نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: ماجرای رسیدن حضرت موسی (ع) و مادرش به هم در کاخ فرعون

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8502
    نوشته
    3,290
    صلوات
    1000
    دلنوشته
    10
    هدیه ی به صدیقه ی شهیده
    تشکر
    5,070
    مورد تشکر
    4,331 در 2,034
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض ماجرای رسیدن حضرت موسی (ع) و مادرش به هم در کاخ فرعون

    زندگانی انبیای الهی از همان ابتدای ولادت‌شان سراسر معجزه و نکات عبرت‌آموز است. دقت در هر یک از مقاطع زندگانی این نخبگان بشریت می‌تواند منجر به تقویت حس اعتماد انسان به خداوند متعال شود. از جمله انبیای بزرگواری که خداوند داستان‌های متعددی از ایشان در قرآن نقل کرده است، حضرت موسی علیه السلام است.

    از اولین رویداد‌های زندگانی ایشان، مربوط به داستان ولادت ایشان است. ماجرا از آنجا آغاز شد که شبی فرعون در خواب دید که آتش پیدا شد که خانه قبطی‌ها یعنی مصری‌ها را سوزانده است، ولی خانه‌های عبرانی‌ها سالم ماند. او تمام ساحران و غیب‌گویان را جمع کرد. آن‌ها گفتند که کودکی متولد می‌شود که دینی جدید می‌آورد و مردم را به خداپرستی دعوت می‌کند و حکومت فرعون را از او می‌گیرد. فرعون با شنیدن این سخن دستور داد هر فرزند پسری را که از بنی‌اسرائیل به دنیا می‌آید به قتل برسانند.

    زمانی که موسی علیه السلام متولد شد، مادرش به‌وحی الهی، ایشان را در سبدی قرار داد و به آب رود سپرد. خداوند در آیات ۳۸ و ۳۹ سوره طه این‌طور توضیح می‌دهد: إِذْ أَوْحَیْنا إِلى‏ أُمِّکَ ما یُوحى‏ (۳۸) أَنِ اقْذِفیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِل‏... (۳۹) هنگامى که به مادرت آنچه را که [باید]وحى مى‏‌شد وحى کردیم: که او را در صندوقچه‌‏اى بگذار، سپس در دریایش افکن تا دریا [= رود نیل‏]او را به کرانه اندازد»، اما خداوند به ایشان وعده دیدار با فرزندش را داد.

    حضرت امام محمد باقر علیه السلام در بخشی از روایت مفصل خویش درباره داستان موسای نبی ادامه داستان را این‌گونه نقل می‌کنند:

    «.. زن فرعون زنى صالحه و از بنى‌اسرائیل بود؛ به فرعون گفت: اکنون ایام بهار است، مرا از این قصر بیرون بر و کنار شطّ نیل خیمه‌‏اى بزن تا در این ایام تفریح و تفرّجى کرده باشم. کنار شطّ نیل چادرى براى او زدند و ناگهان سبد (موسی) به‌طرف او پیش آمد، گفت: آیا شما هم به‌روى آب آنچه را من مى‌‏بینم، مى‏‌بینید؟ گفتند: اى ملکه، به خدا سوگند، ما هم مى‏‌بینیم. زمانی که نزدیک شد، خود را به آب انداخت و با دست خود آن را گرفت و نزدیک بود که در آب غرق شود تا جایى که فریاد از نهاد همه برخاست؛ آن را گرفت و از آب بیرون آورد و بر دامن خود گذاشت و یک‌باره دید که بچه‌‏اى است زیبا و خوشرو و محبّتش بر دل او افتاد. او را در دامن گرفت و گفت: این پسر من است!

    گفتند: آفرین چه سخن نیکویی گفتى. تو و پادشاه مصر فرزندى ندارید، پس او را به فرزندی بگیرید. برخاست و به‌نزد فرعون آمد و گفت: من به پسربچه پاکیزه و شیرینى رسیدم. او را فرزند خود بگیریم که مایه روشنى چشم من و تو خواهد بود و مبادا که او را بکشى! گفت: این بچه از کجا آمده است؟ گفت: نمى‏‌دانم، جز اینکه آب او را آورده است و آن‌قدر گفت و گفت تا فرعون راضى شد.

    وقتى که مردم شنیدند پادشاه بچه‌‏اى را به فرزندى گرفته است، هر یک از سرانى که با فرعون بودند، همسرش را فرستاد تا به آن بچه شیر دهد و دایه او باشد، اما آن بچه پستان هیچ یک را نگرفت. زن فرعون گفت: براى فرزندم دایه‌‏اى پیدا کنید و هیچ زنى را حقیر نشمرید. موسى هیچ زنى را نپذیرفت.

    مادر موسى به خواهر وى گفت: به‌دنبال او برو و ببین اثرى از او مى‌‏بینى؟ او رفت به در خانه پادشاه رسید و گفت: شنیده‌‏ام که شما به‌دنبال دایه‏‌اید. در اینجا یک زن پاکدامنى هست که فرزند شما را مى‌‏گیرد و براى شما کفالت مى‏‌کند. زن فرعون گفت: او را داخل کنید، وقتى که وارد شد، زن فرعون پرسید: از کدام خاندانى؟ گفت: از بنى‌اسرائیل. گفت: اى دخترک برو که به تو نیازى نداریم. زنان گفتند: خدایت عافیت دهد؛ ببین بچه او را مى‌‏پذیرد یا نه؟ زن فرعون گفت: نگاه کنید اگر پذیرفت آیا فرعون راضى‏ مى‏‌شود که بچه از بنى‌اسرائیل و دایه نیز از بنى‌اسرائیل باشد؟ او هرگز راضى نخواهد شد. گفتند: حالا ببین که مى‌‏پذیرد یا نه، زن فرعون گفت: اى دختر برو و بگو بیاید.

    او نزد مادرش آمد و گفت: زن پادشاه تو را صدا کرده است. او آمد و موسى را به ایشان دادند. او موسى را در دامن خود گذاشت و پستان در دهانش گذاشت و شیر به حلق او سرازیر شد. وقتى که همسر فرعون دید که او دایه‌‏اى را پذیرفته است، برخاست نزد فرعون آمد و گفت: براى فرزندم دایه‌‏اى یافته‌‏ام که او را پذیرفته است. گفت: از کدام خاندان است؟ گفت: از بنى‌اسرائیل! فرعون گفت: امکان ندارد، بچه از بنى‌اسرائیل و دایه از بنى‌اسرائیل! اما زن فرعون اصرار کرد و گفت: آیا از این بچه مى‌‏ترسى؟ او پسر توست، در دامن تو پرورش مى‌‏یابد. تا آنجا که فرعون را از رأیش برگردانیده و او به این کار رضایت داد.» (کمال الدین و تمام النعمة (شیخ صدوق) ج‏۱، ص ۱۴۹ و ۱۵۰)

    آیات ۷ تا ۱۳ سوره قصص بیانگر این قسمت از زندگانی موسای نبی است.




    امضاء



  2.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi