صفحه 2 از 8 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 74

موضوع: روشنی مهتاب : اثبات شهادت حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    ای کاش آن دستور را نمی‌دادم !


    آیا می‌دانی به دنبال چه هستم؟ می‌خواهم بگویم که ماجرا، فقط تهدید نبوده است! می‌خواهم ثابت کنم که بعد از وفات پیامبر، گروهی به خانه فاطمه(س) هجوم برده‌اند.
    من به دنبال این نکته هستم. برای همین می‌خواهم به شهر دمشق بروم. دمشق پایتخت کشور سوریه است. باید برای کشف حقیقت، راه خود را ادامه بدهم. من به قرن ششم هجری آمده‌ام. وقتی وارد دمشق می‌شوم، همه غم‌ها، مهمان دلم می‌شود، این شهر خاطره‌های زیادی از اسارت خاندان پیامبر دارد.
    می‌خواهم با استاد ابن‌عَساکِر دیدار داشته باشم. باید به مدرسه نُوریه برویم ، مدرسه‌ای که شهرت آن ، تمام دنیای اسلام را گرفته است ، البتّه، منظور من از این مدرسه، چیزی شبیه به دانشگاه است! جوانان زیادی برای تحصیل به اینجا آمده‌اند.
    شنیده‌ام که سلطان نور الدین زنکی این مدرسه را برای استاد ابن‌عَساکِر ساخته است تا او بتواند در این مدرسه به تربیت شاگردان مشغول شود.
    این مدرسه چقدر باصفاست! درختان زیبایی در حیاط مدرسه به چشم می‌آیند، حوض آبی هم، در وسط مدرسه است، گویا برای دیدار با استاد باید به آن سو بروم، آنجا که جمعیّت زیادی به چشم می‌آید!
    پیرمردی بر روی صندلی کوچکی نشسته است و شاگردان دور او حلقه زده‌اند ، هر کس از او سؤلی می‌کند و او جواب می‌دهد . آن پیرمرد، استاد ابن‌عَساکِراست.
    * * *
    در میان جمعیّت، نگاه من به شخصی خورد که چندین مأمور، دور او را حلقه کرده‌اند، او لباس گران‌قیمتی به تن کرده است، خوب نگاه کن! لباس او، لباس شاهانه است!
    او سلطان نورالدین زنکی است، سلطان سوریه و مصر و فلسطین! چقدر جالب است که سلطان هم به کلاس درس استاد می‌آید، بی‌جهت نیست که جوانان زیادی از هر شهر و دیار به این مدرسه می‌آیند تا از علم و دانش استاد استفاده کنند، وقتی جوانان می‌بیند که سلطان هم برای کسب علم می‌آید، علاقه بیشتری به دانش پیدا می‌کنند.
    استاد امروز نزدیک به هشتاد سال دارد، او در راه کسب دانش سختی‌های زیادی کشیده است، و امروز روز عزّت اوست، همه به سخن و گفتار او اعتماد زیادی دارند، اصلاً حرف او سند است.
    * * *
    استاد ابن‌عَساکِر در مورد مسأله‌ای فقهی سخن می‌گوید، من نگاهی به تو می‌کنم که در این سفر همراه من هستی، گویا این موضوع برای تو چندان جذاب نیست. من از فرصت استفاده می‌کنم و برای تو خاطره‌ای می‌گویم: سال‌ها پیش، ابن‌عَساکِر نزد شیخ بزرگی رفت تا از او کسب علم کند. آن روز آن شیخ به دنبال گمشده‌ای بود، او کتاب ارزشمندی را گم کرده بود. ابن‌عَساکِر به آن شیخ گفت:
    ــ شما به دنبال چه هستید؟
    ــ می‌خواستم امروز برای شما کتاب ارزشمندی را درس بدهم، امّا هر چه می‌گردم آن را پیدا نمی‌کنم، گویا آن را گم کرده‌ام!
    ــ اسم آن کتاب چیست؟
    ــ کتاب «بحث و نشور».
    ــ آیا می‌خواهی همه آن کتاب را از حفظ برای شما بخوانم؟
    ــ یعنی شما آن کتاب را حفظ هستید؟
    ــ آری!
    ابن‌عَساکِر شروع به خواندن کتاب کرد و آن شیخ نیز هر جا نیاز به توضیح بود، برای شاگردانش توضیح می‌داد.28
    * * *
    استاد ابن‌عَساکِر تاکنون چندین کتاب نوشته است. آیا می‌دانی فقط یکی از کتاب‌های او «تاریخ دمشق» است که 70 جلد است، هر جلد آن کتاب، حدود 400 صفحه شده است.
    گوش کن! اکنون استاد نکته تاریخی برای شاگردانش نقل می‌کند، اینجا را باید با دقّت گوش کنیم، فکر می‌کنم برای ما مفید باشد. استاد چنین می‌گوید: «روزهای آخر زندگی ابوبکر بود، ابن‌عَوْف که دوست صمیمی او بود به دیدارش آمد. ابوبکر نگاهی به ابن‌عَوْف کرد و به او گفت که در این لحظه‌های آخر، از انجام چند کار پشیمان هستم. ابوبکر که مرگ را در چند قدمی خود می‌دید به ابن‌عَوْف چنین گفت: ای کاش دستور حمله به خانه فاطمه را نمی‌دادم! ای کاش درِ خانه فاطمه را باز نمی‌کردم، اگر چه افرادی در آن خانه بودند که با من سر جنگ داشتند».29
    سخن استاد ابن‌عَساکِر به پایان می‌رسد، من به فکر فرو می‌روم، از این مطلب استفاده می‌شود که ابوبکر دستور حمله و هجوم به خانه فاطمه(س) را داده است و عدّه‌ای به آن خانه هجوم برده‌اند و وارد خانه شده‌اند.
    به راستی در آن ماجرای هجوم، چه اتّفاقاتی افتاده است که ابوبکر در لحظه مرگ، این‌گونه پشیمان است؟
    آیا ابوبکر در روزهای آخر زندگی خود، به یاد سخن فاطمه افتاده است؟ آن لحظه‌ای که فاطمه فریاد برآورد: «بابا! یا رسول اللّه! ببین که بعد از تو، عُمَر و ابوبکر چه ظلم‌هایی در حق ما روا می‌دارند».30
    * * *
    برادر سُنّی! تو می‌گفتی ماجرای هجوم به خانه فاطمه(س) افسانه است، اگر واقعاً هیچ هجومی به خانه فاطمه(س) نشده است، پس چرا ابوبکر این‌گونه اظهار پشیمانی می‌کند؟
    من باور دارم که ابوبکر آن‌قدر کم‌عقل نیست که برای یک افسانه، این‌گونه تأسف بخورد!!
    این سخن ابوبکر است: «ای کاش دستور حمله به خانه فاطمه را نمی‌دادم!»، او وقتی فهمید که دیگر باید به خانه قبر برود از خود سؤل کرد که آیا حکومت چندروزه دنیا، ارزش آن را داشت که آن‌گونه در حقّ فاطمه(س) ظلم کند.31




    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    وقتی دخترم را می‌بینم



    در شهر دمشق در جستجوی استاد ذَهَبی هستم، می‌خواهم او را ببینم و از او سؤل خود را بپرسم، من در قرن هشتم هجری هستم. باید به مدرسه اشرفیّه بروم، استاد ذَهَبی را آنجا می‌توان یافت.
    به مدرسه می‌روم، پیرمردی بر روی صندلی کوچکی نشسته است، شاگردان زیادی دور او حلقه زده‌اند . هر کدام از آنان، اهل شهر و دیاری هستند . آن‌ها برای بهره‌بردن از دانش استاد ذَهَبی به اینجا آمده‌اند .
    گوش کن! استاد ذَهَبی مشغول سخن است: «مبادا برای کسب علم نزد شیعیان بروید! شیعیان گمراه و خطاکار می‌باشند و نباید به سخنان آنان اعتماد کرد».32
    گویا استاد ذَهَبی فقط حدیث کسانی را قبول می‌کند که از اهل‌سنّت باشند، او شیعیان را گمراه می‌داند.
    گوش کن! استاد ذَهَبی ادامه می‌دهد: «حتماً شنیده‌اید که حدود صد سال پیش، مسجد پیامبر در مدینه دچار آتش‌سوزی شد. به نظر من، آن آتش‌سوزی علّتی داشته است. شیعیان به دیوارهای آن مکان مقدّس دست زدند، باید آن دیوارها پاک می‌شد، برای همین بود که آتش آمد تا آن دیوارها پاک شوند».33
    سپس چنین می‌گوید: «یکی از بزرگان می‌گفت: شیعیان مخالف قرآن و پیامبر هستند، آنان کافر هستند».34
    من دیگر می‌ترسم از استاد ذَهَبی سؤل خود را بپرسم، آری! من عطای او را به لقایش بخشیدم!!
    اگر من جلو بروم و سؤل خود را بنمایم، حتماً می‌فهمد که من شیعه هستم. اینجا باید سکوت کنم.35
    * * *
    صدایی به گوش می‌رسد: «امام جُوینی وارد شهر دمشق شد». استاد ذهبی تا این سخن را می‌شنود چنین می‌گوید: «من باید به دیدار امام جُوینی بروم، او حدیث‌شناسی بزرگ و مایه افتخار اسلام است».
    استاد ذَهَبی از جابرمی‌خیزد، گروهی از شاگردانش هم همراه او می‌روند.
    من نمی‌دانم چه کنم، آیا همراه آنان بروم؟ حتماً امام جُوینی از اهل‌سنّت است وگرنه هیچ وقت استاد ذَهَبی (که شیعه را گمراه می‌داند) به دیدار او نمی‌رفت و هرگز او را «فخر اسلام» نمی‌خواند.
    من در فکر هستم، تو با من سخن می‌گویی: چرا ترسیده‌ای؟ برخیز! قرار بود کار تحقیق را به پایان برسانی، برخیز!
    با سخن تو، قوّت قلبی می‌گیرم و حرکت می‌کنم، به دنبال جمعیّت به راه می‌افتم.
    * * *
    استادان شهر دمشق در اینجا جمع شده‌اند، آن‌ها می‌خواهند از امام جُوینی حدیث بشنوند، مجلس سراسر سکوت است و امام جُوینی برای آنان سخن می‌گوید.
    نگاهی به‌امام جُوینی می‌کنم، نمی‌دانم چرا محبّت او به دل من می‌آید، کاش می‌توانستم با او سخن بگویم، گویا باید ساعت‌ها صبر کنم.
    چند ساعت می‌گذرد، دیگر نزدیک اذان مغرب است، قرار می‌شود بقیّه مطالب برای فردا بماند، کم‌کم دور امام جُوینی‌خلوت می‌شود، من نزدیک می‌شوم، سلام می‌کنم، او به زبان فارسی جواب مرا می‌دهد و می‌گوید: چطوری؟ هموطن!
    تازه می‌فهمم که امام جُوینی، ایرانی است، خیلی خوشحال می‌شوم، نزدیک‌تر می‌شوم، با او روبوسی می‌کنم:
    ــ شما اهل کدام منطقه ایران هستید؟
    ــ از اسم من پیداست. من از شهر جُوین هستم. شهری نزدیک سبزوار.
    ــ پس به این دلیل شما را جُوینی می‌گویند.
    ــ بله! چه شد که گذر تو به دمشق افتاده است؟
    ــ من در جستجوی حقیقت به اینجا آمده‌ام. آیا شما در مورد هجوم به خانه فاطمه(س) چیزی شنیده‌اید؟
    ــ شما نباید این حرف‌ها را زیاد پی‌گیری کنی، ما به ابوبکر و عُمَر اعتقاد داریم، آن‌ها خلیفه پیامبر ما هستند. ما نباید زیاد در مورد این مسائل موشکافی کنیم.
    ــ من دوست داشتم تا با حقیقت آشنا شوم، من می‌خواهم بدانم در تاریخ چه گذشته است.
    ــ من یک حدیث‌شناس هستم و بیشتر در مورد سخنان پیامبر تحقیق کرده‌ام. من سخنی از پیامبر را در کتاب خودم آورده‌ام، شاید آن حدیث بتواند به تو کمک کند. برو کتاب «فرائد السمطین» را بخوان.
    * * *
    کتاب را باز می‌کنم و به مطالعه آن مشغول می‌شوم. حدیثی از پیامبر می‌خوانم، این سخن پیامبر است: «هرگاه دخترم، فاطمه را می‌بینم، به یاد حوادثی می‌افتم که بعد از من برای او پیش خواهد آمد، گویا با چشم خود می‌بینم که گروهی وارد خانه او می‌شوند و حرمت او را می‌شکنند! آنان حقّ فاطمه را غصب می‌کنند، پهلوی او را می‌شکنند، فرزندش محسن را سقط می‌کنند. آن روز، فاطمه فریاد برمی‌آورد: یا محمّداه!، امّا کسی به داد او نمی‌رسد. بعد از مرگ من، فاطمه اوّلین کسی خواهد بود که به من ملحق خواهد شد. فاطمه در حالی که به شهادت رسیده است، نزد من خواهد آمد».36
    در این حدیث، پیامبر از آینده‌ای خبر می‌دهد که دل هر انسان آزاده‌ای را به درد می‌آورد.
    برادر سُنّی! با تو هستم، تو نمی‌توانی ادّعا کنی که امام جُوینی، از علمای شیعه است، من سخن استاد ذَهَبی را در مورد او بیان کردم. تو خودت بهتر از من استاد ذَهَبی را می‌شناسی.
    هرگز استاد ذهبی، یک نفر شیعه را برای استادی خود انتخاب نمی‌کند!
    استاد ذَهَبی شیعیان را بی‌دین می‌داند، چطور می‌شود که امام جُوینی شیعه باشد و ذَهَبی او را فخر اسلام بداند؟
    از تو می‌خواهم یک بار دیگر کلام استاد ذَهَبی در حقّ امام جُوینی را بخوانی؟ این سخن استاد ذَهَبی است: «یکی از استادان من، یگانه دوران، فخر اسلام، استاد استادان، امام جُوینی می‌باشد».37
    برادر سُنّی! تو گفتی که ماجرای هجوم به خانه فاطمه(س) افسانه است؟ اکنون بگو بدانم با سخن امام جُوینی چه می‌کنی؟




    امضاء


  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    ای خلیفه نفرین شده

    آیا به خاطر داری که به دیدار استاد دِینَوَری رفتیم، همان استادی که افتخاری برای جهان اسلام است کتاب‌های او مورد توجّه دانشمندان است.
    آیا به یاد داری که مردم می‌گفتند: «در خانه‌ای که کتاب‌های استاد دِینَوَری نباشد، در آن خانه، هیچ خیری نیست». اکنون بار دیگر می‌خواهم نزد او بروم، به بغداد باز می‌گردم...
    من از استاد دِینَوَری می‌خواهم تا برایم از ماجرای هجوم به خانه فاطمه(س) بیشتر بگوید.
    اکنون استاد دِینَوَری حقایق بیشتری را برایم می‌گوید: «فاطمه شنید که عُمَر می‌خواهد خانه‌اش را آتش بزند چنین گفت: بابا! یا رسول اللّه! ببین که بعد از تو، عُمَر و ابوبکر چه ظلم‌هایی در حق ما روا می‌دارند!».38
    به راستی فاطمه از چه ظلم و ستم‌هایی سخن می‌گوید؟ مگر عُمَر و ابوبکر در آن روز چه کرده بودند؟
    استاد دِینَوَری در ادامه، ماجرای دیگری را برای من تعریف می‌کند:
    روزهای آخر زندگی فاطمه بود، ابوبکر و عُمَر با هم به عیادت فاطمه رفتند، فاطمه به آنان گفت:
    ــ شما اینجا آمده‌اید چه کنید ؟
    ــ ما آمده‌ایم تا از تو بخواهیم که ما را ببخشی .
    ــ من سؤلی از شما می‌کنم اگر راستش را بگویید می‌فهمم که واقعا برای عذر خواهی آمده‌اید .
    ــ هر چه می‌خواهی بپرس که ما راستش را به تو خواهیم گفت .
    ــ آیا شما از پیامبر شنیدید که فرمود: «فاطمه، پاره تن من است و من از او هستم ، هر کس او را آزار دهد مرا آزار داده است و هر کس مرا آزار دهد خدا را آزرده است؟»
    ــ آری!، ای دختر پیامبر ! ما این حدیث را از پیامبر شنیدیم .
    ــ شکر خدا که شما به این سخن اعتراف کردید .
    آنگاه فاطمه چنین گفت: «بار خدایا ! تو شاهد باش ، این دو نفر مرا آزار دادند و من از آن‌ها راضی نیستم ».
    اینجا بود که ابوبکر شروع به گریه کرد، فاطمه به او چنین گفت: «بدان من بعد از هر نماز تو را نفرین می‌کنم» .39
    سخنان استاد دِینَوَری مرا به فکر فرو می‌برد، به راستی چرا فاطمه(س) بعد از هر نماز ابوبکر را نفرین می‌کرد؟
    برادر سُنّی! تو که می‌گفتی بعد از وفات پیامبر، هیچ حادثه‌ای برای فاطمه(س) روی نداده است و او به مرگ طبیعی از دنیا رفته است، پس ماجرای این نفرین چیست؟
    چرا فاطمه(س) بعد از هر نماز ابوبکر را نفرین می‌کرد؟ این نفرین چه پیام‌هایی دارد؟ تو گفتی که ابوبکر و عُمَر فقط فاطمه(س) را تهدید کرده‌اند، امّا معلوم می‌شود که ماجرا فقط تهدید نبوده است.










