صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 19 , از مجموع 19

موضوع: خاطراتي از شهدا

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    سر سفره عقد نشسته بوديم، عاقد که خطبه را خواند، صداي اذان بلند شد.



    حسين برخاست، وضو گرفت و به نماز ايستاد، دوستم کنارم ايستاد و گفت:


    اين مرد براي تو شوهر نمي شود.



    متعجب و نگران پرسيدم:

    چرا؟


    گفت: کسي که اين قدر به نماز و مسائل عبادي اش مقيد باشد، جايش توي اين دنيا نيست.



    «شهيد حسين دولتي»

    امضاء




  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    ما عاقلانه فکر مي کنيم و عاشقانه عمل مي کنيم...



    شهيد علم الهدي

    امضاء



  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    عراق منطقه رو زير آتيش شديد گرفته بود.



    صداي سوت چند تا خمپاره نظرمون رو جلب کرد



    حاج آقا ميثمي رو به زور هل داديم توي يه سنگر.سنگر کوچيک بود و در حالت عادي بيشتر از دو نفر جا نميشد،اما پنج نفر از بچه ها با شنيدن سوت خمپاره پريده بودن توي سنگر حاج آقا ميثمي بهم گفت


    : مي دوني چرا توي سنگر به اين کوچيکي جا شديم؟


    گفتم :



    نه حاجي! چرا؟



    گفت: به خاطر ترس! اگه انسان از خدا هم بترسه ، دنيا براش کوچيک ميشه!!!



    شهيد حجه الاسلام عبدالله ميثمي

    امضاء



  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    شب عمليات بود.

    حاج اسماعيل حق گو به علي مسگري گفت :


    ببين تيربارچي چه ذکري مي گويد که اينطور استوار ايستاده است .


    نزديک تيربارچي شد و ديد دارد با خودش زمزمه مي کند :

    دِرِن دِرِن دِرِن ....( آهنگ پلنگ صورتي )


    معلوم بود اين آدم قبلاً ذکرش را گفته که در مقابل دشمن اينگونه ،شادمانه مرگ را به بازي مي گيرد.


    امضاء



  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    يه بسيجي 15 ساله رو آوردن بيمارستان.


    به شدت زخمي شده بود


    ديدم لباش تکون مي خوره.


    گوشم رو بردم کنار دهانش


    گفت:

    خواهر!

    تو رو به لب تشنه امام حسين عليه السلام بهم آب بده ، خيلي تشنمه!


    آتيشم زد !

    خواستم بهش اب بدم که دکتر گفت براش ضرر داره.يه پارچه خيس برداشتم و کشيدم روي لباش تا از عطشش کم بشه


    بنده خدا پارچه رو مي مکيد و مدام تقاضاي آب مي کرد.

    آخرش هم تشنه شهيد شد...


    امضاء



  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    جنگ که شروع شد عليرضا 17 سالش بود. دلش مي خواست برود جبهه ولي به خاطر سن کمش نميذاشتن.



    به هر زحمتي بود مخفيانه رفت جبهه.


    توي منطقه کاراي عجيبي انجام مي داد، ادوات جنگي اختراع مي کرد.



    يه چيزي ساخته بود به نام تيربار آرپي جي، با اين دستگاه مي تونستند پشت سر هم تعدادي آر پي جي شليک کنند.



    اونقدر خوش فکر بود که با اون سن کمش شد فرمانده تخريب.


    توي 24 سالگي هم در حال خنثي کردن يه مين پودر شد...رفت پيش معشوقش ...


    خاطره اي از زندگي


    سردار شهيد عليرضا عاصمي.


    امضاء



  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    ناهار اشرافي داشتيم ؛ ماست.


    سفره را انداخته و نينداخته ، دکتر رسيد. دعوتش کرديم بماند.


    دست هاش را شست و نشست سر همان سفره .


    يکي مي پرسيد « اين وزير دفاع که گفتن قراره بياد سرکشي ، چي شد



    پس؟»




    خاطره اي از زندگي

    شهيد مصطفي چمران
    امضاء



  9. Top | #18

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    آقا سيد علي قاضي كه استاد عارفان معاصر نظير علامه طباطبايي آيت الله بهجت ، ... است ميفرمايد:



    هركس نمازهايش را اول وقت بخواند به مقامات عاليه ميرسد.



    از بستگان
    شهيد صياد شيرازي نقل ميكند:



    در جاده تهران- قم با ماشين ميرفتيم يكدفعه صياد ماشين را كشيد كنار جاده و نگهداشت.


    خانمش به من گفت: تعجب نكن تاكيد دارد .



    « نمازش را هر كجا باشد اول وقت بخواند »



    از همرزمان شهيد باكري نقل ميكند:


    داشتيم با ماشين در يكي از جاده هاي غرب كشور ميرفتيم و آقا مهدي پشت فرمان نشسته بود و برخلاف معمول ماشين را سريع ميراند و من از اين سرعت در رانندگي آقا مهدي كه خلاف عادتش بود تعجب داشتم تا اينكه وارد شهر شديم و جلوي مسجدي نگهداشت و گفت:



    الحمدالله كه به نماز جماعت رسيديم .




    خداوند توفيق نمازهاي با معرفت در اول وقت را به ما عطا فرمايد.


    امضاء



  10. Top | #19

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    در رودخانه نزديک مقر آب تني مي کرديم.


    يکي از بچه ها که شنا بلد نبود افتاد توي آب.


    چند بار رفت زير آب و آمد بالا.


    شنا بلد نبود يا خودش را به نابلدي مي زد خدا مي داند، برادري پريد توي آب و او را گرفت، وقتي داشت او را با خودش مي آورد بالا مي گفت:


    «کاکا سالم هستي؟»


    و او نفس زنان مي گفت:«نه کاکا سالم خانه است من جاسم هستم!»


    امضاء



صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi