نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: تا ابد به آن مردان بی ادعا بدهکاریم

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    adab تا ابد به آن مردان بی ادعا بدهکاریم


    (بسم الله الرحمن الرحیم)



    تا ابد آن برادربسیجی از یاد نمی برم وقتی که دوره ماموریتش به اتمام رسیده بود ودر آخرین مرحله تسویه حساب خبر ماموریت جدید را شنید با نیروهای عازم به ماموریت همراه شد و در آخرین لحظه به آرزوی دیرینه اش رسید و او را شهید دروقت اضافه نامیدند و برگه تسویه حساب تنها سند موجود او در بین وسایل شخصی اش در معراج شهداء بود.









    بیست وهفت سال از آخرین حماسه های جاودانه مردان بی ادعا در جبهه های جنگ حق علیه باطل در مرزهای جغرافیایی ایران وعراق می گذرد هرچند از زمان پایان جنگ فاصله می گیریم عظمت مقاومت وایستادگی این ملت در برابر زور گوئی های قدرت های بزرگ ، نمایان ترجلوه می نماید.







    بعضی وقت ها تصدیق می کنیم مردان آن دوران بقدری بزرگ بودند که برخی امروزی ها که در آن زمان شرایط حضور در جنگ را نداشتند و شرایط را درک نکردند، فهم اراده های بزرگ آنان برایشان به آسانی صورت نخواهد گرفت.هرچند قیافه های آن مردان بزرگ را به از ذهن می گذرانیم همچنان از ما بزرگتربه نظر می رسند.



    گویا هیچوقت این فاصله زمانی کم نخواهد شد و آنان همچنان پیشتازند.آنان با وجودی که سالهاست قفس تن را رها کرده اند ولی همچنان بزرگ بزرگترند . سیره رفتاری برخی از آنان از زمان خود بالاتر بود.فرمانده لشکربیست ساله ، فرمانده قرارگاه بیست ودو ساله، فرمانده اطلاعات عملیات نوزده ساله، فرمانده گردانهای رزمی زیر بیست سال..اینها نمونه هایی از غیرت انقلابی سربازان امام خمینی(ره) بودند که تن استکبار را بلرزه در آورده بود وتئوریسین های سیاسی و نظامی جهان ظهور جریان توفنده و غیر قابل مهاری را درمنطقه خاور میانه پیش بینی کردند به همین خاطر از هیچگونه اقدام پنهان وآشکاری در راستای مهار این قدرت انقلابی ایران فروگذار نکرد.








    در واقع گردانندگان اصلی صحنه های این نبرد سرنوشت ساز، جوانان زیر سی سال بودند که مایه تعجب کارشناسان بزرگ جنگ در دنیا شده بود. آن چیزی که جنگ را به پیش می برد نه قدرت سخت افزارهای نظامی بود و نه تدابیر تئوریسین های نظامی.بلکه ایمان به هدف و راهی بود که توسط رهبریت نهضت برای این سربازان فداکارو انقلابی ترسیم شده بود. جلوه های تکرار ناشدنی صحنه های نبرد وایثار ومقاومت پشتیبانان جبهه ها برپیچیدگی های جنگ و غیر قابل تصور بودن آن در منظر بیگانگان افزوده بود.


    حال از آن کاروان جز آتشی درمنزل بجای نمانده است این آتش بعضا دردلهای داغدار وگاه درقلبهای مجروح و گاه دربدن های خسته تجلی یافته است ولی هرچند ریش های این سربازان تاریخ ساز به سپیدی گرائیده ولی "ریش " دوران مقاومت همچنان قابل بازتولید می باشد.








    وگویا این " ریش" تا ابدیت با این کاروان دردمندانه همراهی می کنند. با کمی تانی می توان گفت تا ابد به "همت این ریش ها" وامداریم و برای همیشه به آستان آن یاران سفر کرده و این جاماندگان از قافله رستگاری بدهکاریم. بر این اساس به خیلی کسان بدهکاریم ایکاش روزی را با خود خلوت کنیم وفهرستی از بدهکاری های مان را رقم بزنیم و حداقل درپیش خود این بدهی ها را مرور کنیم هرچند که نتوانیم اندکی از آن همه بزرگی ایثار را جبران کنیم ولی حداقل تعلقمان این باشد که همچنان بدهکاریم . حقیر بعنوان خادمی ناقابل دردوران دفاع وپایداری ذیلا اشاراتی به گوشه هایی از بدهکاریهایم به این همه اخلاص را یاد آوری می نمایم.











    تا ابد به آن بسیجی بدهکارم که وقتی به معاونت گردان منصوبش کردم خود را از انظار بسیجیان پنهان میکرد ومی گفت : من از چهره های این بسیجیان شرمنده ام که به آنان دستوربدهم ودائما از اینکه مسئولیت ایشان را از یاد خدا غافل نکند به راز و نیاز مشغول بود و آخرالامر درعملیات کربلای پنج به آرزویش که شهادت بود رسید.



    تا ابد به آن برادر بسیجی فرمانده گردان لرستانی بدهکارم که روح پارسایی داشت و هرگز از رفتن به مرخصی خشنود نبود وقتی که شهید شد تازه متوجه شدیم که تنها نان آور پدر ومادر پیرش بود و هرگز از نداشتن مال دنیا گله ای نداشت و همه دارایی اش در جبهه یک جلد قرآن مجید ونهج البلاغه و دیوان حافظ بود که در چند جابجایی فرماندهی یگان همیشه بهمراهش بود.









    تا ابد به آن بسیجی شهید بدهکارم که
    روزی گفت کمی به شک افتاده ام لطفا استخاره ای برایم بکن که شاید به آرامش برسم وقتی آیه استخاره را برایش خواندم نفس راحتی کشید وگفت: خدا را شکر که به یقیین رسیدم که ما برحقیم وپس از یکساعت دیگر با قامتی رعنا درخون خود غلطید و با یقینش به ابدیت پیوست.


    تا ابد فراموش نمیکنم آن برادر سپاهی کردستانی که آرزو داشت موهای ریشش را با خون سرش همانند حضرت علی (علیه السلام) خضاب کند وغروب همان روز در داخل خاک عراق بشهادت رسید وقتی که جنازه نورانی اورا در شب مهتابی در زیر باران بهاری مشاهده کردم به یقین او غبطه خوردم وقتی که دیدم همانگونه که خواسته بود به آرزویش رسید.





    تا ابد آن برادربسیجی از یاد نمیبرم وقتی که دوره ماموریتش به اتمام رسیده بود ودر آخرین مرحله تسویه حساب خبر ماموریت جدید را شنید با نیروهای عازم به ماموریت همراه شد و در آخرین لحظه به آرزوی دیرینه اش رسید و او را شهید دروقت اضافه نامیدند وبرگه تسویه حساب تنها سند موجود او در بین وسایل شخصی اش در معراج شهداء بود.



    هرگز آن برادربسیجی را فراموش نمی کنم که بخاطر صغر سن از اعزام به جبهه ایشان ممانعت بعمل می آوردند که چندین بار او را از صندوق اتوبوس اعزام نیرو خارج کردند ولی نهایتا در زیر کیسه های آرد کمکهای مردمی به جبهه ها مخفیانه به جبهه آمد وبه آرزوی دیرینه اش رسید ودرحالی شهید شد که حتی یک تار موی هم در صورتش نروئیده بود.



    نمیتوانم آن پدربسیجی که خود نیز از پیشکسوتان انقلاب وجنگ بودند را هرگز فراموش کنم که علیرغم آنکه خود درجبهه بود وقتی با آزادی محاصره اسارت گونه پسرش درخاک عراق که پس از سه ماه با ایشان مواجه گردید بخاطر اینکه دیگر رزمندگان پدرشان حضور نداشتند که آنها را درآغوش بگیرند ازمصافحه با پسرش سرباز زد که مبادا دل دیگر رزمندگان رها شده از محاصره آزرده خاطر گردد.وقتی دلیلش را از او پرسیدم گفت مگر دیگر این رزمندگان پدرشان حضور دارد که آنها را در آغوش بگیرد؟و آخرالامر این پیرمرد پاکباخته انقلاب که هستی خود را در راه انقلاب و جنگ گذاشته بود،سالها پس از جنگ در گوشه ای از شهر و دور ازچشم هر وقایع نگاری شمع وجودش غریبانه خاموش شد.



    تا ابد به پدر بسیجی بدهکارم که
    وقتی تنها پسرش به جبهه آمد خودش نیز مسولیت ترابری گردان را بعهده داشت وهمیشه پشت سر پسرش در حرکت بود که نظاره گر پسر رشیدش باشد تا در یکی ازهمین عملیات ها تنها پسرش که پس از هفت دختر خداوند به او هدیه کرده بود درجلوی چشمانش تکه تکه شد و او می گفت بیاد علی اکبر امام حسین(علیه السلام ) فرزندم را در راه اعتلای کلمه توحید فدا نمودم.