    امضاء


  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    چرا یقه آن بی‌حیا را نمی‌گیری !


    برادر سُنّی! تو در ابتدای سخن خویش، ماجرای هجوم به خانه فاطمه(س) را افسانه دانستی. من از کتاب‌های اهل‌سنّت، برای تو دلیل آوردم و ده‌ها صفحه برای تو نوشتم، معلوم شد که تعدادی از علمای اهل‌سنّت حرف تو را قبول ندارند. نمی‌دانم تو چرا می‌خواستی حقیقت را پنهان کنی.
    به راستی تو چرا کتاب‌های دانشمندان اهل‌سنّت را نخواندی؟ چرا قبل از این‌که تحقیق کنی، حرف زدی؟
    اکنون می‌خواهم ادامه سخنان تو را نقل کنم. تو می‌گویی اگر ماجرای هجوم به خانه فاطمه(س)، حقیقت داشته باشد، چند اشکال بزرگ پیش می‌آید.
    حرف تو این است: چگونه می‌توان باور کرد که گروهی به خانه فاطمه(س) حمله کنند و علی(ع) هیچ کاری انجام ندهد؟ آخر مگر می‌شود علی با چشم خود ببیند به ناموسش حمله کنند و او سکوت کند!
    خوب است من اصل سخن تو را در اینجا نقل کنم، فکر می‌کنم این‌طوری بهتر باشد:
    حضرت علی، شیر خدا فاتح خیبر است، کسی است که گفته می‌شود در جنگ خیبر در قلعه را با یک دست بلند نموده و برای خودش سپر ساخت، چرا او سکوت نمود و حضرت علی موّظف بود از همه مظلومان دفاع کند و مخصوصاً موّظف بود از ناموس خودش دفاع نماید. ناموس (همسر)، خطِ قرمز هر شخصی به حساب می‌آید. بی‌عرضه‌ترین آدم‌ها، وقتی زن و بچه خود را در خطر ببینند، از فدا نمودن خود دریغ نمی‌نمایند، چرا حضرت علی از همسر خودش از دختر پیامبر دفاع ننمود؟
    پست‌ترین و نامردترین آدم‌های کره زمین از همسر و فرزندان خود دفاع می‌کنند و اگر نتوانند از جان خود دریغ نمی نمایند.
    این را در اصطلاح ما، مظلومیّت نمی گویند، بلکه بی غیرتی و نامردی می‌نامند!!
    اهل‌سنّت، حضرت علی را اَسَد اللّه الغالب (شیر پیروزمند خدا) لقب داده‌اند، چون حضرت علی در هیچ کجا مغلوب کسی دیگر نشد...اهل‌سنّت، اسم علی را «شاه مردان» گذاشته‌اند، در صورت پذیرفتن این مطلب دروغ، حضرت علی چه مردانگی داشت؟
    من به این سخنان تو فکر می‌کنم. باید جوابی به این سخنان بدهم.
    * * *
    برادر سُنّی! تو به گونه‌ای سخن گفتی که من خیال کنم اگر ماجرای شهادت فاطمه(س) را قبول کنم، باید قبول کنم که مولایم علی(ع)، بی‌غیرت بوده است!
    هدف تو این است. تو می‌دانی که یک شیعه، هرگز قبول نمی‌کند مولایش بی‌غیرت باشد. این را تو خوب می‌دانی. تو می‌خواهی کاری کنی که من ناچار شوم بگویم ماجرای هجوم به خانه فاطمه دروغ است!
    تو می‌گویی اگر من این ماجرا را حقیقت بدانم، باید قبول کنم که مولای من بی‌غیرت بوده است!
    اکنون من از تو سؤل مهمّی دارم:
    چه کسی گفته که علی(ع) اعتراض نکرد؟ مثل این‌که تو تاریخ را نخوانده‌ای؟
    من نمی‌گویم تو می‌خواهی تاریخ را پنهان کنی، آری! تو مطالعات تاریخی زیادی نداری!
    گویا چاره‌ای نیست، خود من باید برای تو ماجرا را تعریف کنم:
    وقتی عُمَر و همراهان او وارد خانه علی شدند، صدای فاطمه بلند شد: «بابا ! یا رسول اللّه ! ببین با دخترت چه می‌کنند ».40
    اینجا بود که علی(ع) به سوی عُمَر رفت، گریبان او را گرفت، عُمَر می‌خواست فرار کند، علی(ع) او را محکم به زمین زد، مشتی به بینی و گردنِ او کوبید.
    هیچ‌کس جرأت نداشت برای نجات عُمَر جلو بیاید، همه ترسیده بودند، عدّه‌ای فکر کردند که علی(ع)، عُمَر را خواهد کشت و خون او را خواهد ریخت.
    بعد از لحظاتی، علی(ع) عُمَر را رها کرد و گفت: «ای عُمَر! پیامبر از من پیمان گرفت که در مثل چنین روزی، صبر کنم. اگر وصیّت پیامبر نبود، هرگز تو را رها نمی‌کردم».41
    آری! علی(س) اعتراض کرد، آن‌چنان عُمَر را بر زمین کوفت که دیگران خیال کردند دیگر کار عُمَر تمام است. به راستی چرا علی(ع) آن روز عُمَر را رها کرد؟ چرا او صبر کرد؟
    برادر سُنّی! آیا می‌دانی اگر صبر علی نبود، از اسلام هم چیزی نمی‌ماند. کشور روم که در زمان پیامبر به جنگ پیامبر آمده بود، منتظر بود تا در مدینه جنگ داخلی روی دهد و آن وقت به مدینه حمله کند. اگر علی شمشیر می‌کشید و با مخالفان جنگ می‌کرد، چه غوغایی برپا می‌شد!
    باز هم می‌گویم مولایِ من اعتراض کرد، ولی اعتراض او با صبر همراه بود، پیامبر از او خواسته بود تا در این حوادث صبر کند، آیا تو از وصیّت پیامبر خبر داری؟




    امضاء


  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    علی(ع) کنار پیامبر نشسته بود اشک در چشمان او حلقه زده بود. در آن هنگام، جبرئیل نازل شد و به پیامبر گفت: «ای محمّد ! دستور بده تا همه از اتاق خارج شوند و فقط علی(ع) بماند» .
    پیامبر از همه خواست تا اتاق را ترک کنند . جبرئیل همراه خود نامه‌ای آورده بود. جبرئیل گفت: «ای محمّد ! خدایت سلام می‌رساند و می‌گوید : این عهد نامه باید به دست وصیّ و جانشین تو برسد» .
    پیامبر در جواب گفت : «ای جبرئیل ، همه سلام‌ها به سوی خدا باز می‌گردد ، سخن خدای من ، درست است ، نامه را به من بده» .
    جبرئیل نامه را به پیامبر داد و پیامبر آن را به علی(ع) داد و از او خواست تا آن را به دقّت بخواند .42
    بعد از لحظاتی ... پیامبر رو به علی(ع) کرد و گفت :
    ــ ای علی ، آیا از این عهد نامه که خدا برایت فرستاده آگاه شدی ؟ آیا به من قول می‌دهی که به آن عمل کنی .
    ــ آری!، من قول می‌دهم به آن عمل کنم و خداوند هم مرا یاری خواهد نمود .
    ــ در این عهد نامه آمده است که تو باید بر سختی‌ها و بلاها صبر کنی ، علی جان ، بعد از من ، مردم جمع می‌شوند حقّ تو را غصب می‌کنند و به ناموس تو بی حرمتی می‌کنند ، تو باید در مقابل همه این‌ها صبر کنی !
    ــ چشم، من در مقابل همه این سختی‌ها و بلاها صبر می‌کنم .
    آری! آن روز علی(ع) به پیامبر قول داد که در مقابل همه این سختی‌ها و بلاها صبر کند.43
    * * *
    برادر سُنّی! تو گفتی چرا علی(ع)، اعتراض نکرد، من به تو می‌گویم: علی(ع) اعتراض کرد.
    تو مولای مرا بی‌غیرت می‌خوانی؟ مولای من که اعتراض کرد و عُمَر را محکم بر زمین کوفت و مشت بر بینی و گردن او زد. بی‌غیرت آن کسی است که با چشم خود به ناموسش جسارت می‌کنند و اصلاً اعتراض نکرد، من در مورد عثمان سخن می‌گویم. خلیفه سوم!
    تو که مقام عثمان را بالاتر از علی(ع) می‌دانی، پس باید جواب سؤل‌های مرا بدهی.
    آیا خبر داری که ماجرای هجوم به خانه او چگونه بود؟ آیا از حوادث سال بیست و شش هجری خبر داری؟
    عثمان به عنوان خلیفه سوم در مدینه حکومت می‌کرد. او بنی‌اُمیّه را همه کاره حکومت خود قرار داده بود و مردم از اینکه بنی اُمیّه، بیت المال را حیف و میل می‌کردند، از عثمان ناراضی بودند.
    به مردم مصر بیش از همه ظلم و ستم می‌شد. امّا سرانجام صبر آنها لبریز شد و در ماه شَوّال سال سی و پنج هجری به سوی مدینه آمدند. آنها خانه عثمان را محاصره کردند و اجازه ندادند که او برای خواندن نماز جماعت به مسجد بیاید.
    علی(ع) برای دفاع از عثمان، حسن و حسین(ع) را به خانه عثمان فرستاد و به آنها دستور داد که نگذارند آسیبی به عثمان برسد. محاصره بیش از دو هفته طول کشید و در تمام این مدّت، حسن و حسین(ع) و گروه دیگری از اهل‌مدینه از عثمان دفاع می‌کردند.
    جالب این است که خود بنی‌اُمیّه که طرّاح اصلی این ماجرا بودند، می‌خواستند که با از میان برداشتن عثمان به اهداف جدید خود برسند.
    روز هجدهم ذی الحجّه مَروان، منشی و مشاور عثمان، به او گفت از کسانی که برای دفاع او آمده‌اند بخواهد تا خانه او را ترک کنند. عثمان هم که به مروان اطمینان داشت و خیال می‌کرد خطر برطرف شده است، از همه آنهایی که برای دفاع از آنها آمده بودند خواست تا به خانه‌های خود بروند.
    او به همه رو کرد و چنین گفت: «من همه شما را سوگند می‌دهم تا خانه مرا ترک کنید و به خانه‌های خود بروید».44 حسن(ع) فرمود: «چرا مردم را از دفاع کردن از خود منع می‌کنی؟» عثمان در جواب ایشان گفت: «تو را قسم می‌دهم که به خانه خود بروی. من نمی‌خواهم در خانه‌ام خونریزی شود». آخرین افرادی که خانه عثمان را ترک کردند حسن و حسین(ع) بودند.45
    علی(ع) چون متوجّه بازگشت حسن(ع) شد، به او دستور داد تا به خانه عثمان باز گردد. حسن(ع) به خانه عثمان بازگشت، امّا بار دیگر عثمان او را قسم داد که خانه او را ترک کند.46
    شب هنگام، نیروهایی که از مصر آمده بودند از فرصت استفاده کردند و حلقه محاصره را تنگ‌تر کردند. محاصره آن‌قدر طول کشید که دیگر آبی در خانه عثمان پیدا نمی‌شد.
    عثمان و خانواده او به شدّت تشنه بودند، امّا شورشیان، اجازه نمی‌دادند کسی برای عثمان آب ببرد. آنها می‌خواستند عثمان و خانواده‌اش از تشنگی بمیرند.
    هیچ کس جرأت نداشت به خانه عثمان نزدیک شود. شورشیان با شمشیرهای برهنه خانه را در محاصره خود داشتند. علی(ع) به بنی‌هاشم دستور داد تا سه مشک آب بردارند و به سوی خانه عثمان حرکت کنند. آنها هرطور بود آب را به خانه عثمان رساندند. حسن(ع) و قنبر هنوز بر درِ خانه عثمان ایستاده بودند که تیراندازی شروع شد. در این گیرودار حسن(ع) نیز مجروح شد، وقتی حسن(ع) آب را به خانه عثمان رساند، به خانه خود بازگشت زیرا عثمان از او خواسته بود تا در آن خانه نماند.47
    برادر سُنّی! اکنون می‌خواهم برای تو لحظه هجوم به خانه عثمان را نقل کنم، بعد از مدتی، شورشیان به خانه عثمان هجوم بردند، گمان نکن که این مطلب در کتاب‌های شیعیان آمده است، نه، من این مطلب را از کتاب یکی از علمای اهل‌سنّت نقل می‌کنم. حتماً نام استاد ابن‌کَثیر را شنیده‌ای. او در کتاب خود این مطلب را نقل کرده است: «عدّه‌ای از مسلمانان بر ضد عثمان شورش کرده بودند، یکی از آن‌ها به نام سودان، وارد خانه عثمان شد و به سوی عثمان رفت. در این هنگام، همسر عثمان جلو آمد تا از شوهر خود دفاع کند. همسر عثمان، خود را روی عثمان انداخت تا شاید این‌گونه شوهرش را نجات بدهد. سودان شمشیر کشید، شمشیر آمد و انگشتان زن عثمان را قطع کرد».48
    سخن استاد ابن‌کَثیر ادامه دارد، او می‌گوید که سودان دست به بدن زنِ عثمان زد و جمله‌ای گفت که من شرم می‌کنم آن را در اینجا ذکر کنم.




    امضاء


  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض













    اکنون چند سؤل از تو دارم:
    به راستی چرا عثمان از ناموسش دفاع نکرد؟ چرا اصلاً از جای خود تکان نخورد؟ چرا بلند نشد، یقه سودان را بگیرد و او را بر زمین بزند؟ چرا به آن بی‌حیا اعتراض نکرد؟
    آیا اجازه می‌دهی سخنان تو را اینجا تکرار کنم، فقط به جای کلمه «علی»، کلمه عثمان» می‌گذارم، از تو می‌خواهم تا جواب بدهی: «ناموس، خطِ قرمز هر شخصی به حساب می‌آید. بی‌عرضه‌ترین آدم‌ها، وقتی زن و بچه خود را در خطر ببینند، از فدا نمودن خود دریغ نمی‌نمایند، چرا عثمان از همسر خودش دفاع ننمود؟ این را در اصطلاح ما، مظلومیّت نمی‌گویند، بلکه بی‌غیرتی و نامردی می‌نامند».
    برادر سُنّی! چه جوابی داری بدهی؟ حتماً می‌گویی: عثمان در آن لحظه تنها شده بود، هیچ یار و یاروی نداشت، عثمان بی‌غیرت نبود، مظلوم واقع شده بود! صبر عثمان، نشانه بی‌غیرتی او نبود.
    خوب من هم همان جواب را به تو می‌دهم، وقتی به خانه مولایم علی(ع) هجوم آوردند، مولایم اعتراض کرد، امّا دید که اگر دست به شمشیر ببرد، هیچ یار و یاوری ندارد، برای همین صبر کرد، عُمَر و یارانش آمدند و دست و بازوی علی را با طناب بستند، بعد از آن فاطمه(س) را با تازیانه‌ها زدند، مولای من آن روز مظلوم واقع شده بود.





    امضاء


  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    اکنون به یاد مطلبی افتادم، وقتی حضرت محمّد به پیامبری مبعوث شد، یاسر و همسرش سمیّه به او ایمان آوردند، ابوجهل یاسر و سمیّه را شکنجه می‌داد تا شاید دست از اسلام بردارند.
    پیامبر با چشم خود می‌دید که سیمه و یاسر را شکنجه می‌کنند. آن روز پیامبر به آنان گفت: «ای خاندان یاسر! صبر کنید که وعده‌گاه شما بهشت است».
    و سرانجام ابوجهل آن قدر با نیزه به سمیّه زد تا او به شهادت رسید.49
    برادر سُنّی! مگر سمیّه، ناموس مسلمانان نبود؟ وقتی پیامبر دید که ابوجهل با او این‌گونه برخورد می‌کند، پس چرا هیچ اعتراضی نکرد؟
    مگر از پیامبر شجاع‌تر و غیرتمندتر وجود دارد؟ چرا او از سمیّه دفاع نکرد؟ چرا شمشیر خود را برنداشت و با ابوجهل جنگ نکرد؟
    شاید بگویی که در آن موقع، تعداد مسلمانان بسیار کم بود، اگر پیامبر دست به شمشیر می‌برد، خود او و همه مسلمانان کشته می‌شدند، پیامبر باید صبر می‌کرد تا وعده و یاری خدا فرا برسد. عدم اعتراض پیامبر، هرگز به معنای بی‌غیرتی نبود، پیامبر چاره‌ای نداشت.
    اکنون من همین جواب تو را در مورد صبر علی(ع) می‌گویم. علی(ع) هم باید صبر می‌کرد، او چاره‌ای جز صبر نداشت، پیامبر به او وصیّت کرده بود: «ای علی! بعد از مرگ من حق تو را غصب می‌کنند، اگر یارانی برای خود نیافتی، صبر کن و خون خود را حفظ کن».
    علی(ع) آن روز یاران بسیار اندکی داشت و اگر دست به شمشیر می‌برد، همه آن‌ها کشته می‌شدند.





    امضاء


  9. Top | #18

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    سکوت تو چقدر قیمت دارد؟


    برادر سُنّی! تو می‌گویی هیچ‌کس جرأت نداشت به خانه علی(ع) حمله کند، زیرا اگر کسی می‌خواست این کار را بکند، قبیله قریش به یاری علی(ع) می‌آمدند و او را یاری می‌کردند، این سخن توست: «قریش بزرگ‌ترین و قوی‌ترین قبیله در عربستان به حساب می‌آمد و در درون قریش، بنی‌هاشم قوی‌ترین قوم بشمار می‌آمد، به‌طوری‌که همه، برتری آن را پذیرفته بودند. عموزاده‌های این تیره، بنی‌امیه بودند که بعضی اوقات با بنی‌هاشم رقابت می‌نمودند، امّا اگر پای کسی دیگر به میان می‌آمد این دو فوراً با هم یکی می‌شدند».
    تو از قبیله قریش سخن گفتی، اکنون من از تو سؤل می‌کنم آیا تو از کینه عرب جاهلی چیزی شنیده‌ای؟ آیا می‌دانی که قبیله قریش، کینه علی(ع) به دل داشتند؟
    حتماً شنیده‌ای که جنگ بدر و اُحد و احزاب را همین قریش به راه انداختند. در این جنگ‌ها، این شمشیر علی(ع) بود که به یاری اسلام آمد. اگر شجاعت و فداکاری او نبود، کفّارِ قریش، اسلام را از بین برده بودند.
    آری! در آن جنگ‌ها، علی(ع) بدون هیچ واهمه‌ای، به جنگ کفّار قریش می‌رفت و آنان را به خاک و خون می‌انداخت. بسیاری از خانواده‌های قریش، یکی از افرادشان به دست علی(ع) کشته شده بود!
    آیا قریش می‌توانست کینه علی(ع) را به دل نگیرد؟ آنان چگونه می‌توانستند خون عزیزان خود را فراموش کنند؟
    در سال هشتم هجری مکّه فتح شد و کفّار قبیله قریش، مسلمان شدند، امّا آنان کینه علی(ع) را از یاد نبردند.





