شود تا جایگاه قدسی خود را بنگرند و عزم رجوع به آن جایگاه را در خود بپرورانند و هرچه بیشتر به حقیقت خود نزدیک شوند. در آخرین بیت فرمود اگر عشقِ برگشت به آن مقام قدسی در تو نیست به جهت آن است که آینهی جانت زنگار گرفته و حجابهای دنیایی مانع توجه به حضرت حق شده است