    تا ابد به برادر بسیجی هفده ساله لرستانی بدهکارم وقتی که مجبور شدم در یک عملیات ایذایی دستور عقب نشینی از یک ارتفاع را صادر کردم و نتوانستم این عقب نشینی را برای او توجیه کنم وآخرالامر در چند روز دیگر در یکی از عملیات های گشت در همان حوالی ارتفاع بشهادت رسید وحسرت قانع شدنش را بردل من گذاشت ورفت.



    هرگز آن برادر بسیجی ازیادم نمیرود که از جمع بیست نفره تنها او از کمین دشمن رها شده بود و وقتی بکمک آنها رسیدم تنها بازمانده جمعی که همگی شهید شده بودند قصد توضیح نحوه شهید شدن یارانش را بدهد که با اولین رگبار دشمن در کنار دستم با اصابت گلوله ای به سرش بشهادت رسید و در آخرین نفسش انگشت خود را به جایگاه دشمن نشانه رفته بود و راه سیطره بر دشمن را نشان میداد.



    تا ابد به برادر بسیجی بدهکارم وقتی که
    نیروها درتیر رس جدی قرار گرفته بودند و همگی زمین گیر شده بودند و خطر محاصره جدی بود بخاطر روحیه بخشی به نیروها و رسالت فرماندهی و با غیرت بسیجی تکبیرگویان روی پا ایستادم وچند نفر دیگر به تبعیت از من بلند شدند که یکی از آنان تیرعمیقی به رانش خورد که از سرنوشتش اطلاعی ندارم.ولی شجاعت او سبب گردید که نیروها به دشمن یورش برده و دشمن را متواری دادند.







    فراموش شدنی نیست آن جمع برادران ارتشی بسیجی وسپاهی که در یک کمین غافلگیرانه وقتی که بشدت از ناحیه پا مجروح شده بودم وهرچه اصرار کردم که تنهایم بگذارند وخود و نیروهای خود را نجات بدهند ولی تنهایم نگذاشتند که بدست دشمن بیفتم ونهایتا یکی از آنها بشهادت رسید این بدهکاری را چگونه می توان جبران نمود.



    تا ابد به آن پدر شهید کردستانی بدهکارم که وقتی اولین فرزند بسیجی اش با چهار نفر دیگر بشهادت رسیدند و به علت وضعیت بحرانی منطقه امکان انتقال شهداء ازارتفاعات محل درگیری به عقبه نبود که این راد مرد کردستانی خود به آوردن جنازه مطهر شهداء اقدام نمود وپس از انتقال شهداء به پشت صحنه در گیری، عاطفه پدری را زیر پا گذاشت وبه جنازه ها نگاه نکرد که پسرش را از دیگران تشخیص دهد ودر گوشه ای قطراتی اشک از چشمانش جاری شد و گفت همه اینها فرزندان من هستند وفرقی بینشان وجود ندارد.و بعدها دوپسر دیگرش بشهادت رسیدند که با شهادت هرکدام از فرزندانش مقاوم تر میشد تا اینکه در سن نود وپنج سالگی دارفانی را وداع گفت.



    هرگز آن مهندس بسیجی را فراموش نمیکنم که دراوج شهرت پستهای بزرگ دولتی را بجای گذاشته بود وگمنامانه به جبهه آمده بود که کسی اورا نشناسد و خاضعانه از دستورات ناپخته ما تبعیت میکرد وپس از کشف هویت سازمانی اش لاجرم وبا اکراه به جمع مدیران مهندسی جنگی منطقه پیوست ودر یک کمین ناجوانمردانه توسط ایادی بیگانه در سال 1362 بشهادت رسید در حالی که هنوز نام واقعی او برایم آشکار نشد او که با نام مستعار آمده بود گمنامانه بشهادت رسید وکسی هم او را نشناخت.



    چگونه میتوان فراموش کرد مردم رزمنده پروری را که به هنگام عبور شب هنگام کاروان رزمندگان اسلام از روستای آنان ، قوت شب خانواده خود را به آنان داده وفرزندانش با نان خالی شب را بسر میبردند درحالی که خود از پیشتازان رزمندگان بودند.



    تا ابد به آن برادر ارتشی بدهکارم که دریک درگیری سخت از ناحیه پا بشدت مجروح شده بود ودر میان برف او را به پشت خود گرفتم به او گفتم تحمل کن که بتوانم از زیر باران گلوله خارجت کنم وقتی از دید و تیردشمن دور شدیم از شدت خونریزی وتحمل درد وشرمندگی از اینکه خود را بردوش من میدید بیهوش بر زمین افتاد وجسد بیجان اورا به بیمارستان اعزام گردید وپس از بهبودی درسال بعد درجبهه های جنوب بشهادت رسید.



    ناله جانکاه آن برادرارتشی مجروح همیشه درذهنم وجود دارد که وقتی روی مین ضد نفر رفته بود ویکی از پاهایش از زیر زانو قطع شده بود واز داخل میدان مین او را بصورت عرضی سوار جیپ 106 کردم و با عجله اورا به بیمارستان رساندم و دربان بیمارستان دستپاچه شده بود یک لنگه درب را باز کرده بود که فقط جای عبور خودرو بود واستخوان قطع شده که از کناره جیپ بیرون زده بود وبصورت دوشاخه در آمده بود که شاخه بلند تر آن به چارچوب درب بیمارستان گیر کرد وعلیرغم اینکه بیهوش شده بود ولی ضجه ای کشید که هنوز پژواک آن در گوشم نجوا میکند نمیدانم اگر زنده مانده باشد وهمدیگر را ببینیم آیا مرا خواهد بخشید؟



    هرجنگ دیده ای دنیایی از این خاطرات دارد که برخی از آنها قابل بیان نیستند . اگر چنانچه حافظه یاری کند واین بدهکاریها ودیون فهرست گردد، بسیاری از آنان در این زمان قابل فهم نمیباشد چون در شرایطی این وقایع اتفاق افتاده که تنها کسانی میتوانند آنرا باورکنند که روح آنزمان را درک کرده باشند شاید یکی از دلایلی که اثرات هنر جنگ بجز معدودی نتوانسته تاثیرات خود را داشته باشد همین نا همگونی زیستی است که بسادگی قابل بازخوانی نمیباشد.حال یکی از مشکلات فرهنگ شفاهی جنگ این است که رویدادهای واقعی چگونه وبا چه زبانی بیان شود که از آفت تحریف بدور بماند وهم اینکه ارزشهای والای انقلابی خود را حفظ نماید؟ بهمین خاطر بسیاری از این ناگفته های معنوی بر اثر نگاه تاریخ نگاری غبار فراموشی گرفته ویا بعضا آفت تحریف آنرا به بیراهه میبرد.بیهوده نیست که بعضی گوشها از شنیدنش عاجزند.



    آری فراموش نمیکنیم واز یاد نمی بریم وحماسه های آن وقایع مقدس را که سربازان انقلاب آفریدند بهمین خاطر آن یاد های بزرگ را با خون دل همیشه آبیاری میکنیم تا همیشه برای آیندگان با تراوت وتازه بماند وتنها میتوان گفت:


    من گنگ خواب دیده وخلقی تمام کر




    من عاجزم زگفتن وخلق از شنیدنش





    مقام معظم رهبری(مدظله العالی):«خیابانها را به نام شهدا، کردیم تا هر وقت نشانی منزل را می دهیم؛بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید، با آرامش و امنیت به منزل می رسیم.»
    خدایا ما را شرمنده شهدا ، جانبازان ،آزادگان ،رزمندگان و خانواده های عزیزشون نکن

    شادی روح مطهرشهدا از صدر اسلام تا به حال صلوات



    اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم واحشرنا معهم واهلک اعدائهم اجمعین



    خدایا ما را قدر دان خون شهدا و ادامه دهنده راه امام و شهدا قرار بده

    الهی بحق عمه ی سادات «عجل لولیک الفرج»

    یا زهرا سلام الله علیها






    التماس دعای فرج











    امضاء



  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    سال‏ هاست که آسمان ، کوچ غریبشان را بر شانه ‏هایمان، پرنده می‏ تکاند و آفتاب ، مسیر چشمان شان را با انگشت نشان می‏ دهد و می‏ گرید.






    سال‏ هاست که رفته‏ اند و بادها، بوی پیراهن شان را بر خاکریزهای بسیار، مویه می‏ کنند.






    آنان انعکاس روشن خورشید در رودخانه‏ های سرخ حماسه‏ اند.






    دل شان، دریا می ‏نوشت و نگاه شان، توفان می‏ سرود.








    برخاستند؛ آن هنگام که نفس ‏های سرما، پنجره ‏ها را سیاه کرده بود و شهر، می‏ رفت که در اضطراب ثانیه ‏های تجاوز، کمر خم کند.






    برخاستند و با قدم‏ های استوارشان در رگ های وطن، خون زندگی جاری شد.






    پلاک بر گردن و چفیه بر شانه، جاده ‏های صلابت را پشت سر گذاشتند و خاک را لبخند کاشتند.






    پا در رکاب ستاره و باران ، آسمان عشق را تا دورترین‏ ها درنوردیدند






    و اینک ، ما مانده ‏ایم و این خاک مردابی.






    ما مانده ‏ایم و تکثیر بی ‏وقفه ابرهای خاکستری.






    رفته‏ اند و باران ‏ها را با خود برده‏ اند و فصل‏های مان ، بی‏ جوانه و آفتاب مانده ‏اند.








    کوچه ‏های شهر را که ورق می ‏زنم ، نامشان را بر پیشانی افتخار این سرزمین، درخشان می‏ یابم.






    تقویم ‏ها جفا کرده ‏اند، اگر تنها به چند روز برای شهیدان بسنده کنند.






    قلم‏ های منظوم اگر کم بگذارند، در حق خون ، کوتاهی کرده‏ اند.






    پوتین‏ ها فقط اندکی از رشادت بچه‏ ها را پیش بردند.
    معبرها فقط مقداری باریک ، برای شناخت آنان گام برداشتند.






    کوله‏ های همت آنان ، واکنش سبزی بود در برابر خزان ‏زدگی و هجوم اتفاقِ پاییز.






    آنجا که آنان رفته بودند، چشم‏ های ما، حرفی برای گفتن نداشت.






    همه حرف ‏ها را با لبخند و گریه‏ ها می‏زدند.






    خاکریزها، گواه خوبی هستند بر اشک‏ های چکیده.
    شب‏ های جمعه بعد از آنها، تاولی است بر گام‏ های نرفته ما. اُنس با واژه‏ های دنیایی، برای لب ‏های ما ماند و شگفتا از آنان که در جبهه،با لحن ‏های متفاوت ، استقامت را به شعر درآوردند!








    آن‏گاه که مفاتیح یا اسلحه به دست می ‏گرفتند، غزل‏ هایی از ملکوت،در چهار گوشه سنگر گُل می‏ کرد.








    برادر! خواهر! ما بدهکاریم! ما به آن روزها و شب ها بدهکاریم.








    ما به آن مادر و پدر که با اشک و گریه، فرزندشان را روانه جبهه کردند، بدهکاریم.






    به آن خانمی که بغضش را در گلو خفه کرد تا سد راه شوهرش نشود، به آن نوزاد سه ماهه که حسرت گفتن کلمه «بابا» را تا همیشه بر دل خواهد داشت، بدهکاریم.






    به مظلومیت آن شهیدی که دلش برای تنها دخترش تنگ می‌شد،اما فرصت بازگشت به خانه را نداشت،بدهکاریم






    به بزرگی و غرور آن امیر ارتش که به او گفتند دخترت روی تخت بیمارستان منتظر دیدن توست، برگرد، اما او بخاطر صدها جوان هم سن و سال دخترش حاضر به ترک جبهه نشد و تنها زمانی به خانه برگشت،که جسد دخترش را دفن کرده بودند.ما بدهکاریم.






    ما به اندازه قطرات اشک مادران و همسران، به اندازه قطرات خون به ناحق ریخته،بدهکاریم.






    به مظلومیت، معصومیت دختران و پسران بابا ندیده ، به گریه‌های شبانگاه همسران شوهر از دست داده ، بدهکاریم.







    به بزرگی پیرمردی که کمر خم نکرد و بر جنازه تنها فرزندش نماز خواند، بدهکاریم.






    ما به نام هزاران هزار شهید ، جانباز، اسیر، به هزاران هزار خانواده ، هزاران هزار پدر و مادر، هزاران هزار کوچه که نام شهید را بر آن گذاشته‌اند ، بدهکاریم.








    ما به ایران،بدهکاریم…

    امضاء



اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi