دستگیری قاتل
مردم ابن ملجم را دستگیر کرده و دست بسته نزد امام آوردند. امام حسن علیه السلام به او فرمود: ای ملعون! آیا کسی را کشتی که به تو پناه داد و تو را بر دیگران اختیار کرد و بخشش های فراوان به تو فرمود؟ آیا او بد امامی بود برای تو؟ آیا عوض نیکیهای او به تو این بود؟ ابن ملجم سر به زیر افکنده بود و پچیزی نمی گفت. آنگاه امام حسن علیه السّلام به پدر عرض کرد: «این ابن ملجم دشمن خدا و رسول و دشمن شماست که نزد شما حاضر و اسیر شماست» امیر المؤمنین علیه السّلام به به ابن ملجم نگاه کرد و فرمود: ای ابن ملجم جنایتی بزرگ کردی. آیا من برایت بدامامی بودم؟ آیا تو را مورد مرحمت قرار ندادم و بر دیگران برنگزیدم؟
با وجود اینکه می دانستم قاتل من خواهی بود به تو احسان کردم و بخششم به تو را افزون ساختم تا از راه گمراهی که برگزیده ای بازگردی اما شقاوت بر تو غلبه کرد تا مرا بکشی ای شقی ترین اشقیاء. ابن ملجم گریست و این آیه از قرآن را خواند: «أ فانت تنفذ من فی النّار؟» آیا تو می توانی کسی را که جایگاهش دوزخ است نجات دهی؟ آنگاه علی علیه السلام سفارش او را به امام حسن علیه السّلام کرد و فرمود: فرزندم! با اسیر خود مدارا کن، و با مهربانی و رحمت با او رفتار کن. آیا نمی بینی چشمهای او را که از ترس چگونه گردش می کند و دلش چگونه مضطرب است؟ ای فرزند! ما اهل بیت رحمت و مغفرتیم پس بخوران به او از آنچه خود می خوری، و بیاشام او را از آنچه خود می آشامی، پس اگر من از دنیا رفتم از او قصاص کن و او را بکش و جسد او را به آتش نسوزان و او را مثله مکن. یعنی دست و پا و گوش و بینی و سایر اعضای او را قطع مکن ... اگر زنده ماندم من خود داناترم که با او چه کار کنم، و من سزاوارترم به عفو کردن، زیرا ما اهل بیتی می باشیم که با گناهکار در حقّ ما جز به عفو و کرم رفتار دیگر ننماییم.