    امضاء


  10. Top | #19

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    وقتی پیامبر از دنیا رفت، کینه‌هایی که در دل‌ها بود، بار دیگر زنده شد، آن‌ها وقتی دیدند ابوبکر به خلافت رسید، خوشحال شدند و بعضی از آنان حتّی عُمَر را در هجوم به خانه فاطمه(س) یاری کردند.
    خالدبن‌ولید از خاندان قریش بود، پدرِ او به دست علی(ع) کشته شده بود. خالدبن‌ولید در روز هجوم به خانه فاطمه(س)، همراه عُمَر بود و او را یاری کرد.50
    * * *
    برادر سُنّی! من از سخن تو تعجّب می‌کنم، تو می‌گویی اگر کسی می‌خواست به خانه فاطمه(س) هجوم برد، قریش به میدان می‌آمد و مانع این کار می‌شد، گویا تو کتاب‌های خودتان را هم نخوانده‌ای. این سخن علی(ع) را علامه دِینَوَری و دانشمندان دیگر نقل کرده‌اند، ببین که علی(ع) چگونه با خدای خود سخن می‌گوید: «بار خدایا! برای پیروزی بر قریش از تو یاری می‌خواهم که امروز آنان پیوند خویشاوندی خود با من را بریده‌اند و کار مرا دگرگون ساخته‌اند. خدایا! امروز قریش علیه من متحّد شده‌اند، من به اطراف خود نگاه می‌کنم، هیچ کس جز خانواده‌ام همراه من نیست، هیچ یار و یاوری ندارم که مرا یاری کند».51
    این سخن علی(ع) است که از دل تاریخ به گوش می‌رسد، علی(ع) از بی‌وفایی قریش سخن می‌گوید!
    کاش قریش فقط بی‌وفا بود و فقط سکوت می‌کرد، افسوس که قبیله قریش علیه علی متحّد شدند، آنان دشمن علی(ع) را یاری کردند.
    * * *
    وقتی مردم با ابوبکر بیعت کردند، ابوسفیان نزد علی(ع) آمد و چنین گفت: «ای علی ! دستت را بده تا با تو بیعت کنم».52
    این کار ابوسفیان خیلی عجیب بود، ابوسفیان کسی بود که برای کشتن پیامبر ، جنگ بدر و اُحد را به راه انداخت . علی(ع) می‌دانست که ابوسفیان به دنبال بهانه‌ای است تا میان مسلمانان اختلاف بیاندازد .
    علی(ع) به ابوسفیان گفت: «ای ابوسفیان ! تو از این سخنان خود قصدی جز مکر و حیله نداری» .53
    ابوسفیان وقتی این سخن را شنید از آنجا دور شد. آری! ابوسفیان پیش خود نقشه کشیده بود تا آن روز انتقام خود را از اسلام بگیرد ، او که شمشیر زدن و شجاعت علی(ع) در جنگ‌ها را دیده بود ، خیال می‌کرد که علی(ع) شمشیر به دست خواهد گرفت و به جنگ این مردم خواهد رفت و جنگ داخلی در مدینه روی خواهد داد، امّا ابوسفیان نمی‌دانست که علی(ع) ، این‌گونه امید او را نا امید خواهد کرد .54
    برادر سُنّی! تو می‌گویی که ابوسفیان آن روز می‌خواست علی(ع) را یاری کند و با علی متحّد شود، تو خیال کرده‌ای که بنی‌امیّه واقعاً می‌خواستند با بنی‌هاشم، متحّد شوند، امّا اگر واقعاً هدف ابوسفیان کمک به علی(ع) بود، پس چرا ساعتی بعد با ابوبکر بیعت کرد، البتّه وقتی به او وعده‌ای بزرگ دادند!
    وقتی ابوبکر را به مسجد پیامبر بردند تا به عنوان خلیفه نماز بخواند، عُمَر نگاه کرد دید که ابوسفیان با عدّه‌ای از بنی‌امیّه در گوشه‌ای نشسته‌اند . یک نفر این پیام را برای ابوسفیان برد: «به تو قول می‌دهیم که فرزندت ، معاویه را در حکومت خود شریک کنیم» .
    ابوسفیان لبخند زد و گفت: «آری!، ابوبکر چه خوب خلیفه‌ای است که صله رحم نمود و حقّ ما را ادا کرد» . بعد از آن، ابوسفیان و بنی اُمیّه با خلیفه بیعت کردند . با بیعت ابوسفیان و بنی‌امیه دیگر خلافت ابوبکر محکم‌تر می‌شود.55
    فراموش نکن که ماجرای هجوم به خانه فاطمه(ع)، یک هفته بعد از بیعت ابوسفیان با ابوبکر روی داد. عُمَر و ابوبکر مطمئن شدند قریش (و مخصوصاً بنی‌امیّه که شاخه مهمّی از قریش بودند) از آنان حمایت می‌کند. آن‌ها بعد از آن برای هجوم به خانه فاطمه(س) برنامه‌ریزی کردند.
    ابوسفیان به همه برنامه‌های ابوبکر راضی بود و هیچ اعتراضی نکرد، زیرا می‌دانست در مقابل این سکوت، پسرش معاویه در این حکومت سهم خواهد داشت. آری! عُمَر هم به قول خود وفا کرد و وقتی به خلافت رسید، حکومت شام را دربست به معاویه بخشید!
    بنی‌امیه در مقابل هجوم حکومت به خانه فاطمه (ع) سکوت کرد تا بتواند سهم بزرگی از این حکومت را از آن خود نماید. عُمَر به خانه فاطمه(س) هجوم برد، امّا قبل از آن، حقّ سکوت خوبی به قبیله قریش و خصوصاً بنی‌امیّه داد. این راز عدم اعتراض قریش است.





    امضاء


  11. Top | #20

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    فراموش نکن که ماجرای هجوم به خانه فاطمه(ع)، یک هفته بعد از بیعت ابوسفیان با ابوبکر روی داد. عُمَر و ابوبکر مطمئن شدند قریش (و مخصوصاً بنی‌امیّه که شاخه مهمّی از قریش بودند) از آنان حمایت می‌کند. آن‌ها بعد از آن برای هجوم به خانه فاطمه(س) برنامه‌ریزی کردند.
    ابوسفیان به همه برنامه‌های ابوبکر راضی بود و هیچ اعتراضی نکرد، زیرا می‌دانست در مقابل این سکوت، پسرش معاویه در این حکومت سهم خواهد داشت. آری! عُمَر هم به قول خود وفا کرد و وقتی به خلافت رسید، حکومت شام را دربست به معاویه بخشید!
    بنی‌امیه در مقابل هجوم حکومت به خانه فاطمه (ع) سکوت کرد تا بتواند سهم بزرگی از این حکومت را از آن خود نماید. عُمَر به خانه فاطمه(س) هجوم برد، امّا قبل از آن، حقّ سکوت خوبی به قبیله قریش و خصوصاً بنی‌امیّه داد. این راز عدم اعتراض قریش است.





    امضاء


صفحه 2 از 8 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi