نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: امر به معروف

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,596
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    446
    تعجیل در ظهور آقا امام زمان عج الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    adab امر به معروف

    ✅حتمــابخوانیـــد

    🔵❌یکی بود یکی نبود



    ❌یه روز یه خانم مثل هر روز بعد از کلی آرایش کنار آینه,مانتو تنگه و کفش پاشنه بلنده شو پا کرد و راهی خیابونای شهر شد ...


    ❌همینطوری که داشت راه میرفت ...
    👣

    ❌وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش رو جلب کرد :


    ❌خواهرم حجابت !!


    ❌خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن !!.

    ❌نگاه کرد، دید یه جوون ریشوئه


    ❌از همون ها که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار و یه شلوار پارچه ای داره به خانم های بد حجاب تذکر میده


    ❌به دوستش گفت من باید حال اینو بگیرم وگرنه شب خوابم نمیبره
    مرتیکه سرتاپاش یه قرون نمی ارزه، اون وقت اومده میگه چکار بکنید و چکار نکنید ...


    ❌تصمیم گرفت مسیرش رو به سمت اون آقا کج کنه و یه چیزی بگه که دلش خنک بشه‌ ...

    ❌وقتی مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد و دندوناش رو روی هم فشار داد و گفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با این ریشای مسخره ات

    ❌بعدم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن

    ❌پسر سرشو رو به آسمون بلند کرد و زیر لب گفت :

    ❌خدایا این کم رو از من قبول کن !!


    ❌شبش که رفت خونه به خودش افتخار میکرد ...


    ❌گوشی رو برداشت و قضیه رو با آب و تاب برای دوستاش تعریف میکرد


    ❌فردای اون روز دوباره آینه وآرایش و بعد که آماده شد به دوستاش زنگ زد و قرار پارک رو گذاشت


    ❌توی پارک دوباره قضیه دیروز رو برای دوستاش تعریف می کرد و بلند بلند میخندیدند


    ❌شب وقتی که داشت از پارک برمیگشت یه ماشین کنار پاش ترمز زد : خانمی برسونیمت ...


    ❌لبخند زد و گفت برو عمه تو برسون بعد با دوستش زدن زیر خنده


    ❌پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و بعد یک باره حمله کرد به سمت دختر و اون رو به زور سمت ماشین کشید

    ❌دختر که شوکه شده بود شروع کرد به داد و فریاد

    ❌اما کسی جلو نمیومد

    ❌اینبار با صدای بلند التماس کرد

    ❌اما همه تماشاچی بودن


    ❌هیچ کدوم از اونایی که تو خیابون بهش متلک مینداختن و زیباییشو ستایش میکردن، حاضر نبودن جونشون رو به خطر بندازن


    ❌دیگه داشت نا امید میشد که دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه :


    ❌آهای ولش کن بی غیرت !!


    ❌مگه خودت ناموس نداری ؟؟


    ❌وقتی بهشون رسید، سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو
    و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد !!


    ❌دختر در حالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش میلرزید یک دفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید یه جوون ریشو
    از همونا که پیرهن رو روی شلوار میندازن
    از همونا که به نظرش افراطی بودن
    افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خونه
    ناخودآگاه یاد دیروز افتاد
    اون شب برای دوستاش اس ام اس فرستاد :

    ❌وقتی خواستن به زور سوارش کنند، همون کسی از جونش گذشت که توی خیابون بهش گفت : خواهرم حجابت !!


    ❌همون ریشوی افراطی و تندرو ❌همون پسری که همش بهش میخندید..
    اما الان به نظرش یه پسر ریشو و تندرو نبود ، بلکه یه مرد شجاع و باایمان بود💪
    دیگه ازنظرش اون پسر افراطی نبود ، بلکه باغیرت بود✌️


    💥حالا متوجه شدیم که این جوون ریشو کسی نیس جز شهید امر به معروف ونهی ازمنکر 🌹🌹




    ♻️ به مابپیوندید👇👇👇
    @kohnesrbazaniran


    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 24-04-2020 در ساعت 22:27

  2.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi